آیت الله جوادی آملی

سیری در ویژگی های عرفانی امام خمینی (س)

همت تو باید در همه حرکات و سکنات و اندیشه و فکرت در توجه به خداوند متعال و ملکوت او باشد، چرا که به سوی خدای متعال مسافری و ممکن نیست در این سفر با قدم نفْس راه پیمودن، پس چاره‏ ای نیست جز آنکه با قدم خدا و رسول سفر کنیدر بهار 1382 که همایش «اندیشه های اخلاقی و عرفانی امام خمینی (س)» توسط مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی در قم برگزار شد، حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی به عنوان سخنران افتتاحیه مطالب مبسوطی بیان فرمودند که خلاصه ای از آن به شرح ذیل است:
امام (رضوان الله تعالی علیه) خصوصیاتی داشت که در دیگر عارفان کمتر بود. البته دیگر عارفان نیز خصوصیاتی داشتند که در امام فرصت ظهور و بروز پیدا نکرد. هر یک از عُرفا مظهر اسمی از اسماء الله هستند. کاری که دیگران کرده اند این است که کتابهای مبسوطی در این زمینه نوشته اند، امام (رضوان الله علیه) فرصت این کار را پیدا نکردند، اما نوشته های دیگران را از علم به عین و از گوش به آغوش آوردند؛ چیزی که نهایت سعی و تلاش دیگران بود.
خصوصیت ممتاز امام این بود که اولاً ایشان در سیره و سنتشان بین اخلاق و عرفان کاملاً فرق گذاشتند. فرق اخلاق و عرفان این نیست که یکی پویا است و دیگری غیر پویا. اخلاق در مرحله خیلی نازل است و عرفان در اوج قرار دارد و بین اخلاق و عرفان، فلسفه فاصله است. اصلاً نباید گفت بین اخلاق و عرفان چه تفاوتی هست، تا بگوئیم یکی پویا است

کد : 30208 | تاریخ : 18/11/1395

در بهار 1382 که همایش «اندیشه های اخلاقی و عرفانی امام خمینی (س)» توسط مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی در قم برگزار شد، حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی به عنوان سخنران افتتاحیه مطالب مبسوطی بیان فرمودند که خلاصه ای از آن به شرح ذیل است:

امام (رضوان الله تعالی علیه) خصوصیاتی داشت که در دیگر عارفان کمتر بود. البته دیگر عارفان نیز خصوصیاتی داشتند که در امام فرصت ظهور و بروز پیدا نکرد. هر یک از عُرفا مظهر اسمی از اسماء الله هستند. کاری که دیگران کرده اند این است که کتابهای مبسوطی در این زمینه نوشته اند، امام (رضوان الله علیه) فرصت این کار را پیدا نکردند، اما نوشته های دیگران را از علم به عین و از گوش به آغوش آوردند؛ چیزی که نهایت سعی و تلاش دیگران بود.

خصوصیت ممتاز امام این بود که اولاً ایشان در سیره و سنتشان بین اخلاق و عرفان کاملاً فرق گذاشتند. فرق اخلاق و عرفان این نیست که یکی پویا است و دیگری غیر پویا. اخلاق در مرحله خیلی نازل است و عرفان در اوج قرار دارد و بین اخلاق و عرفان، فلسفه فاصله است. اصلاً نباید گفت بین اخلاق و عرفان چه تفاوتی هست، تا بگوئیم یکی پویا است و دیگری غیر پویا. اصلاً اینها قابل قیاس نیستند، دو کُلی اند.

اخلاق این است که انسان سعی کند آدم خوبی بشود، زاهد بشود، اهل بهشت بشود، عادل بشود، با تقوا بشود و از طریق فهم همه فضائل نفسانی که در کتابهای اخلاق آمده است و عمل به آن ها، سر انجام یک انسان وارسته به تمام معنا بشود.

اما در عرفان چنین کسی تازه در پله اول است، او نمی خواهد آدم خوبی بشود، آدم خوب شده است. او می خواهد بهشت را ببیند. آن کجا و این کجا! آن یک چیز دیگر است و این یک چیز دیگر است. اگر کسی همه فضائل را جمع کرد و به درجات عالیه تقوا رسید، به درجات عالیه عدالت رسید، و در همه ملکات فاضله ممتاز شد، شاگرد عرفان است. عرفان معنایش این نیست که آدم زحمت بکشد که آدم خوبی بشود، عرفان با شهود کار دارد.

در عرفان، ترس از جهنم یا اشتیاق به بهشت و اشتیاق به لقاءالله مطرح نیست. این ها در اخلاق مطرح است عارف می خواهد بگوید: بل، من هم دلیل های فراوانی دارم که جهنم را ببینم. می خواهم بهشت را ببینم، می خواهم لقاءالله را درک کنم. آن بزرگواری که گفته است:

خود هنر دان، دیدن آتش عیان

نِی گپ دل علی النارِ دُخان (1)

یعنی کسی که در فضائل اخلاقی کار می کند گپ می زند، حرف می زند؛ چون استدلال می کند که طبق دلیل حکمت، طبق دلیل عدالت، طبق فلان ادله، طبق ظاهر احادیث، طبق این برهان عقلی، طبق این برهان نقلی جهنم هست، بهشت هم هست. این گپ می زند؛ برای این که می گوید: از این دود می توان پی برد که آتش هست: دل عَلَی النار دُخان. هنر آن است که آدم آتش را ببیند. (خود هنر دان دیدن آتش عیا، نی گپ دل علی النار دخان.)

در مورد مبدأ این طور است، در مورد معاد اینطور است، در مورد وحی و نبوت این طور است. همه حرفهایی که در کتابهای اخلاقی است، در حد استدلال است و مفهوم است و برهان است؛ یا عقلی، یا نقلی و مانند آن، و اخلاق جزء علوم جزئی است و زیر مجموعه فلسفه است. اخلاق درباره تهذیب نفس است. اصل این که نفس موجود است، نفس مجرد است، و … را فلسفه تبیین می کند، بعد به اخلاق می دهد، تا درباره عوارض و اوضاع عقل و نفس بحث کند .

کسی که فن اخلاق می نگارد، موضوع و بسیاری از مبادی آن را فلسفه می گیرد . چون این علم جزئی است و نه کُلی. زیر مجموعه فلسفه است. تحت اشراف او است و در تحصیل موضوع، و بسیاری از مبادی اساسی وام دار فلسفه است. بعد از این که در فلسفه ثابت شد نفس موجود است و مجرد است و شئون علمی و عملی دارد، آن گاه در فن اخلاق بحث می شود که فضیلت نفس چیست، راه تحصیل اش کدام است؟ و رذیلت اش چیست، راه درمانش کدام است؟

بنابراین اخلاق زیر مجموعه فلسفه است، و فلسفه زیر مجموعه عرفان. موضوع آن یک هویت مقسمی است، موضوع این یک وجود بشرط لای از تخصص طبیعی و تخصص ریاضی و تخصص منطقی و تخصص اخلاقی است که سایه افکن بر فلسفه است.

چنان که عرفان به دو بخش عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم می شود، اخلاق هم به دو بخش تقسیم می شود: اخلاق نظری که کارهای نظری در زمینه اخلاق است؛ مثل اِحیاءُ العلوم غزالی و مَحَجةُ‌ البِیضاء فیض کاشانی. و اخلاق عملی که سیر و سلوک اخلاقی است.

بنابراین، اخلاق زیر مجموعه فلسفه است، اما عرفان فوق فلسفه است و در سیر و سلوک اخلاقی و عرفانی یکی می کوشد آدم خوبی بشود، اهل بهشت بشود، یکی می کوشد جهنم نرود، یکی می کوشد اینجا که هست، جهنم را ببیند. آنهایی که برابر خطبه متقین حضرت امیر (سلام الله علیه): «هُمْ وَالجَنة کَمَنْ قَدْ رَءآها» (2)، وقتی که شرط تقوا را تحصیل کردند، تازه به مقام (کَأن) می رسند، نه مقام (اَن) که مقام کَأن مقام احسان است. مقام احسان این است که: «اُعْبُدِ اللهُ کَأنکَ تَراهْ فَإنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَإنهُ یَراک» (3) این مقام کَأن است؛ گویا آدم آتش جهنم را می بیند، گویا بهشت را می بیند و گویا به لقاء الله بار می یابد. اما مقام عرفان مقام اَن است؛ همان طور که حضرت امیر فرمود: «مَا کُنْتُ اَعْبُدَ رَباً لَمْ اَرَهُ»(4) و ایشان از آن رو غایة آمال العارفین است که شهود تام را طلب می کند. پس مرز اخلاق کاملاً پایین است و فلسفه در حد وسط است، و مرز عرفان در اوج است. اخلاق نظری است، فلسفه نظری است، و بالای آن عرفان نظری است. اخلاق عملی پائین است و عرفان عملی بالا.

مطلب دوم آن است که اصلی ترین راه برای این که انسان بتواند به آن مقام عرفان برسد و ببیند، باید از این خصوصیت ها برهد؛ یعنی از خصوصیت های بدنی برهد. ما هر کدام یک رؤیای صادقی داریم، یا از دیگران شنیده ایم. در رؤیای صادق، انسان با این چشم فیزیکی یا گوش فیزیکی چیزی را نمی شنود و نمی بیند. اینها را می گذارد کنار و با چشم و گوش دیگر سفر می کند. یک عارف با موت ارادی این ها را می گذارد کنار، و توانائی آن را دارد که برای خودش یک حالت منامیه درست کند. حالت (منامیه) این است که انسان بیدار است، اما در عین حال که بیدار است، چیزهائی را می بیند که دیگران نمی بینند و اگر چشمش را ببندد، باز هم می بیند.

سیدنا الاُستاد مرحوم علامه طباطبائی می فرمودند: این حالاتی که برای وجود مبارک سید الشهداء در راه پیش آمد، غالباً حالت منامیه بود. نه این که نوم باشد. نه این که وجود مبارک سید الشهداء خوابید و خواب دید که این قافله می رود و مرگ به دنبال آنها. بعد استرجاع فرموده باشد! این طور نیست. بلکه همان حالت منامیه بود که بعد علی بن الحسین (سلام الله علیه) فرمود: چرا استرجاع می کنید ؟ «اَو لَسنَا عَلَی الحَق». یا در عصر تاسوعا آن طور بود یا صبح عاشورا آن طور بود؛ مثلاً دید که وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) فرمود: تو فردا شب مهمان مائی. غالباً این ها حالت های منامیه بود، نه این که خواب بود و خواب دید.

عارف کسی است که بتواند با موت ارادی بر بدن مسلط بشود. وقتی که این چنین شد، مرگ طبیعی را تجربه کرده است. وقتی که مرگ طبیعی برایش تجربه شد، آن وقت آن سخن بلند مرحوم بو علی در نمط نهم اشارات خوب روشن می شود که عارف حش است و بش است و شجاع است،‌ کَیْفَ وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقیهِ المَوت. استاد ما مرحوم آقای شعرانی (رضوان الله تعالی علیه) می فرمودند: عبارتهای مرحوم ابن سینا شبیه نصوص است، روایت است؛ مخصوصاً آن نمط نهم و دهم اشارات. بعد معلوم شد این سخن مرحوم خواجه نصیر است در اول منطقیاتِ اشارات که ابن سینا عباراتی دارد، جواهری دارد، فصوصی دارد، و نصوصی؛ که عبارات ایشان مثل نگین است، مثل گوهری است که شبیه روایات است. این سخن خواجه نصیر در وصف عبارات مرحوم بو علی است. او در مقامات العارفین اشارات در مورد عارف می گوید: حشٌ بشٌ بسامٌ وَ هُوَ شُجاع وَ کَیفَ لا وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقیة المَوت. عارف از موت تقیه ای ندارد.

خصوصیت بارز امام (رضوان الله علیه) این بود که از مرگ نمی ترسید؛ چون مرگ ارادی را تجربه کرده بود. وقتی مرگ ارادی را تجربه کرده بود، وقتی که ترس از مرگ نباشد، انسان چیزی کم نمی آورد و بقیه مسائل برای او حل است. از این رو در مورد تبعیدشان بعد از واقعه 15 خرداد می فرمودند: این ها می ترسیدند، من نمی ترسیدم. هم چنین در واقعه 25 شوال که عوامل رژیم پهلوی بعضی از طلاب را مجروح کردند و بعضی را به شهادت رساندند و بسیاری از آقایان ترسیدند و گفتند: وقت تقیه است و ساکت شدند، اعلامیه امام در فردای آن روز که در آن خطاب به رژیم فرمودند: شما روی مُغول را سفید کردید! کسی که از مرگ نترسد، چنین آثاری دارد: اَلْعارِفُ شُجاعٌ‌ کَیفَ لا وَ هُوَ بِمُعزِلٍ عَنْ تَقیةِ المَوت. و کسی از مرگ طبیعی نمی ترسد، که بالاترش را تجربه کرده باشد، و آن مرگ ارادی است. انسان وقتی امیالش را اِماته کند، متحرک بِالهَواء نباشد، متحرک بِالهَوس نباشد، متحرک بِالمِیل نباشد، بلکه متحرک بِالولایة باشد، از مرگ هراسی ندارد. وقتی که از مرگ هراسی نداشت، چنین می شود. در انجام وظیفه آن چه که جلوی دیگران را می گرفت و می گیرد، همان ترس از مرگ است. بنده در همان بحبوحه قیام ایشان رفتم خدمت یکی از مراجع که از اساتید من هم بودند.

دیدم بحار مرحوم علامه مجلسی را باز کرده اند و مشغول مطالعه بحث تقیه هستند. او گرچه ممکن بود بحثی از جهاد و مبارزه و فداکاری مطرح کند، ولی حرف جهاد را می زد و فکر تقیه در ذهنش بود. اما امام حرف جهاد را می زد، فکر جهاد را می کرد، و قلبش برای جهاد می تپید. این خصوصیت را داشت. این هنر است. دیدن نار تمثیل است که مولانا گفته است، تعیین که نیست؛ خود هنر دان دیدن مرگ عیان، خود هنر دان دیدن بهشت عیان، خود هنر دان دیدن جهنم عیان، خود هنر دان دیدن غیب عیان.

و امام (رضوان الله تعالی علیه) در بخشی از معارف اسلامی جزء یُؤمِنونَ بِالغِیب نبود، جزء یُؤمِنونَ بِالشَهاده بود. ما نوعاً جزء مؤمنان بِالغیب هستیم؛ یعنی به جهنم ایمان داریم، به بهشت ایمان داریم و به جمیع مَا جآءَ بِهِ الوَحی ایمان داریم. اما همه اینها برای ما ایمان به غیب است. جهنم را که ندیده ایم، به ما گفتند: جهنمی هست، گفتیم: آمَنا وَ سَلمْنَا؛ بهشتی هست، گفتیم: اعتَقَدَنَا وَ صَدقَنَا. ایمان ما، ایمان به غیب است و این ضعیف ترین مرحله ایمان است که خدای ناکرده انسان اگر از این مرحله سقوط کند، دیگر مؤمن نیست.

این که قرآن فرمود: «یُؤمِنُونَ بِالغِیب» (5)، این بیان حداقل است، نه معیار کمال؛ یعنی از این حداقل نگذرید، وگرنه آن که فرمود: «لُو کُشِفَ الغِطاء مَا ازددتُ یَقیناً » (6) که ایمان به شهادت دارد . ایمان به غیب ندارد. او با بهشت همراه است، او جهنم را از نزدیک می بیند؛ چون خودش قَسیمُ الجَنةِ وَالنار است‌ و امام (رضوان الله تعالی علیه) جزء مراحل نازلة یُؤمِنُونَ بِالشَهادة بود.

بنابراین از مرگ هراسی نداشت. اغلب ما عاقلانه سخن می گوئیم و وهامانه کار می کنیم. الآن اگر یک مُرده را در یک اتاق تاریک بگذارند و به کسی بگویند: شب پیش او بخواب، برهان عقلی خوب اقامه می کند، در آن زمینه ممکن است مقاله ای بنویسد که مُرده، مُرده است و دیگر کاری با آدم ندارد. استدلال که می کند، می بیند بله همراه است، اما اگر بگوئید: خوب حالا شب پیشش بخواب، می ترسد.

این توهمانه عمل کردن و عاقلانه سخن گفتن دَأب خیلی از ماهاست. اما امام عاقلانه عمل می کرد و عقلی که ذات أقدس إله به او داده بوده به حول و قوة عقل الهی، کَأن یَقُومُ وَ یَقعُد، نه مثل ما که با عقل حرف می زنیم. اما فِی الوَهمِ أقُومُ وَ أقْعُد می گوئیم؛ چون او بِمعزل عِنْ تَقیة المُوت بود، هراسی نداشت. ایشان وقتی هراس نداشته باشد‌، شرح صدر دارد؛ چون انسانی که می ترسد، غمگین می شود. غم را که غم گفته اند، برای این است که مثل ابر، مثل غمام، فضای دل را می بندد و نمی گذارد آن شمس اندیشه های فضای ذهن را روشن کند. آدم غمگین، غمام زده است.

بنابراین وجود او را آفتاب نمی گیرد. یک انسان هراسناک، غمگین است. یک انسان غمگین زیر غمام و ابر به سر می برد و دیگر شمس عقل و عرفان و … شرح صدر به او نمی دهد؛ چون بر او نمی تابد، لذا در اندیشه هایش لرزان است.

امام این چنین نبود، شفاف بود، با شرح صدر این کار را می کرد . وجود مبارک موسی و هارون (سلام الله علیهما) که درخواست شرح صدر می کردند، «رَب اشْرَحْ لِی صَدرِی وَ یَسرْلِی اَمرِی» (7)، به همین مناسبت بوده. امام هم چون شرح صدر داشت، امام نداشت و باورش شده بود که این راه حق است و باورش شده بود که این کار را برای رضای خدا می کند و باورش شده بود که کاری را که خدا به عهده می گیرد، شکست در آن راه ندارد.

بنابراین چون از مرگ نمی ترسید، از مبادی مرگ هم نمی ترسید، از مؤخرات مرگ هم نمی ترسید. بعضی از امور هستند که جزء مبادی مرگ اند؛ فلان حادثه اگر پیش بیاید، به مرگ منتهی می شود . بعضی از امور جزء مؤخرات و لوازم مرگ اند که اگر انسان مُرد، فلان حادثه پیش می‌ آید.کسی که از مرگ هراسی ندارد، نه از مبادی قبل از مرگ می ترسد، نه از پیامدهای بعد از مرگ.

این خصوصیت ایشان بارز بود. در مبارزه ها کسی موفق است که به بحث های علمی مبرز باشد، وگرنه صرف مبارزه در عمل بدون مبرز بودن در علم کار را به جائی نمی رساند. ایشان دستش در علوم نقلی پُر بود، مبرز در علم بود، مجتهد مسلم بود، فقیه نامی و اصولی بود و هر چه دیگران داشتند، او داشت و با مبرز بودن علمی فتوا می داد.

مبارز بودن را از آن جهت که وَ هُوَ بِمعزل عَن تقیة المُوت، تأمین کرده است. با درس و بحث حاصل نمی شود. این، هنر است که در کتاب و کتیبه نیست. الآن غالب ما با آن که در بخش های ادبی اُوزان شعر را خوانده ایم که مثلاً فَاعِلاتٌ فَاعِلاتٌ چیست و فُعولٌ فُعولٌ چیست، اما شاعر نیستیم. شعر هنر است. همچنین کم و بیش خطاطان به ما آموختند که اگر بخواهید مثلاً این حرف را بنویسید، راهش این است که چگونه قلم در دست بگیرید و چگونه آن حرف را بنویسید، ولی غالب ما خطاط نیستیم. آن هنر است. آیات جهاد، روایت جهاد، فضیلت جهاد، «فَضلَ الله المُجاهِدینَ عَلَی القَاعِدین.» (8) را خیلی از اساتید برای ما گفتند، اما اغلب ما مبارز نشدیم. آن هنر چیز دیگر است . کم نبودند عارفانی که کتابهای عرفانی تدریس می کردند، اما بمعزل عَنْ تَقِیةِ الموت نبودند؛ در عرفان نظری صاحب نظر بودند، شاید کتابهای زیادی هم نوشتند، اما آن هنر را که: «خود هنر بین دیدن آتش عیان، نِی گپ دل عَلی النار الدُخان» نصیب هر کسی نیست.

پی ‏نوشت ‏ها: (1) مثنوی مولوی (2) نهج البلاغه / خطبه 193 «خطبه متقین» (3) بحارالانوار / جلد 69 / صفحه 279 (4) کافی / جلد 1 / صفحه 97/ حدیث 6 (5) سوره بقره / آیه 3 (6) بحارالأنوار / جلد 40 / صفحه 153 (7) سوره طه / آیات 25 و 26 (8) سوره نساء / آیه 95

 منبع: سخنرانی در کنگره اندیشه های اخلاقی- عرفانی امام خمینی (س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، بهار 1382

 

انتهای پیام /*