یک روز پسربزرگ امام، مصطفى، کوزه آبى را در حیاط خاکى خانه خالى کرد. آب روان شد و حدود یک متر جلوتر در لانۀ مورچگان فرو رفت. آقا به پسرش گفت: «وقتى ما بچه بودم مىگفتند، شبها آب در باغچه خالى نکنید، جنها به سراغتان مىآیند! من باور نمىکردم و الان هم به این حرفها اعتقادى ندارم ولى حالا فکر مىکنم حکمت آن این بوده که مىخواستند بیاموزند که آدم باید در همه حال بداند که چه مىکند. وقتى کسى در تاریکى شب، آبى را در جایى مىریزد، از کجا مىداند، آب به کجا مىرود و چه خواهد کرد. شاید زمستان باشد روى زمین یخ بزند و کسى سُر بخورد. حالا تو در روز روشن، آب را خالى کردهاى و مورچه هاى بیچاره را آزار دادهاى!»
چند شاهد بر خرافه ستیزی امام
در میان هر ملتى هر چند گاه یکبار کسانى ظهور مىکنند که کمر به مصاف باخرافات مىبندند. گاه توفیق مىیابند و خرافهاى را به زمین مىزنند و گاه خود زمین مىخورند و خرافه پیروزمندانه راه خود پیش مىگیرد. در میان خرافه ستیزان آدمهاى بسیارى نیز دیده مىشوند که خرافه هایى را که به مذهب راه یافته از لطایفى که مذهب آفریده تمیز نمىدهند و در وجین رستنى هاى بوستان دین، نه تنها علف هاى هرزه را از ریشه برنمى کشند که حتى ساقۀ لطیف گلهاى زیبا را نیز از بن مىشکنند. احمد کسروى یکى از این خرافه ستیزان بود که به کتاب سوزان پیوست. آقا روح الله در خمین با نام او آشنا شد و در اراک بعضى مقالاتش را خواند اما در قم اندیشه هاى او را پىگرفت و درکتاب کشف اسرار بعضى عقایدش را نقد کرد. پس از انقلاب اسلامى نیز در بارۀ بعضى کج فهمى هاى او چنین گفت:
البته کسروى نویسنده زبردستى بود ولى آخرى دیوانه شده بود... [بعضىها ] ادعاشان خیلى بالا مىشود. کسروى آخرى ادعاى پیغمبرى مىکرد، نمىتوانست به آن بالا برسد آنجا را مىآورد پایین. این کتاب مفاتیح الجنان یک کتابى است که مال حاج شیخ عباس قمى نیست، شیخ عباس قمى، او جمع کرده اینها را... ادعیه را جمع کرده در آنجا. این آدمى که کتاب مفاتیحالجنان را سوزانده یا یک روزى براى سوزاندن امثال کتاب مفاتیح الجنان درست کرده بود این نمىدانست کتاب مفاتیح الجنان چى تویش است، شاید یک دفعه هم مناجات شعبانیه را هم نخوانده بود، فکرش اینطور فکر نبود.... (صحیفه امام؛ ج 13، ص 32ـ33)
خرافه ستیز باید خرافه شناس باشد
در یک سخنرانى دیگر که از کسروى نامى به میان آمده، مفهوماً بر این معنا ابرام کرد که اگر خرافه پرستى، کج اندیشى است و خرافه ستیزى تکلیف، پس خرافه ستیزى،خرافه شناسى مىخواهد. چه بسا خرافه ستیزان بسیار، خود کج اندیش باشند: یک کج فهمى هایى در انسان هست که این کج فهمى ها گاهى خیلى زیاد مىشود. اینها دعا را نمى فهمند چى هست لهذا خیال مىکنند که حالا ما خوب، قرآن را مىگیریم دعا را رها مىکنیم. اینهانمىفهمند که دعا اصلاً چى هست، مضامین ادعیه را نرفتهاند ببینند که چى هست، به مردم چى مىگوید، چه مىخواهد بکند، اگر نبود در ادعیه الا دعاى مناجات شعبانیه، کافى بود براى اینکه امامان ما، امامان بحقند. آنهائى که این دعا را انشاء کردند و تعقیب کردند. تمام این مسائلى که عرفا در طول کتابهاى طولانى خودشان... خودشان مىگویند در چند کلمۀ مناجات شعبانیه هست، بلکه عرفاى اسلام از همین ادعیه و از همین دعاهایى که در اسلام وارد شده است از اینها استفاده کردهاند و عرفان اسلام فرق دارد با عرفان هند و جاهاى دیگر. این دعاهاست که به تعبیر بعضى از مشایخ ما قرآن،مىفرمودند که قرآن، قرآن نازل است، آمده است به طرف پایین و دعا از پایین به بالا مىرود این قرآن صاعد است. معنویات در این ادعیه، آنى که انسان را مىخواهد آدم کند، آنى که این افرادى که اگر سر خود باشند از همه حیوانات درنده تر هستند این ادعیه با یک زبان خاصى که در دعاها هست اینها این انسان را دستش را مىگیرد و مىبردش به بالا، آن بالایى که من و شما نمىتوانیم بفهمیم،اهلش هستند. یکدفعه آدم مىبیند که کسروى آمد و کتاب سوزى، مفاتیح الجنان هم جزو کتابهایى بود که سوزاند، کتابهاى عرفانى را هم سوزاند. (صحیفه امام؛ ج 13، ص 31ـ32)
آیا همه خرافه ها بی ریشه اند؟!
امام خرافه ها را بى ریشه نمىداند اما گویا اینگونه فکر مىکند که خرافه ها مانند برگها و گلبرگهاى خشکیده یا بیمار درختانى است که یا آب نخورده اند و خشکیده اند یا از فرط پرآبى زرد و بیمار شده اند و یا عمر خود را کرده اند و دیگر زیبا نیستند. با این وصف او که در پیرى فنون باغبانى را به خوبى آموخته بود، هرگز تیشه بر ریشه درختان تنومند که شاخ و برگ بدنماى خشکیده دارند نمىزد. به ریشه آب مىداد و شاخه هاى خشک را هرس مىکرد و حتى برگهاى خشکیده را به کودى پر قوت بدل مىساخت. چنین بود که بىآنکه بر بعضى اَشکال عزادارى براى سالار شهیدان که بسیار خرافى شده بود، مستقیماً اِشکال کند، حتى از قمه زنانى که جسارت داشتند و قمه هاى تیزى را بر سر خویش فرود مىآوردند، مجاهدانى ساخت که در میدان نبرد، روى مین هاى دشمن بىمحابا راه مىرفتند و از هیچ قدرتى نمىهراسیدند. حتى در هنگامۀ نبرد آنگاه که صفیر خمپارهها گوشها را پر مىکرد، رزمندهاى با صداى بلند به شوخى مىگفت: «اگر یکى از این خمپاره ها به سرمان بخورد تا صبح ذُق ذُق مىکند» (در جنگ تحمیلى عراق علیه ایران، سالخوردگان نیز به جبهه و پشت جبهه مىرفتند. یکى از آنها وقتى به پشت جبهه مىرفت براى بچه ها لطیفه هاى لطیف مىگفت. یکى از لطیفه هایش همین بود و بچه ها در سنگر، آنها را براى هم باز مىگفتند. رزمندهاى مىگفت: در یک عملیات که باران خمپاره مىبارید، دیدم هم سنگرم مىخواهد چیزى بگوید. با تلاش فراوان گوشم را به دهانش نزدیک کردم. در بازگویى آن لطیفه گفت: «مواظب باش اگر یکى از این خمپاره ها به سرت بخورد تا صبح ذق ذق مىکند.» لحظاتى بعد ترکشى بر سرش فرو نشست. براى دلداریش گفتم عیبى ندارد فقط تا صبح ذق ذق خواهد کرد. لبخندى زد و رو به کربلا سلامى گفت و چشم برهم گذارد. وقتى جنازهاش را به قرار گاه بردم و در جستجوى آثار ترکش بودم دیدم آثار قمه بر چهار جاى سرش خط انداخته است).
منبع:
کتاب خمینی روح الله
منابع مرتبط:
ره افسانه (کتاب دو جلدی)
نقش مصلح دینی در خرافه زدایی(مقاله)