امام خمینی معتقد بود که:

انتقاد عامل رشد است

انتقاد باید بشود. تا انتقاد نشود، اصلاح نمى‏شود یک جامعه. عیب هم در همه‏ جا هست؛ سر تا پاى انسان عیب است و باید این عیب‏ها را گفت و انتقادات را کرد؛ براى این که اصلاح بشود جامعه

کد : 50762 | تاریخ : 31/04/1393

پرتال امام خمینی- سید حسن اسلامی:‌  ما انسانها در سطح فردى، کافى است که نگاهى به مهارت‏هاى خود بیفکنیم. حداقل مهارتى که هر یک از ما دارد، توانایى او در سخن گفتن است. اما همین مهارت به ظاهر ساده و پیش‏ پا افتاده، یک شبه حاصل نشده، بلکه ـ‏دست کم ـ محصول چندسال دورۀ کودکى است که زیر ضربات کوبندۀ انتقاد دیگران شکل گرفته. بسیارى از کودکان ـ‏اگر نگوییم تقریباً همۀ آنان‏ در آغاز امکان اداى برخى حروف را ندارند و کلماتى را که این حروف در آن‏ها به کار رفته است، غلط ادا مى‏کنند. اما با هر بار اداى غلط، مواجه با انتقاد دیگران مى‏ شوند و بر این گفتۀ خطا به آنان مى‏ خندند و شکل صحیح تلفظ را برایشان تکرار مى‏کنند. این درس‏ آموزى شبانه‏ روزى و بى‏ مزد و منّت، سال‏ها بعد نتیجه مى‏دهد و آن کودک دیروزى، که کلمات غلط او خنده بر لبان این و آن مى‏ نشاند، به سخن‏ورى توانا تبدیل مى‏شود که از آن‏همه خطاهاى آغازین خود، دیگر یادى نمى‏کند. دیگر مهارت‏هاى آسان و پیچیده نیز همین روند را طى مى‏کنند؛ راه رفتن، غذا خوردن، لباس پوشیدن، دویدن و صدها مهارت از این دست، به ‏تدریج و بر اثر انتقادهاى دیگران در انسان درونى مى‏شوند و به عادتى قدرتمند تبدیل مى‏گردند.

حال کافى است که پدر و مادر دل‏سوزى را تصور کنیم که آن‏قدر دل‏ نازک و حسّاس باشند که نخواهند کودک نوپاى خود را برنجانند و خطاهاى او را اصلاح کنند و یا از گفتار و کردارش انتقاد کنند. این کودک هر کلمۀ غلطى که بر زبان آورد، با سکوت تأییدآمیز آنان مواجه مى‏شود؛ هر گام نادرستى که بردارد، با لبخند دلسوزانۀ آنان روبه ‏رو مى‏گردد؛ اگر قاشقى را وارونه در دست بگیرد، هیچ‏کس به خود این اجازه را نمى‏دهد که با رنجاندن او، راه در دست گرفتن قاشق را به او بیاموزد.

 با توجه به همین نکته، سعدى مى‏گوید: «متکلّم را تا کسى عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.»[1]

این داورى، اختصاص به مهارت‏هاى زبانى ندارد، بلکه هر مهارتى را دربر مى‏گیرد. اگر قدرى تأمّل کنیم، درمى‏ یابیم که در پس هر مهارتى و پشت صحنۀ آن، انبارى از انتقادها نهفته ‏است. در سطح اجتماعى نیز همین داورى درست است. آنچه امروزه به عنوان فناورى (تکنولوژى) شناخته مى‏شود و شاخص تمدن امروز و نمایانگر چیرگى انسان بر طبیعت به شمار مى‏آید، چیزى نیست جز اندیشه‏ هایى خام که در دستان پرتوان انتقاد، به ابزارهاى نیرومندى تبدیل‏ شده‏ اند.

جرج استاینر در مورد جایگاه نقد در جامعه، مثالى دارد که قابل توجه است. هرچند او بر آن است تا اهمیت انتقاد را در عرصۀ ادبیات نشان دهد، اما حکم او عام است و همۀ اشکال زندگى اجتماعى را دربر مى‏گیرد. به گفتۀ او؛ «فرض کنیم که در جامعه ‏اى، به هر دلیل، هرگونه سخن نقّادانه ممنوع شده باشد و حکم بر این باشد که فقط کارهاى اصیل هنرى ارائه شوند، بى‏آن که کسى بتواند در مورد آن‏ها بحث کند و ارزیابى یا نقّادى خود از آن آثار را به مردم ارائه کند. در این جامعه، ... چه رخ خواهد داد؟ خیلى ساده، کارهاى ـ به اصطلاح ـ ناب هنرى نیز ارائه نخواهد شد؛ نه فقط به این دلیل که براى رشد ادبیات و هنر نقّادى ضرورت دارد، بل به این دلیل پیچیده ‏تر نیز که هر اثر هنرى جدید، خود در حکم نقّادى آثار کهن است.»[2]

البته خوش‏بختانه چنین جامعه ‏اى را نمى‏توان یافت؛ چرا که ظاهراً خصلت انتقادگرى ریشه در سرشت انسان دارد و همه‏ جا این خصلت کم و بیش خود را نشان مى‏دهد و آثار خود را به جاى مى‏گذارد. اما براى درک درستى ادعاى مزبور، مى‏توان به راحتى زندگى اجتماعى برخى حشرات را در نظر گرفت. براى مثال، اجتماع زنبوران یا موریانه ‏ها را در نظر مى‏گیریم. شکل امروزى زندگى آنان، نحوۀ تقسیم کار یا شکل خانه‏ سازى آنان، بى‏کم و کاست، مانند گذشته ‏هاى دور است و گذر هزاران و حتى میلیون‏ها سال نتوانسته است تغییرى در آن ایجاد کند. علت این رکود و یک‏نواختى آن است که این‏گونه حشرات تابع غریزه هستند و همه ‏چیز را یکسان تکرار مى‏کنند و چیزى به نام «انتقاد» در آنان وجود ندارد و اگر هم دست بر قضا حشرۀ منتقدى در میان آنان یافت شود، احتمالاً پیش از آن که لب به انتقاد بگشاید، جان خود را از دست خواهد داد؛ چرا که حیات این حشرات در گرو همرنگى کامل است و انتقاد ـ‏از هر نوع آن که باشد‏ مانع این همرنگى‏ است.

بارى، از این منظر که بنگریم، انتقاد را عامل ضرورى رشد و اصلاح فرد و جامعه خواهیم یافت و آن را ناگزیر خواهیم دید. امام خمینى رحمه‏ الله با همین روى‏کرد، ضرورت انتقاد را چنین بیان مى‏کنند: «انتقاد باید بشود. تا انتقاد نشود، اصلاح نمى‏شود یک جامعه. عیب هم در همه‏ جا هست؛ سر تا پاى انسان عیب است و باید این عیب‏ها را گفت و انتقادات را کرد؛ براى این که اصلاح بشود جامعه.»[3]

آرى، جامعۀ مورچگان انتقادناپذیر است و در آن، همه چیز طبق غریزه در جاى خود قرار دارد. اما در مورد انسان، که تابع محض غریزه نیست، نمى‏توان چنین گفت و انتقاد براى او داروى ضرورى دردهاى گوناگون است. از این رو، ایشان مى‏فرماید: «انتقاد براى ساختن، براى اصلاح امور لازم است.»[4]

این‏گونه نگریستن به انتقاد است که آن را از یک شرّ اجتناب‏ ناپذیر، به خیرى ضرورى و هدیه‏اى الهى تبدیل مى‏کند. اگر پذیرفته باشیم که کمال فردى و اجتماعى انسان‏ها در گرو انتقاد است، آن‏گاه به جاى آن که از آن بگریزیم و یا چون داروى تلخى بدان تن دهیم، آن را چونان هدیه‏اى گرامى خواهیم دید و از آن بهره ‏مند خواهیم گشت و خواهیم گفت: «اشکال، بلکه تخطئه یک هدیۀ الهى است براى رشد انسان‏ها.»[5]

چنین نگرشى است که انتقاد را زمینه‏ ساز سعادت جامعه مى‏داند و صاحب آن همگان را به گسترش فرهنگ انتقادى دعوت کرده مى‏گوید: «در جمهورى اسلامى، همه باید با انتقادها و طرح اشکال‏ها، راه را براى سعادت جامعه باز کنند.»[6]

منبع:‌کتاب انتقاد و انتقاد پذیری ،‌چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام،‌صص، ۱۹-۲۵



[1])) گلستان سعدى، ص175.  [2])) حقیقت و زیبایى؛ درس‏هاى فلسفۀ هنر، ص487ـ488.[3])) صحیفۀ امام، ج 14، ص401.[4])) همان، ص366.[5])) همان، ج20، ص451.[6])) همان، ج21، ص249.

 

انتهای پیام /*