درسی از امام خمینی(س)/ دقت و هوشیاری در شناخت سوء استفاده چی ها

من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد [از اعضای سازمان مجاهدین خلق که بعدها به علت دغل کاریها و کج رفتاریها به منافقین مشهور شدند] آمد پیش من. قبل از این بود که آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید بیست روز- بعضیها مى‏ گفتند 24 روز- مدتى بود پیش من. هر روز [مى‏] آمد آنجا، و روزى شاید دو ساعت آمد صحبت کرد از نهج البلاغه، از قرآن. همه حرفهایش را زد.

کد : 50839 | تاریخ : 25/05/1393

اغلب کسانی که با حضرت امام خمینی(س) محشور بوده اند، اذعان دارند که در اولین برخورد با افراد و گفت و گو با آنها تقریبا شناخت دقیق و روشنی از افراد برای ایشان حاصل می شده است. این ویژگی هردلیلی داشته باشد، چه بر گرفته از دقت و هوش سیاسی باشد، یا نتیجه قوه تجزیه و تحلیل از قضایا بوده باشد و یا حاصل فراست منتج از تقوا و بر آیند ایمان قوی فرد به حساب آید از آن رو که " اتقوا من فراسة المؤمن، انه ینظر بنور الله" و یا هر دلیل دیگر، از مزایای منحصر به فردی است که وجود خمینی عزیز بدان مزین بوده و در همه عقبه های زندگی پرحادثه و پربار ایشان همواره نتایج مفید و تأثیرگذاری را رقم زده است. آنچه ذیلا آورده می شود نقل آن بزرگوار است در ملاقات با حسین احمدی روحانی نماینده سازمان پر طمطراق مجاهدین خلق آن زمان که به سفارش بزرگانی از دین و سیاست و مبارزه برای گرفتن تأییدیه از حضرت امام خمینی(س) _ البته با شیوه خاص خودشان_ در نجف به دیدار امام رفته و بیان مطلب از قول حضرت امام با تمثیلی ساده که بسیار گویا و درس آموز و شنیدنی است و البته به کارگیری آن راه هرگونه سوء استفاده و ایجاد خطر و نفوذ از "راه رسیده ها" و آنهائی که به قول حضرت امام: "حتی از دورهم دستی بر آتش انقلاب نداشته" و اکنون در فضای امن و عافیت برای حاکمیت بر سرنوشت انقلاب و نظام  خیز برداشته اند، را می بندد: 

« من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد [از اعضای سازمان مجاهدین خلق که بعدها به علت دغل کاریها و کج رفتاریها به منافقین مشهور شدند] آمد پیش من. قبل از این بود که آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید بیست روز- بعضیها مى‏ گفتند 24 روز- مدتى بود پیش من. هر روز [مى‏] آمد آنجا، و روزى شاید دو ساعت آمد صحبت کرد از نهج البلاغه، از قرآن. همه حرفهایش را زد. من یک قدرى به نظرم آمد که این وسیله است. نهج البلاغه و قرآن وسیله براى مطلب دیگرى است. و شاید، باید یادم بیاورم آن مطلبى که مرحوم آسید عبد المجید همدانى به آن یهودى گفته بود. مى‏ گویند یک یهودى در همدان مسلمان شده بود. بعد خیلى به آداب اسلام پایبند شده بود؛ خیلى زیاد! این موجب سوء ظن مرحوم آسید عبد المجید که یکى از علماى همدان بود شده بود که این قضیه چیست. یکوقت خواسته بودش، گفته بود که تو مرا مى‏ شناسى؟ گفت: بله. گفت: من‏  کى‏ ام؟ گفت: شما آقاى آسید عبد المجید. گفت من از اولاد پیغمبرم؟ گفت بله. تو کى؟ من یک یهودى بودم، پدرانم یهودى بودند و تازه مسلمان شده‏ ام. گفته بود نکته اینکه تو تازه مسلمان که همه پدرانت هم یهودى بودند و من هم سید و اولاد پیغمبر و ملّا و این چیزها، تو از من بیشتر مقدسى، این نکته این چیست؟ من شنیدم که یهودى گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده. یک قضیه‏ اى بوده. مى‏ خواسته با صورت اسلامى کارش را بکند. تو یهودیها این گونه کارها هست. من به نظرم آمد که این قضیه ... این قدر نهج البلاغه و خوب، من هم یک طلبه هستم؛ من این قدر نهج البلاغه خوان و قرآن و اینها نبودم که ایشان بود! ده- بیست روز ماند. من گوش کردم به حرفهایش، جواب به او ندادم؛ همه ‏اش گوش کردم و آمده بود که تأیید بگیرد از من، من همان گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم. فقط اینکه گفت که ما مى‏ خواهیم که قیام مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست؛ و شما نیروى خودتان را از دست مى‏ دهید و کارى هم ازتان نمى ‏آید. دیگر بیش از این من به او چیزى نگفتم. او مى‏ خواست من تأییدش بکنم. بعد هم معلوم شد که مسأله همان طورها بوده. بعد هم که آقایان آمدند، از ایران هم براى آنها اشخاصى سفارش کرده بودند که اینها را تأیید کنید، اینها مردم کذایى هستند، فلان، مع ذلک من باور نکردم. حتى از آقایان خیلى محترم تهران سفارش کرده بودند که اینها مردم چطور هستند؛ و من باورم نیامده بود» (صحیفه امام، ج‏8، ص:143و 144)

منبع: جماران

انتهای پیام /*