اصول بنیادى اخلاق مسئولان در آرای حضرت امام خمینی(س)

منظور از اصول بنیادى اخلاقى مسئولان، صفات و ویژگى هایى است که در اخلاق و رفتار مدیران و مسئولان نظام اسلامى نقش بنیادى دارد و در سخنان امام خمینى بر آنها تأکید شده و لزوم داشتن آنها براى مسئولان حکومتى توصیه گردیده است.

کد : 50759 | تاریخ : 01/05/1393

پرتال امام خمینی(س): منظور از اصول بنیادى اخلاقى مسئولان، صفات و ویژگى هایى است که در اخلاق و رفتار مدیران و مسئولان نظام اسلامى نقش بنیادى دارد و در سخنان امام خمینى بر آنها تأکید شده و لزوم داشتن آنها براى مسئولان حکومتى توصیه گردیده است.

1. ایمان

ایمان به خدا و ارزش هاى اسلامى، یکى از نکات مهمى است که در سخنان امام بر آن تکیه شده است. پیش از ارائه نمونه هایى از سخنان امام در این باره، مناسب است به شرح معناى ایمان از نگاه امام به نقل از کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل بپردازیم: ایمان در لغت، به معنى وثوق و تصدیق و اطمینان و انقیاد و خضوع است. در فارسى به معنى گرویدن است، و پر واضح است که گرویدن غیر از علم و  ادراک است.[1]

امام خمینى براى روشن شدن تفاوت علم و ایمان، مثال زیبایى مى زند که  همه مى دانند که مرده به قدر مگسى حرکت ندارد و نمى تواند به دیگران  آزار برساند و همه مى دانیم که در تاریکى مردگان زنده نمى شوند،  با  این وصف در شب تاریک از مردگان وحشت داریم و این نشان  مى دهد که «به این حقیقت عقلیه، قلب ایمان نیاورده و این ادراک عقلى  به قلب نرسیده است». بر همین اساس حقیقت توحید که بیشتر فروع  ایمانى و معارف الهى و صفات نورانى قلبى از آن منشعب مى شود و  بر  ادراک عقلى هیچ یک از این فروع مترتب نمى شود تا به مرحله ایمان و باور قلبى نرسد.[2]

این که در قرآن شریف صفاتى براى مؤمن ذکر شده که در وجود ما نیست،  برخاسته از تفاوت علم و ایمان است. آنجا که در سوره انفال مى فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذٰا ذُکِرَ اللّه  وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذٰا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إیمٰاناً وَعَلىٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»[3] تا آن که مى فرماید: «أُولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً»؛[4] به طور حصر مى فرماید: مؤمنان آنانند که این چند صفت را دارند و غیر اینها مؤمن نیستند و در آخر نیز مى فرماید: «اینها فقط مؤمن درست راست مى باشند».

امام خمینى پس از شرح این نکات، مؤمن را که تحت تأثیر دستورات و  آیات الهى هستند این گونه معرفى مى کند: مؤمن آن کسى است که قلبش حضور حق و احاطۀ قیّومى آن ذات مقدس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد.[5]

بنابراین، مؤمن حقیقى کسى است که حق را همیشه حاضر و ناظر بداند  و  ایمان کامل افراد در زمانى است که به گفته امام، دنیا را محضر حق بدانند: عالم محضر خدا است، در محضر خدا معصیت خدا نکنید.[6]

این ایمان کامل است که باعث اصلاح بسیارى از امور و کارها مى شود و مسئولان نظام اسلامى لازم است به آن آراسته باشند، تا گرفتار فساد و  انحراف نشوند. از نظر امام، کسى که ایمان نداشته باشد محال است در خدمت مردم باشد.

باید جوانان ما بدانند تا معنویت و عقیده به توحید و معاد در کسى نباشد محال است از خود بگذرد و در فکر امت باشد.[7]

امام منشأ تمام مفاسد حکومت گذشته را نداشتن اعتقاد و ایمان مى داند و مى فرماید: همۀ اینهایى که این بساط را، این فضاحت ها را در ایران درست کردند و این گرفتارى ها را براى ملت ما درست کردند، براى این بود که ایمان در کار نبود. اگر ایمان در کار بود، ممکن نبود که یک آدم یک قرار دادهایى درست کند که حالا دولت ما گرفتارش هستند... مبدأ همۀ خیرات و مبدأ همۀ ترقیاتى که براى یک مملکت هست، چه در جهت مادیت و چه در جهت معنویت، این است که ایمان در کار باشد. باید شما و ما دست به هم بدهیم براى قشر آتیه که اینها مقدرات مملکت دستشان است. ایمان ایجاد کنیم. شما از دانشگاه مؤمن بیرون بدهید، ما از مدرسه ها مؤمن بیرون بدهیم نه عالِم، عالم تنها فایده ندارد. البته مؤمن تنها هم مؤثر خیلى نیست... .[8]

از نظر امام زمانى که ایمان با علم توأم شود نتیجه مى دهد و به سود مردم و جامعه کار انجام مى شود، زیرا به نظر امام اگر ایمان نباشد، افراد گرفتار فساد و خلاف مى شوند و ایمان مانع تطمیع و تهدیدها مى شود و مؤمن دست به خیانت نمى زند و این ایمان باعث حفظ کشور مى گردد.

2. تقوا

تقوا، از وقایه به معناى نگاهدارى و حفظ کردن خود از افتادن در خطا و لغزش است. درعرف و زبان اخبار به گفتۀ امام خمینى عبارت است از: «حفظ نفس از مخالفت اوامر و نواهى حق» و پیروى از رضاى اوست و  بیشتر در حفظ و نگاهدارى کامل نفس از واقع شدن در محظورات با ترک مشتبهات به کار مى رود، «وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهاتِ ارْتَکَبَ المُحَرَّ مٰاتِ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ[9]»، «فَمَنْ رَتَعَ حَوْلَ الحِمٰى أوشَکَ أنْ یَقَعَ فیهِ[10]».[11]

از نظر امام، تقوا از مدارج کمال و مقامات نیست؛ ولى مقدمۀ کمال است  و  بدون به دست آوردن مقام معنوى امکان ندارد. برابر تقسیمى که امام از تقوا دارد تعریفى که ذکر شد، منطبق بر تقواى عام است که باید از
محرمات و مشتبهات پرهیز نماید. ایشان در مراتب و درجات تقوا مى نویسد: تقواى عامّه از محرّمات است و خاصّه از مشتهیات و زاهدان از علاقۀ به دنیا و مخلصان از حبّ نفس و مجذوبان از ظهور کثرات افعالى و فانیان از کثرات اسمایى و واصلان از توجه به فنا و متمکّنان از تلوینات.[12]

امیرالمؤمنین علیه السلام در آغاز فرمان خود به مالک اشتر، او را به تقواى الهى دعوت مى کند.[13] امام خمینى که در تقوا و پرهیزکارى شهره بود، بر لزوم تقوا براى مسئولان نظام اسلامى تأکید دارد؛ زیرا اگر یک مسئول بى قید باشد و مرزها و شبهات را مورد توجه قرار ندهد به مرور مرتکب خلاف و معصیت مى شود و ترک گناه براى وى زشت نمى نماید و به آسانى گرفتار فساد مى شود. امام خمینى بر تقوا چنین تأکید مى کند:

تقوا براى همه لازم است و براى کسانى که متصدى امور کشور هستند لازم تر است... اما متصدیان امور به حسب تصدى که دارند، اگر خداى نخواسته تقوا نداشته باشند، یک وقت مى بینید که اینهایى که در رأس امورند اگر تقوا نداشته باشند، این به همۀ کشور سرایت مى کند، همۀ کشور را یک وقت خداى نخواسته به باد مى دهد و لهذا براى آنها اهمیت تقوا بسیار بیشتر است تا براى اشخاص. آنها هم براى خودشان خوب است، هم براى دوستانشان خوب است و هم براى کشورشان خوب است، براى تمام کشور.[14]

بى تقوایى مساوى است با نابود کردن کشور و چنانچه مسئولى بى تقوا باشد، به زیر دستان وى نیز سرایت مى کند. به تناسب مقامى که افراد دارند درجات و مراتب تقوا را باید مورد توجه قرار دهند و بویژه از مشتبهات اجتناب کنند.

3. تزکیه و تهذیب نفس

تزکیه و جهاد با نفس و تهذیب و اصلاح آن، از کارهاى مهمى است که باید مسئولان نظام اسلامى به آن توجه کنند، و براى رسیدن به کمال و مکارم اخلاق و رفتار پسندیده و مبارزه با خوى هاى ناپسند و رذائل اخلاقى، تزکیۀ نفس لازم است. این نکته اى است که امام خمینى بر آن تأکید مى نمود. جهاد نفس که در حدیث نبوى، جهاد بزرگ شمرده شده و از کشته شدن در راه حق تعالى بالاتر است. این حدیث اولین حدیثى است که امام خمینى در کتاب چهل حدیث به شرح آن پرداخته است.[15] ایشان تهذیب و جهاد نفس را این گونه تعریف مى کند:

جهاد نفس... عبارت است از غلبه کردن انسان بر قواى ظاهرۀ خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن و مملکت را از لوث وجود قواى شیطان و جنود آن خالى نمودن است.[16]

ایشـان بـراى جهاد با نفس مشارطـه، مراقبـه و محاسبـه را لازم مى شمارد.[17]

در بیان اهمیت تزکیه و تهذیب نفس بارها در سخنرانى هاى خود بر تقدم  تزکیه بر تعلیم تأکید نموده و با توجه به بیان این نکته در آیات قرآن «یُزَکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَالْحِکْمَةَ...».[18] اهمیت تزکیه را براى افراد مسئول در سمت هاى گوناگون اجتماعى یادآورى مى کنند و هدف بعثت را تزکیه مى شمارد: «غایت بعثت این تزکیه است».[19]

امام ضرورت تزکیه را براى کسانى که در دولت و حکومت هستند لازم تر مى داند؛ زیرا آنان بیشتر در معرض خطا و لغزش هستند: و این تزکیه براى دولتمردان، براى سلاطین براى رؤساى جمهور، براى دولت ها و براى سردمداران بیشتر لازم است تا براى مردم عادى.[20]

و در سخنى دیگر مى گویند: دولتى که بخواهد مردم را وادار به کار خوب بکند باید تزکیه بکند خودش  را.[21]

امام تهذیب نفس و مبارزه با هواهاى نفس را «در رأس همه امور» مى داند و مى فرماید: آن چیزى که در رأس همۀ امور است براى همۀ ماها، اوّل تهذیب نفس است و در خلال او تهذیب مردم است، اگر انسان خودش مهذّب نباشد نمى تواند دیگران را تهذیب کند، حرف اثر ندارد.[22]

قرآن رستگارى را از آن کسانى مى داند که با هواهاى نفسانى مبارزه کرده  و نفس خود را تزکیه کرده باشند: «قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا»؛[23] رستگار شد کسى  که نفس را تزکیه کرد، «قَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَکّىٰ»؛[24] رستگار شد کسى که آن را  تزکیه کرد.

ضررهاى عدم تهذیب نفس

بسیارى از فسادها، خلاف ها و نابسامانى ها، از خود خواهى ها و عدم تهذیب  و تزکیه نفس پدیدار مى شود. امام خمینى خطراتى را که از بى  توجهى به تهذیب نفس پیدا مى شود، بارها برشمرده که به چند مورد آن اشاره مى شود:

الف. ایجاد مشکل براى مردم

«آن خطرى که از عالمى که تربیت نشده است و تزکیه نشده است بر بشر وارد مى شود، آن خطر از خطر مغول بالاتر است».[25]

کسى که خود را تزکیه نکرده باشد، بویژه اگر عالم و مسئول باشد ضرر فراوانى به جامعه مى رساند. على علیه السلام مى فرماید: «زَلَّةُ الْعٰالِمِ تُفْسِدُ الْعَوالِمَ»[26]؛ لغزش عالم جهان ها را به فساد مى کشاند.

در جایى دیگر مى فرمایند: هیچ لغزشى شدیدتر از لغزش عالم و مرد آگاه  نیست.[27] و در سخنى دیگر، دانشمندى را که دچار لغزش شود به شکستن  کشتى تشبیه مى کند، که هم خود غرق مى شود و هم دیگران را غرق  و نابود مى نمایـد.[28] و این همان است که امام خمینى بـه آن اشـاره کردنـد.

ب. ایجاد اختلاف

«منشأ اختلافات از هواى نفس است. هرکجا اختلاف بین خودتان دیدید، مطمئن باشید که از هواى نفس سرچشمه گرفته است».[29]

امام خمینى بارها به این نکته اشاره مى کردند که اگر تمام انبیا یک جا جمع شوند با یکدیگر اختلاف ندارند؛ زیرا در آنها هواى نفس نیست آنها انسان هاى وارسته اى هستند.

ج. طغیان و سرکشى

خداوند در سورۀ شمس پس از آن که از تزکیۀ نفس سخن مى گوید، نمونه اى از طغیان نفس را معرفى مى نماید. مى گوید قوم ثمود به جهت طغیان و  سرکشى خود، صالح را تکذیب کردند[30] و معجزۀ الهى (ناقۀ صالح) را نابود  نمودند.

د. هلاکت در دنیا و آخرت

«تزکیه براى این است که نور هدایت در انسان واقع بشود. تا تزکیه نشدید طغیان براى شما حاصل خواهد شد، تا تزکیه نشده اید علم براى شما خطرناک  است، خطرناک تر از هر چیزى، تا تزکیه نشده اید مقام براى شما خطرناک  است و شما را به هلاکت دنیایى و اخروى مى کشاند».[31]

4. امانتدارى

امانتدارى از ویژگى هایى است که تمام مسئولان نظام اسلامى باید از آن برخوردار باشند؛ زیرا حکومت به منزلۀ امانتى است الهى که در اختیار یک مسئول قرار گرفته است و او باید در حفظ و نگهدارى آن بکوشد.

امیرالمؤمنین على علیه السلام در نامه اى به اشعث بن قیس کندى مى فرماید: «کار تو برایت طعمه اى نیست، بلکه امانتى است در گردن تو».[32]

خداوند مى فرماید: «إِنَّ اللّه  یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا»؛[33] خداوند به شما فرمان مى دهد که امانت ها را به صاحبان آن باز گردانید.

در روایاتى از معصومان امانت به امامت تفسیر شده است.[34]

تفسیر مجمع البیان در معناى امانت سه نظر و قول ذکر کرده است، که یکى  مربوط به کلید کعبه است، و خلاصه دو معناى دیگر آن، به شرح ذیل است:

الف: هر امانتى که به دست افراد داده شد، رعایت و ارائه آن لازم است و این امانت ها دو گونه است: اوّل: امانت هاى خداوند که شامل فرمان ها و نهى هاى خداوند مى شود؛ دوم: امانت هاى بندگان خدا که شامل مال و چیزهاى دیگر آنها مى شود.

ب: منظور آیه، حاکمان مى باشند که خداوند به آنان فرمان داده حافظ مردم باشند و آنان را به عمل به دین و شریعت وادار کنند.[35]

بنا به هر دو معنا، نظام اسلامى امانتى است در دست مسئولان، زیرا کارگزاران باید دستورات اسلامى را حفظ کنند و یا مردم را به اجراى دستورات دینى تشویق نمایند. چنانچه ما حکومت را امانتى بدانیم که توسط
مردم به افراد خاصى به امانت سپرده شده، مسئولین هم باید امانتدار امین و قابل اعتماد باشند. پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم مشخصۀ مؤمن را امانتدارى در مال و جان آنها دانسته اند:

«الْمُؤْمِنُ مَنْ أمَّنَهُ النّٰاسُ عَلىٰ أنْفُسِهِمْ وَأمْوٰالِهِمْ»؛[36] مؤمن کسى است که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند.

بدیهى است که امین باید در حفظ امانت خود بکوشد و هیچ گاه در آن خیانت نکند. امام خمینى نظام اسلامى را امانتى الهى مى داند که پاسدارى از آن لازم است. امانتى مى داند که باید به طور سالم به نسل هاى آینده سپرده شود. نمونه هایى از سخنان ایشان را مطالعه مى کنیم: شما الآن یک امانتى دستتان هست باید حفظش کنید، آن امانت جمهورى اسلامى است.[37]

اصولاً انسان امانتدار الهى است و آنچه دارد به عنوان امانت در اختیار او قرار گرفته است. امام خمینى مى فرمایند: جدیت کنیم که این امانتى که خداى تبارک و تعالى به ما سپرده است و آن امانت روح است، امانت زندگى است، امانت حیات است، امانت اسلام است، امانت قرآن است، اینها را پاسدارى کنیم از آن.[38]

امام نظام اسلامى را امانتى بزرگ مى داند که باید در حفظ آن کوشید و آن را به نسل هاى آینده منتقل کرد.

شما الآن امانت بزرگى از دست این ملت تحویل گرفتید و مقتضاى امانتدارى این است که آن را به طور شایسته حفظ کنید و به طور شایسته به نسل آینده و دولت هاى آینده تحویل دهید.[39]

و هر کس در هر جا هست و هر جا خدمت مى کند، یکى از امورى که بسیار براى او لازم است امانت است، امین باید باشد اگر خداى نخواسته، در یک گروهى اشخاص غیر امین و اشخاص خائن پیدا بشود، یک وقت مى فهمیم که تمام آن گروه را اینها به بدنامى کشیدند یا به فساد. از امور لازم امانت است در امور.[40]

5. عدل گرایى

عدل، یکى از ارزش هاى اسلامى است که آمیخته با اعتقادات مردم مسلمان است و در اسلام تأکید فراوانى بر آن شده و حاکمان موظفند در جامعه به عدل رفتار کنند و عدالت را تحقق بخشند. در علم اخلاق، عدالت یکى از چهار فضیلت برتر و بنیادین است که حکما در کنار حکمت، شجاعت و عفت مطرح کرده اند، بلکه عدالت را تمام فضیلت دانسته اند. امام خمینى پس از تعریف عدالت به تعدیل قوۀ عملیه و تهذیب نفس در تعریفى دیگر مى نویسد: عدالت... عبارت است از تعدیل جمیع قواى باطنیه و ظاهریه و روحیه و نفسیه و به این اطلاق فیلسوف متقدم گفته: عدالت همۀ فضیلت است نه جزوى از آن.[41]

علماى اخلاق، عدالت را حدّ وسط بین افراط و تفریط دانسته و کسب آن را براى سیر کمال و تهذیب نفس لازم شمرده اند. عدالت اجتماعى در قرآن، یکى از اهداف انبیا دانسته شده آنجا که خداوند مى فرماید: «لَقَـدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَیِّنٰاتِ وَأَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْکِتٰابَ وَالْمیزٰانَ لِیَقُومَ الناسُ بِالْقِسْطِ».[42]

امام على علیه السلام در بارۀ عدل و عدالت مى فرماید: «خَیْرُ السّیاساتِ الْعَدْلُ»؛[43] بهترین سیاست ها عدالت است. و قوام و پایدارى رعیت را به عدالت مى داند.[44] عدل را زندگى[45] و باعث تداوم حکومت مى شمارد.[46]

امام خمینى با توجه به آیۀ شریفه، اقامۀ عدل را جزو اهداف انبیا مى شمارد و چنین مى گوید: اساساً انبیاء خدا، صلوات اللّه  و سلامه علیهم، مبعوث شدند براى خدمت به بندگان خدا، خدمت هاى معنوى وارشادى و اخراج بشر از ظلمات به نور و خدمت به مظلومان و ستمدیدگان و اقامۀ عدل، عدل فردى و اجتماعى.[47] 

رعایت عدالت را براى تمام مسئولان لازم مى شمارند و اجراى آن را  دربـارۀ تمام افراد جامعـه ضـرورى مى شمـارد، حتـى نسبت بـه خود  شخص.

عدالت اسلامى از خود انسان شروع مى شود تا همه جا: عدالت در خود انسان، عدالت با رفیق، عدالت با همسایه، عدالت با هم محله، عدالت با همشهرى، عدالت با هم استانى، عدالت با هم مملکتى، عدالت با همسایه هاى کشورهایى که با ما هستند، عدالت با همه بشر، اگر این معنا حاصل نشود، نه حکومت اسلامى است، نه پاسدارش پاسدار اسلام.[48]

ظلم ها و بى دادگرى ها همه برخاسته از نبود عدالت در جامعه است. فسادها و خیانت ها از بى عدالتى سرچشمه مى گیرد. اسلام براى جلوگیرى از تبعیض ها، ستم ها و تجاوز به حقوق دیگران براى تمام مسئولان و نقش آفرینان عدالت را شرط دانسته است و سرمنشأ جهان را، خدایى عادل مى داند که به مقدار ذره اى به مردم ستم روا نمى دارد. اسلام خدایش عادل است، پیغمبرش هم عادل است و معصوم، امامش هم عادل و معصوم است، قاضى اش هم معتبر است که عادل باشد، فقیهش هم معتبر است که عادل باشد، شاهد طلاقش هم معتبر است که عادل باشد، امام جماعتش هم معتبر است که عادل باشد، امام جمعه اش هم باید عادل باشد، از ذات مقدس کبریا گرفته تا آن آخر، زمامدار باید عادل باشد. وُلاتشان هم باید عادل باشند... اگر عدالت در بین زمامداران نباشد این مفاسدى است که دارید مى بینید... .[49]

امام خمینى اجراى عدالت را درتمام سطوح جامعه لازم دانسته و بر توجه  مسئولان به آن توصیه مى کند و نمونه هاى عینى در لزوم عدالت ارائه  مى دهد: مى گویم عدالت باید باشد. البته در یک فرماندارى که به آن احتیاج دارند، نمى تواند همه را یک دفعه بپذیرد، لکن روى عدالت باشد که آن آدمى که ضعیف است هم بپذیرید... .[50]

منبع: امام خمینی و مفاهیم اخلاقی، ج5، اخلاق مسئولان نظام اسلامی، علی اکبر ذاکری، صص 23-37



[1] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص88. [2] همان، ص89. [3] انفال (28): 2، «مؤمنان کسانى هستند که چون نام خدا برده شود، خوف بر دل‏هاى ایشان چیره گردد و چون آیات خدا، بر آنان خوانده شود ایمان ایشان افزون گردد و بر پروردگارشان توکّل مى ‏کنند». [4] انفال (28): 4، «و ایشان به درستى همان ایمان آورندگان هستند». [5] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص92. [6] صحیفه امام، ج13، ص461. [7] همان، ج3، ص322. [8] همان، ج7، ص472. [9] من لایحضره الفقیه، ج3، ص10، «و هر کس به شبهات عمل کند، مرتکب محرمات خواهد شد و از راهى که نمى‏ داند هلاک شود». [10] وسائل الشیعه، ج27، ص167، ح44 «و هر کس در اطراف قرقگاه باشد انتظار مى‏رود که در آن قرار گیرد». [11] شرح چهل حدیث، ص206. [12] همان. [13] نهج البلاغه، نامه 53، ص427. [14] صحیفه امام، ج17، ص122. [15] شرح چهل حدیث، ص4. [16] همان، ص6. [17] همان، ص9. [18] آل عمران (3): 164؛ جمعه (62): 2. [19] صحیفه امام، ج14، ص391. [20] همان. [21] همان، ج19، ص134. [22] همان، ج15، ص505. [23] شمس (91): 9. [24] اعلى (87): 14. [25] صحیفه امام، ج14، ص391. [26] تصنیف غررالحکم، ص47. [27] همان، «لاٰزَلّةَ أشَدُّ مِنْ زَلَّةِ عالِمٍ». [28] همان؛ بحار الانوار، ج2، ص58، ح39 «زلَّةُ الْعالِمِ کإنْکسارِ السَّفینَةِ تَغْرَقُ وَتُغَرِّقُ». [29] صحیفه امام، ج18، ص134. [30] شمس (91): 11 «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰهٰا». [31] صحیفه امام، ج14، ص393. [32] نهج البلاغه، نامه 5، ص366. [33] نساء (4): 58. [34] نور الثقلین، ج1، ص495. [35] مجمع البیان، ج3، ص98. [36] بحارالانوار، ج64، ص309، ح42. [37] صحیفه امام، ج12، ص359. [38] همان، ص312. [39] همان، ج18، ص79. [40] همان، ج17، ص238. [41] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص151. [42] حدید (57): 25. [43] تصنیف غررالحکم، ص339. [44] همان، ص99 «العَدْلُ قَوامُ الرَّعِیّةِ». [45] همان، «العَدْلُ حَیاةٌ». [46] همان، ص340 «إعْدِلْ تَدُم لَکَ القُدرَة». [47] صحیفه امام، ج18، ص6. [48] همان، ج8، ص318. [49] همان، ج3، ص304. [50] همان، ج9، ص123.

انتهای پیام /*