آیت الله محمود قوچانی

گفتاری از آیت الله محمود قوچانی در باره حاج آقا مصطفی

یک الطاف خفیه‏ ای خدای‏ تبارک و تعالی دارد که ماها علم به آن نداریم، اطلاع بر او نداریم. (صحیفه امام؛ج3، ص235)

کد : 49088 | تاریخ : 03/08/1395

سالهای آشنایی

اولین دیدار و ملاقات من با حاج آقا مصطفی به سال‌ها پیش از واقعه سال 1343 باز می‌گردد. ایشان سفری به نجف داشت و به منزل مرحوم حاج نصرالله خلخالی وارد شده بود که آنجا یک دید و بازدید خیلی صوری انجام گرفت. دیدار دوم ما موقعی صورت گرفت که من و ابوی مدتی بعد از آزادی امام در سال 1343 و اقامت ایشان در قم در سفری به آن شهر وارد شدیم و حاج آقا مصطفی بر اثر ارتباط و تماس اولیه با مرحوم ابوی از ایشان خوشش آمد و لذا آن یک هفته‌ای که در قم بودیم ایشان هر شب به منزل ما می‌آمد و با مرحوم ابوی صحبت می‌کرد. این انس در آنجا تا اندازه زیادی برقرار شد و پس از آن که ایشان در خدمت امام به نجف آمد آن علاقه و ارتباط اجمالی که در قم برقرار شده بود ادامه یافت و خیلی پایدار ماند. مرحوم ابوی شب‌های پنج شنبه در منزل روضه داشتند و حاج آقا مصطفی تقریباً هر هفته به آنجا تشریف می‌آورد.

رفتار عجیب امام!

شخصیت‌هایی که در خفا وابسته رژیم پهلوی بودند سعی داشتند از طریق ایشان به امام نزدیک شوند . من به این موضوع به صورت اجمالی اشاره می‌کنم چون آن شخصیت‌ها از بین رفته‌اند و نمی‌خواهم یاد سویی از آن‌ها بشود. بله، بودند شخصیت‌هایی که مایل بودند به محضر امام برسند گاهی هم به انواع روش‌ها پیش امام می‌آمدند اما رفتار امام عجیب بود. نمی‌دانم امام چه چیزی در پیشانی آن‌ها می‌خواند که مطلقاً کمترین توجه و اعتنایی به آن‌ها نمی‌کردند. فردی بود که شدیداً مخالف دولت ایران بود. این موضوع می‌توانست نقطه اشتراک آن فرد با امام باشد اما از این‌که او به دامن بعثی‌ها افتاده بود امام توجه و اعتنایی به آن فرد نداشت. این فرد حتی بعد از انقلاب هم به ایران آمد و خدمت امام رسید اما امام به ایشان بی‌اعتنا و بی‌توجه بودند. آن فرد وقتی دید این‌جا موقعیت برایش خوب نیست دوباره به عراق رفت و همان جا ماندگار شد. که الان فوت کرده است.

علت مسافرت  حاج آقا مصطفی به لبنان

حاج آقا، حاج آقا مصطفی خیلی اهل مسافرت بودند و سفری هم به لبنان داشتند. علت مسافرت ایشان به لبنان را اجمالاً اطلاع دارم. البته من در خدمتشان نبودم و خصوصیات آن چنانی از ایشان در ذهنم نیست ولی می‌دانم که ایشان مسافرت‌های زیادی را به صورت پیاده به کربلا داشت و هر کس در خدمت ایشان قرار می‌گفت از کمالات اخلاقی و از لطافت روحی ایشان لذت می‌برد. ایشان خیلی به این مسأله ملزم بود و علی‌رغم آن جثه بزرگی که داشت پیاده رفتن به کربلا را خیلی مشتاقانه انجام می‌داد.ایشان خیلی اهل شوخی و مزاح بودند، از تجملات به دور و آدم خیلی راحتی بودند و هر جا که پیدا می‌کردند همان جا استراحت می‌نمودند. خیلی بی‌آلایش بود، عبا را تا می‌کرد زیر سرش می‌گذاشت و می‌خوابید. درویش به تمام معنی و به معنای واقعی.

آقا زاده ی بی آلایش

ایشان از نظر رفتاری، بی‌قیدی و بی‌آلایشی واقعاً فوق‌العاده بود. دوستان ایشان داستان‌هایی تعریف کرده‌اند. در رابطه با ویژگی‌ها و مراتب علمی و خصوصیات اخلاقی حاج آقا مصطفی و نیز نقشی که ایشان در نهضت و قیام امام داشتند باید عرض کنم  مرحوم آیت‌الله حاج آقا مصطفی ـ رضوان‌الله تعالی علیه ـ از ویژگی‌های گوناگونی برخوردار بود. واقعاً در بسیاری از مسائل باید از ایشان به عنوان یک نابغه یاد کرد. در همان سنین لطیف جوانی‌اش بحمدالله از یک مقامات علمی فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. در مسائل و علوم مختلف روحیه کنجکاوی داشت و جدا از فقه، اصول، فلسفه، کلام و عرفان هرجا که احتمال می‌داد فردی از مقربین پروردگار و اولیاء خدا زندگی می‌کند فوراً به دنبال او می‌رفت و در این زمینه به این مسأله توجه نمی‌کرد که آقازاده است و خودش از علمای بزرگ و دارای مدارک و مدارج علمی است. می‌رفت تا شاید مطلب و علم جدید یا کمال بیشتری برای خودش کسب کند و احیاناً اگر آن فرد جلساتی داشت شاید خود حاج آقا مصطفی محور آن مجالس قرار می‌گرفت.

بگو مگو های علمی با امام

ایشان با کسانی که از روحیه معنوی برخوردار بودند فوق‌العاده مأنوس می‌شد و اولین یا دومین فرد در جلسات درس و بحث امام بود. او جزو کسانی بود که در درس امام اشکال می‌کردند، خیلی هم میدان می‌گرفت و با خود امام در بعضی از مسائل بگومگو می‌کرد. این موضوع طبیعی است. وقتی در جلسه درسی اشکال می‌کنند خود استاد و مدرس اشکال را قبول ندارد. به یاد دارم که حاج آقا مصطفی بر اساس ایده فکری خودش، در جلسه درس امام، مطلبی را یکی ـ دو بار اشکال گرفت و پیگیری کرد. سرانجام حضرت امام رو به ایشان کرد و گفت: من از شما انتظار نداشتم که این طور این حرف‌ها را بزنی و ایشان هم در جواب با امام یک شوخی همان جا کرد. به هر حال، ایشان از مستشکلین پایه‌دار و استخوان‌دار درس امام بود. خودش هم در نجف درس خارج داشت و شاگردان زیادی در جلسه درسش حاضر می‌شدند. غیر از بحث اصول، تفسیر خوبی را در آنجا تدریس می‌کرد که شاید مقداری از آن‌ها هم به چاپ رسیده باشد. در مسائل اجتماعی به هر کجا که می‌رفت، الحمدلله از ایشان استقبال فوق‌العاده‌ای می‌شد. با اینکه احیاناً آن جلسات از جهت خط فکری هم خیلی با ایشان و با امام همراه نبودند، اما به خاطر لطافت روحی حاج آقا مصطفی از ایشان استقبال می‌کردند. به ایشان علاقه مند بودند. یادم می‌آید یک بار برای دیدن شخصی به منزل یکی از علمای بزرگ نجف رفته بود، صاحب منزل خط فکری امام را نداشت و اما از ابعاد دیگر از جمله مسائل عرفانی و روحانی به امام علاقه مند بود. ایشان رو کرد به حاج آقا مصطفی و گفت که عرض ارادت و سلام من را خدمت آقا برسانید و خیلی با جدیت گفت که ما ارادتمند آقا هستیم. حاج آقا مصطفی هم در جواب گفت: تولی به تنهایی کفایت نمی‌کند تبری هم لازم است. این مسأله برای صاحب مجلس مقداری ترش و تلخ بود. حاج آقا مصطفی علاقه عجیبی خدمت امام داشت، به غیر از ارتباط پدر و پسری، از جهات دیگرش هم همین بود که حتی خیلی شاخص می‌شد. در دورانی که همسر امام در تابستان بعضی از سال‌ها برای دیدار با اقوام و نیز عدم تحمل گرمای نجف به ایران می‌آمد، حضرت امام در منزل تنها بودند. در این ایام حاج آقا مصطفی سعی می‌کرد اکثر یا همه وقتش را در خدمت امام بگذراند که تنهایی بر امام تأثیر زیادی نگذارد. ایشان روزی برای ما از حضرت امام مطلبی را نقل کرد و گفت که حضرت امام فرمودند: زندگی بی‌زن خیلی مشکل است ولیکن همین یکی هم نصفش زیادی است.

نحوه برخورد با حاج احمد آقا

درباره نحوه برخورد و رفتار حاج آقا مصطفی با حاج احمد آقا و نحوه احترام دو برادر به هم، باید بگویم که تا زمانی که مرحوم حاج آقا مصطفی در قید حیات بود خدا رحمت کند مرحوم حاج احمد آقا در اداره بیرونی و تشکیلات امام حضور نداشت و توجه زیادی هم نمی‌کرد و بیشتر به دنبال درس و بحث و کارهای طلبگی‌اش بود. وقتی حاج آقا مصطفی به لقاء‌الله رفت لازم بود در کنار امام کسی از نزدیکان و از نزدیکترین‌هایشان باشد که دیگر حاج احمد آقا در خدمت امام قرار گرفت و محرم و صندوق اسرار امام شد و ایشان را حتی یک لحظه تنها نگذاشت. در همه امور و مسائل و مشورت‌ها و آنچه که لازم بود در کنار امام بود.یعنی ایشان آن نقش را به نحو احسن به عهده گرفتند. با این همه حاج آقا مصطفی شخصیت کم نظیری بود، در تمام مسائل فکری و غیر فکری در خدمت امام بود. امام هم به ایشان علاقه عجیبی داشتند و تعبیرشان این بود که مصطفی امید اسلام یا آینده است.

 یک خاطره

من همیشه صبح‌ها بعد از نماز صبح به حرم مشرف می‌شدم، عرض سلام می‌کردم، زیارتی می‌خواندم و بر می‌گشتم. در راه بازگشت از حرم صبحانه‌ای برای بچه‌ها تهیه می‌کردم و به منزل می‌آمدم. بچه‌ها صبحانه را می‌خوردند و به مدرسه می‌رفتند من هم به دنبال درس و کارهای دیگرم می‌رفتم. برنامه معمولم این بود. در یکی از صبح‌ها وارد مغازه‌ای شده بودم تا برای صبحانه پنیر تهیه کنم، آقا سید حسین،آقازاده مرحوم حاج آقا مصطفی را دیدم که به سرعت داشت می‌رفت. ایشان تا چشمش به من خورد سریع پیش من آمد و گفت: پول همراهت هست؟ خیلی با اضطراب گفتم که آره، مگر چه خبر شده است؟ گفت: پدرم حالش به هم خورده و در بیمارستان است. آن سوی کوچه هم خانمی عبور می‌کرد که با آقا سید حسین بود. احساس کردم خانم حضرت امام است که به او بی‌بی می‌گفتند. من دست کردم در جیبم و پنج دیناری به ایشان دادم. ایشان هم به طرف بازار رفت تا تاکسی سوار شود و به بیمارستان برود. من نان و پنیر برای صبحانه تهیه کردم و به منزل آمدم. دلم شور می‌زد. نتوانستم صبحانه را در منزل باشم. به خانواده گفتم: شما بچه‌ها را راه بینداز من رفتم. به سرعت خودم را به سرِ بازار رساندم. آنجا یکی از دوستان را دیدم با او یک تاکسی گرفتیم و به طرف بیمارستان رفتیم. در حیاط بیمارستان وقتی خواستم از تاکسی پیاده شوم حاج احمد آقا را دیدم که درون یک ماشین سواری نشسته است. ایشان تا من را دید یک مرتبه دو دستی زد توی سرش و گفت: آقای قوچانی داداشم مُرد. من تا آن لحظه به هم خوردن حال حاج آقا مصطفی را شنیده بودم اما دیگر نمی‌دانستم چه خبر است. ناگهان منقلب شدم. حاج احمد آقا هم حالش منقلب بود و نمی‌شد با ایشان صحبت کرد. مضطرب و نگران از این و آن پرس و جو کردم که ببینم چه خبر است. ناگهان دیدم که آقای سید محمود دعایی دارد می‌آید. به استقبال ایشان رفتم و گفتم: چه خبر شده، حاج آقا مصطفی کجاست؟ گفت: جنازه حاج آقا مصطفی آنجاست. ایشان به اصطلاح از بالاسر جنازه می‌آمد و خیلی هم مضطرب بود. از ایشان جدا شدم و به داخل رفتم که ببینم چه خبر است. علی‌رغم اینکه مأموران حق نداشتند به کسی اجازه ورود بدهند به من اجازه دادند و من بالاسرِ جنازه رفتم. دستمالی روی چهره مبارک حاج آقا مصطفی بود. آن را برداشتم و دیدم که سه جا در پیشانی ایشان لکه‌های سیاه و کبود آشکار است، تمام کرده و حیاتی در کار نیست. خیلی مضطرب شدم. در برگشت به چند نفری برخوردم که همه‌شان از عناصری بودند که شدیداً علیه امام حرکت می‌کردند و سخت مخالف امام بودند. یکی از آن‌ها ـ که حالا مرده و نمی‌خواهم نامش را ببرم ـ گویا پیش از رسیدن والده مرحوم حاج آقا مصطفی خودش را به بیمارستان رسانده بود و وقتی والده حاج آقا مصطفی به همراه حسین آقا به بیمارستان رسیده بودند این فرد جلو رفته و گفته بود حاج خانم فوت حاج آقا مصطفی را تسلیت عرض می‌کنم. این جمله را هنگامی گفته بود که حاج خانم هنوز از مرگ فرزندش خبر نداشت. ببینید آثار دشمنی‌ها در این موقعیت‌ها ظهور پیدا می‌کند. والده حاج آقا مصطفی تا خبر فوت ایشان را شنیده بود اصلاً طاقت نیاورده، سر جایش نشسته بود و از ماشین پیاده نشده بود. آن فرد این فکر را نکرده بود که دادن چنین خبری ممکن است خدای ناکرده برای آن مادر خطرناک باشد. یکی دیگر از آن‌ها ـ او نیز مرده ـ که خودش را از مراجع آینده می‌دید و در قم هم به نیمچه مرجعیتی رسید، در همان اوضاع رو کرد به حاج علی خلخالی و گفت: حاج علی سوار شو برویم منزل امام. این در حالی بود که این آقا در طول چهارده ـ پانزده سال یک بار هم به منزل امام نرفته بود. بنده خدا آقای خلخالی که با تمام علمای نجف ارتباط داشت سوار ماشین شد. من فکری به ذهنم رسید و خودم را به کنار ماشین رساندم. شیشه اتومبیل پایین بود. با حاج علی خلخالی با تشر و تندی فوق‌العاده‌ای صحبت کردم به گونه‌ای که یادم نمی‌آید در عمرم با کسی این گونه صحبت کرده باشم. گفتم: حاج علی، گوش کن! حق نداری یک کلمه پهلوی امام لب باز کنی. یا نباید بروی یا اگر رفتی حق نداری یک کلمه حرف بزنی. این حرف‌ها را عمداً به آقای خلخالی گفتم تا آن آقا حساب کار خودش را بکند و حرف‌هایی را که در بیمارستان به والده حاج آقا مصطفی زدند به امام نزند. البته بعدها شنیدم که آن‌ها منزل امام نرفتند. همانگونه که عرض کردم، اکنون فوت کرده است. لازم نیست اسمش را ببرم. این‌ها خیلی پرونده دارند، حساب‌های زیادی دارند. افراد زیادی می‌آمدند، نگاهی می‌کردند و می‌رفتند. اما من نتوانستم از جنازه دل بکَنم و همان جا ماندم. آقای دعایی، از چهره‌های مخلص و خدمتگزار، هم مانده بود. مقدمات کار را برای خروج جنازه از بیمارستان انجام دادیم و گواهی دفن و غیره را گرفتیم و قرار شد ایشان را به کربلا حرکت دهیم و پس از زیارت دادن مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس(ع) دوباره به نجف برگردانیم و فردا در نجف مراسم تشییع انجام شود. افراد زیادی خدمت امام رفته و در منزل ایشان نشسته بودند.

مرگ حق است!

مرحوم آقای عباس خاتم این را نقل می‌کرد. ایشان بود، آقای میرزا حبیب‌الله اراکی ـ پدر زن آقای خاتم ـ که از علاقه مندان به امام بود و علمای دیگر و بزرگان رفته بودند محضر امام. حاج احمد آقا هم وضعیت خاصی داشت. ایشان در حیاط منزل مدام قدم می‌زد. خیلی خدمت امام نمی‌رفت چون می‌ترسید از او اشکی و گریه‌ای ظهور کند و امام از چهره او به اخبار بد پی ببرند. لذا پایین ایستاده بود. مرتب از بیمارستان خبر می‌گرفت. حضرت امام هم مکرر از آقایان استعلام خبر می‌کردند. خوب، آقایان هم هیچ کدام به خودشان جرأت و اجازه نمی‌دادند به امام عرض کنند که مثلاً حاج آقا مصطفی تمام کرده است. می‌گفتند قرار است ایشان را به بغداد ببرند، پزشکان می‌گویند حال ایشان مناسب نیست و لازم است به بغداد انتقال یابد. یکی ـ دو ساعت به همین روال گذشته بود و امام رو کرده بودند به جمعیت حاضر و گفته بودند که مرگ حق است، اگر چیزی هست به من هم بگویید. امام وقتی این سؤال را کرده بودند جمعیت حاضر یک باره زده بودند زیر گریه، طاقتشان سر آمده بود و نتوانسته بودند خودشان را نگهدارند و امام با گریه آن‌ها مطلب را فهمیده بودند. به دنبال آن، حاج احمد آقا آمده بود خدمت امام و گفته بود که حاج آقا مصطفی فوت کرده است. عکس‌العمل امام پس از شنیدن خبر فوت حاج آقا مصطفی جالب بود. امام وقتی خبر را متوجه شدند از آن زمان تا آخر یک قطره اشک از چشم ایشان در فوت حاج آقا مصطفی ریخته نشد. این را خانواده ما و والده و دیگران که با خانم امام در رفت و آمد بودند نقل می‌کردند که همسر امام به ایشان گفته بود آقا مصیبت بزرگی است و من درک می‌کنم که چقدر در روحیه و روان شما تأثیر گذاشته، تنهایی به اتاق بروید و اشک بریزید. اشک ریختن آدم را سبک می‌کند و باعث می‌شود که به قلب فشار نیاید. حدود ظهر، جنازه آماده حرکت به سمت کربلا شد. ماشین‌های زیادی همراه اتومبیل حامل جنازه به کربلا رفتند. در غسالخانه جنازه را غسل دادند، کفن کردند و نزدیکی‌های عصر برای زیارت حرمین آوردند و هر دو حرم را طواف دادند. دوباره به سمت نجف به راه افتادیم و بعد از نماز مغرب و عشاء حدود یک یا یک ساعت و نیم بعد از غروب به نجف رسیدیم. جنازه را به اصطلاح در جامعة‌النجف ـ همان مدرسه علمیه‌ای که مرحوم آقای کلانتر ساخته بود در دور شهر قرار داشت ـ گذاشتند که فردا از آنجا تشییع شود. از جامعة‌النجف به سمت منزل امام آمدیم.

روضه‌هایی که دل سنگ را آب می‌کرد

اولین زیارت من پس از فوت حاج آقا مصطفی بود. وارد شدم دیدم که منزل، حیاط و اتاق پر از جمعیت است و علما و غیر علما همه نشسته‌اند. امام چهار زانو نشسته بودند و طبق معمول سرشان پایین بود و برخی از خطبای محترم عرب روضه‌ای می‌خواندند. روضه‌هایی که دل سنگ را آب می‌کرد، روضه‌های دلخراش و جریان حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل و ذبح ایشان و شهادت علی‌اکبر را می‌خواندند. مجلس یک پارچه ضجه بود. کنار دیوار حیاط رو به سمت امام ایستادم و منظره را زیر نظر داشتم. منقلب بودم و بی‌اختیار باران اشک می‌ریختم. جمعیت و مجلس همچنان منقلب بودند اما حضرت امام آن روضه‌ها را گوش می‌کردند ولی یک قطره اشک نمی‌ریختند. من امام را در مجالس روضه خوانی دیگر دیده بودم، به مجرد این‌که روضه‌ای مثل روضه حضرت زهرا(س) شروع می‌شد تمام وجود ایشان می‌لرزید و تکان می‌خورد و اشک‌هایشان سرازیر می‌شد اما آنجا یک قطره اشک نریختند. همه اهل مجلس از روحیه ایشان در تعجب مانده بودند که ایشان چه کوهی است و چگونه غم از دست دادن عزیزی چون حاج آقا مصطفی را تحمل می‌کنند. در همان مجلس بود که ناگهان مأذنه شروع کرد به اعلام کردن جریان فوت حاج آقا مصطفی و اینکه فردا صبح از فلان جا و در فلان ساعت مراسم تشییع جنازه شروع خواهد شد. وقتی اسم سید مصطفی خمینی آمد ناگهان دیدم که امام یک مرتبه فشاری به خودشان آوردند و چهره‌شان را تغییر دادند اما گذرا بود. امام سپس به سمت اندرونی رفتند، مردم هم متفرق شدند. بنا بود جنازه فردا صبح از جامعة‌النجف تشییع شود اما امام فرمودند نه، راه را دور نکنید و مردم را به زحمت نیندازید. لذا جنازه را به مسجدی که در وسط شهر بود و فاصله زیادی با حرم و صحن نداشت آوردند و گفتند که از آنجا تشییع می‌شود. فردا صبح به مسجد رفتم و دیدم که امام تشریف آورده و در مسجد نشسته‌اند و منتظرند تا مراسم تشییع انجام گیرد. متعارف هم همین بود. چون نزدیکترین شخص به متوفی حضرت امام بودند.

یک هفته از فوت حاج آقا مصطفی امام درسشان را شروع کردند

همه علما، شخصیت‌ها و مراجع آمدند. مسؤولان اداری از جمله استاندار کربلا هم آمدند. حضرت امام حدود بیست دقیقه نشستند و بعد بلند شدند و رفتند که هم در تشییع شرکت کرده باشند و هم این‌که شبه تشکری از حاضرین بشود. بالاخره مراسم کفن و دفن انجام گرفت. پس از خاکسپاری جنازه حاج آقا مصطفی مجالس ختم برگزار شد. رسم متعارف این بود که ابتدا اولیاء متوفی به مدت سه روز مجلس ختمی می‌گذاشتند، بعد از آن علما و شخصیت‌ها و مراجع دیگر مجلس ختم برگزار می‌کردند. با توجه به شخصیتی که حاج آقا مصطفی در نجف داشت متعارف این بود که حداقل بایستی چهل روز ختم‌ها ادامه می‌یافت و درس‌ها تعطیل می‌شد. مراجع بزرگ مجالس ختم‌شان را برگزار کردند امام هم نمی‌توانستند به آن‌ها بگویند که مجلس ختم نگیرید. پس از پایان مجالس ختم مراجع، امام فرمودند که ختم کافی است و برای مدرسین حوزه هم پیام فرستادند که درس‌هایتان را شروع کنید. یک هفته از فوت حاج آقا مصطفی گذشته بود که امام به عنوان اولین فرد درسشان را شروع کردند. ایشان در اولین جلسه پس از فوت حاج آقا مصطفی روی منبر نشستند و فرمودند: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، مرگ مصطفی از الطاف خفیه پروردگار بود. سپس درباره الطاف خفیه پروردگار اندکی صحبت کردند، این‌که خداوند تبارک و تعالی در زیر پوشش بعضی از مسائل حاد و مشکل الطاف خفیه‌اش را شامل بندگان می‌فرماید و بندگان زیر پوشش الطاف خفیه به مسائل مهمی از نظر مقامات معنوی و غیره می‌رسند. حقّاً هم از نظر ظاهر و حسابگری‌ها فوت حاج آقا مصطفی این طور بود، یعنی حق تعالی در واقع یک گوهر گرانبهایی را از حضرت امام و جامعه اسلامی گرفت و در برابر آن انقلاب و حکومت اسلامی را ـ که از آمال و آرزوهای بزرگ امام بود ـ به ایشان کرامت کرد. خوب، طبیعی است که سیر طبیعی را لازم دارد. برای مرحوم حاج آقا مصطفی علاوه بر نجف اشرف در بسیاری از شهرستان‌ها و شاید برخی کشورها هم ختم‌های مفصلی برگزار شد. یکی از آن کشورها که مراسم ختم خیلی با شدت در آن برگزار شد ایران بود و به واسطه آن ختم‌ها خواه ناخواه مردم به هیجان و حرکت در می‌آمدند و خود آن هیجان‌ها و حرکت‌ها و یا برخوردها و تظاهرات‌ها پیامدهایی در پی داشت. رژیم طاغوت به برخورد با حرکت‌های مردمی می‌پرداخت و مردم به دنباله آن برخورد حرکت دیگری به راه می‌انداختند. مجموع این حرکت‌ها و راه‌پیمایی‌ها و نیز هوشیاری کامل امام که به موقع اطلاعیه و اعلامیه صادر می‌کردند و سخنرانی‌هایی انجام می‌دادند به ثمر رسیدن انقلاب را سبب شد، اما خوب مسائل این گونه اقتضاء می‌کرد. بعد از قرارداد 1975 الجزایر بین ایران و عراق، رژیم بغداد تعهد داده بود که از حرکت‌ها و مسائل سیاسی امام پیشگیری کند. به دنبال فوت حاج آقا مصطفی و ارسال پیام‌ها و اطلاعیه‌هایی از سوی امام، ابتدا از حضرت امام خواهش کرد که از صدور و ارسال این اطلاعیه خودداری کنند، امام هم نپذیرفتند و فرمودند که من به وظایف خودم عمل می‌کنم. لذا آن‌ها از اینکه بتوانند وجود حضرت امام را در عراق تحمل کنند عذرخواهی کردند و گفتند که شما جای دیگری را انتخاب کنید. لذا ایشان حرکت کردند و در نتیجه در پاریس اقامت کردند و از آنجا هم الحمدلله مسأله انقلاب به وجود آمد. واقعاً حاج آقا مصطفی گوهر گرانبهایی بود که از حضرت امام و اسلام گرفته شد و در مقابل خداوند آن الطاف خفیه‌اش را با وفور و شدت به امام و جامعه اسلامی عنایت کرد.

منبع:

خاطرات سالهای نجف 2 جلدی

از نجف تا پاریس

خاطرات مبارزه و زندان


انتهای پیام /*