مروری بر خاطرات روزهای محاصره بیت امام در نجف اشرف

اول مهر ماه 1357، بیت امام در نجف اشرف توسط ماموران امنیتی عراق محاصره شده و ایشان از هرگونه فعالیت سیاسی و تبلیغی بر علیه رژیم شاه، منع شدند.

کد : 48918 | تاریخ : 06/07/1392

روابط رژیم عراق با ایران پس از چند سال کشمکش مرزی و سیاسی با رژیم پهلوی، در سال 1353(1975 میلادی) و با انعقاد قرارداد الجزایر رو به بهبود نهاده بود و از این رو حضور و فعالیت های سیاسی امام خمینی در آن کشور را باعث ایجاد خلل در این روابط می‌پنداشت. بر همین اساس در اول مهرماه 1357 نیروهای امنیتی دولت بعثی عراق به منظور همکاری با رژیم شاه و پیشگیری از پیروزی انقلاب اسلامی ملت ایران، بیت امام خمینی را در نجف محاصره کردند و خواهان این شدند که ایشان از هرگونه مصاحبه، صدور اعلامیه و ایراد نطق و خطابه سیاسی خودداری نمایند.

یک هیئت بلندپایه از ساواک به منظور آخرین هماهنگی ها با سعدون شاکر، رئیس سازمان امنیت عراق، در بغداد ملاقات می‌کند. مهم ترین محورهای این مذاکرات پیرامون گفتگوهایی است که مقامات سازمان امنیت عراق با امام خمینی داشته‌اند. این گزارش تصریح می کند که مقامات امنیتی عراق در ملاقات‌ها با امام خمینی او را فردی سرسخت و مصمم در تعقیب نقشه‌های خود می‌دانند و عقیده دارند که او به هیچ وجه از تعقیب هدف‌های خود انصراف حاصل نخواهد کرد.

به دنبال این مسائل یکی دو ملاقات ما بین امام خمینی و بعضی از مقامات امنیتی ر‍ژیم عراق صورت گرفت که در آنها نیز بر عدم فعالیت سیاسی امام بر علیه رژیم شاه تاکید شد که چون با امتناع امام خمینی مواجه گردید، به دنبال این امتناع منزل امام خمینی در نجف در اول مهرماه 1357 تحت محاصره نیروهای امنیتی قرار گرفت و ادامه این وقایع منجر به مهاجرت امام خمینی به پاریس گردید.

بعدها امام خمینی در تاریخ 6 اسفند 1357 در یک سخنرانی به این وقایع اشاره نموده و می فرمایند: «خدای تبارک و تعالی مقدراتی دارد که ما سر آن را نمی‌فهمیم، مگر بعد از زمان‌ها، بعد از آن‌که به واسطه فشار دولت ایران و فشار محمدرضا شاه بر دولت عراق، و محصور کردن آنها منزل ما را و رفت و آمدهایی که بین ما و دولت عراق شد، گفتگوهایی شد و ما به آنها اخطار کردیم که یک مسئله شرعی است، یک وظیفه الهی است؛ و من نمی توانم مسئله الهی و وظیفه شرعی را  به قول شما‌ها ترک کنم. من این کارهایی که در اینجا انجام می‌دهم انجام می‌دهم، شما هم هر کاری دارید بکنید....» (صحیفه امام، جلد 6 ، ص 226)

مطالبی که در ادامه می خوانید گزیده ای از خاطرات نزدیکان حضرت امام در روزهای محاصره منزل ایشان در نجف اشرف است.

حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور

پس از شهادت حاج آقا مصطفی، قیام فراگیر مردم ایران آغاز گردید. مراسم بزرگداشت پشت سر هم در شهرهای ایران برگزار می شد و نوارهای سخنرانی آقایان در آن مجالس به نجف می رسید که امام نیز آن ها را گوش می دادند. از میان آن سخنرانی ها، سخنرانی آقایان، عبدوس و دکتر روحانی مهم بودند. پس از تشدید مبارزات مردم ایران، حکومت پهلوی برای ساکت کردن امام به رژیم عراق فشار آورد تا ای ن که دو نفر از مقامات حکومت بعث به خدمت ایشان آمده و گفتند: ما طبق قرارداد 1975 با ایران، تعهد کرده ایم که هیچکدام علیه یکدیگر فعالیت سیاسی نداشته باشیم. بنابراین ما نمی توانیم اجازه بدهیم که در عراق علیه ایران فعالیت سیاسی بشود.

امام فرمودند: شما با دولت ایران قرارداد بسته اید، من هم با ملت ایران پیمان بسته ام که حرف بزنم و کار سیاسی بکنم. شما هر کاری دلتان می خواهد بکنید. آن ها محترمانه گفتند: اگر شما بخواهید به فعالیت سیاسی ادامه بدهید، شاید در عراق نباشید. امام در این لحظه فرمودند، احمد گذرنامه مرا بیاور. سپس آن را در جلوی آقایان گذاشته و گفتند این گذرنامه من، خروجی بزنید، من بروم. آن ها کوتاه آمدند و از ایشان عذرخواهی کرده و گفتند: آقا عراق وطن شماست، ما افتخار می کنیم که شما در این جا تشریف داشته باشید.

پس از این ملاقات، امام باز هم به فعالیت های خود ادامه دادند. تا این که حکومت بعث محدودیت ها را بیشتر کرد و خانه ایشان را به محاصره نیروهای خود درآورد. آن روز من به منزل آقا رفتم ولی مأموران ممانعت کردند. به وسیله تلفن با حاج احمد آقا تماس گرفتم و ماجرا را پرسیدم. ایشان گفتند : بله، خانه را محاصره کرده اند و به کسی اجازه ورود نمی دهند ولی ما ترتیبی می دهیم که شما بیایید.

به هر صورت اجازه تردد برای عده معدودی داده شد. در یکی از آن روزها عراق ی ها گفتند که دولت ایران تصمیم به ترور آقا گرفته است. آقای دعایی با آن ها وارد مذاکره شدند. آن ها نظرشان این بوده که خودشان از امام محافظت بکنند و یا این که به ما اسلحه بدهند و ما این کار را انجام بدهیم. اما نظر ما این بود که دوستان حفاظت امام را در بیت و حرم و مَدرَس خود بر عهده گرفته و در بقیه جاها به عهده حکومت عراق باشد.

به هر حال بعثی ها با نظر ما موافقت کردند. از آن روز حدود 12-  10 نفر از مأموران بعثی در خارج بیت منتظر می شدند و آقا را در راه همراهی می کردند. این مسأله در میان مردم انعکاس بدی داشت. برای خنثی کردن این مسأله تصمیم گرفتیم که در مسیر، امام را همراهی بکنیم تا حضور بعث ها کم رنگ شود.

ما شروع به اجرای برنامه کردیم و با عد ه ای از دوستان همراه امام شدیم. وقتی که ایشان به کفشداری حرم می رسیدند، طبق معمول، خودشان کفش هایشان ر ا برداشته و جلو کفشداری گذاشتند ، سپس در مقابل مقبره مقدس اردبیلی شروع به خواندن فاتحه نمودند. پس از اتمام فاتحه با ناراحتی و تأثر به من فرمودند: چرا همراه من می آیید؟!

عرض کردم: آقا ما هم می خواهیم برای زیارت در خدمت شما مشرف بشویم. فرمودند: وقت دیگر بیایید. حالا نیایید.

گفتم: ما وظیفه خود می دانیم که همراه شما مشرف شویم.

فرمودند: پس چرا پشت سر من می آیید؟ از آن طرف خیابان بیایید. اما این بعث ی ها محافظ نیستند بلکه مراقب من هستند و می خواهند از کارهای من اطلاع داشته باشند.

حصر منزل امام شدیدتر شد . ایشان هم، درس و نماز را تعطیل کردند و به مدت پانزده روز از منزل خارج نشدند. بالاخره آن بزرگوار به وسیله حاج احمد آقا به ما پیغام دادند که می خواهم از عراق به کویت بروم و از آنجا نیز به یک کشور اسلامی خواهم رفت. ترتیب حرکت مرا بدهید.

روزی که آن حضرت می خواستند از عراق به کویت حرکت کنند من نیز همراهشان بودم. وقتی که ما را به کو یت راه ندادند به فرودگاه بغداد رفتیم. امام در آنجا فرمودند: شما می خواستید به کویت بیایید حالا دیگر خودتان را زحمت ندهید.

عرض کردم: آقا حالا دیگر اسم من جز و همراهان شما به ساواک و اطلاعات عراق منعکس شده است. من چه باشم و چه نباشم، آن لیست کار خودش را می کند. بنابراین اجازه بدهید در خدمت شما باشم.

امام فرمودند: باشد. (خاطرات سال های نجف، ج2، (یادها  28)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ص 127-129)

حجت الاسلام والمسلمین سید رضا برقعی

تابستان سال 1357 بود، ایامی که چهلم های شهدای شهرهای ایران یکی پس از دیگری برگزار می شد و تقریباً تمام مردم ایران در حال مبارزه و اعتصاب بودند. در آن روزها بیت امام در محاصره مأموران بعثی بود و آن حضرت به عنوان اعتراض از منزل خارج نمی شدند. در یکی از آن روزها، زائری ایرانی با لطایف الحیل از میان مأمور ان بعثی عبور کرده و خود را به منزل امام انداخت و برای ملاقات با آن بزرگوار اصرار کرد .

آقای رضوانی که در آن موقع مسؤول دفتر امام بودند، گفتند : آقا تحصن کرده اند و به کسی اجازه دیدار نمی دهند.

آن شخص با پافشاری زیادی می گفت : مطالب مهمی دارم و باید به خدمتشان شرفیاب شوم.

به آقای رضوانی گفتم که شما به آقا اطلاع بدهید شاید ملاقات را صلاح دانستند. به هر حال وقتی که امام از اصرار و پافشاری زائر ایرانی برای ملاقات اطلاع یافتند، اجازه ملاقات دادند. من هم آن شخص را همراهی کرده و به خدمت آن بزرگوار رسیدیم و پس از دست بوسی، او حدود ده دقیقه گزارشی از کُشت و کشتار رژیم را در ایران، به عرض رساند. در میان سخنان او، امام سه یا چهار مرتبه فرمودند: ان شاءالله شاه می رود و همه چیز درست می شود.

آن شخص متوجه منظور امام نمی شد و مطالب را کش می داد. من به او اشاره کردم که زیاد معطل نکن و خداحافظی کرده و بیرون آمدیم.

این خیلی مهم است که شاه با تمام قدرت حکومت کند و به خاطر او همه دنیا امام را تحت فشار قرار دهند و حتی منزلش در محاصره بعثی ها باشد . آن وقت ایشان با چنین اعتقاد و استواری بگویند که شاه می رود و همه چیز درست می شود.

سعدون شاکر در خدمت امام

در روزهای آخر اقامت امام در نجف، هر روز حلقه محاصره و فشار بعث ی ها بیشتر می شد. تا ای ن که سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق از طرف صدام  که در آن زمان معاون ریاست جمهوری بود  به خدمت امام آمد . در آن ملاقات، مترجم، آقای دعا یی بود. ایشان نقل می کردند که در آن جلسه سعدون گفت : ما با ایران رابطه دوستی برقرار کرده ایم و از نظر روابط دیپلماتیک دو کشور نباید علیه همدیگر فعالیت سیاسی بکنند.

امام فرمودند: ما در ر ابطه با امکانات شما نیستیم و یک جریان مستقلی هستیم. ما با شما کاری نداریم و از امکانات شما هم استفاده نمی کنیم. ما به وظایف و تکلیفمان عمل می نماییم.

سعدون اصرار می کرد که امام باید فعالی ت های سیاسی خود را از عراق به بیرون منتقل کند و در خلال سخنانش از صدام بسیار می گفت. که یک دفعه امام فرمودند: شما خیلی صدام، صدام می کنید! ایشان به جهان عرب خیانت کرده است.

سعدون شاکر در حالی که از عصبانیت تا گو ش هایش سرخ شده بود، گفت : کجا خیانت کرده است؟!

امام فرمودند: مگر شما مصاحبه دو روز قبل شاه را ندیده اید؟

او گفت: نه!

فرمودند: شاه در آن مصاحبه گفته است که ما یک مقداری اراضی غیر استراتژیک و به دردنخور به عراق دادیم و در عوض شط العرب را که استراتژیک هست، گرفتیم.»

 بعد از این مطالب امام دیگر به مذ اکره ادامه نداد. سعدون بعد از چند روزی آقای دعایی را به بغداد فرا خواند. او پس از این که مقداری از جنایات بعث ی ها را یادآوری می کند، می گوید: آقای خمینی ما را نمی شناسد، البته ایشان صدام را درست تشخیص داده اند و ما به خود ایشان کاری نداریم، اما شماها را به آتش می کشیم. (همان، ص 17 و 18)

آیت الله محمدرضا رحمت

طلبه ای از سادات اصفهان می گفت: من هفت دینار بدهکار و شدیداً ناراحت بودم . وقتی شب به حرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام می رفتم امام را دیدم که از حرم باز می گشت. سلام کردم . طبق معمول دستشان را بوسیدم و عبور کردم . یک وقت دیدم آقای قرهی دنبال من می دود. گفت: فلانی. ایستادم بعد مبلغی پول را در دست من  گذاشت و رفت . شمردم دیدم هفت دینار است که امام داده بود. من دقیقاً یک ربع دینار کمتر از هفت دینار بدهکار بودم.

آن روزهایی که عراقی ها به عنوان حفاظت، امام را شدیداً محاصره کرده بودند، ایشان شب ها که به حرم مشرف می شد مأموران عراقی در جلو و عقب امام راه می رفتند و خیلی هم توهین آمیز و زننده حرکت می کردند. دوستان ما از این حرکات به شدت ناراحت بودند و رنج می بردند. از طرف دیگر امام اجازه نمی داد کسی پشت سرشان حرکت کند. لذا با برادران قرار گذاشته بودیم که یکی دو نفر از رفقا مقداری جلو برویم و بین مأمورین عراقی و امام فاصله بیاندازیم و دو سه نفر هم عقب و دو سه نفر هم از آن طرف خیابان از دور حرکات را کنترل کنیم. وی معمولاً وقتی که زیارت می خواند تشریف می برد. وقتی امام در پیش رو مشغول زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام بود زوار ایرانی وقتی متوجه می شدند برای دست بوسی امام هجوم می آوردند. یک شب همان طور که جلوی امام حرکت می کردم و راه را باز می نمودم متوجه شدم که یک نفر از پشت سر سعی می کند دست امام را بگیرد. در همان حال دیدم امام دست های خود را زیر عبا بردند و دستشان را به کسی ندادند، پشت سر هم که آقای محتشمی پور و دیگر برادران بودند سعی می کردند مواظبت کنند. امام وقتی برای نماز تشریف بردند معلوم شد که مأموران ساواک ایران نقشه کشیده بودند که دست امام را بگیرند و بین جمعیت به عنوان بوسیدن دست، به ایشان آسیب برسانند. البته وقتی زوار برای دست بوسی امام می آمدند، امام ممانعت نمی کرد. امام گاهی که بعضی زوار می خواستند پای امام را ببوسند، ناراحت می شد و پایش را عقب می کشید و نمی گذاشت پا را ببوسند. (همان، ص 54 و 55)

در آستانه هجرت امام از عراق

پس از قرارداد 11975 و رحلت حاج آقا مصطفی در آبان 1356 روز به روز فشارها بیش تر شد تا این که روزی وقتی که از مقابل منزل امام برای شرکت در درس عبور می کردم دیدم که مأمورین رژیم اطراف منزل امام را محاصره کرده اند و نمی گذارند کسی داخل و خارج شود. حتی آقایانی که در دفتر بودند مانند آیت الله رضوانی، آقای سید عباس خاتم یزدی و ... فقط مشهدی محمد حسین خادم منزل امام که خرید روزانه را انجام می داد رفت وآمد می کرد. تقریباً یک هفته وضع چنین بود. بعد اجازه دادند که به صورت محدود افرادی رفت وآمد کنند و شدیداً نسبت به غیر ایرانی ها حساس بودند و اگر از عراقی ها کسی کتابی یا رساله ای می گرفت مأموران امنیتی در اطراف زاویه های کوچه می ایستادند و افراد را بعد از خروج از م نزل امام دستگیر می کردند.

چند وقتی به همین وضع گذشت تا این که امام درس را تعطیل و حتی به حرم هم که هر شب تشریف می آورد، مشرف نشدند.

رایزنی های قبل از هجرت امام چند شب بعد یکی از رفقا به منزل ما تشریف آورد و گفت : فلانی ساعت یازده شب در منزل آقای فردوسی پور جلسه است، به آنجا بیایید. من هم رفتم. گفتند: امام اعلام کرده که می خواهد هجرت کنند. حالا بحث این است که چگونه هجرت کنند و به کجا بروند. آن زمان یک دعوتنامه از الجزایر برای امام آمده بود و یک دعوتنامه هم از لبنان که آقای آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی و تعد اد زیادی از افراد تلگراف زده و از امام تقاضا کرده بودند که به لبنان تشریف ببرند. در جلسه صحبت های زیادی شد که ایشان کجا بروند بهتر است و به چه ترتیب بروند؟ ما الجزایر را صلاح نمی دانستیم چون معتقد بودیم که الجزایر دربست در اختیار امریکا است و نفسی از آنجا در نمی آید و به هیچ عنوان اخباری از این کشور به خارج منعکس نمی شود، وضع لبنان هم که نامساعد بود. صحبت از رفتن به سوریه هم مطرح بود که این کشور هم اشکالاتی داشت و رفتن به آنجا را هم صلاح ندانستند. در نتیجه قرار بر این شد که به صورت موقت به کویت تشریف ببرد و از کویت به هر کشوری که می خواهند هجرت نمایند.

پس از گفتگوهای مختلف برادران مسافرت هوایی به کویت را صلاح ندانستند. همه دوستان می گفتند: هیچ کس خبر ندارد که این ها چه توطئه ای در سر دارند ممکن است هواپیما را بدزدند و یا تحت هر عنوان دیگری ممکن است مشکل ایجا د کنند، چون همه چیز در اختیار آن هاست و به هر نحو می توانند برنامه ریزی کنند. سرانجام قرار بر این شد که زمینی تشریف ببرند و تا آخرین لحظه مسؤولین عراق از حرکت امام اطلاع پیدا نکنن د. در آخرین ساعات حرکت قرار شد آقای دعایی به اداره امنیت نجف اطلاع دهد. همچنین با آقای سید مهدی مهری فرزند آقای حاج سیدعباس مهری نماینده امام در کویت تماس گرفته شود، تا وی دعوتنامه ای برای امام تهیه و به نجف بیاورد. این مسأله آنقدر محرمانه و مخفی مطرح شد که آسید محمد [مهری] وقتی به اتفاق برادرش به نجف آمدند، برادرش که همراه وی بود اطلاع نداشت که جریان چیست؟ آقای حاج سیدعباس هم تا وقتی که امام به مرز کویت رسید، خبر نداشت. واقعاً سعی بر این بود که هیچ کس با خبر نشود و همه دوستان طوری برنامه را اجرا کردند که حتی به خانم های خود هم اطلاع ندادیم. از شانزده هفده نفری که بودیم، امام به حاج احمد آقا فرموده بود: فقط فرزندانم اطلاع داشته باشند. (همان، ص66 و 67)

منابع مرتبط:

آثار امام در نجف اشرف

نجف، تثبیت مرجعیت و اثبات شخصیت والای امام(ره)

انتهای پیام /*