ماجرای درخواست قرض از امام خمینی

کارى که نه من و نه حاج سیداحمدآقا هیچکدام به خود اجازه این درخواست را از آقا نمىدادیم. روزى دور هم نشسته بودیم. خانم گفتند آقا، احمد و همسرش مىخواهند به مکه بروند. آقا فرمودند: خوب بروند. خانم گفتند آقا، مکه رفتن پول مىخواهد. آقا در جواب گفتند: هرکسى که مکه مىخواهد برود،پول مىخواهد؛ اگه پول داشته باشد مىرود و اگر نداشته باشد، نمىرود.خانم گفتند، خوب شما قرضشان بدهید. آقا گفتند: من قرض نمىدهم

کد : 49409 | تاریخ : 23/09/1392

خانم فاطمه طباطبایى  در خاطره ای جالب نقل می کند که : سال 1352 بود که به همراه حاج سید احمدآقا و فرزندمان حاج حسن آقا که بیش از یکى دو سال نداشتند، به نجف رفتیم. طبیعى است که در آن دوران غربت و تبعید، حضور ما باعث دلگرمى امام و همسر مکرمه اشان باشد. قرار بود دو ماهى را در نجف باشیم و سپس به ایران مراجعت کنیم. در آن زمان ها سازمان اوقاف نظام طاغوتى مسئول کارهاى حج بود و خیلى ها از جمله حاج سید احمدآقا رفتن به سفر حج در آن شرایط ازایران را قبول نداشتند؛ بنابراین مناسبترین موقعیت براى این سفر از عراق بود که چند حُسن داشت؛ از جمله خارج از حیطه عمل سازمان اوقاف انجام مىشد و علاوه بر آن هزینه سفر بسیار کمتر بود و نیز همسر حضرت امام هم که بسیار مایل به این سفر بود، مىتوانست به همراهى فرزندش حاج احمدآقا به زیارت بیاید و شاید مهمتر از همه مدت اقامت ما در نجف،حدود 7 تا 8 ماه طول مىکشید که این خود براى آن دوران امام و همسرشان مىتوانست بسیار وضع مطلوبى باشد. زمانى که صحبت از سفر به میان آمد، تنها مشکل موجود نبودِ پول هزینه سفر بود که حاج خانم پیشنهاد کردند از آقا قرض بگیرید.

کارى که نه من و نه حاج سیداحمدآقا هیچکدام به خود اجازه این درخواست را از آقا نمىدادیم. روزى دور هم نشسته بودیم. خانم گفتند آقا، احمد و همسرش مىخواهند به مکه بروند. آقا فرمودند: خوب بروند. خانم گفتند آقا، مکه رفتن پول مىخواهد. آقا در جواب گفتند: هرکسى که مکه مىخواهد برود،پول مىخواهد؛ اگه پول داشته باشد مىرود و اگر نداشته باشد، نمىرود.خانم گفتند، خوب شما قرضشان بدهید. آقا گفتند: من قرض نمىدهم. این جمله یکى دو بار تکرار شد. در آخر خانم پرسیدند چرا قرض نمىدهید؟ آقاگفتند پول خودم که نیست؛ من به کسى قرض مىدهم که بدانم برمى گرداند،اینها از کجا برمى گردانند؟ مجدداً خانم گفتند برمى گردانند. آقا گفتند از کجا؟ خانم گفتند خوب اگرمهریه فاطمه را بدهید، مىتوانند بروند. راستش این گفتگو، بویژه این جمله آخرى براى من بسیار سنگین بود، خصوصاً زمانى که امام گفتند: مهریه اش را مطالبه مىکند؟ خوب اگر مطالبه باشد، بحث دیگرى است. که من به ناچارگفتم نه اصلاً این بحث ها نیست؛ صحبت این است که اگر رفتن به حج براى ما واجب باشد، الان بهترین فرصت است. (من به نظر خودم خواستم از زاویه وجوب حج وارد شوم). آقا گفتند اگر پول ندارید، مستطیع نیستید و برایتان واجب نمىباشد. گفتم بله همینطور است و قضیه تمام شد. دوـ سه روز بعد حاج احمدآقا به مادرشان گفت: خانم، ما مىخواهیم برگردیم و باید مقدمات سفر را فراهم کنیم خانم با ناراحتى گفتند عیب ندارد. براى انجام مقدمات سفر و تنظیم کارهاى لازم، گذرنامه هایمان را به آقاىشیخ عبدالعلى قرهى تحویل دادیم. روز بعد سر سفره خانم با ناراحتى گفتند:هفته آخر است که اینها اینجا هستند، از هفته بعد دوباره تنهایى ما شروع مىشود. امام فرمودند: چرا؛ هستند. خانم با ناراحتى و تعجب گفتند شما که حاضر نشدید به اینها قرض بدهید و اینها گذرنامه شان را هم به آشیخ تحویل داده اند که... آقا با لبخندى گفتند: به حاجشیخ گفتم دست نگه دارد. ما متوجهشدیم براى آقا انصرافى پیش آمده، حالا از کجا، نمىدانم، ولى یادم مى آید کهحاج احمدآقا برایم نقل کردند که آقا گفته اند: اگر اطمینان کنم شما قرضتان را پس مىدهید، من حرفى ندارم به شما قرض بدهم. خوب، حالا چگونه قرضمان را پرداخت مىکنیم؟ من گفتم به محض برگشتن به ایران طلاهایم رامىفروشم و پول آقا را به آقاى پسندیده تحویل مىدهم. خلاصه پول راگرفتیم وبه همراهى حاج خانم به مکه مشرف شدیم، آنچه در سفر بر ماگذشت داستان طولانى دارد ولى به محض برگشتن به قم طلاهایم را فروختم و قرض آقا را به آقاى پسندیده پرداخت کردم. منبع : کتاب خاطرات آیینه حسن،124

انتهای پیام /*