روحیه از خود گذشتگی امام در مسیر مبارزه

امام فرمودند: من در فکر آنم که چرا شماها از بازداشت من بر خود می لرزید. اگر من را گرفتند داد بزنید. اگر من را محاکمه کردند فریاد بزنید. و اگر این توفیق نصیب من بشود که شهید بشوم. چه بهتر، براى ملت اسلام سرنخى جدى است براى آغاز جدى مبارزه.

کد : 49447 | تاریخ : 01/10/1392

مرحوم حبیب الله عسکر اولادى مسلمان درخصوص انتقال یک خبر برای امام،در باره اینکه دادستان قم در حال برنامه ریزی برای اعلام جرم علیه امام است و عکس العمل ایشان نقل کرد: اواخر اسفند سال 1341 من از طرف برادران در جمعیتهاى مؤتلفه اسلامی مأموریت پیدا کردم که چند امانت را خدمت امام ببرم و پیامی هم تقدیم کنم. در مسیر، تحت تعقیب قرار گرفتم و در شهر قم از کوچه و پس کوچه خودم را نزدیک خانه امام رساندم. برادر طلبه اى پشت در بود. ساعت ده شب بود. در را باز کرد ولى گفت: آقا بسیار خسته است و نمی  توانند بپذیرند. عرض کردم من براى یک کار فوق العاده اى آمده ام. بگوئید فلان کس از تهران آمده. برادر طلبه رفت تا براى من کسب اجازه کند، امام اجازه فرمودند. به درون اتاق رفتم. مقداری کتاب در اطرافشان بود و مشغول مطالعه بودند. عرض سلام کردم و نشستم. پس از اظهار لطف و محبتشان فرمودند: چه خبر؟ زبانم بند آمده بود و هیچ چیز نمی  توانستم بگویم. بار دوم ایشان فرمودند: خب چه خبر؟ چه اطلاعى دارى؟ باز زبانم بند آمده بود و هیچ چیز نمی  توانستم بگویم، بار سوم ایشان فرمودند: خیلى شرافت می خواهد که خون انسان در راه خدا بریزد، چه شده؟ من مرده یک حرکت کردم و زبانم باز شد و اول شروع کردم از ضعفهایم گفتن و گفتم تا دم در تعقیب شدم. آنها همین روبروى منزل شما ایستاده  اند و فکر می  کردم اگر از این در بروم مرا می  گیرند در حالى که همسرم مریض است و در خانه منتظر شام است با دو فرزند و در کشوى میزم چنین اسراری است و فردا صبح از نظر آبرو به کسى  مقروض و بدهکارم و به کسى نگفتم و آمده ام.

ایشان فرمودند: (با قدرى کم و زیاد محتوى فرمایش ایشان را به خاطر دارم) پس شما هنوز فکر نکرده اید که کجا می خواهید بروید. هنوز خود را  آماده نکرده اید، براى اینکه یک مسیرى در پیش داریم تا این حرفها را با خودتان و خانواده تان حل کنید. بسیار خوب! کارهایتان را بگوئید من هم همین امشب کارهایی دارم. تعدادى نامه از خواهران و برادران دانشجو از اروپا و آمریکا رسیده بود. امام مطالبى را از آنها یادداشت کرده بودند و ایشان در آن وقت شب نامه ها را باز و مطالعه نمودند و دعا کردند که غرب و جاذبه هایش نتوانسته این فرزندان اسلام را جذب کند و در آنجا به جاى اینکه محو این جاذبه هاى بشرى بشوند به فکر اسلام و به فکر ملتشان هستند. اسناد و مدارکى را که برادرانمان از وزارتخانه ها توانسته بودند به دست بیاورند به ایشان تقدیم کردم. گرفتند و دعا کردند که اشخاص خودشان را به خطر می  اندازند تا اسلام بماند و فرمودند هر کدام از اینها را اگر بگیرند ممکن است سبب اعدام آورنده اش بشود اما اینها براى عزت اسلام و حفظ اسلام چنین از خودگذشتگى دارند.

پس از دعایی که فرمودند پرسیدند خوب، دیگه؟ عرض کردم پیامی دارم ولى رویم نمی  شود بگویم. فرمودند: بگوئید. هیچ چیز براى ما غیر قابل پیش بینى نبوده است. گفتم که در تهران منتشر شده است که دادستان قم براى شما مشغول تهیه اعلام جرم است و می خواهد براى شما اعلام جرم کند. ایشان فرمودند: خوب بکند اینکار را. از چه نگرانى؟ گفتم برادران ما نگرانند از اینکه نکند این اعلام جرم اسباب این شود که شما بازداشت و محاکمه شوید. فرمودند: «ثم ماذا» عرض کردم ممکن است که نتیجۀ محاکمات سنگین باشد. ایشان فرمودند: یعنى چه سنگین باشد؟ عرض کردم با چیزهایی که توانستند از دادستانى بیرون بیاورند براى شما تقاضاى اعدام می  خواهد بشود. سرى تکان دادند و فرمودند: من فکر می  کنم که ده نفر امثال من باید کشته شوند تا ماسک از چهرۀ آنها برداشته شود. تا این دشمن قرآن که قرآن چاپ کن معرفى می شود و این دشمن مسجد که مسجدساز معرفى می  شود ماسک از چهره اش بیفتد. من در فکر آنم که چرا شماها از بازداشت من بر خود می لرزید. اگر من را گرفتند داد بزنید. اگر من را محاکمه کردند فریاد بزنید. و اگر این توفیق نصیب من بشود که شهید بشوم. چه بهتر، براى ملت اسلام سرنخى جدى است براى آغاز جدى مبارزه.

سپس فرمودند: چطور یک مسلمان براى یک کار مهم به قم مى آید و خطرات فراوانى دارد و به کسى نمی  گوید؟ چطور یک سرباز در انجام وظیفۀ سربازیش اسلحه (تدارکاتى که نوامیس یک سرباز است) را در کشوهایش باقى می  گذارد؟ چطور یک مسلمان متعهد فکرى براى زن و دو فرزندش نمی  کند که اینها شبى که او به دنبال وظیفه اى مى آید بى شام نباشند؟ بدانید راهى که ما در حرکت هستیم شش ماه و یک سال و دو سال نیست حداقل سى سال تلاش می خواهد سى سال باید بکشیم و کشته شویم. فکر نکنید پس از سى سال ما داراى یک حکومت واقعى خداپسندانه هستیم. ما پس از سى سال ممکن است بخشى از آن حکومت را در بخشى از این جهان توانسته باشیم برقرار کنیم و از آنجا کارمان را آغاز کنیم. چه بسا هیچیک از ماها که در امروز هستیم آنروز نباشیم. شما موظف هستید که از همین جا بروید به برادرانتان بگوئید، اگر آمادگى این راه طولانى را ندارند، اگر نمی  توانند چنین شرایطى را در خودشان پدید بیاورند، در سطحى که می توانند، باشند و در وسط معرکه نیایند. و بعد فرمودند امشب اینجا بمانید. عرض کردم به جهت تعهد نسبت به فرزندانم به هر قیمت شده باید امشب به تهران بروم. فرمودند پس جیبهایتان را خالى کنید که اسناد و مدارکى در آن نباشد.

بعد فرمودند: من دعا می  کنم که امشب براى شما چیزى پیش نیاید، اما نه اینکه براى شما پیش نیاید شماها باید دستگیر شوید باید به زندان بیفتید، باید کلانترى و زندان و دادگاه و شکنجه هاى اینها را درک کنید، باید خودتان لمس کنید. اگر انسان دشمن را نشناسد به معناى واقعى کلمه، یا دشمن را کوچک می  شمارد و به ماجراجویی دست می  زند و خیال می  کند دشمن نیرویش کم است و با یک حرکت ناآگاهانه تمام نیروها را نابود می کند و یا در اثر ناشناسایی، دشمن را بسیار بزرگ خیال می  کند و منتظر فرصتها می  ماند و هیچ تلاشى نمی  کند. براى اینکه تلاش آگاهانه و درست باشد باید دشمن را آنچنان که هست بشناسیم. من دعایم این است که امشب مشکلى براى شما پیش نیاید که به لطف الهى چیزى هم پیش نیامد.

منبع: روزنامه اطلاعات – مورخه 23 / 3 / 60

انتهای پیام /*