پیروزی انقلاب در خاطرات یاران امام

همین که صدای پیروزی انقلاب اسلامی را از رادیو شنیدم به سرعت رفتم به سوی مدرسه علوی که اقامتگاه امام بود. آنجا قیامتی برپا شده بود. رفتم خدمت امام، دیدم ایشان نشسته‏اند توی اتاق و خانواده ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه کردن تلویزیونند...

کد : 49783 | تاریخ : 21/11/1392

حجة‏الاسلام والمسلمین احمد صابری همدانیوقتی امام به پاریس تشریف بردند من از لندن به پاریس رفتم و جزو نخستین افرادی بودم که به آنجا رسیدند. چند نفری هم از آمریکا و لندن آمده بودند. به خود می‏‏گفتم: حال که بعد از پانزده سال استادم را می‏‏بینم برخورد ما چطور خواهد بود. به وسیلهٔ بعضی از دوستان ایشان به نوفل لوشاتو رفتم. آنجا که رسیدم دیدم حاج احمد آقا خمینی و مرحوم آقای اشراقی هر دو در خدمت امامند و امام هم به آن درخت سیب تکیه داده‏اند. من که رسیدم آقایان برخاستند و گفتند: «آقای صابری! چه کاری داری؟» من که بعد از پانزده سال خدمت امام رسیده بودم دستشان را بوسیدم و اشک چشمم جاری شد. دیدم خیلی ضعیف شده‏اند. ایشان حالم را پرسیدند و گفتند: «پیر شده‏ای، فلانی».

گفتم: «بله، ما در ترکیه پیر شدیم. » بعد پرسیدم: «آقا! اگر ممکن است، ولو برای معالجه یا امر دیگر، به لندن هم تشریف بیاورید. نظرتان چیست؟ ما برویم مقدمات تشریف‏فرمایی شما را فراهم آوریم؟» ایشان فرمودند: خودم هم نمی‏دانم کجا باید بروم.

بعد من گفتم: «شما یک فرزند از دست نداده‏اید که من به شما تسلیت بگویم؛ فرزندان زیادی از دست داده‏اید که برای همه آنها به شما تسلیت می‏‏گویم. » بعد عرض کردم: «آقا! من خوابی دیده‏ام که امیدوارم به زودی پیروز شوید. » واقعاً هم آن خواب برای من از خوابهای عجیب بود. یعنی خوابی بود که نمی‏شود گفت از احلام یا خیالات بود. عرض کردم: «خواب دیدم قلعه‏ای است متعلق به خاندان پهلوی. یک مرتبه شایع شد که در آن قلعه انفجاری رخ داده است. من به طرف آن قلعه دویدم.
وقتی وارد شدم، دست چپ، پله‏هایی بود و خاندان پهلوی با لباسهای سیاه و ساکها و چمدانهایی در دست، از آن بالا و پایین می‏‏رفتند و مردم می‏‏گفتند اینها جواهراتی است که دارند می‏‏برند. قلعه منفجر شد و من فریاد زدم: «قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعزّ من تشاء و تذّل من تشاء بیدک الخیرانک علی کلی شیء قدیر. » همچنین گفتم: «فاعتبروا یا اولی الابصار، فاعتبروا یا اولی الالباب.» اما «قل اللهم مالک الملک... » را با صدای خیلی بلند گفتم. » بعد عرض کردم «آقا! ان‏شاء الله خداوند متعال قدرتی به شما عنایت کند و قدرت را از دست پهلوی بگیرد. » ایشان هم گفت ان‏شاءالله و خیلی خوشحال شدند. (برداشتهایى از سیره امام خمینى(س)، به کوشش غلامعلی رجایی، چاپ و نشر عروج، ج4، ص 184 و 185)

حجة‏الاسلام والمسلمین فردوسی پور:  حالات امام فرق نمى‏کرد. امام چه در نجف، چه در پاریس و چه در تهران حالاتشان یکسان بود و نهضت را پیروز می‏‏دانستند. حتى در پاریس هم عدۀ زیادى مراجعه می‏‏کردند و می‏‏پرسیدند: امام چه وقت پیروز می‏‏شویم؟ و تا کى باید کشته بدهیم؟ جواب امام این بود که ما موظفیم انجام وظیفه کنیم و اگر ما انجام وظیفه کردیم چه انقلاب ما به ثمر برسد و چه نرسد پیروزیم. حالات امام در تمام این مراحل هیچ تفاوتى نداشت. (همان، ص9)

دکتر محمود بروجردىلحظات اول پیروزی انقلاب، روزی که به اتفاق بعضی از دوستان رفتیم و ساواک را به اصطلاح خودمان تسخیر کردیم، بعد آمدم منزل که ضرابخانه بود و همین که صدای انقلاب اسلامی را از رادیو شنیدم به سرعت رفتم به سوی مدرسه علوی که جایگاه امام بود. آنجا قیامتی برپا شده بود. وقتی رفتم خدمت امام، دیدم امام نشسته‏اند توی اتاق و خانواده ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه کردن تلویزیون هستند. من با یک شور و شعف و ولعی پریدم و دست ایشان را بوسیدم و پیروزی انقلاب را تبریک گفتم. ایشان با وضع عجیبی فرمودند: هنوز که اتفاقی نیفتاده، هنوز که چیزی نشده (عین عبارات را نقل می‏کنم) عرض کردم آقا، خیلی مسأله مهمی است، ایشان فرمودند: الحمدلله رب العالمین، ولی هنوز اتفاقی نیفتاده. من تعجب کردم رژیم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی با آن ابهتی  که در دنیا برایش ایجاد کرده بودند ساقط شده ولى ایشان می‏‏فرمایند که چیزى نیست. (همان، ص134)

حجة‏الاسلام والمسلمین سید محمود دعائیامام کوه صلابت بودند وقتی انقلاب به پیروزی رسید در حالی که عده‏ای از ما که اطراف بودیم از جمله خود من بشدت هیجان‏زده شده بودیم و حتی عده‏ای از شوق گریه می‏کردند امام استوار و محکم به همه روحیه می‏دادند و هیچ تغییر و هیجانی نظیر بقیه در ایشان مشاهده نشد. (همان، ج2 ص254)

حجة‏الاسلام والمسلمین ناطق نوریدر آن روزها که انقلاب در آستانه پیروزی بود و ما در کنار امام بودیم، صفات و روحیات امام همه ما را متعجب کرده بود، بخصوص آن روز و آن روحیه قوی امام هرگز از یادم نمی‏رود. لحظه اعلام حکومت نظامی بود، ساعت نزدیک چهار و نیم بعدازظهر  21 بهمن بود و ما در خدمت امام بودیم؛ همه ما دلهره عجیبی داشتیم. اما امام گویی  که هرگز اتفاقی رخ نداده است؛ در حالی که مشغول نوشتن اعلامیه برای شکستن  حکومت نظامی بودند گفتند: «در مدرسه باز هست یا نه؟» تا گفتیم به علت خطراتی  که ممکن است وجود داشته باشد در مدرسه را بسته‏ایم، ایشان فوراً گفتند: «در را باز  کنید تا مردم رفت و آمد کنند.» و همان شب که شب 22 بهمن بود و احتمال بمباران و  کودتای نظامی می‏رفت هر چه از امام تقاضا کردیم که مدرسه را ترک کنید و فعلاً در  جای دیگری بمانید، ایشان در جواب ما با اطمینان خاطر می‏گفتند: «هر که می‏ترسد  برود، من اینجا هستم.» (همان، ج2 ص260)

مرضیه حدیده‏چی: یکی از برادران در مورد شبی که بنی‏صدر فرار کرده بود، تعریف می‏کرد که در شب پیروزی انقلاب گویا وقتی همۀ‏ مسؤولان و اطرافیان به این می‏اندیشند که چه باید  کرد. امام سر ساعت همیشگی خوابشان، رختخواب پهن کردند و آمادۀ‏ خواب شدند.

وقتی اطرافیان به ایشان گفتند: ماجرا چنین پیش رفته است. امام فرمودند: هرچه شده است شده است و آنچه باید بشود می‏شود. شما کار و وظیفه و تکلیفتان را انجام دهید. بقیه‏اش دست خداست. حالا از این که من بخوابم یا نخوابم کاری نمی‏توانم انجام بدهم. جز اینکه کارهایی را که باید بعد از خواب انجام دهم دچار نقص می‏شود. (همان، ج2 ص261)

حجة‏الاسلام والمسلمین محمد علی انصاری کرمانیشب پیروزی انقلاب خبری به اقامتگاه امام رسید که به موجب آن گفته می‏‏شد که مزدوران رژیم شاه قصد حمله به مدرسه علوی را به منظور نابودی امام دارند. خبر فراگیر شده بود. تمام اطرافیان امام به ایشان می‏‏گفتند که آن شب را به محل دیگری تشریف ببرند اما امام قبول نمی‏کردند. رفته رفته که قضیه جدی می‏‏شد و امام راضی به تغییر محل اقامتشان نمی‏شدند بسیاری از روشنفکران و سیاسیون و حتی برخی از آقایان به بهانه استراحت و... امام را تنها گذاشتند و رفتند اما امام همچنان می‏‏فرمودند: من در اینجا می‏‏مانم و مقاومت می‏‏کنم. (همان، ج4، ص225) 

انتهای پیام /*