بُعدرهبری نظامی امام خمینی (س) هر چند که ناشناخته نیست، لیکن هنوز آن چنان که باید و شاید بررسی و بازگو نشده است. نگرش به آثار و نتایج دستاوردهای دلاورمردان بسیج را نباید فقط به پیروزیهای بزرگ و شگفت آور نظامی منحصر دانست، بلکه بدون شک بعد بسیار ارزندۀ تربیت معنوی انسانها در طول دفاع مقدس یکی از مهمترین دستاوردهای بسیج است . در این راستا و برای بازگو کردن مصادیق عشق متقابل رزمندگان و بسیجیان با امام به چند خاطره از صادق آهنگران اشاره می کنیم؛ ایشان در خاطره ای جالب می گوید: قبل از عملیات فتح المبین با تعدادی از برادران رزمنده جهت دستبوسی به خدمت حضرت امام رسیدیم. به همراه ما پیرمردی بود روحانی به نام حاج آقا ابوترابی از اهالی اطراف دامغان، که دروس حوزوی را در حد بالایی خوانده بود و با وجود سن زیاد، بسیار سر حال و دل زنده بود که از اوایل جنگ به جبهه آمده و من در سوسنگرد با او آشنا شدم. زمانی که از اهواز به تهران رسیدیم، حاج آقا ابوترابی اصرار زیادی داشت که با پای پیاده به جماران برویم تا ثواب بیشتری نصیب ما بشود. بچهها راه زیادی را طی کرده بودند و به دلیل خستگی اکثراً با این پیشنهاد مخالف بودند. بالاخره در اثر اصرار و پافشاری حاج آقا ابوترابی، پیاده به سوی جماران حرکت کردیم. حاج آقا ابوترابی در صف جلوی من ایستاده بود. نوبت که به او رسید با اشتیاق فراوان دست امام را در دست گرفت و در حالی که گریه میکرد رو به امام کرد و گفت: «امام، ما به گدایی آمدهایم، دستمان خالی است». امام با تبسم به چهره ایشان نگاه کردند و با سادگی خاصی فرمودند: «ما همه در خانه خدا گدا هستیم». حاج آقا ابوترابی دوباره با چشمان گریان به امام نگاه کرد و گفت: «امام برای ما دعا کنید که شهید شویم». امام با همان تبسم زیر لب چیزی گفتند که استنباط من این بود که فرمودند: «انشاء اللّه، دعا میکنم» ولی ما فقط تبسم و رضایت حضرت امام را مشاهده کردیم و صحبت ایشان را به خوبی متوجه نشدیم اما لحن و طرز صحبت حضرت امام و سادگی بیان ایشان که فرمودند: «ما در خانۀ خدا گدا هستیم» برای ما تازگی داشت. بعد از دست بوسی و خداحافظی از محضر امام به جبهه برگشتیم و اتفاقاً در جریان عملیات فتح المبین، حاج آقا ابوترابی به آرزوی خود رسید و به درجه شهادت نائل گردید.
امام بسیجیان را به جدیت در جنگ تشویق می کردند
روزی در جماران در مسیر حرکت ایشان از اتاقشان تا حسینیه جماران که جهت سخنرانی تشریف می بردند، به خدمتشان رسیدم. بعد از بوسیدن دست مبارکشان گفتم: ما را نصیحتی بکنید. امام لبخندی زدند و فرمودند: «خوب بجنگید و خوب پیش بروید». بعد گفتم: مشکلات زیادی وجود دارد، در نماز شبتان برای ما دعا کنید. حضرت امام فرمودند: «من همیشه شما را دعا می کنم». سپس درخواست هدیه ای کردم، ایشان عکس خود را امضا کردند و توسط حاج سید احمدآقا که کنارشان ایستاده بود، آن را به من مرحمت کردند.
مردم ما مردم جنگند، مردم حماسه اند
در مراسم سوم یا چهلم شهدای بمباران دزفول شعری خواندم که با بیت «ای عزیزان شد به پا غوغای محشر» شروع می شد و در ادامه شعر «یک طرف افتاده طفلی یک طرف افتاده مادر». اشعار، صحنه های دلخراش جنگ را مجسم می کرد که چه روی داده است. شعر را که خواندم همان شب دو بار از تلویزیون پخش شد و در روزهای بعد چندین بار با آهنگ و تصاویر مناسبی که بر روی آن مونتاژ شده بود، پخش گردید. بعد از این جریان در شیراز خدمت آیت اللّه حائری شیرازی بودیم تا برای رزمندگان از صحبتهای ایشان تصویر برداری کنیم. بعد از مراجعت، در اهواز آقای غلامعلی رجائی را دیدم، ایشان به من گفت: آقای انصاری با ما تماس داشتند و سراغ شما را می گرفتند. ولی من به ایشان گفتم به شیراز رفته اند. آقای انصاری گفتند: به ایشان بگویید امام به حاج سید احمد آقا فرمودند که: «به ایشان بگویید اشعار حماسی بخواند». وقتی من این خبر را شنیدم ذهنم روی همان شعر متمرکز شد، چرا که صحنه های دلخراش جنگ را بیان میکرد. با وجود ریتم بسیار خوبی که داشت اشعار حماسی محرکی نبود و شاید تنها چند بند آن حماسی بود. گفتم احتمالاً همان شعر است. با آقای رجائی تماس گرفتم ایشان گفت: بله،این اشعار را چند شب از تلویزیون پخش کردهاند و حضرت امام هم شنیدهاند لذا این مطلب را بیان داشتهاند. یک بار دیگر در نماز جمعه تهران اشعار حماسی «خیز ای رزمنده شیر خانه از دشمن بگیر» را خواندم. در متن شعر چند جملهای بود که میگفت «ای کسانی که خانه هایتان ویران شد و سوخت ای کسانی که چه شُدید...» بعد از اتمام نوحه گویا از جماران تماس گرفته بودند ولی به من خبر ندادند. بعد آقای مرتضائی فر به من گفت که: حاج سید احمد آقا تماس گرفته و گفته است که امام بوسیله رادیوی کوچکی که در دستشان بود اشعار را میشنیدند وقتی به این قسمت رسیدند، رادیو را زمین گذاشته اند و فرموده اند: «به ایشان بگویید مردم ما، مردم جنگند مردم حماسهاند» و امام روی این قسمت حساس شدهاند. این مطلب را که شنیدم با خودم گفتم: اگر ما چیزی بخوانیم که مورد تأیید امام نباشد مورد تأیید امام زمان هم نیست و خدا هم قبول نمیکند و اصلاً برای ما فایدهای ندارد. لذا در جماران به خدمت آقای انصاری رسیدم و قضیه را برای
ایشان مطرح کردم و گفتم اگر قرار باشد ما شعری بخوانیم که امام تأیید نکند، کارم را مورد تأیید اهل بیت و برای رضای خدا نمیدانم و به درد نمیخورد. ایشان مدتی با من صحبت کردند که: امام روی اشعار خیلی حساسند و روح امام با یک ذره ضعف در شعر و کارهای هنری حساس میشود و خیلی به اشعار و کارهای هنری اهمیت میدهند و شما را نیز میشناسند.در مورد بچه بسیجیها بیشتر حساس هستند و ما نیز در مورد کارهای شما در جنگ برایشان تعریف کردهایم به همین حساب بیشتر حساس شدهاند. دیگر ما شروع به خواندن اشعار حماسی کردیم و تا توانستیم حماسیاش کردیم. بعد از مدتی جهت مشورت و کسب تکلیف پیش آقای انصاری آمدم که الحمداللّه ایشان گفتند: امام اظهار رضایت کردهاند.
اولین نوحه در خدمت امام
اولین نوحه ای را که خدمت حضرت امام خواندم نوحۀ «ای شهیدان بخون غلطان خوزستان درود» بود. هنگامی که مشغول خواندن این اشعار بودم، حضرت امام وقتی می خواستند داخل بشوند، دیده بودند که مشغول خواندن هستم، پشت در می مانند و وارد مجلس نمی شوند تا مردم بلند نشوند و مجلس به هم نخورد. دیده بودند که ایشان دم در نشسته اند و گوش می کنند و وقتی از شهدا می خواندم گریه می کردند.
منبع: امام و دفاع مقدس
منابع مرتبط:
بسیج در اندیشه امام
دفاع مقدس در اندیشه امام خمینی