دیدار امام و آقاى معلم
آقاى معلم آمد تو اتاق، پایین تخت امام ایستاد. نه او حرفى زد ـغیر از سلام نه امام، فقط به هم نگاه مىکردند، فقط و فقط نگاه. آقاى معلم نگاه مىکرد و دعا مىخواند، امام هم فقط نگاه مىکردند. حرف این دو بیشتر با چشم بود، به جاى اینکه با زبان باشد، با چشم خیلى مطالب را به هم گفتند
کد : 49574
|
تاریخ : 27/10/1392
خانم دکتر فاطمه طباطبایی در خاطره ای از امام می گوید: یک روز آقاى معلم که ظاهراً با امام همدوره بودهاند در بیمارستان به ملاقات امام آمدند. من آقاى معلم را ندیده بودم؛ ولى مىدانستم ایشان انگشترى به امام هدیه کرده بودند که حضرت امام همیشه آن را به دست داشتند. خود حضرت امام در پاریس به من فرمودند: این انگشتر را آقاى معلم به من هدیه کرده است. در این دوران هم گاهى صحبتى از آقاى معلم شده بود. آقاى معلم آمد تو اتاق، پایین تخت امام ایستاد. نه او حرفى زد ـغیر از سلام نه امام، فقط به هم نگاه مىکردند، فقط و فقط نگاه. آقاى معلم نگاه مىکرد و دعا مىخواند، امام هم فقط نگاه مىکردند. حرف این دو بیشتر با چشم بود، به جاى اینکه با زبان باشد، با چشم خیلى مطالب را به هم گفتند. بعد آقاى معلم خداحافظى کرد و رفت. من خیلى منقلب شده بودم. مىخواستم یک حرفى بزنم؛ چون پزشکان سفارش کرده بودند با امام صحبت کنید، نگذارید خوابشان ببرد. شب ساعت هشت یا نه بود. براى اینکه حرفى زده باشم، راجع به آقاى معلم پرسیدم.عرض کردم: آقا، این آقاى معلم کیست؟ ایشان که معمم نیستند، چگونه با شما هم مدرسه بوده، چه آشنایى با شما دارند؟ فرمودند: با ایشان هممدرسهاى بودم، همدرس نبودیم؛ ولى من تعجب مىکنم چون او در وادى دیگرى بود، من در وادى دیگرى، او یکسرى مسائل را اعتقاد داشت که من به آنها به آن شکل بىاعتقاد بودم، ولى من هم نمىدانم چه چیزى بود که ما با هم رفیق بودیم.منبع: کتاب سخن عشق، ص554
انتهای پیام /*