خاطره ای منتشر نشده از دکتر بی آزار شیرازی در باره یک دیدار سیاسی

...وقتی که نامه آمد من و آقای گورباچف متحیر شدیم که حالا چه جوابی بدهیم، شما در نظر بگیرید که گورباچف رئیس یک ملت کمونیستی است که بی دین است، خوب این مسائل را چه طوری جواب بدهیم؛ می گفت ما به این نتیجه رسیدیم که جوابی که می دهیم ارتباط بدهیم به روابط بین ایران و شوروی و در آن باره فقط بحث بکنیم

کد : 49495 | تاریخ : 14/10/1392

دکتر عبدالکریم بی آزار شیرازی در خاطره ای که تا کنون در جایی بازگو نشده و به چاپ نرسیده نقل می کند:  من همراه با یک عده‌ای از دوستان در یک سمیناری با علمای مسیحی در گرجستان شرکت کردم؛ در آنجا بنده یک مقاله داشتم و ارائه کردم ، بعد از سمینار ما (جمع هیأت ایرانی) یک دیدار و ملاقاتی با  ادوارد شوارد نادزه در گرجستان داشتیم. معلوم بود که ایشان آدم بسیار با شخصیت و خیلی خردمند و فهمیده ای است. در این دیدار خاطرات دیدارش با امام را برای ما تعریف کرد. برای من مهم بود که ببینم به طور مستقیم چه برداشتی از دیدار با امام و خانه امام کرده است. ایشان بیان می‌کند که من بعد از اینکه امام نامه‌ای نوشتند به «گورباچف» و آن نامه 6-7 صفحه بود که امام مطالب فلسفی خیلی جالبی را در آن بیان کرده بودند و از سویی به شجاعت «گورباچف» اشاره کرده بودند و راجع به اینکه چگونه ناتوانی کمونیست دارد آشکار می‌شود. من عین عبارت ایشان و در واقع برداشت ایشان را عرض می‌کنم، می‌گفت: وقتی که نامه آمد من و آقای گورباچف متحیر شدیم که حالا چه جوابی بدهیم، شما در نظر بگیرید که گورباچف رئیس یک ملت کمونیستی است که بی‌دین است، خوب این مسائل را چه طوری جواب بدهیم؛ می‌گفت ما به این نتیجه رسیدیم که جوابی که می‌دهیم ارتباط بدهیم به روابط بین ایران و شوروی و در آن باره فقط بحث بکنیم، می‌گفت: وقتی پاسخ را تهیه کردیم . از سوی گورباچف این نامه به من داده شد که من حامل این نامه به امام باشم. وارد ایران که شدیم. آقای دکتر ولایتی ما را بردند به جماران. البته ایشان شاید خیال می‌کرد که این جماران قم است.(چون به جای جماران قم را مطرح کرد). می‌گفت ما را بردند در یک منطقه کوهستانی در حالیکه برف می‌بارید و سرمای شدیدی بود جایی که هم سرد بود و هم بسیار ساده و یک زیلوهایی بود (البته ایشان تعبیر زیلو را بکار نبرد)، می‌گفت: یک چیزی بود خاکستری رنگ و خیلی ساده ساده بود. خانه بسیار زاهدانه بود. می‌گفت: من خودم را خیلی آراسته کرده بودم، لباس آنچنانی، جوراب نازک، کفش بسیار فانتزی و با این حالت وارد شدیم. اصلاً هیچ فکر نمی‌کردیم که حالا آنجا وارد شدیم باید کفشمان را در بیاوریم. خلاصه ما مثل دیگران کفشمان را درآوردیم و وارد شدیم و نشستیم. دیدم در این سرمای سخت پای من دارد توی آن جوراب نازک هی سرد می‌شود تا جایی که کرخ شد. می‌گفت ما درست ربع ساعت آنجا منتظر آمدن امام شدیم، برای من تعجب‌آور بود. چرا که من از طرف گورباچف و  شوروی آمده بودم، از طرف گرجستان که نیامده بودم . جلسه هم کاملاً ساکت بود، من بودم و چند نفر از همراهان(وزیر خارجه ایران، مترجم و یک چند نفردیگر) تصوراتی همین طوری در ذهن من می‌گذشت از تاریخ. تا اینکه بعد از ربع ساعت دیدم فرزند امام آمدند و با ادب و متانت و خوشرویی گفتند: امام دارند می‌آیند. ورود امام را به من خبر دادند و من منتظر شدم. تا اینکه دیدم یک شخصیتی بسیار ساده روحانی و لاغر اندام با یک کلاهی که بر سر داشتند وارد جلسه ما شدند و من را معرفی کردند به ایشان. (به خاطر کسالت امام پزشکان گفته بودند امام ربع ساعت بیشتر نباید صحبت بکنند یا دیدار داشته باشند). وزیر امور خارجه ایران به من یادآوری کردند که شما باید در طی ربع ساعت یا حداکثر 20 دقیقه تمام محتوای نامه گورباچف را برای امام نقل کنید. من در حالی که خیلی هم سردم شده بود، شروع کردم به بیان محتوای این نامه و دیدم که امام چند مرتبه در برخی نقاط سر تکان دادند و بعد فرمودند که این نامه پاسخ نامه من نبود. من هدف اصلی‌ام این بود که آقای گورباچف را ببرم به یک دنیای جاوید، دنیای پس از مرگ و با یک عالم دیگر آشنا کنم و این جواب من نبود و خلاصه با یک حالتی ایشان از این جلسه بلند شدند. می‌گفت من یک احساس نارضایتی کردم. احساس کردم که خیلی تحویل گرفته نشدم و مثل این بود که یک توهینی به من شده باشد.

می‌گفت: بیرون آمدم  و حتی به ذهنم رسید که سایر ملاقات‌هایم را هم لغو کنم و برگردم. آقای دکتر ولایتی بعداً به من در هتل تلفن کردند و گفتند: امام از آن صحبت‌ها ناراضی نبودند فقط آن مسأله‌ای را که می‌خواستند بیان بدارند از اینکه جوابی دریافت نکرده بودند از آن بابت فقط، و الا ایشان ناراحت نشدند و خلاصه این ملاقات به صورت خوبی تلقی شده در روزنامه‌ها و در تلویزیون و شما می‌توانید اینها را ملاحظه بکنید و ایشان گفتند همین الآن شما تلویزیون را بگیرید و من گرفتم و مترجم هم برای من ترجمه کردند دیدم نه خلاصه به صورت مثبتی این دیدار تلقی شده و من یکی دو روز ماندم و دیدارهای بعدی‌ام را با مسئولان ایران انجام دادم ایشان بیان کردند، برداشت من از امام خمینی این است که ایشان یک ابرمرد تاریخ بود، شخصیت بزرگی بود.

 بعد ایشان به دنبال این  ملاقات به عراق  می رود، در بصره با صدام ملاقات می‌کند. ایشان بیان می‌کرد که صدام بسیار تشریفات فراوانی برای من ترتیب داده بود که احترام فراوانی برای من بگذارد و نشان بدهد که ما چقدر اهمیت قائلیم. می‌گفت من آنجا اول از این حالت استکبار او بدم آمد. معلوم بود که از آن زندگی زاهدانه و عارفانه امام خوشش آمده بود و در قلبش اثر گذاشته بود و می‌گفت بر خلاف انتظارم که تصور می‌کردم که می‌خواهند من را در جماران به سبک پادشاهان ایرانی تحقیر کنند، دیدم نه آن روحیه اصلاً در امام نیست. امام چنین روحیه‌ای ندارد، من آن روحیه استکباری را در صدام دیدم و دیدم یک آدم بسیار لجوجی است. به صدام گفتم که این جنگ‌هایی که با ایران کردید بیهوده بود. می‌گفت برداشت من اینچنین بود با اینکه صدام دوست ما بود و ایران با این دوست ما یعنی عراق می‌جنگید و با این که روابط ما روابط نیمه سردی بود، بعداً ما متوجه شدیم که این آدم چه روحیه خصمانه و خشنی دارد مخصوصاً وقتی که به کویت حمله کرد.

 نتیجه‌ای که این برخوردهای ایشان داشت و ایشان بیان می‌کرد چند نکته بود یکی اینکه ایشان متوجه این مسئله شده بود که امام اصلاً در یک عالم دیگری سیر می‌کند و به دنبال این روابط مثلاً مادی دنیوی نیست که به خاطر منافعش بخواهد ارتباطی با شوروی برقرار بکند؛ نکته دوم این بود که فهمید امام چه روحیه زاهدانه و عارفانه‌ای دارد و این روحیه استکباری در ایشان اصلاً نیست و نکته دیگر اینکه امام تمام حرکات و سکناتش حساب شده است. این خیلی مهم است که ایشان فقط سه بار سرشان را تکان دادند. و همه اینها را به عنوان نکات مثبت تلقی کردند، و نکته دیگر اینکه ایشان می‌گفت که این امر باعث شد که یک روابط خوبی میان ایران و شوروی برقرار شود با اینکه ما دوست صدام بودیم. دوست عراق بودیم ولی این دوستی ما نسبت به عراق کاهش پیدا کرد و دوستی‌مان نسبت به ایران خیلی زیاد شد.نکته دیگر اینکه به برکت این دیدار امام، رابطه ایران و گرجستان بسیار عالی شد. این هم یکی از ثمرات این دیدار بود. به هر حال ایشان این صحبت ها را به دور از این صحبت‌های دیپلماسی بیان کرد. من دیدم واقعاً با عظمت از امام یاد کرد، در صورتی که در وطن خودش بود و آزاد بود، می‌توانست مثلاً بگوید آقا من خوشم نیامد ولی واقعاً ایشان با عظمت از امام یاد می‌کرد و از صدام با اینکه دوست سابقشان بود خیلی به صورت بدی یاد می‌کرد.

(منبع: آرشیو خاطرات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی) 

انتهای پیام /*