نشاط در آموزه های عملی حضرت امام خمینی(س)

بررسی دوران پربرکت نوجوانی و جوانی حضرت امام(س)، بهترین الگوی عملی برای نسل جوان خواهد بود. با مطالعه روحیه با نشاط و تلاش پرثمر آن حضرت پی می بریم که نشاط ناشی از شور درونی بوده که باعث شتاب آهنگ رشد و تحول روحی و معنوی و در نتیجه خلاقیت و ابتکار در آن بزرگوار فرصت ظهور پیدا کرد

کد : 49996 | تاریخ : 22/09/1395

بی تردید دوره نوجوانی و جوانی، با نشاط ترین دوران عمر آدمی است.حضرت امام خمینی(س) این دوران را به بهترین نحو سپری کرد. بررسی دوران پربرکت نوجوانی و جوانی حضرت امام(س)، بهترین الگوی عملی برای نسل جوان خواهد بود. با مطالعه روحیه با نشاط و تلاش پرثمر آن حضرت پی می بریم که نشاط ناشی از شور درونی بوده که باعث شتاب آهنگ رشد و تحول روحی و معنوی و در نتیجه خلاقیت و ابتکار در آن بزرگوار فرصت ظهور پیدا کرد. به عقیده امام(س) دوره نوجوانی، بهترین فرصت و ثمربخش ترین دوران عمر انسان برای سازندگی و رشد و تعالی انسان است و در سنین بالا ایجاد هر نوع تحرک و تحول با مشکلات طاقت فرسایی روبه روست و انسان توفیق کمتری پیدا خواهد کرد تا امیال درونی خود را به سمت الهی شدن سوق دهد. مبنا قرار دادن عملکرد دوران جوانی حضرت امام(س) و آموزه های نظری ایشان در آموزش و پرورش می تواند تحولی شگرف در توسعه تربیتی و الهی شدن جوامع انسانی ایجاد کند.

جوانی پرنشاط

دوران جوانی امام، دوران انزوا و عزلت نبود، با نشاط بود و سرزنده، مثل دیگر جوانان، اما توأم با غفلت و خطا نبود، امام به حکم جوان بودن، هر آنچه را که مردم عوام و کوچه و بازاری، جوانی می پندارند اجتناب می کرد. در این دوران، به مراقبت و مداومت در حفظ اخلاق و ارزشهای انسانی و دینی اهتمام داشتند. شهید شیخ فضل الله محلاتی شاگرد درس اخلاق حضرت امام(س)، به نقل از پدر همسرشان مرحوم آیت الله شهیدی، درباره خصوصیات حضرت امام(س)، در زمان جوانی چنین گفت:

امام در زمان جوانی، طلبه خشکی نبود که همیشه روزه بگیرند و ذکر بگویند ولی نخندند و یا تفریح نکنند. امام تفریح هم داشتند تفریحاتی، نظیر اینکه شبهای پنجشنبه، دور هم جمع شوند و طاس کبابی درست کنند یا در مدرسه (حوزه علمیه ) کته ای درست کنند. (پا به پای آفتاب، گردآوری و تدوین امیررضا ستوده ؛ ج 2، ص 22)

وی در ادامه گفت: «از همان دوران جوانی نماز شب او، ترک نشده بود، از آن اول جوانی مقید بودند، غیبت نکنند. حتی ما و شاگردهای ایشان وقتی نزد ایشان می نشستیم، جرئت نداشتیم از کسی حرف بزنیم امام، با یک نگاه تند به شخص غیبت کننده، در همان کلمه ی اول ما را ساکت می کردند.» (همان، ج6، ص22)

این رفتار خداگرایانه ناشی از سلامت ر وح و روان انسان صادقی است که در سایه تلاش های خداپسندانه نزد پروردگارش عزیز شد و امت اسلامی را با رهبری و هدایت صادقانه عزت و نشاط بخشید.

نشاط در تدریس

آیت الله امامی کاشانی در خصوص تکریم امام از اساتید و همچنین شیوه تدریس ایشان گفتند : حضرت امام خمینی(س) گاهی لطیفه هایی نقل می کردند در حین تدریس و گاهی از استاد عرفانشان مرحوم آیت الله شاه آبادی رضوان الله تعالی نقل می کردند از اساتید خود همیشه به نیکی و با زیباترین جملات یاد می کردند؛ یادم هست یک روز فرمودند که: مرحوم آقای شاه آبادی لطیف های ربانی بود. (همان)

«ویژگی خاص ایشان بود که درس را خوب می پخت، تمام اشکالات اطراف درس را می پائید، و همه را نقل می کرد و سپس رد می کردند و مبنای خودشان را به کرسی می نشاندند...» (همان، ص28)

از بحث خسته نمی شدند. درس که تمام می شد، معمولاً بعد از درس می نشستند، و شاگردها می رفتند و بعضی سؤال می کردند. روزی در نجف اشرف، مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در جلسه درس در بحث حضرت امام یک «اشکال روایتی» مطرح کردند و امام جوابش را دادند (در مقام استادی) مرحوم حاج آقا مصطفی از پاسخ استاد قانع نشدند و با توضیح بیشتری اشکال درسی را تکرار کرد. حضرت امام(س) به شوخی فرمودند که: آقا از این حرف ها نزنید، مردم می خندند به این حرفها، و می گویند، آقا بی سواد است. و لهذا حاج آقا مصطفی هم با صدای بلند گفت که :

بخندند، می گویند پسر آقاست، اگر گفتند بی سواد است، می گویند پسر آقا بی سواد است. یعنی این اشکال به شما بر می گردد، نه به ما. حضرت امام خمینی(س) مقید بود که اشکالات وارد در درس گفته شود.

در مسجد اعظم قم (محل تدریس امام)، واقعاً یک محشری بود از سؤال و جواب و اشکال. آن هم اشکال فضلای معظم قم که هر کدام استاد یک حلقه ی بزرگ درسی بودند که در پای درس ایشان اشکال می کردند. (سرگذشتهای ویژه از زندگی حضرت امام خمینی(س)؛ ج 6، ص 53)

صبر و حلم و بردباری از ویژگی و خصوصیات یک معلم موفق است. این خصوصیات در وجود امام، وی را در عصر خود، تبدیل به یک استاد بی بدیل نموده بود. یک بحث علمی را آنقدر پرورانده و زیر و رو می کرد تا در ذهن (طلاب) جای بگیرد. آنقدر دقیق و موشکافانه بود که انسان را واقعاً پرورش می داد و استاد می کرد. (همان)

آقای محمدحسن رحیمیان یکی از یاران نزدیک حضرت امام (س) در خصوص ذهن فعال حضرت امام (س) و مجاهدت فوق العاده وی در کسب علم و دانش گفتند:

«امام تا سنین بیست سالگی فقط اوایل سطح را طی کرده بودند که وارد حوزه ی علمیه ی قم می شوند، در طی کمتر از ده سال، در میدان گسترده علوم و معارف اسلامی، گوی سبقت را از همگان می ربایند و هنوز به سن 30 سالگی نرسیده بودند که کتاب های نفیس و گرانقدری مانند «مصباح الهدایة»،«سرالصلوة»، «شرح دعای سحر» «تعلیقات علی شرح فصوص الحکم» را تألیف کرده بودند. در تألیف اخیر، عمیق ترین و مشکل ترین متن عرفانی را به نقد کشیده اند. (در سایه آفتاب محمدحسن رحیمیان؛ ص 65 66)

نکته جالب اینکه، حضرت امام با گذشت زمان طولانی از تألیف کتاب هایشان، نقطه نظرات علمی ایشان پا برجا بوده و قابل تغییر نمی دانستند.

توصیه مکرر ایشان در مقام استاد به دانشجویان و طلاب خود اینگونه بود: اگر یک قدم برای تحصیل علم برمی دارید، باید دو قدم، در راه تهذیب نفس بردارید. (صحیفه امام ج 2، ص 39)

علم و عمل چون به هم بدانک

رسته شدی از تن غدار خویش

لطافت طبع در حین تدریس

امام با همه ی کم حرفی و سکون و سکوت، گاهی لطیفه می گفتند که حضار بی اختیار و دسته جمعی، حتی با صدای بلند می خندیدند، در حالی که امام همچنان بی تفاوت و ساکت بود و گوئی چیزی نگفته اند. یکی از شاگردان فاضل ایشان که اهل آذربایجان بود، وقتی در اشکال و س ؤال پافشاری می کرد و امام سعی داشتند تا او را ساکت کنند، در آخر به جواب ایشان می گفت: «یخ یخ» و با این کلمه ترکی هم سوال کننده ترک زبان و هم بقیه حاضران (دیگر شاگردان امام)، به سختی می خندیدند و سر و صدای شاگردان فرو می خوابید. در این فضای علمی امام هم بدون اینکه حتی تبسمی کند، به سخن (تدریس) ادامه می دادند. (سرگذشتهای ویژه از زندگی حضرت امام خمینی(س)؛ ج 6، ص 52 53)

در این جا به این نکته ی پنهان شاید هم آشکار باید اشاره ای داشت که آنچه سبب اثر بخشی فرآیند تعلیم در مدارس و دانشگاهها می شود صرفا معطوف به محتوای مطالب آموزشی و درسی نیست. شادابی و نشاط و شیوه ایجاد انگیزش در دانش آموزان و تحریک میل و رغبت آنان به یادگیری ضروری است. معلمین موفق در مدارس و دانشگاهها، کسانی اند که شیوه تدریس و یاددهی آنان بر اساس جاذبیت اخلاقی توأم با نشاط و طرب انگیزی و مقبولیت علمی همراه است. ایجاد نشاط و سرور در فضای تدریس و بکارگیری این هنر لطیف و زیبا سبب خواهد شد تا آموزش و پرورش کشور به اهداف خود دست پیدا کند و میل به آموختن و شوق دانستن تا آخر عمر همراه متعلمین زند ه بماند.

فروتنی در برابر علما و دانشمندان

ثبت خاطرات و سرگذشت های چنین بزرگانی، گاهی در راه ترسیم ابعاد نانموده ی چهره ی روحانی و حماسه گستران، شور آفرین است. زبان سرگذشت، دلنشین اما تکان دهنده است و لی دیر نخواهد پایید که بر لوح سینه ها ماندگار می شود. امام در مقام معنوی و علمی سرآمد روزگاران خود بود. با توجه به اینکه در سن کهنسالی بود. اگر در تواضع و فروتنی نسبت به دیگران هم قصور می کرد، با توجه به سن و سال، مورد سؤال واقع نمی شد. اما او که ابواب معارف الهی به رویش گشوده بود، و قلب او از خشوع و خضوع در مقابل خداوند سبحان یک قلب الهی شده بود. در مقابل کسانی که صاحب معرفت و دانش بودند در نهایت خضوع و خشوع ابراز ارادت می کردند. آقای محمدحسن رحیمیان در بخش دیگری از یادداشت هایی از زندگی حضرت امام(س)، چنین گفتند:

«در فاصله ای که این پیرمردها، آهسته، آهسته، به طرف اتاق حضرت امام نزدیک می شدند معظم له نیز برخاستند و لباس کامل شامل؛ قبا، عبا و عمامه پوشیدند. محاسنشان را رو به روی آیینه شانه زدند و برای ورود آقایان آماده شدند... این در حالی است که همه می دانستند حضرت امام در ملاقات با سران و بسیاری از شخصیت های داخلی و خارجی در سالهای اخیر، بدون قبا و عبا و با شب کلاه بودند و در روی پاهای شان را نیز با شمد می پوشاندند. حضرت امام تمام قامت بلند شدند، با یکایک آنان معانقه کردند و در روی کاناپه ی مخصوصشان ننشستند و با جمع آقایان و کنار آنها روی زمین نشستند و با آنان مشغول گفت و گو شدند... از منظره ی مصفای جمع و چهره های منبسط آنان، صمیمیت و احترام متقابل مشهود بود.» (در سایه آفتاب، محمدحسن رحیمیان؛ ص 101)

عالم حقیقی در سیمای خاطرات

ایشان همیشه مسائل فلسفی را به عرفان و از آن جا به اخلاق می کشیدند، همیشه سعی داشتند اخلاق طلاب را تصحیح کنند، لذا از مباحثات تندی که بین طلاب معروف است، بر حذر می داشتند و همیشه می گفت: اغلب این مباحثات که می شو د، جانب عدل و حق و عدالت نمی شود، هر کس فقط می خواهد از خود و نظر به خویش دفاع کند و این درست نیست. مرد و عالم حقیقی آن است که اگر دید حق با طرف مقابل بحث همان جا تسلیم شود. اگر کسی این اندازه بر خودش غلبه داشت که بتواند این کار را بکند، عالم حقیقی است.

در ادامه از استاد خویش مرحوم حاج شیخ عبدالکریم نقل کردند که روزی بر بالای منبر گفت: «من فلان مسأله را همیشه معتقد بودم الان می بینم که حق با من نیست. حق با مخالفان من است.»

از عالم دیگری نام می بردند و می گفتند: از او معذرت می خواهم که تاکنون در مباحثات او را همیشه مورد اعتراض و حمله قرار می دادم؛ ولی الان بر من کشف شد که آن مطالبی که می گفتم درست نیست. (روزنامه اطلاعات (ضمیمه)؛ دوشنبه 13 خرداد 1387 (ش 24209 ). (خاطرات دکتر عباس زریاب خویی)

قصد امام از طرح مسئله فوق، نشان دادن شیوه های تعلیم وتعلم در حوزه های علمیه و دانشگاه های سراسر کشور می باشد. توصیه ی یک موضوع به دیگران بیانگر باور اعتقاد راسخ گوینده می باشد. امام می فرمودند: این مطلب برای من درس بزرگی بود. جایی که ببینم اشتباه می کنم از آن برمی گردم. این مطلب را چندین بار تکرار کردند. می فرمودند: در مباحثات تا جایی نروید که به عناد و لجاج بکشد «و جادلهم بالتّی هی احسن» را همیشه مراعات کنید، خیلی نصیحت می کرد. (همان)

مزاح و مطایبه امام

انگشت شصت دست حضرت امام، مقداری ناراحتی داشت، آقای دکتر عارفی، پزشکی را با تخصص مربوطه آورده بود. پزشک مزبور در ضمن سؤالها و معاینه ها، دو دستش را جلو آورد و عرض کرد: دستهای مرا فشار دهید. حضرت امام(س) با لحن خاصی که به هنگام شوخی و طنز به کار می بردند، با ملاحت و شیرینی خاصی فرمودند: می ترسم دردتان بیاید. و به دنبال آن، تبسم زیبا و دلنشینی بر لبان مبارکشان نقش بست.

پزشک متخصص که به ظاهر برای اولین بار مشرف شده بود و تحت تأثیر اُبهت حضرت امام(س)، دستهایش لرزان و صدایش مرتعش بود، از هم باز شد، خنده اش گرفت و با آرامش بکار خود ادامه داد.

«یک همشهری به نام آقای شیخ عبدالله خویی داشتیم. خیلی فقیر و بیچاره و آشفته بود، و خط بدی نداشت. به خاطر اینکه کمکی به ایشان کرده باشد. یک نسخه از کتاب مصباح الهدایه را (آن وقت چاپ نشده بود ولی نسخه خطی آن در دست طلاب بود)، به او داده بود که بنویسد.

او هم در انتهای کتاب نوشته بود: «این را نوشتم برای وارث علم کلینی حاج آقا روح الله خمینی» امام می خندیدند، در حالیکه به من نشان دادند، گفتند: همشهری شما نوشته است. (روزنامه اطلاعات (ضمیمه)؛ دوشنبه 1 تیر 1387، ص 4.خاطرات دکتر عباس زریاب خویی)

***

«روزی دیگر امام به حجره من آمدند. ما آش درست کرده بودیم. هم حجره ای من حاج آقا علی صافی بود. من در آش برنج هم ریخته بودم، آن وقت به حاج آقا علی گفتم : حاج آقا علی این آش، اجزایش قاطی نشده، برنج هایش رفته پایین. آقای خمینی خندیدند و گفتند: یعنی می خواهید بگویید که به حجره پایین رفته است !

گفت: پس چه بگویم؟ گفتند : بگو رفته زیر و باصطلاح قاطی نشده با سبزی و اینها» (همان)

امام در مزاح و مطایبه با دوستان خود در همه حالات، به شدت جانب احتیاط را نگه می دارند از افراط و تفریط پرهیز می کنند و این درسی است برای همه ی کسانی که در محافل خصوصی و عمومی سعی دارند تا شاد و با نشاط باشند.

اثرات نشاط در زندگی روزمره

ما با استناد به مقاله پژوهشی که در ابتدای این کتاب آمده، مؤلفه ها ی نشاط و سلامت روانی را بیان کردیم و پر واضح است که نشاط و شور و عشق، چیزی است که در افعال انسان دارای سلامت روان، ظاهر می شود. انسانی که دارای طمأنینه و آرامش باشد مصداق بارز انسان با نشاط است. مردم جامعه هر زمانی که از امنیت و آرامش روحی و روانی برخوردار باشند، می توان گفت که مردمانی با نشاط هستند. و این نشاط و سرور قلبی است که زندگی انسان را متعادل می کند.

قضاوت دخت گرامی امام، سرکار خانم صدیقه مصطفوی درباره حضرت امام، بیانگر روح بلند و عر فانی شخصیتی است که سرشار از نشاط و سلامت روحی بوده و این روحیه سرشار از عشق الهی، در برهه حساس تاریخی کشورمان، به ملت ایران تزریق می شده، تا پا بر جا و استوار بمانند، سرکار خانم مصطفوی در خاطرات خود از لطافت روح امت، گفت:

«زندگی آقا مثل زندگی مردم معمولی بود. در زندگی شان کار اضافی نداشتند جز عبادت، زندگی شان یک زندگی معمولی طلبگی بود. بساط شان هم یک بساط معمولی بود و هیچ وقت هم زندگی فوق العاده ی نداشتند، به همین خاطر مطالعه ایشان خیلی زیاد بود. وقتی وارد اتاقشان می شدم، می دیدم توی کتاب گم شده اند... اگر می خواستند مگس را از اتاق بیرون کنند، با شمدشان این کار را می کردند، مگسها را با حشره کش یا چیز دیگری نمی کشتند. هیچ وقت نشد که از حشره کش استفاده کنند یا کاری کنند که مگس کشته شود»

وی در بخش دیگری از خاطرات خود درباره ترتیب و نظم مثال زدنی امام چنین گفت:

«خیلی مرتب بودند، خیلی زیاد، یعنی از آن ساعت صبح که بیدار می شوند، هیچ کارشان بدون برنامه نبود هیچ وقت بدون برنامه زندگی نکردند. مطالعه شان سر ساعت بود، استراحتشان سر ساعت خوابشان سر ساعت، به رادیو گوش کردن سر ساعت، و خلاصه تمام کارهایشان، حتی عبادتشان سر ساعت بود. ما می دانستیم چه ساعتی باید برویم پیش آقا و خودمان را مهیا می کردیم که ساعت استراحت آقا برویم تا ایشان را ببینم وگرنه وقتی ساعت عبادت یا مطالعه و درس یا کارهای دیگر مثل گزارشهای مملکتی بود، نمی توانستیم برویم. فقط در ساعت استراحتشان می توانستیم به دیدنشان برویم. در آن موقع، یک ربع یا 20 دقیقه قدم می زدند. خیلی مقید بودند، نیم ساعت صبح و نیم ساعت عصر قدم می زدند و ما در موقع قدم زدن آقا می توانستیم از ایشان استفاده کنیم. صحبتی یا سؤالی کنیم و جوابی بشنویم و احوالی بپرسیم.

ایشان به نقل از مادر کریمه اش که الحق می تواند الگوی بی بدیل باشد برای زنان ایرانی، گفت: من شصت سال است که دارم با این مرد زندگی می کنم، در تمام این شصت سال یک مرتبه ندیدم از کسی غیبت کنند یا دروغی بگویند. (پا به پای آفتاب، ج 1، ص 126)

 راستی در مقایسه با حضرت امام، چقدر منظم هستیم و آیا زندگی ما توأم با برنامه ریزی از قبل می باشد؟ چه عواملی سبب می شوند تا شخصیتی مانند شخصیت وجود امام شکل بگیرد؟ خانواده ما درباره ی ما چه قضاوتی خواهند داشت؟

ارزش جویندگان علم و دانش در اندیشه امام

خانم فریده مصطفوی یکی دیگر از دختران حضرت امام در خصوص خاطرات خود از پدر والامقامش اینچنین گفت: روزی در تهران، لوازم خود را برداشتم و به اتاق امام رفتم و به ایشان گفتم، چون اتاق شما خلوت است، آمده ام اینجا درس بخوانم. امام قبول کردند و اصرار داشتند که شرایطی فراهم کنند تا من کاملاً راحت باشم.

بعد از گذشت زمان کوتاهی، دیدم که ایشان با یک سینی چای وارد شدند. با ناراحتی از جایم بلند شدم و گفتم: «آقا شما چرا زحمت کشیدید » آقا خندیدند و گفتند: آدمی که درس می خواند محترم است. (همان، ص 137)

مهرورزی امام به کودکان

حضرت امام با بچه ها خیلی خیلی مهربان بودند؛ چه بچه های خودشان و چه بچه های کسان د یگر یک بچه را که می دیدند، خیلی به او ملاطفت می کردند و دست به سرش می کشیدند. آقا با هیچ کس مانند بچه ها گرم نمی گرفتند.. (همان، ص8)

و این رفتار امام حاکی از سفارش اسلام به رعایت حالت کودکان دارد. حقوقی که در دنیای فعلی از سوی صاحبان قدرت جهانی نادیده انگاشته شده و هر رو ز اخبار متعددی در خصوص قتل و عام کودکان فلسطینی و مرگ کودکان آفریقایی بر اثر گرسنگی منتشر می گردد.

غصه امام خمینی

اوایل ورود امام خمینی به نجف فرد با تقو ایی داستانی را از تظاهرات قم و کشتار مردم برای آقا به شرح ذیل تعریف کردند: وی نقل کرد که خود شاهد بوده که زنی بچه چند ماهه ای را که پیراهن سفید به تنش کرده بود، در بغل داشت و شعار می داد. یکی از عوامل گارد شاه با ضربه قنداق تفنگ، محکم به شانه آن خانم زد که بچه از دست او افتاد و سر بچه به جدول کنار خیابان خورد. امام این را که شنید، خیلی گریه کردند و اشک ریختند و 24 ساعت از فرط ناراحتی آن حادثه غذا نخوردند. (همان، ص8، به نقل قول از همسر امام)

یک روز در راه حرم آقا به من می گفتند: خانم به من گفته که شما شبها در بیرونی برای شام نمی ایستید و به منزل خودتان می روید. بمانید. گفتم: آقا! در بیرونی شما که خبری نیست.من دارم می میرم. الان یک ماه است که به خانه خودم می روم و کمی سرحال آمده ام! امام خندیدند و چیزی نگفتند (همان، ص14، از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین محی الدین خرقانی)

نوع برخورد امام با اطرافیان از نوع برخورد امپراطور با مردمش و یا شاه با زیر دستانش و یا از نوع برخورد حاکم با محکوم نبود. در خصوص خرید منزل مسکونی برای امام، آقای نصرالله خلخالی اصرار می کردند تا امام رضایت به خرید یک منزل مسکونی متوسط، بدهند امام در یک برخورد ساده و از نوع عامیانه خطاب به خلخالی گفت: شما یک نوشته ای بدهید که من تا فردا زنده هستم تا من هم بروم منزل بخرم! آقای خلخالی به امام گفت: من که هیچی ! پدر جد من هم نمی تواند چنین ضمانتی را بدهد آقا خندیدند. (همان، ص10)

البته امام در شرایط حاضر به خرید ملک شخصی نبودند که از فقر و بدبختی مردم کشورش کاملاً مطلع بودند و این رفتارصادقانه و بی شائبه آن مظهر پا کی و تقوی بود که سبب می شد تا اینگونه درباره اش به قضاوت بنشیند: «من او را بالاتر از آن می دانم که به عنوان یک رهبر با سخنرانی های جذّاب و توخالی با احساسات مردم بازی کند؛ کمترین چیزی که می توانم بگویم این است: گویا او یکی از انبیای گذشته است و این که او موسای اسلام است و آمده تا فرعون کافر را از سرزمین خود براند.» (خاطرات زیبای من روبیین وودو زورث کاریس؛ ترجمه خدیجه مصطفوی، چاپخانه. شرکت تعاونی گناباد، ص 37)

شور و نشاط در مکاتبات شخصی

تاریخ نامه 1312 ه.ش. / 1352 ه. ق.

مکان نجف، منزل آقا نصرالله خلخالی

«قربانت شوم، کراراً متذکر حضرتعالی بوده و دعاگو بودم. امیدوارم ان شاءالله دائماً به سعادت و سلام ت بوده و خوش و خرم باشید. خیلی دلم برای شما تنگ شده، حتی اگر مانع نداشتم از قزوین مراجعت می کردم. شما که بکلی از رفقا دست کشیده ودر گوشه عزلت خزیده اید؛ و الا راه بین قم و قزوین زیاد نیست » (صحیفه امام، ج 1، ص 1)

در این نامه کلماتی چون «دائماً به یاد شما بوده» و «قربانت شوم»و «خوش و خرم باشید» کلماتی هستند که امام(س)، از آنها برای نشان دادن شور و اشتیاق درونی خود به مخاطب بهره برداری می کرد. و این حکایت از روح لطیف و باطنی سرشار از مهر و محبت نسبت به دیگران دارد. نامه ای که در پیش رو دارید سرشار از مهر و عطوفت و عشق درونی مردی است نسبت به همسرش که می تواند الگوی همه جوانان این عصر باشد. ابراز عشق و علاقه ای که از سر صدق و محبتی آتشین می باشد. اگر در بین همه سخنان و گفتار حکمت آمیز ایشان فقط به این نامه دست پیدا می کردی شاید او را مجنونی می یافتی که فقط به دنبال لیلی خودش است. و صد البته که در تمامی لحظات زندگی قدسی اش بدنبال لیلی خود بوده است.

و اینک نامه آن عاشق شیدایی ذات لایزال الهی، خطاب به همسرش:

«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم، و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند، [حال] من با هر شدتی باشد می گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد» (همان، ص2)

امام خمینی قدس الله نفسه زکیه یک رهبر و مرجع دینی است اما پشت پا به دنیا و زیباییهای آن نزده، چنانچه همه هموطنانش از این لذاید بهره مند شدن د، خوشحال و مسرور بودند. وی د ر نامه کوتاه، اما سراسر مهربانی و عطوفت به همسر خویش، خود را آنچنان شیفته و دلداده نشان می دهد که دیدنیهای شهر بیروت و قدم زدن در ساحل دریا را به تنهایی برای خود نمی خواهد بلکه آر زویش این بوده که در کنار همسرش از طبیعت خداوندی بهره مند شدند و اعلام می دارد:

صد افسوس که همسر محبوب و عزیزش همراهش نیست. راستی در دنیا، مردهایی که همسرشان در کنارشان هست چه مقدار، عشق، علاقه و محبوبیت را درک کرده و آن را فدای همسرانشان می کنند. همسرانیکه در غیاب شوهران خود، از زندگی و کودک خود مراقبت کرده و بیشترین زحمات را متحمل می گردند.

و حال این سؤال را مطرح می کنیم از زاویه دید روانشناسی و تربیتی چرا امام خمینی خطاب به همسرش می فرمایند: «جای شما خیلی خیلی خالیست. دلم برای پسرت [منظورش سید مصطفی خمینی که آنزمان کودکی سه ساله بودند ] قدری تنگ شده است. (همان، ص3)

مثلاً نگفته پسرمان ! یا پسرم! امام در ادامه این نامه در نهایت تواضع و فروتنی اسامی را ذکر می کنند که سلام او را به آنها ابلاغ کنند مثلاً: «به خانم شمس آفاق سلام برسانید و به توسط ایشان به آقای دکتر سلام برسانید.» (همان)

در این سطر امام از همسرش می خواهد که به خواهر خانمش (شمس آفاق)، سلامی هدیه کند و توسط خواهر خانمش سلامی به همسرش آقای دکتر که باجناق امام می باشند سلام برسانند.

دقت، ظرافت و رعایت اخلاق و مراعات حال افراد در تمامی مراحل زندگی حتی نامه نگاری، اصولی است که امام مقید بدانها می باشند. و ارائه این روش و طریق زندگی مهارتهای خاص زندگی فردی و اجتماعی را دربردارد که به حال همه مفید است. امام خمینی(س) در برخورد با پدر خانم و برادر خانم در مرقومه شریفه ایشان انسان را مات و مبهوت از این همه ادب و احترام می کند. راستی جایگاه ما کجاست؟ ما در برخورد با نزدیکان همسر در چه جایگاهی قرار گرفته ایم؟ اگر سنگ محک ما زندگی امام خمینی(س) باشد.

به سال 1318 ه. ش. نامه ای خطاب به آقای میرزا محمد ثقفی، پدر همسرشان چنین نگاشته اند:

«تصدق وجود محترم شوم. انشاء الله پیوسته اوقات با سلامت و سعادت، عمر و عزت قرین باشید» (همان، ص20)

و در ادامه برادر خانمش اینچنین مرقوم داشته اند: « حضرت آقای آقا رضا را مخلص و دعاگویم »(همان)

استفاده از کلماتی مانند حضرت و اعلام اخلاص نسبت به ایشان در واقع از عمق جان امام سرچشمه می گیرد و علاوه بر استحکام بنیان خانواده، بیانگر عمق سپاس و قدرشناسی آن حضرت نسبت به خانواده همسرشان می باشد.

پدر مهربان

«امام با افراد خانواده بسیار گرم و مهربان بودند و در عین حال به خاطر جذبه ای که داشتند از آقا حساب می بردیم، ولی در همان حال خیلی با پدرگرم و مهربان و صمیمی بودیم. امام همه اولادشان را به یک نظر نگاه می کردند و به همه یک اندازه محبت داشتند، به طوری که بعد از این همه سال ما هنوز متوجه نشد ه ایم امام کدام یک از فرزندانشان ر ا بیشتر دوست دارند» (فریده مصطفوی، روزنامه اطلاعات، 23 اردیبهشت 1378، ص 14.)

عطوفت و مهربانی با خانواده

«امام هیچگاه وقتی خانم (همسرشان) در منزل بود، تنها غذ ا نمی خوردند. یعنی اگر سفره را پهن می کردند در سفره آماد ه بود و خانم از اتاق بیرون رفته بودند، امام دست به غذ ا نمی زدند تا خانم تشریف بیاورند و بنشینند و با یکدیگر غذا بخورند.» (سید علی اکبر محتشمی، پا به پای آفتاب، ج2، ص 158)

نشاط بخشی امام به کارگزاران نظام

شهید مطهری عضو شورای انقلاب: من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کرده ام باز و قتی که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایی از روحیه ی او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم اضافه کرد. وقتی برگشتم دوستانم پرسیدند : چه دیدی؟ گفتم : «چهارتا آمَنَ دیدم، آمَنَ بهدفه، آمَنَ به سبیله، آمَنَ بقوله، آمَنَ بربه» (پیرامون انقلاب اسلامی مرتضی مطهری؛ تهران: صدرا، 1375، ص 21)

روح قدسی

«اگرچه در آغاز مهاجرت به قم، هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود در معقولات را نداشتم اما درس اخلاقی که به وسیله شخصیت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته می شد و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست می کرد. بدون هیچ اغراق و مبالغه ای این درس مرا آنچنان به وجد می آورد که تا دوشنبه سه شنبه هفته بعد خودم را شدیداً تحت تأثیر آن می یافتم» (علل گرایش به مادیگری مرتضی مطهری؛ تهران: صدرا، 1356، ص 10)

رجایی، رئیس جمهور

«نکته بارزی که در شخصیت آقای رجایی بسیار جلوه گر بود، عشق بی منتهای ایشان به حضرت امام بود که در رفتار و گفتارش موج می زد. این عشق در وجود او ریشه داشت و اصلاً جنبه تصنعی نداشت.» (سیدعلی اکبر پرورش، سیره شهید رجایی غلامعلی رجایی؛ تهران: نشر شاهد، 1377، ص 731)

سفر نیویورک

وقتی آقای رجایی از سفر نیویورک برگشت از فرودگاه یکراست به بیت امام رفت تا با امام ملاقات کند و گزارش سفر خود را به ایشان بدهد. بعد از این ملاقات که به هیئت دولت آمد تعریف کرد : وقتی خواستم خدمت امام برسم تا امام مرا دیدند از دور با یک تبسم بسیار شیرین و زیبایی از من استقبال کردند که تمام خستگی چند روزه سفر به سازمان ملل از تنم بیرون رفت. آقای رجایی به حدی عاشق امام بود که از ناراحتی ایشان ناراحت و از شادی ایشان شاد می شد. (محمد سلامتی )

هیچ نگران نباشید

«آقای رجایی که از زندان آزاد شد به دیدن ایشان رفتیم. یکی ازدوستان دانشجو به ایشان گفت وضع فعالیت گروهکها خیلی ناجور است و نسبت به کارهای آنها احساس نگرانی می کنیم. یک فکر برای ما بکنید. تا این را گفت، آقای رجایی به او فرمود هیچ نگران نباشید. پرسید: چطور، مگر می شود؟ گفتند بله، رهبر و امام داریم، تا زمانی که این انقلاب را امام هدایت می کند، جای نگرانی نیست. (غلامرضا فاضلی، همان، ص25)

شادترین حالات پدر

شهید مظلو م بهشتی، یکی از مؤثرترین افراد در پیروزی انقلاب و تداوم آن بودند. رسانه های گروهی و تحلیل گران سیاسی خارجی از او به عنوان «بولدزر انقلاب اسلامی» یاد می کردند. توانمندیهای ایشان در زمینه برنامه ریزی و انسجام نیروهای متعهد انقلابی در بدو پیروزی سبب شده بود تا در همان ابتدا مورد هدف حملات تبلیغاتی دشمنان داخل و خارج واقع شود. و سرانجام در پی ترور شخصیتی، در فاجعه انفجار هفتم تیر در دفتر «سرچشمه»، در محل حزب جمهوری اسلامی به همراه 72 تن از یارانش به شهادت رسید.

امام خمینی درباره وی سخن معروفی دارند: «بهشتی که مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام... بود. » (صحیفه امام ج 15، ص 3)

وی اولین رییس دیوانعالی کشور بود. دختر آن شهید مظلوم به نام «ملوک السادات» در نقل خاطراتی از وی گفت: به ملاقات حضرت امام رفته بودند و پیدا بود که از دیدار با ایشان خیلی خوشحال هستند. آن شادی که در چهره ی ایشان موج می زد، پس از گذشت نزدیک به 35 سال هنوز در خاطر من مانده است. (سیره شهید بهشتی غلامعلی رجایی؛ نشر شاهد، 1385، ص 423 ؛ شاهد یاران، ش 8، (تیر 1385 )، ص 74 (مصاحبه با دفتر آقای بهشتی).)

***

در هواپیما به امام عرض کردم: آقا! اگر پاریس نگذاشتند پیاده شویم و یا پیاده شدیم و نگذاشتند بمانیم، تکلیف چیست؟

تبسم شیرینی بر لبهای امام(س) نقش بست و فرمودند شماها از سفرخسته شدید. شماها که جوانید نباید خسته شوید. من که خسته نشدم. جای دیگری می رویم. کجا برویم بهتر است. جای دیگری را از الان در

نظر بگیرید که اگر پاریس راه ندادند، آنجا برویم.(حجت الاسلام فردوسی پور، شاهد یاران؛ ش 7 (خرداد 1385 )، ص 49)

***

«من و آقای دعایی رفتیم خدمت حضرت امام. دعایی مرا به عنوان مشاور فرهنگی آقای رجایی، آقای خامنه ای و... معرفی کردند امام(س) سرشان را انداخته بودند پایین و بسیار قیافه خسته ای داشتند. بعد آقای دعایی گفت : آقا ایشان گل آقاست! تا گفت ایشان گل آقاست امام گفتند تویی؟! آن وقت خندیدند و من گریه ام گرفت. آقای دعایی گفت:آقا شما به گل آقا سکه نمی دهید؟ گفتند: چرا. و اشاره کردند به آقای رسولی یا آقای توسلی. یکی از این دو بزرگوار یک کیسه پلاستیکی آورد. توی آن سکه های یک ریالی بود. امام دست کردند یک مشت سکه به من دادند. او در کیسه را بست و امام زدند پشت دستشان ! او دوباره باز کرد و امام یک مشت دیگر سکه دادند. او دوباره بست. امام یک بار دیگر هم پشت دستشان زدند. او باز کرد و امام یک مشت دیگر سکه به من دادند. یکی از آقایان گفت: امام به کسی سه بار سکه نمی دهد! من دیدم همه اش یک ریالی است گفتم: قربان امام بروم. ماشاءالله این قدر ولخرج هستند! امام خندیدند دست و محاسن آقا را بوسیدم و بیرون آمدیم. 

 در بیرونی حاج احمد آقا به من گفت: گل آقا! شنیدم که امام ما را خنداندی و شادمانش کردی، خدا دلت را شادمان کند. می دانم امام مدتها بود نمی خندیدند. گفتم: من فدای امام بشوم. من حاضرم قلبم را پاره پاره کنم بریزم زیر پایشان تا ایشان یک لبخند بزنند.» ( گل آقا، کیومرث صابری، شاهد یاران، ش 7 (خرداد 1385 )، ص 79)

***

یک بار عراقی ها بنده را به دفتر فرمانده اردوگاه بردند فرمانده عکس امام را جلویم گذاشت و گفت تف کن. جلو رفتم و عکس امام را بوسیدم. فرمانده سرگرد عصبانی شد و چند تا کابل محکم به من زد. خون از سرم جاری شد. والله لذت بردم. فریاد زد: برو! گفتم: عفوا دقیقا (یک دقیقه اجازه بده)گفت ها؟ خودم را آماده کردم و سریع رفتم جلو وآب دهانم را روی عکس صدام انداختم. (حسن روزبهانی، آب ماهی؛ دفتر هنر و ادبیات ایثار بنیاد جانبازان، 1379، ص 152)

***

«من اولین بار که حضرت امام را دیدم، در همان بدو ورود ایشان در فرودگاه مهرآباد بود. وقتی چشمم در چشم امام دوخته شد، بی اختیار گریه کردم و ایشان را در آغوش کشیدم، دست ایشان را بوسیدم، پیشانی ایشان را بوسیدم، اصلاً انگار در اختیار خودم نبودم، صورت ایشان را بوسیدم. این صحنه از بهترین و زیباترین صحنه های زندگی من است که به آن افتخار می کنم و از مرور آن لذت می برم. و این در حالی بود که من به عنوان مسئول اصلی عملیات حفاظت از جان امام، همه بچه ها را تهدید کرده بودم که «! اگر با دیدن حضرت امام احساساتی بشوند، خودم برخورد خواهم کرد». (مصطفی سعید، همان، ص 125)

***

من از خدمت امام بیرون آمدم تا در اتاق حاج احمد آقا خدمت ایشان باشم و مثل همیشه یک چایی با ایشان بخوریم، دیدم آقای زوار ه ای به همراه یک پیرمردی آمدند که خدمت امام برسند. آنها داخل شدند و من هم به دفتر حاج احمد آقا رفتم و نشستم تا چند دقیقه ای هم آن جا باشم. حاج شیخ حسن صانعی و بعضی از رفقا هم بودند. من هنوز جایی را تمام نکرده بودم که دیدم آقای زواره ای برگشت و وارد دفتر حاج احمد آقا شد. به او گفتم آقا شما زود برگشتید. گفت: بله، من می خواستم گزارش خدمت امام بدهم، ایشان فرمودند چون این گزارش مهم و مفصل است، برو و گزارش را مکتوب کن تا پهلوی من باشد و روی آن مطالعه کنم تا یادم باشد. آقای زواره ای گفت:

چیز عجیبی از امام دیدم. گفتیم چه بود؟ گفت : این پیرمردی را که همراه من بود را دیدید؟ این پدر من است، مدتها به من اصرار می کرد که وقتی حضور امام مشرف می شوی، یک مرتبه هم مرا ببر تا امام را از نزدیک ببینم و دست اما م را ببوسم چون آرزو دارم. من هم این بار او را برای دست بوسی امام آوردم. وقتی که وارد اتاق امام شدیم. من جلو بودم. پدرم هم دنبال من وارد اتاق امام شد. از در که وارد شدیم، سلام کردیم و جلو رفتیم و دست امام را بوسیدیم، به امام عرض کردم : ایشان پدر من است، امام یک نگاهی به من کرد و گفت : پدرت است؟ با یک حالت تعجب. من گفتم : بله. گفت: اگر پدرت است، چرا جلویش راه افتاده ای؟ چرا وقتی داخل اتاق من آمد، جلوی پدرت راه افتاد ه ای. مگر نمی دانی حق پدر چقدر است؟

آقای زواره ای می گفت: من ماتم برده بود. به امام گفتم : آقای من برای راهنمایی ایشان جلوتر آمده ام. امام گفت : پدر خیلی مقامش بالا است، نباید جلویش راه بیفتی. خود من هم ماتم زد که مردی که این همه مسائل و مشکلات سیاسی و... در مملکت دارد، چگونه به ریزترین مسائل اخلاقی اشراف دارد و آنها را رعایت می کند و تذکر می دهد. برای ما ثابت شد که امام از نظر معنوی خیلی بالاست و به جاهای خیلی بالایی رسیده است.

خاطرات جمی، امام جمعه آبادان 

«هروقت خدمت حضرت امام می رسیدم و توفیق ملاقات ایشان را پیدا می کردم، درس هایی می آموختم و چیزهایی کسب می کردم که اقلّ آن روحیه بود، نه این که ایشان بایستی صحبت بکند تا ما روحیه بگیریم، نه. همین که او ر ا می دیدیم، این دیدنش روی ما اثر می گذاشت. به طور خودکار مج ذوب او می شدیم. ایشان روحیه ی شادی هم داشتند.» (خاطرات جمی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، ص 202)

««گاهی دانشجویان رزمنده ای که با ما در آبادان بودند، اصرار و التماس می کردند که برای دیدار امام، ما را هم با خودت ببر، تا ما هم امام را از نزدیک ملاقات کنیم. خوب یکی دو نفر مانعی نداشت. از حاج احمد آقا اجازه می خواسیتم. ایشان هم اجازه می داد و گاهی بعضی از این جوانان رزمنده را با خود خدمت حضرت امام می بردم. وقتی این ها به امام می رسیدند، روی دست امام می افتادند و چنان گریه می کردند و اظهار علاقه می نمودند، مثل این که امام زمان را دیده اند.» (همان، ص205)

منبع: شادی و نشاط در سیره و اندیشه حضرت امام خمینی(س)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، سید مصطفی علوی، صص 87-219

 

انتهای پیام /*