نقش دین در همبستگى اجتماعى با تأکید بر اندیشه و آراى امام خمینی(س)

امام خمینی بر احیاى اندیشه و تفکر اسلامى و بر بازگشت به اصالت اسلامى تأکید نموده اند. از دیدگاه ایشان، دین اسلام نقش مهم و بنیادینى در وحدت و همبستگى جامعه اسلامى داشته و توحید کلمه هدف بنیادین انبیاى الهى بوده است. در اندیشه امام خمینی نقش دین در همبستگى اجتماعى نیز منوط به جامعیت دین و توجه به ابعاد سیاسى ـ اجتماعى آن مى باشد.

کد : 50259 | تاریخ : 15/02/1393

حجة الاسلام و المسلمین دکتر غلامرضا بهروزلک؛ عضو هیأت علمى دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام قم

مقدمه

نقش دین در عرصه اجتماعى همواره یکى از مسائل مهم زندگى اجتماعى بشر بوده است. و نیز از مهمترین پدیده هاى انسانى ـ اجتماعى در طول تاریخ محسوب مى شود. به تعبیر روسو: هیچ جامعه اى را در طول تاریخ نمى توان یافت که دین مبناى آن نبوده باشد. تأثیر دین در عرصه اجتماعى در جوامع سنتى، روشن و کاملاً تعیین کننده بوده است. ادیان ـ به ویژه ادیان آسمانى  ـ در چنین جوامعى مبناى زندگى جمعى و همبستگى اجتماعى بوده اند. اما گذار به دنیاى مدرن تغییراتى را در این زمینه ایجاد نمود. با این حال و به رغم تأثیرات برخى از آموزه هاى مدرن غربى چون سکولاریسم بر نقش دین در عرصه اجتماعى، به نظر مى رسد دین به شیوه هاى بسیار مختلفى حتى در عرصه زندگى اجتماعى دنیاى مدرن نیز نقش ایفا مى کند. ورود به هزاره جدید میلادى و ظهور پدیده های جدیدى چون جهانى شدن و تکنولوژى هاى ارتباطى، نقش آفرینى دین را در عرصه سیاسى  ـ اجتماعى مجدداً فعال کرده است.

در میان مسلمانان، نقش اسلام از آغاز در عرصه اجتماعى و پیوستگى اجتماعى مسلمانان کاملاً تعیین کننده بوده است. نخستین جامعه اسلامى با نمادى دینى با نام بنیانگذار دین نام گرفت و شهر یثرب، مدینة النبى صلى الله علیه و آله خوانده شد. این امر خود حاکى از محوریت دین در میان اعضاى نخستین جامعه اسلامى است. همانند دیگر بنیانگذاران، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در دوران حیات خود، شخصاً مبناى پیوند اجتماعى مسلمانان بود. با رحلت ایشان، اسلام و تعالیم آسمانى وى ـ به عنوان میراث آن حضرت ـ چنین نقشى را بر عهده گرفت. مبناى دعوت آن حضرت از آغاز، ابلاغ پیام الهى بود و در نتیجه اسلام عامل اصلى پیوند اجتماعى بوده است. اما با توجه به نزول تدریجى احکام اسلامى و نو بنیاد بودن جامعه اسلامى، شخص پیامبر صلى الله علیه و آله در ایجاد پیوند اجتماعى بسیار تأثیرگذار بود.

به رغم غلبه آموزه هاى سکولاریستى در دو سده اخیر، حرکت احیاى اسلامى تلاش نموده است با نفى آموزه هاى سکولاریستى غربى و احیاى نقش دین در عرصه سیاسى ـ اجتماعى، اسلام را مجدداً به عرصه سیاسى اجتماعى بازگرداند. جریان احیاى اسلام در صدد بوده است به جاى مبنا قرار گرفتن آموزه هایى چون ملى گرایى و نوگرایى غربى، هویت اسلامى را به عنوان مبناى زندگى اجتماعى در میان مسلمانان فعال نماید. در این میان نقش امام خمینی(س) به عنوان شخصیت برجسته احیاى تفکّر اسلامى در جهان اسلام حایز اهمیت است. امام خمینی(س) را مى توان نماینده بارز اسلام گرایى معاصر دانست. اگر کمال آتاترک با الغاى خلافت اسلامى در نخستین دهه هاى قرن بیستم، پیروى از غرب را در جهان اسلام نهادینه نمود و الگوى کمالیستى را به مثابه الگوى جدید در جهان اسلام با حمایت غرب غلبه بخشید، امام خمینی(س) نیز مهمترین شخصیت اسلام گراى معاصر است که توانست با الغاى یک حکومت غرب گراى وابسته به غرب، حکومت اسلامى را براى نخستین بار به صورت مستقل در جهان اسلام برقرار نموده و احیا نماید. از این جهت امام خمینی(س) نیز شخصیتى بنیانگذار و مهمترین نماینده اسلام گرایى معاصر تلقى مى شود، هر چند در طول دو سده گذشته در واکنش به تهاجم فکرى ـ فرهنگى غرب مصلحان و احیاگران بسیارى در جهان اسلام ظهور نموده اند. کسانى چون سید جمال الدین اسدآبادى، نائینى، شیخ فضل اللّه  نورى، مدرس و دیگران در این زمینه پیشگام بوده اند، اما هیچ کدام نتوانستند میراث ارزشمندى چون انقلاب اسلامى و حکومت اسلامى به یادگار گذارند، لذا امام خمینی(س) شخصیتى کاملاً برجسته و بارز در اسلام گرایى معاصر مى باشد.

بنابراین، مطالعه دیدگاه هاى امام خمینی(س) در باب ماهیت همبستگى اجتماعى و نقش دین در آن کاملاً برجسته و حایز اهمیت مى باشد. دیدگاه هاى امام خمینی(س) در این زمینه، تجلى نگرش اسلام گرایى معاصر به ماهیت زندگى سیاسى نیز مى باشد، اما از جهات دیگرى نیز مطالعه این بینش امام اهمیت دارد. امام خمینی(س) بنیانگذار نظامى است که ما اینک وارث آن هستیم و براى شناخت جامعۀ اسلامى باید با مبانى نظرى آن ـ به ویژه آن گونه که در دیدگاه هاى بنیانگذار آن آمده است ـ آشنا شویم. و از جهت دیگر به مسئولیت هاى جامعه ما در حفظ این میراث بستگى دارد. بدون شناخت صحیح این میراث، امکان میراث دارى صحیح وجود ندارد. همچنین بدون شناخت این میراث، نمى توان در برابر انحراف ها و بدعت ها ایستادگى کرد و اصالت انقلاب اسلامى را تداوم بخشید.

نقش دین در همبستگى اجتماعى از دیدگاه امام خمینی(س)

اندیشه و دیدگاه هاى سیاسى امام خمینی(س) را در باب همبستگى اجتماعى، باید در بستر فکرى و فرهنگى موجود بررسى کرد. چنان که دیدیم، در سنت تفکر اجتماعى اسلامى و دیدگاه هاى اندیشمندان مسلمان، دین نقش برجسته و تعیین کننده اى در پیوند اجتماعى دارد. چنین نقشى در سنت مسیحى نیز به شیوۀ دیگرى مطرح شده است. اما دنیاى غرب با طرح آموزه هاى مدرن، تلاش نمود تا دین را از عرصه سیاسى  ـ اجتماعى حذف نموده، به جاى نمودهاى دین آسمانى، دین بشرى را در قالب دین مدنى مطرح سازد. نگرش غرب به دین و احکام ادیان آسمانى، نگرش سلبى بوده است و غرب در دوران سیطره و غلبه خود بر جهان اسلام، تلاش نموده این نگرش را بر مسلمانان نیز تحمیل نماید. اما بر خلاف غرب گرایان، احیاگران اسلامى ـ که امام خمینی(س) را مى توان شخصیت بارز این جریان فکرى ـ فرهنگى در تاریخ معاصر دانست ـ با چنین نگرشى مخالفت نموده و در نهایت بر بازگشت به پیام آسمانى اسلام و فعال سازى دین در عرصه عمومى تأکید نموده اند. دیدگاه امام خمینی(س) را در این زمینه مى توان با مطالعه نگرش ایشان به مبناى هویت و همبستگى اجتماعى و رابطه دین و سیاست، بررسى نمود.

دین مبناى هویت و پیوند اجتماعى

در اندیشه و تفکر سیاسى امام خمینی(س) هویت اجتماعى جامعه اسلامى بر اساس دین و آموزه هاى دینى تعریف مى شود. از این رو، ایشان بر محوریت توحید و اتکال به خداوند براى وحدت جامعه اسلامى تأکید نموده، از سوى دیگر، گونه هاى دیگر وحدت و پیوند اجتماعى را نفى کرده اند. در مبناى اتحاد و وحدت جامعه اسلامى، بر موارد زیر تأکید نموده اند:

الف) توحید کلمه و عقیده مقصد انبیا

از دیدگاه امام خمینی(س) توحید کلمه و وحدت جامعه اسلامى، غایت اصلى دعوت انبیاى الهى است. ایشان ذیل حدیث نوزدهم کتاب شرح چهل حدیث ـ که دربارۀ تحلیل غیبت مى باشدـ به مفاسد و آثار منفى اجتماعى غیبت مى پردازند. براى این منظور، ابتدا مبانى وحدت جامعه اسلامى را مورد بحث قرار داده و معتقدند:

یکى از مقاصد بزرگ شرایع و انبیاء عظام سلام اللّه  علیهم، که علاوه بر آن که خود مقصود مستقل است، وسیله پیشرفت مقاصد بزرگ و دخیل تام در تشکیل مدینه فاضله مى باشد، توحید کلمه و توحید عقیده است، و اجتماع در مهام امور و جلوگیرى از تعدیات ظالمانه ارباب تعدى است که مستلزم فساد بنى الانسان و خراب مدینه فاضله است. و این مقصد بزرگ که مصلح اجتماعى و فردى است، انجام نگیرد مگر در سایه وحدت نفوس و اتحاد همم و الفت و اخوت و صداقت قلبى و صفاى باطنى و ظاهرى؛ و افراد جامعه به طورى شوند که نوع بنى آدم تشکیل یک شخص دهند و جمعیت به منزله یک شخص باشد و افراد به منزله اعضا و اجزا آن باشد، و تمام کوشش ها و سعى ها حول یک مقصد بزرگ الهى و یک مهم عظیم عقلى، که صلاح جمعیت و فرد است، چرخ زند. و اگر چنین مودت و اخوتى در بین یک نوع یا یک طایفه پیدا شد، غلبه کنند بر تمام طوایف و مللى که بر این طریقه نباشند.[1]

ب) اسلام و حبل اللّه  اساس وحدت و پیوند جامعه اسلامى

پس از بیان محوریت توحید کلمه، امام خمینی(س) در موارد دیگر، اساس وحدت در جامعه اسلامى را اسلام و حبل اللّه  دانسته اند. از نظر ایشان، هرگونه اجتماعى از دیدگاه اسلام مطلوب نیست. اجتماع مورد نظر اسلام، اجتماع بر اوامر الهى و تمسک به حبل الهى است. ایشان با اشاره به آیۀ شریفۀ: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه  جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا»[2] این گونه اظهار مى دارند:

در آیه فقط امر به اجتماع نیست، تمام دستورهاى مردم عادى و رژیم هاى غیر الهى این است که همه با هم باشید، فقط دستور به اجتماع است، لکن دستور خدا دستور «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه » است. این که مهم است این است که تنها این نباشد که همه با هم در یک امرى مجتمع باشید و متفرق نباشید، امر این است که همه با هم اعتصام به حبل اللّه  بکنید. راه، راه حق باشد و توجه به حق باشد و اعتصام به راه حق باشد. انبیا نیامده اند که مردم را در امور با هم مجتمع کنند انبیا آمده اند که همه را در راه حق مجتمع کنند.[3]

امام خمینی(س) در بیانى کلى تر، مبناى وحدت را عمل به اسلام دانسته اند:  شما همه یک مقصد دارید و آن این است که به آن چیزى که اسلام فرموده است، برسید. امید است که برسید ان شاء اللّه .[4]

ج) فقدان وحدت، مهم ترین مشکل جهان اسلام

امام خمینی(س) مشکل اساسى جهان اسلام را دورى از اسلام و عمل نکردن به این آیۀ شریفه مى دانند و معتقدند که: تا وقتى عمل به این امر الهى نشده است، باید مسلمین انتظار گرفتارى هاى بیش ترى را داشته باشند.[5] همچنین ایشان در جاى دیگر، به دعوت قرآن کریم به وحدت و پرهیز از اختلاف و نزاع اشاره مى کند و وضعیت جهان اسلام را بر اساس آن سنجیده و اظهار مى دارند:

از مسائل مهم سیاسى قرآن، دعوت به وحدت و منع از اختلاف است ـ با تعبیرهاى مختلفى که در قرآن کریم هست ـ منع تنازع بین مسلمین و سران مسلمین است که نکته اش را هم فرموده است که: «لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیْحُکُمْ».[6] ما بررسى کنیم به این که آیا این دو اصل مهمى که دو اصل سیاسى مهم اسلامى است، در بین مسلمین چه وضعى دارد. آیا مسلمین اعتنایى کرده اند به این دو اصل؟ و آیا تبعیتى کرده اند از این دو اصل مهمى که اگر اطاعت از آن بکنند، تمام مشکلات مسلمین حل مى شود و اگر اطاعت نکنند فشل مى شوند و رنگ و بویشان از بین مى رود.[7]

فقدان وحدت و عمل نکردن به اصول اسلامى در جهان اسلام، سبب شده است که اجانب بر آن ها تسلط پیدا کنند و تا زمانى که چنین تفرقه و بیگانگى بین مسلمانان حاکم باشد، سیطره غرب نیز تداوم خواهد یافت:

 اگر مسلمین وحدت کلمه داشتند، امکان نداشت اجانب بر آن ها تسلط پیدا بکنند. این تفرقه در بین مسلمین است که باعث شده است که اجانب بر ما تسلط پیدا بکنند، این تفرقه مسلمین است که از اول با دست اشخاص جاهل تحقق پیدا کرد و الآن هم ما گرفتار هستیم. واجب است بر همه مسلمین که با هم باشند. یک زمان حساسى است. ما بین حیات و موت مردد هستیم. ما الآن مملکتمان یا باید تا ابد زیر یوغ استعمار و استبداد باشد یا باید الآن از این یوغ خارج بشود. اگر وحدت کلمه را حفظ نکنید تا آخر باید مبتلا باشید.[8]

د) تلاش غرب براى از خود بیگانگى و وابسته کردن فرهنگى جامعه اسلامى

یکى از چالش هاى اساسى جهان اسلام در دوران اخیر، غلبۀ تفکر و نگرش غربى بر اذهان برخى از حاکمان، فرنگ رفتگان و برخى از به اصطلاح روشنفکران جوامع اسلامى است. این امر سبب شده است تا راه پیشرفت و ترقى را صرفاً در پیروى از فرهنگ و تمدن غربى تلقى نمایند و در برابر غرب، دچار خود باختگى شده و از فرهنگ و سنت اسلامى بیگانه شوند. امام خمینی(س) در موارد مختلفى، به این غرب زدگان و خود باختگان در برابر غرب اشاره نموده، غفلت آن ها را از میراث عظیم و فرهنگ اصیل خود مورد نقد قرار داده است. در یکى از این موارد، به کمال آتاترک، مى پردازد و ضمن بیان خاطره خود از سفر به ترکیه و مشاهدۀ مجسمه کمال آتاترک اظهار مى دارد:

دردى که براى ملت ما پیش آمد و الآن به حال یک مرض، یک مرض مزمن تقریباً هست، این است که کوشش کرده اند غربى ها که ما را از خودمان بى خود کنند، ما را میان تهى کنند، به ما این طور بفهمانند و فهماندند که خودتان هیچ نیستید و هر چه هست غرب است و باید رو به غرب بایستید. آتاتورک ـ در ترکیه من مجسمه او را دیدم ـ دستش این طور بالا بود؛ گفتند او دست را بالا گرفته رو به غرب که باید همه چیز ما غربى بشود. یکى از اشخاصى که در زمان رضاشاه و بعد از رضاشاه هم بود و معروف هم بود ـ حالا من میل ندارم اسمش را ببرم ـ اولش هم معمم بود و بعد هم مکلا و بعد هم در سنا و این ها راه داشت، آن هم گفته بود که همه چیز ما باید انگلیسى بشود. این طور نقشه بوده است، این طور طرح بوده است که ما را از خودمان بى خبر کنند و تهى کنند و به جاى او یک موجود غربى درست کنند.[9]

ایشان به اهمیت فرهنگ در جامعه مى پردازند و وابستگى فرهنگى را بسیار خطرناک و منشأ وابستگى هاى دیگر قلمداد مى کنند. اگر فرهنگ جامعه اى وابسته باشد، ناچار، دیگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرایش پیدا مى کند و بالاخره در آن مستهلک مى شود و موجودیت خود را در تمام ابعاد از دست مى دهد.

استقلال و موجودیت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت مى گیرد و ساده اندیشى است که گمان شود با وابستگى فرهنگى، استقلال در ابعاد دیگر یا یکى از آن ها امکان پذیر است. بى جهت و مِن باب اتفاق نیست که هدف اصلى استعمارگران که در رأس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زیر سلطه است.[10]

سلطه فرهنگى غرب سبب شده بود که برخى در جهان اسلام همه چیز را با معیار فرهنگ غربى بسنجند. امام خمینی(س) به انتقاد از چنین خودباختگى پرداخته و آن را امرى مذموم مى داند:

هى دم از غرب چقدر مى زنید، چقدر میان تهى شدید! باید احکام اسلام را با احکام غرب بسنجیم! چه غلطى است.[11]

این خود باختگى سبب شده است که حتى شرقیان به مآثر بزرگان خویش نیز بى اعتنا باشند. مآثرى که غربیان آن ها را گرفته اند و از آن بهره مى گیرند، اما شرقیان از آن بى خبرند و راه پیشرفت را پیروى از غرب مى دانند.[12] چنین وضعیتى به یک مرض مزمن در جهان اسلام تبدیل شده است و غربى ها تلاش نموده اند که: ما را از خودمان بى خود کنند، ما را میان تهى کنند، به ما این طور بفهمانند و فهماندند که خودتان هیچ نیستید و هر چه هست غرب است و باید رو به غرب بایستید.[13]

هـ ) ضرورت خودیابى و بازگشت به اسلام

شعار و دغدغه اصلى جریان احیاى اسلامى در مواجهه با چالش و سیطره تمدن غربى بر جهان اسلام، بازگشت به اصالت اسلامى بوده است. بر خلاف جریان غرب گرایى و باستان گرایى که هر دو نسبت به گذشته اسلامى ابراز تردید نموده و حتى در مواردى علل انحطاط و عقب ماندگى جهان اسلام را آموزه هاى اسلامى قلمداد نموده اند، احیاگران اسلامى با نشان دادن توانایى ذاتى اسلام به عنوان پیام الهى براى سعادت بشرى، ریشه هاى انحطاط جوامع اسلامى را در عملکرد گذشته مسلمانان و جهل و بى خبرى، خودباختگى، ورود خرافات به فرهنگ اسلامى، ارائه اسلام به صورت ناقص و جداسازى دین از عرصه سیاسى و مواردى از این قبیل دانسته اند. از نظر آنان آنچه موجب انحطاط اصلى جوامع اسلامى بوده، از دست رفتن اصالت اسلامى است که همین، سایر آثار را در پى داشته است. از این رو دغدغه اصلى این جنبش ها، بازیابى هویت اصیل اسلامى بوده است. امام خمینی(س) نیز در راستاى احیاگرى اسلامى، بر اهمیت و ضرورت بازگشت به هویت و اصالت اسلامى تأکید نموده است.

باید خودشان را پیدا کنند؛ یعنى بفهمند که خودشان یک فرهنگى دارند، خودشان یک کشورى دارند، خودشان یک شخصیتى دارند. این که در ذهن جوان هاى ما کرده اند که باید مثلاً فلان مکتب در این جا پیاده بشود، مکاتب شما چیزى نیستند؛ این ها همین تعلیماتى است که ابرقدرت ها در ایران پیاده کرده اند. آن ها یک همچو فرهنگى را براى ما درست کردند که ما از خودمان بى خود بشویم و آن ها تمام چیزى که ما داریم و حیثیتى که ما داریم ببرند. باید ما برگردیم به حال اول اسلام، باید مسلمین برگردند به همان حال که با جمعیت کم غلبه کردند بر همه قدرت ها.[14]

ملت هاى مسلمان... کوشش کنند تا وابستگى فکرى خود را از غرب بزدایند و فرهنگ و اصالت خود را بیابند و فرهنگ مترقى اسلام را ـ که الهام از وحى الهى مى گیرد  ـ بشناسند و بشناسانند.[15]

باید این فرم غربى برگردد به یک فرم اسلامى. تا حالا ما همه چیزمان را تقریباً باید بگوییم غربى بود، همه چیز غربى بود. حالا باید بعد از این که ما دست آن ها را کوتاه کردیم، این طور نباشد که باز دنبال آن ها باشیم، همه چیزهاى خودمان را فراموش بکنیم و دنباله رو غرب یا دنباله رو شرق باشیم. باید ما توجه داشته باشیم که ما خودمان کى هستیم و چى هستیم و مملکت ما احتیاج به چى دارد و به کى دارد. اگر ما این وابستگى هاى معنوى را، این وابستگى هایى که جوان هاى ما را و دانشگاه ما را و همه چیز ما را به صورت غربى درآورده بود، این ها را اگر برگردانیم به حال خودش، و پیدا کردیم خودمان را، مى توانیم یک ملت مستقل باشیم و یک ملت آزاد باشیم، پیوند به غیر نداشته باشیم و خودمان سر پاى خودمان بایستیم و کارهاى خودمان را خودمان انجام بدهیم.[16]

در فرایند بازگشت به اصالت اسلامى نیز مراکز علمى و دانشگاه ها که خود خاستگاه ورود اندیشه ها و افکار غربى بودند باید پیشگام باشند. فرهنگ غربى موجب شست وشوى مغزى مسلمانان شده بود و اینک لازم بود تا آثار آن از مغز و اندیشه مسلمانان زدوده شود و فرهنگ اسلامى جایگزین آن گردد.

اول چیزى که بر ملت لازم است و بر دانشگاه ها لازم است و بر دانشکده ها لازم است و بر همه ملت لازم است، این است که این مغزى که حالا شده است یک مغز اروپایى یا یک مغز شرقى، این مغز را بردارند یک مغز انسان خودمانى، انسان ایرانى ـ اسلامى، همان طور که آن ها شستشو کردند مغزهاى ما را، مغزهاى بچه هاى ما را و به جاى مغز خودشان مغز دیگرى نشاندند، ما هم حالا عکس العمل نشان بدهیم و شستشو کنیم مغز خودمان و بچه هاى خودمان را و یک  مغز اسلامى ـ انسانى جایش بنشانیم تا از این وابستگى فرهنگى و وابستگى فکرى بیرون بیاییم.[17]

البته چنین بازگشتى بر خلاف دیدگاه سلفى گرایان، بازگشت صرف و بدون تأمل در گذشته و حال نبوده است. امام خمینی(س) همواره بر اساس اجتهاد مبتنى بر زمان و مکان، تلاش نمودند تا از دستاوردهاى بشرى استفاده نمایند. از این رو، اصالت اسلامى، به معناى بازگشت به اصول و ارکان تفکر اجتهادى اسلامى مى باشد. امام خمینی(س) چنین شیوه اى را در اجتهاد سنتى جواهرى یافته بود و به آن توصیه مى نمود. به تعبیر آیة اللّه  خامنه اى:

فقه صاحب جواهر، به معناى دقت و اتقان کامل در قواعد فقهى و استنتاج منظم فروع از همان قواعدى است که در فقه و اصول مشخص شده است. این فقاهت، دو رکن دارد که رکن اول آن، اصول معتدل و قوى و آگاه به همه جوانب استنباط است، و رکن دوم، تطور فقه مى باشد و همان چیزى است که امام در معناى اجتهاد و مجتهد و فقیه مى فرمودند و تأکید داشتند که مجتهد و فقیه باید با دید باز بتواند استفهام ها و سؤال هاى زمانه را بشناسد.[18]

از این جهت است که ایشان مخالف نشان دادن اسلام با تمدن را نادرست و اشتباه مى داند: آن هایى که مى خواهند عیب گیرى کنند، مى گویند که... اسلام با همه تمدن ها مخالف است، این اشتباه است، اسلام با هیچ تمدنى مخالف نیست... با تمدن، اسلام مخالف نیست، با دلبستگى و محدود شدن مخالف است... همه مظاهر تمدن را انبیا قبول دارند، لکن مهار شده، نه مطلق و رها.[19]

و) تعارض قومیت و ملى گرایى با مبناى همبستگى اسلامى

ملیت و قوم گرایى به عنوان یکى از تأثیرات انقلاب فرانسه، با حمله ناپلئون به مصر و اشاعه ایده ها و آموزه هاى غربى در جهان اسلام، وارد سرزمین هاى اسلامى گردید و بدین سان در فرایند حرکت هاى رهایى بخش در جهان اسلام نیز به شیوه هاى مختلفى گسترش یافت.

نخستین نمود این جریان را به صورت سازمان یافته، مى توان در ترکیه توسط ترکان جوان یافت که با طرح ایده پان ترکیسم، سرزمین اسلامى ترکیه را از دیگر نقاط جهان اسلام جدا نمودند. به تدریج ایدۀ ناسیونالیسم، به عنوان بخشى از فرایند استعمارى ایجاد تفرقه و جدایى میان امت اسلامى، در دیگر سرزمین هاى اسلامى مطرح شد. در کشورهاى عربى، پان عربیسم ناصرى و گرایش هاى ناسیونالیستى حزب بعث نمود بارزى داشت.[20] نتیجه و تأثیر عملى ملى گرایى، از یک سو به حاشیه رانده شدن هویت اسلامى و از سوى دیگر، تجزیه جهان اسلام به بخش هاى کوچک ملى بود.

در واکنش به چنین گرایشاتى در جهان اسلام و به منظور خنثى سازى توطئه استعمارگران، امام خمینی(س) نیز در فرایند احیاگرى اسلامى خویش، و به منظور بیدارسازى امت اسلامى به افشاى ماهیت ملى گرایى پرداخته و بر ناسازگارى و تضاد آن با آموزه هاى اسلام و منافع مسلمانان تأکید نمود. ایشان در بیانى صریح، اظهار داشت که امت اسلام از ملى گرایى بارها سیلى خورده است. از این رو، ایشان بر تقابل ملى گرایى با اسلام گرایى این گونه تأکید نموده اند: آن هایى که مى گویند ما ملیت را مى خواهیم احیا بکنیم، آن ها مقابل اسلام ایستاده اند، اسلام آمده است که این حرف هاى نامربوط را از بین ببرد. افراد ملى به درد ما نمى خورند، افراد مسلم به درد ما مى خورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنى ملیت این است که ما ملت را مى خواهیم، ملیت را مى خواهیم، و اسلام را نمى خواهیم.[21]

ایشان ملى گرایى را این چنین وصف مى نمایند: ملى گرایى... بر خلاف دستور خداست و بر خلاف قرآن مجید است؛ ما که مى گوییم که جمهورى اسلامى، مجلس شوراى اسلامى، براى این که از آن امامزاده ما معجزى ندیدیم![22]

ایشان بین حبّ وطن که با اسلام سازگار است و ملى گرایى که موجب تفرقه و تجزیه جهان اسلام است تفکیک قائل شده و معتقدند: حب اهل وطن و حفظ و حدود کشور مسأله اى است که در آن حرفى نیست و ملى گرایى در مقابل ملت هاى مسلمان دیگر، مسأله دیگرى است که اسلام و قرآن کریم و دستور نبى اکرم(ص) بر خلاف آن است. و آن ملى گرایى که به دشمنى بین مسلمین و شکاف در صفوف مؤمنین منجر مى شود، بر خلاف اسلام و مصلحت مسلمین و از حیله هاى اجانب است که از اسلام و گسترش آن رنج مى برند.[23]

این ملى گرایى بر خلاف دعوت انبیاى الهى هم مى باشد؛ زیرا: ملى گرایى که به این معناست که هر کشورى هر زبانى، بخواهد مقابل کشور دیگر و زبان دیگر بایستد، این آن امرى است که اساس دعوت پیغمبرها را به هم مى زند. پیغمبرها که از اول تا ختمشان، آمده اند مردم را به برادرى، به دوستى، به اخوت دعوت کرده اند؛ در مقابل آن ها یک قشرهاى تحصیل کردۀ در دامن غرب یا شرق آمده اند و ندانسته، اکثراً ندانسته و بعضى هم دانسته، قضیه ملى گرایى را پیش کشیده اند.[24]

بدین سبب است که ایشان اظهار مى دارند: «ملى گرایى اساس بدبختى مسلمین است»؛[25] زیرا «این ملى گرایى، ملت ایران را در مقابل سایر ملت هاى مسلمین قرار مى دهد».[26] از این رو، کسانى که با ملیت و ملى گرایى بین مسلمانان تفرقه مى اندازند، «لشکرهاى شیطان و کمک کارهاى به قدرت هاى بزرگ و مخالفین با قرآن کریم هستند».[27]

البته در اندیشه سیاسى امام خمینی(س)، اگر ملى گرایى در مقابل اسلام نباشد، مثبت و قابل قبول تلقى شده است: «...ملى به معناى صحیحش، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام مى کند».[28] از این رو، ملیت ایرانى به صورت صحیح قابل تعریف است: «ملت ایران یک ملت مسلم هستند، ملت ایران شعارشان اسلام است، شعارشان دیانت است».[29] از این منظر مى توان گفت امام خمینی(س) ملیت را به عنوان یک واقعیت اجتماعى در جهان اسلام پذیرفته است، اما سعى مى کند ماهیت و اصالت اسلامى را به ملت هاى مسلمان برگرداند.[30]

2ـ 2. همبستگى اجتماعى و ابعاد سیاسى اسلام

دین به عنوان مبناى همبستگى و هویت جمعى جامعه اسلامى، کارکردهاى مهمى در عرصه سیاسى  ـ اجتماعى دارد. بدین جهت، در اندیشه سیاسى امام خمینی(س) ، دین پیوند وثیقى با سیاست داشته و آموزۀ سکولاریسم یا جدایى دین از سیاست نفى مى شود. از دیدگاه امام خمینی(س) دین الهى، جامعیت دارد. دین الهى داراى دستورات جامعى است که کلیه ابعاد مادى و معنوى بشر را شامل مى شود. تعالیمى که علاوه بر غنى ساختن انسان در بُعد روحانى، در مادیات هم او را غنى مى سازد.[31]
ایشان برداشت هاى محدود از دین را ناشى از محدودیت نگرش انسان ها مى داند: از دین اسلام و بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله برداشت هاى مختلفى است؛ چنانچه از انسان هم برداشت هاى مختلفى مى باشد. هر دیدى محدود به حدود شخصى است که آن دید را دارد. انسان موجودى است محدود، لکن قابل حرکت تا غیر متناهى است. انسان غیر متناهى در کمال، غیر متناهىِ در جلال و جمال، دید غیر متناهى دارد و او مى تواند از اسلام و از انسان برداشت صحیح بکند.[32] از این رو، محدود سازى دین به بُعد یا عرصه خاصى، نادرست و خلاف واقع است.

نسخه تربیت اسلام ـ  که قرآن باشد  ـ نامحدود است، نه محدود به عالم طبیعت است و نه محدود به عالم غیب و نه محدود به عالم تجرد است، همه چیز است. بنابراین، نباید گمان شود که اسلام براى این آمده است که این دنیا را اداره کند یا این که مردم را متوجه آخرت سازد. نوع انسان در خسارت است، مگر آنان که در حصار دین و ایمان و تربیت انبیا وارد شوند.[33]

ایشان دین اسلام را چنین معرفى مى کنند: حقیقت دین اسلام این است که همه مسائل مربوط به زندگى بشر و آنچه را که مربوط به رشد و تربیت انسان و ارزش هاى انسانى مى باشد، دارا است. اسلام همه چیز را گفته است، لکن اشکال بر سر مسلمین است.[34] با توجه به جامعیت دین اسلام، از نظر ایشان تفکیک دین از سیاست و محدودسازى اسلام به معنویت صرف، نادرست خواهد بود: دین، احکام معنوى دارد و بسیارى از احکامش سیاسى است، دین از سیاست جدا نیست. البته در اذهان بسیارى از اهل علم و بیش تر مقدسین این است که اسلام به سیاست چه کار دارد. اسلام و سیاست جدا هستند. دین على حده است، سیاست على حده، این ها اسلام را نشناخته اند، مگر سیاست چیست؟ روابط بین حاکم و ملت است. احکام سیاسى اسلام، بیش تر از احکام عبادى است. اسلام در مقابل ظلمه ایستاده است، حکم به قتال داده، حکم به کشتن داده در مقابل کفار و این احکام باید اجرا شود.[35]

همچنین محدودسازى دین به قانون گذارى صرف نیز از دیدگاه امام خمینی(س)پذیرفته نیست. ایشان سخنان برخى در زمینه محدودسازى دین به بُعد قانون گذارى و واگذارى اجراى آن قوانین به خود مردم را با مبناى اسلام و معتقدات اولیه اسلامى مخالف مى داند؛ زیرا در هیچ اجتماعى جعل صرف قانون به تنهایى سعادت نمى آورد، بلکه باید بعد از تشریع قانون، قوه مجریه اى هم باشد. اگر قوه مجریه در یک تشریع نباشد، نقص وارد است.

به همین جهت، اسلام همان طور که قوانینى را جعل کرده است، قوه مجریه هم قرار داده است. ولىّ امر، متصدى قوه مجریه است. در زمان رسول اکرم صلى الله علیه و آله این طور نبود که فقط قانون را بیان و ابلاغ کنند، بلکه آن را اجرا مى کردند. رسول اللّه  صلى الله علیه و آله مجرى قانون بود؛ مثلاً قوانین جزایى را اجرا مى کرد. دست سارق را مى برید، حد مى زد، رجم مى کرد. خلیفه هم براى این امور است.[36] امام ریشه سوء برداشت هاى ارائه شده از اسلام را ناشى از نا آگاهى افراد مى داند:

یکى از مصیبت ها از این جا است که آدمى که نمى داند که مثلاً اسلام با سین است یا با صاد و از اسلام بى اطلاع است؛ از مدارک اسلام بى اطلاع است، خیال مى کند حالا که مثلاً انقلاب شده است، باید در اسلام هم انقلاب بشود. این ها مى خواهند اسلام را از بین ببرند؛ مى خواهند احکام اسلام را یکى یکى از بین ببرند.[37]

از این رو، ایشان بر تمسک به فقه سنتى ـ که بر اساس اجتهاد مبتنى بر زمان و مکان قابلیت پاسخگویى به تمامى نیازهاى جامعه امروز را دارد  ـ وصیت مى نماید.

من اکنون به ملت هاى شریف ستمدیده و به ملت عزیز ایران توصیه مى کنم که . . . از فقه سنتى که بیانگر مکتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملت ها است . . . ذره اى منحرف نشوند.[38]

بر اساس تعاریف و تفاسیرى که امام خمینی(س) از دین مبین اسلام ارائه کرده اند و با توجه به تأکید ایشان بر محوریت دین در هویت بخشى به جامعه اسلامى، دین باید دینى جامع و مشتمل بر ابعاد سیاسى  ـ اجتماعى زندگى بشرى نیز باشد. از این جهت، محدودسازى دین به بعد فردى یا عبادى آن با ماهیت اسلام ناسازگار و خلاف واقع خواهد بود. چنین دینى خواهد توانست به صورت مطلوب همبستگى اجتماعى مسلمانان را فراهم نموده و زمینه سعادت بشرى را در زندگى دنیوى و اخروى فراهم نماید.

نتیجه گیرى

همبستگى و پیوند اجتماعى یکى از مباحث مهم اجتماعى است که در طول تاریخ مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است. در نگرش هاى سنتى و به ویژه از دیدگاه اندیشمندان مسلمان، دین نقش مهمى در پیوند و همبستگى اجتماعى داشته است. غالب اندیشمندان کلاسیک نیز همچون اندیشمندان مسیحى، بر این امر تأکید کرده اند، اما با حاکم شدن آموزه هاى مدرن؛ مانند: سکولاریسم، انسان محورى و عقلانیت خودبنیاد ـ  به رغم اذعان آنان به نقش و محوریت دین در عرصه همبستگى اجتماعى  نقش دین وحیانى در عرصه اجتماعى کم رنگ شده و به جاى آن، برخى از اندیشمندان مدرن تلاش نمودند تا بدیل دیگرى را در قالب دین بشرى مطرح نمایند، حتى در مواردى مبانى متفاوت و غیر دینى براى همبستگى اجتماعى ارائه نمودند. تمرکز بر ملیت و ملى گرایى ـ به عنوان مبناى هویت جمعى جوامع مدرن  ـ در این راستا بوده است. به تبع گسترش تهاجم همه جانبۀ غرب به جهان اسلام، آموزه هاى غربى نیز در جهان اسلام مطرح شده و سبب گردید تا برخى از حاکمان و به اصطلاح روشنفکران جوامع اسلامى نیز شیفته و دلباخته آموزه هاى غربى گردند و اصالت و هویت جمعى اسلامى خود را فراموش نمایند.

در چنین فضایى بود که امام خمینی(س) بر احیاى اندیشه و تفکر اسلامى و بر بازگشت به اصالت اسلامى تأکید نمودند. از دیدگاه ایشان، دین اسلام نقش مهم و بنیادینى در وحدت و همبستگى جامعه اسلامى داشته و توحید کلمه هدف بنیادین انبیاى الهى بوده است. در اندیشه امام خمینی(س) نقش دین در همبستگى اجتماعى نیز منوط به جامعیت دین و توجه به ابعاد سیاسى ـ اجتماعى آن مى باشد.

منبع: همبستگى ملى و مشارکت عمومى از دیدگاه امام خمینی(س)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، صص 93-147

کتابنامه

قرآن کریم.

1 ـ صحیفه امام، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، تهران، 1378 ش.

2 ـ شرح چهل حدیث، امام خمینى، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینى، تهران، 1378ش.

3 ـ ریشه هاى بحران در خاورمیانه، حمید احمدى، کیهان، تهران، 1377ش.

4 ـ ولایت فقیه، امام خمینى، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینى، تهران، 1377ش.

پیوست ها:

[1] شرح چهل حدیث، ص 309 ـ 310. [2]آل ‏عمران (3): 103. [3]صحیفه امام، ج 9، ص 131. [4]همان، ج 19، ص 10. [5]ر.ک: همان، ج 9، ص 129. [6]انفال(8): 46. [7]صحیفه امام، ج 16، ص 34. [8]همان، ج 6، ص 83. [9]همان، ج 9، ص 390 ـ 391. [10]همان، ج 15، ص 243. [11]همان، ج 8، ص 58. [12]ر.ک: همان، ج 9، ص 378. [13]همان، ص 390. [14]همان، ج 12، ص 321. [15]همان، ج 10، ص 395. [16]همان، ج 9، ص 501. [17]همان، ج 10، ص 53. [18]برگرفته از: سخنرانى ایشان در جمع طلاب، فضلا و استادان حوزه علمیه قم و روحانیان بیست کشور جهان، در تاریخ: 22/3/1368. [19]همان، ج 8، ص 516 ـ 517. [20] ر.ک: ریشه‏ هاى بحران در خاورمیانه، ص 85 ـ 130. [21]صحیفه امام، ج 13، ص 78. [22]همان، ج 12، ص 334. [23]همان، ج 13، ص 209. [24]همان، ج 15، ص 471. [25]همان، ج 13، ص 87. [26] همان. [27]همان، ص 444. [28]همان، ج 21، ص 430. [29]همان، ج 3، ص 495. [30]ر.ک: فصلنامه مطالعات ملى، مقاله «امام خمینى و هویت ملى در ایران»، یحیى فوزى تویسرکانى، ش‏4. [31]ر.ک: صحیفه امام، ج 6، ص 467 ـ 468. [32]ر.ک: همان، ج 12، ص 420. [33]ر.ک: همان، ص 422 ـ 423. [34]همان، ج 15، ص 481 ـ 482. [35]همان، ج 3، ص 227. [36]ر.ک: ولایت فقیه، ص 15. [37]ر.ک: صحیفه امام، ج 13، ص 365. [38]همان، ج 21، ص 399 ـ 400. 

انتهای پیام /*