ورث کارلسن

روایت عجیب نویسنده کانادایی از دیدار با امام در جماران

هنگامی که در به روی او باز شد من تند بادی از انرژی را تجربه کردم که از میان در و از طریق عبای قهوه ای، عمامه و ریش سفید او به همه منتشر می شد و کوچکترین ذره و مولکول در آن ساختمان را به حرکت در می آورد و آنچنان توجه را به خود جلب می کرد که هر چیز دیگر محو می شد.

کد : 51264 | تاریخ : 04/10/1396

قرار بود که با آیت الله خمینی رهبر بسیار محبوب جمهوری اسلامی دیدار نماییم، و من به این نتیجه رسیده بودم که بهتر است خود را برای چنین دیدار بزرگ و با اهمیتی آماده کنم تا متوجه شوم که چه اتفاقی رخ داده است. 

تلاش برای دیدن امام را قبلاً نیز در مارس 1980، هنگامی که سه بار از خیابان منتهی به او در شمال تهران دیدن کردم، تجربه نموده بودم. در آن زمان خانۀ او توسط پاسداران انقلاب که بر پشت بام قدم می زدند، حفاظت می شد. اما اکنون تعداد نگهبانان زیاد شده است و طبق برآورد من بیش از پانصد نفر در فعالیتهای امام و محافظت او همکاری می نمایند. هنگام ورود به تهران به ما گفته شد که حتی اگر توفیق دیدار با [آیت الله] خمینی را داشته باشیم تا آخرین لحظه نیز از این دیدار مطلع نخواهیم گشت. به نظر می رسید که این گفته مناسب با سنت کلی قدیسینی باشد که برنامه هایشان را بر اساس تغییرات ناگهانی طبق خواست خداوند تنظیم می کنند. من قبلاً نیز با تعدادی از عرفا، حکما، و متفکران الهی ملاقات کرده بودم و در همۀ آنها حتی در منظمترین و دقیق ترینشان نوعی عمل بی اراده وجود داشت.

چه واقعی باشد و یا نباشد احساسی که به انسان در برخورد با افرادی که از لحاظ معنوی و فکری به درجات بالایی رسیده اند دست می دهد این است که اینها در برابر طبقه بندیهای محدود زمان و مکان و تجربۀ دیگران مقاومت می کند و ترجیح می دهند که برنامه های خود را با مقتضیات زمان و لحظه،  نیاز تکاملی، و واقعیت بی چون و چرای اولویت در جهان تنظیم نمایند.  

آیت الله خمینی نیز براساس آنچه که من از منابع خود کسب کرده بودم،  شخص متفاوتی نبود، گرچه او در رابطه با عبادتهای واجب مذهبی بسیار دقیق عمل می کرد، اما هنگامی که مشغول فعالیتهای دیگر بود سعی می کرد وظایفش را با پاسخهایی که در یک لحظۀ خاص داشت، انجام دهد، و هیچ خبری از تهیۀ مقدمات برای یک برنامۀ دقیق و ملاقاتها که ممکن بود با مسؤلیت عمل بر طبق اولویت زمان و توجه خاصی که معنی آن در واقعیت تجربه اش تبیین می شد، وجود نداشت. من عقیدۀ «کارما» را در دین بودا به یادآوردم که هر حادثه ای را برای انسان، نتایج حتمی اعمال گذشتۀ وی می دانست، و این تفکر الگوی کامل بینش علت و معلولی است که به طور مثال عامل تعیین کننده در تحقق آرزوی انسان می باشد. این بینش، بسیار شبیه نظریۀ «ارادۀ خدا» است. زیرا طی سفرهای خود –این بار و پیش از این - در ایران هرگاه سؤال می کردم که آیا می توانم شخص و یا اشخاصی (به طور مثال دانشجویان و گروگانها در سفارت امریکا) را ببینم، به من پاسخ می دادند، «ان شاءالله درست می شود»، به عبارت دیگر اگر خدا بخواهد با آن اشخاص ملاقات خواهیم کرد. این نوع اعتقاد ساده به قضا و قدر آنچنان در تفکر میزبانان ایرانی من حاکم بود که هر گونه تلاش برای انجام عملی را متوقف می ساخت. اگر در می یافتم که هر گونه مسؤلیتی در این مورد به الله واگذار می شود نه به تلاشهای مستمر میزبانان من، دیگر هر گونه کوششی را متوقف می کردم. در رابطه با دیدار از امام، روشن شده بود که این امر کاملاً به خواست خدا بستگی دارد. بنابراین اگرچه به صراحت اظهار داشتم که اگر الله به من توفیق ملاقات با امام را بدهد، موجب مسرت من خواهد شد،  لیکن در عین حال متقاعد شدم که این نفوذ و قدرت محافل مذهبی است که به نظر می رسید و یا اینطور احساس می شد، که نهایتاً عامل تعیین کننده در بسیاری از موارد همچون دیدار با رهبر محبوب ایران شد.

اما شب هشتم فوریه 1982 اعلام شد که شرکت کنندگان در کنفرانس می توانند به نطق امام خمینی در محل اقامت وی گوش فرا دهند. همینکه شنیدم شرکت ما در آن ملاقات در خلال یکی از روزهای برگزاری کنفرانس که چند هفته ادامه داشت، تأیید گردید، فوراً اهمیت حادثه را برای خود احساس کردم، چرا که سرانجام این فرصت به من دست می داد تا ارزش این انسان را از نزدیک بسنجم. آنگاه وی در برابر حساسیتهای معنوی و موشکافانۀ من قرار می گرفت، و بحث عقیدتی من با پروفسور لبنانی و ابراهیم یزدی معنای کاملاً متفاوتی می یافت، زیرا اگر چه انسان قادر نیست دربارۀ موقعیت درونی یک فرد قضاوت کند، اما لاأقل می تواند دریابد که آیا در برخورد و عملکرد شخصی نشانه هایی وجود دارند که به اندیشۀ نیل با حدود و ثغور یک نفس قوت بخشند؟ سرانجام از میان آنهمه انتقامجویی، و مطلق گرایی مسلکی توانستم به این عقیده دست یابم که [آیت الله] خمینی نیز یک انسان حکیم است، زیرا گر چه اغلب قدیسین معروف از لابلای سنتی برخاسته اند که یک نظام عبادی سازمان یافته، زیر بنایی و کهن و انجام فرایض تطهیرکننده را در بر می گیرد لکن آنها زمانی که به قلۀ ایثار دست یافتند خود را از سیاست، و از قید و بندهای سنگین ظواهر زندگی رها ساختند. آنها خود را از جنگهای ایدئولوژیکی خشک که عمدتاً برخورد عقاید با یک فرد دنیاپرست است، رهانیدند. مشخصۀ ظاهری شخصیت انسان که با آگاهی خالص آن انطباق دارد همان واقعیت مسلم عشق است، عشقی که به سادگی، واقعیت آن همسویی بود، همسویی مطلق با قوانین کائنات که برای سعادت مخلوق حرکت کند. این مقیاس تمام قدیسین بزرگ مانند سن فرانسیس، بودا، لائوتسه و یا حتی صوفیانی بود که من در مورد آنها مطالعه کرده بودم.

سخنرانی امام خمینی

هنگامی که با اتوبوس به سوی جماران حرکت می کردیم (به سوی حسینه ای که به خانۀ [آیت الله] خمینی وصل بود و او باید در آنجا سخنرانی می کرد)، هیجان وقوع یک واقعۀ عظیم همراه با همهمه های گنگ و مبهم در فضا حکمفرما بود. من خود می دانستم که قادرم به احساس درونی و ذاتی خود در مورد اینکه آیا آیت الله خمینی خوب است، بد است، و یا هر دو،  اعتماد کنم. من همچنین احساس می کردم که یک حادثۀ ناگهانی در شرف وقوع است، گویی که ذهن از آنچه که بر بینشها و تجارب انسان عمیقاً تأثیر می گذارد، بیم دارد. من بر این باور بودم که چیزی در درون خلقت از وقوع این حادثه آگاه است، و یا اینکه، با توجه به روند یک وضعیت خاص،  شکلی از واقعیت محتمل الوقوع (که برای انسان شناخته شده نیست) حتی قبل از وقوع آن حادثۀ مهم در لحظۀ تجربه نقش ایفا می کند. به عبارت دیگر، زمان غایب است. حال مفهوم آینده را در بر می گیرد، بخصوص آیندۀ نزدیکی که عمیقاً بر تجربۀ انسان از واقعیت تأثیر می گذارد، اگر باید یک حادثۀ مهم برای شخصی روی دهد، حقیقت آن واقعیت همچنان در واقعیت تجربه ای نهفته است، که خود به وقوع تجربۀ دیگری منجر می گردد.  

من می دانستم هر آنچه –در حسینیه ای که امام خمینی باید در آن سخنرانی می کرد - رخ می داد، پر سرو صدا و با اهمیت بود، چگونه می توانست غیر از این باشد، در حالی که تنها یک انسان هدف واقعیت یک انقلاب را مجسم می سازد و آن را بیان می کند. اکنون دیگر سر درگمی قبلی من نسبت به شخص امام خمینی از بین رفته بود. من قادر بودم روح و حقیقت انگیزه های او و ادعاهای مردم کشورش را در مورد عظمت معنوی وی بشناسم. به  عبارتی من احساس می کردم که تمامی افکار، حدس و گمان و برداشتهایی که از انقلاب داشتیم در برخورد رودررو با رهبر انقلاب محو خواهد شد.  من ناامید نبودم.

واقعۀ سخنرانی او به ناچار به دنبال گذراندن مراحلی بود که با حرکت به سوی محل اقامت وی شروع و با گذشتن از نقاط بازرسی و سرانجام ورود به حسینیه ختم می شد. در حالی که با هیجان از میان کوچه ها حرکت می کردیم. احساسی از اشتیاق در بین همگان به چشم می خورد. ضمن اینکه به راه خود ادامه می دادیم من نتوانستم به روشنی، طراوت، و شادابی هوا توجه نکنم. این نقطه از تهران با محله های دیگر شهر متفاوت بود در آنجا شورو هیاهیو، تحرک، و نوع خاصی آگاهی حکمفرما بود. آیا واقعیت وجودی شخصی که آیت الله خمینی نامیده می شود، دلیل پیدایش این حالت بود، و یا طرز تلقی مردم از هر دو عامل می تواند به بروز چنین حالتی منجر شود، زیرا بار دیگر دریافتم که براستی یک تفاوت آشکار در فضایی که ما وارد آن می شدیم به چشم می خورد. در اینجا برعکس آنچه که در خیابانهای تهران دیدم، اثری از بی تفاوتی نبود. اینجا برعکس آنچه که در خیابانهای تهران دیدم، اثری از بی تفاوتی نبود. اینجا در کوچه های منتهی به محل سخنرانی دهها پاسدار، افراد عادی و روحانی از صبح زود (ساعت حدود 8 صبح بود) گروهی را تشکیل می دادند که پروانه وار به گرد شمع وجود امام خمینی می گشتند. من می دیدم که آنها از کار خود لذت می بردند و اینجا انقلاب (در بحبوحۀ جنگ) نیروی حیات بخش خود را آشکار می ساخت. براستی من فکر می کردم که ما به منبع اصلی انقلاب نزدیک می شویم. جو احساسات نیز به همین ترتیب به نظر می رسید که در کنار
اصول و واقعیت اسطوره ای انقلاب قرار گرفته است. من در جلوی حسینیه جا گرفتم، صندلی (امام) خمینی با یک پارچۀ سفید پوشانده شده بود و در بالای سر ما به فاصلۀ 15 پا (متر) از کف زمین قرار داشت. یک روحانی ریش سفید مشغول تنظیم بلندگو بود و صبورانه منتظر علامتی بود که نشان می داد (امام) خمینی از در بسته شده ای که طرف راست جایگاه قرار دارد وارد محل سخنرانی می شود. 

حسینیه از زمزمه های انتظار پُر شده بود، و هر از چندگاهی چند نفر مسلمان شعاری سر می دادند و متعاقباً صدها نفر از مسلمانان حاضر به آنها می پیوستند. کشیدن سیگار در حسینیه ممنوع بود و رفتار محترمانه همۀ کسانی که منتظر ورود امام بودند صحنه را با آنچه که بر محیط ایران معمول و حکمفرما بود، به طور چشمگیری متفاوت می ساخت. حتی هنگامی که به صحنه سخنرانی نگاه می کردم –آنجا که (امام) خمینی صدها سخنرانی ایراد کرده بود - چشمهایم نوعی آرامش، خلوص، و طراوت عینی و ملموس را ثبت می کرد که در فضای حسینیه حکمفرما بود و یا درمجموعه ای از شتاب و توان خیره کننده جذب شده بود که به محیط هایی که طی دو سفرم به ایران رفته بودم شباهت نداشت. حتی مساجد نیز نمی توانستند کیفیت و توانی اینچنین از خود بروز دهند. با همۀ این تفاصیل آیا امام می توانست یک انسان روشن بین، یا یک صوفی واقعی و یا شاید بیشتر از اینها باشد. تمامی نشانه ها حاکی از این بود که دراین مکان همواره حادثه ای به وقوع پیوسته است، حوادثی فراسوی آنچه که در ایران و خارج ازاین مکان رخ می دهد. 

تنها چیزی که باعث شد با این احساس غریبه نباشم هنگامی بود که در جبهۀ جنگ و گورستان بهشت زهرا قدم می زدم. شهادت و جدایی ناگهانی روح تطهیر شده از جسم موجب به وجود آمدن یک قدرت مقدس و خدادادی شده است. فضای اطراف صندلی امام خمینی به هر دلیل نورانی و زنده بود و آنچه بود یکدلی بود، و نه تنفر. در حالی که منتظر امام بودیم، صفی از کودکان فلسطینی لبنان که پدران و مادرانشان را در حملۀ هواپیماهای اسرائیلی از دست داده بودند ضمن خواندن سرودهای مختلف عربی در مورد انقلاب، وارد سالن شدند. آنها جلوی ما و درست زیر صحنۀ سخنرانی جای گرفتند،  صدها دانش آموز ایرانی نیز به اینجا آمده بودند تا به سخنان امام گوش دهند. آنها در اونیفورم هایشان که به لباس ملوانی شباهت داشت (کلاههای آبی و لباس سفید) صبورانه ایستاده بودند و معلمهایشان نیز شعارهای آنها را تنظیم و صفوفشان را مرتب می کردند.

ظاهراً هر روز (امام) خمینی با افراد و گروههایی ملاقات می کرد. وی بخصوص به کودکانی که پدران و مادرانشان در حمله هواپیماهای اسرائیل به اردوگاههای آوارگان کشته شده بودند، علاقه داشت. آنها به مثابۀ مردمان مستضعفی بودند که بی گناه در چنگال تجاوزکاران گرفتار شده بودند و می توانستند در طبقه بندی قضاوت اخلاقی اسلام و انقلاب قرار بگیرند. تنها یکی دیگر از مظاهر شیطان می توانست این کودکان یتیم را خلق کند.  فلسطینیها قربانی امپریالیسم امریکا بودند، چرا که این سلاحهای امریکایی بود که خون پدران و مادران این کودکان را بر زمین ریخته بود. همه چیز به خیر و شر تقسیم می شد. هر مبارزه ای در جهان در طبقه بندی مبارزه ظالم و مظلوم قرار می گرفت. این کودکان مظهر این مبارزات و مظهر تمایزات اخلاقی لازم برای سر پا نگه داشتن انقلاب و حفظ اساس مطلق گرایی آن بودند. بدون واقعیت شر، نمی توان وجود خیر را به عنوان متضاد آن اثبات نمود. ایرانیان ممکن است نتوانند خود را مسلمان خالص بدانند، اما انگیزۀ اسلامی آنها خالص است، و قطعاً دشمن آن شر می باشد. چه چیز دیگری جز خدا می توانست در مقابل شیطان قرار گیرد. ایرانیها از رهبرشان آموخته بودند که اینگونه فکر کنند. هیچ چیز نمی توانست مانع حامیان خط امام در پیروی سرسختانه از این طبقه بندی بدیهی شود، زیرا فقط با تکیه بر این طرز فکر، خیر و شر می توانست به نمایش گذاشته شود.

چهل و پنج دقیقه در انتظار علامت ورود امام بودیم. علامت روشن بود.  چند نفر دیگر از علمای معمم بر آستانۀ در ظاهر شدند و به فرد روحانی که بر روی صحنه انتظار می کشید اشاره کردند که آن مرد مقدس و امیر و امامشان در حال آمدن است. هنگامی که امام خمینی بر آستانۀ در ظاهر شد، همه از جای برخاستند و فریاد زدند: «خمینی»، «خمینی»، «خمینی »، و با شادی و هیجانی وصف ناپذیر به او ادای احترام کردند. من چنین استقبالی را تاکنون در مورد شخص دیگری ندیده بودم به نظر می رسید که همه در امواج عشق و ستایش غوطه ور شده بودند و با تمامی سلولهای قلبشان اطمینان داشتند، به شخصی که اینگونه ارج می نهند از نظر خداوند شایستۀ آن است. در واقع فوران و غلیان خلسه و قدرتی که در مقابل امام ابراز می شد واکنش چندان ساده ای نبود که براساس یک عقیدۀ ثابت در قبال او قرار گرفته باشد، بلکه این یک واکنش طبیعی از ستایش انسانی قدرتمند و عظیم چون اوست..... هنگامی که در به روی او باز شد من تند بادی از انرژی را تجربه کردم که از میان در و از طریق عبای قهوه ای، عمامه و ریش سفید او به همه منتشر می شد و کوچکترین ذره و مولکول در آن ساختمان را به حرکت در می آورد و آنچنان توجه را به خود جلب می کرد که هر چیز دیگر محو می شد. او یک هالۀ سیال نور بود که به وجدان همه در آن مکان نفوذ می کرد. او هر آنچه را که انسان سعی می کرد قبل از دیدنش از وی ترسم کند، نابود می ساخت. او به قدری به خود مسلط بود که احساسات مرا بکلی تحت تأثیر قرار داد و مرا در فراسوی بینشها و فرآیند تجربیاتم هدایت نمود.

می خواستم صرفنظر از قامت ظاهری، شخصیت او را مورد موشکافی قرار دهم، انگیزه اش را کشف کنم و ماهیت او را بشناسم. قدرت، جذبه و تسلط مطلق او کلیۀ معیارهای ارزیابی مرا نابود کرد، و من تنها قادر بودم نیرو و احساسی را که از حضورش در صحنه پدیدار شده بود، تجربه کنم. او یک توفان بود، اما انسان می توانست در درون این توفان آرامشی مطلق را مشاهده کند. چیزی در درون او ثابت بود. لیکن این سکون و بی حرکتی تمام ایران را به حرکت درآورد. او یک انسان عادی نبود، در واقع از میان تمام انسانهای مقدس همچون دالایی لاما، راهبه های بودایی، و متفکران هندی که تاکنون ملاقات کرده بودم، هیچ کدام حضور گیرا و پُر جذبۀ [امام] خمینی را نداشتند. برای آنها که می توانستند ببینند (و احساس کنند) در صداقت، و ادعای مردمش در مورد او تردیدی وجود نداشت. او در یک حالت مطلق گرایی قرار گرفته بود، و این مطلق گرایی در فضا منعکس می شد و در حرکت بدن، حرکات دست، در بارقۀ شخصیت و آگاهی او پدیدار می گشت. جای ابهام نیست که چرا میلیونها ایرانی و مسلمان در سراسر جهان به او عشق می ورزند. آری در او جدیت و قضاوت مطلق آشکار بود. لیکن با توجه به شرایطی که وی در آن قرار داشت، در درستی حرکت و بینش او عزمی استوار نهفته بود. او خارق العاده ترین شخصی بود که من تاکنون دیده ام.

او در ابتدا صحبت نکرد. یکی از روحانیان در حضور [امام] خمینی که با طمأنیه و آرامشی معصومانه نشسته بود برای حاضران نطقی ایراد نمود. او بی حرکت و بدون هیچ گونه واکنشی نشسته بود و در اقیانوسی از آرامش قرار داشت. اما یک عامل پویا و خالص در وجودش حرکت می کرد و این عاملی  بود که می توانست یک جنگ دائمی به راه اندازد. او همۀ کسانی را که من در ایران ملاقات کرده بودم به زیر کشیده بود. او حتی هنگامی که روحانی دیگری سخن می گفت بر کل صحنه تسلط داشت. همۀ چشمها به [امام] خمینی دوخته شده بود و نشانی از غرور و خودآگاهی و حتی اگر بتوان گفت افکار پراکنده و آشفته، نبود. تمامی وجود او به خودی خود بر همه کس و همه چیز در آن صحنه تماشایی که ما شاهد آن بودیم نقشه بسته بود. 

در اینجا صدها میهن پرست و مسلمان برای عظمت او شعار می دادند و به احساس عاشقانه و وفاداری خود نسبت به او سوگند می خوردند. اما او ضمن اینکه به تمامی این شعارها گوش فرا می داد، همچنان در خود غوطه ور بود و بی حرکت باقی می ماند. او در عظمت درونی تزلزل ناپذیر خود قرار داشت و این فراسوی مرزهای علت و معلولی بود، که من با آن آشنا بودم...

در اینجا خواننده ممکن است از زیاده روی من در توصیف این مرد تکان بخورد، اما خوانندۀ باید بداند که علی رغم آنچه که من شنیده بودم، و به رغم شواهد متناقض قبلی (خشونت در لحن کلام، عدم ظرافت خلاق و غیره)  برداشت آنی و واقعی از امام خمینی ربطی با نوع عقیده و یا بینش نداشت. تجربه در این زمینه نقش بسیار قدرتمندی ایفا می کرد. برای یک لحظه به خارج شدن جسم فرد از رحم مادر فکر کنیم، یا به لحظه ای که بیدار می شویم و به این حقیقت می رسیم که انسان از جنین به وجود آمده است. این تجارب به عنوان پایه و اساس خود اولین عامل تعیین کننده در خارج از چهارچوب فکری فرد است. آنچه که غالب است طبیعت ذاتی واقعیت می باشد که تجربه را خلق می کند و این همان چیزی است که صبح نهم فوریه 1982 در تهران به وقوع پیوست، و به نظر می رسید که عاملی که پایه و اساس آگاهی را تشکیل می داد، به ذهنیت تجربۀ من عینیت می بخشید.

من از شیوۀ تجربه که به طور طبیعی احساسات و افکار و آگاهی و نقش مرا تعیین می کرد، فراتر رفتم. [امام] خمینی با قدرت بود. [امام] خمینی قوی بود. [امام] خمینی فروتن و شکست ناپذیر بود. در یک لحظه من تمامی انگیزه های انقلاب، تاریخ سرنگونی شاه، آهنگ شهادت، تمدن گذشتۀ اسلامی را دیدم؛ تمدنی که غرب را تحت الشعاع قرار داده بود. تمامی اینها در حضور این مرد خلاصه شده بود. او سرچشمۀ قدرتی بود که این انقلاب و اسلام را به دنیا  معرفی می کرد. بدون او من مطمئن بودم که سلطنت هنوز بر اریکۀ قدرت تکیه می زد و اسلام به عنوان یک عنصر در سرنوشت سیاسی خاورمیانه نقشی نداشت. هنگامی که [امام] خمینی را دیدم این سؤال برایم مطرح شد که انقلاب در ایران بقا و یکپارچگی خود را حفظ خواهد کرد،  زیرا به خوبی به نظر می رسید که رهبری [امام] خمینی الهام بخش این انقلاب است. [امام] خمینی انقلاب بود. آنها که آگاهی و یا احساس شناخت آنچه را که او عرضه می داشت (تمام حیات در اسلام خلاصه می شود) دارا هستند چاره ای ندارند، جز آنکه خود را در اسلام، اعتماد به برکت شهادت، عزم به گسترش اسلام در جهان غوطه ور سازند. او مردم را متعالی و متحول ساخت و اینهمه تنها به واسطۀ جذبۀ او خلق شده بود و همۀ اینها از طریق هدفی که این تحول بزرگ را خلق کرده بود به انجام می رسید. آری، [امام] خمینی مرکز این فوران اسلامی بود، [امام] خمینی سرچشمۀ آن قدرت معنوی بود که در قلب مسلمانان سراسر خاورمیانه و جهان یا حداقل مسلمانانی که به قلب اسلام نزدیک بودند جریان داشت.

او یک بار هم لبخند نزد. چهره اش به گونه ای خلل ناپذیر بازتاب قاطعیت ارادۀ او بود. خداوند همه چیز او بود او زندگی اش را وقف خدمت به خدا کرده بود. راه او تعیین شده بود و او از نتیجۀ از پیش تعیین شدۀ آن کارآگاه بود. او می خواست عظمت اسلام را آنگونه که در کتاب آسمانی اش وعده داده شده بود، بازگرداند. او هدفی جز اجرای تعالیم اسلامی نداشت. به نظر می رسید که او به عنوان یک انسان در کلیت هدف والای خود غوطه ور شده باشد. من در او هیچ گونه تحلیل روحی و واکنش درونی نسبت به محیط مشاهده نکردم. تنها الگو، وظیفه ای بود که او را در خدمت الله قرار می داد. البته نه علم، و نه روانشناسی قادر به تشخیص اینگونه مشاهدات نیستند. چرا که چنین خصوصیاتی از افراد و تشخیص واقعیت تجربی می گریزند. افکار او نشان دهندۀ نوعی یکپارچگی کامل است. افکاری که با افکار افرادی چون ما که در چنگال طبیعی منازعات، دوسونگری، و احساس ناامنی گرفتاریم، شباهتی ندارد. از نقطه نظر فیزیولوژیک، او در سن هشتاد سالگی به اندازۀ کافی از آرامش، کارایی و انرژی برخوردار بود. هر حرکتی که می کرد از حرکت دستها تا باز کردن دهان و ادای کلمات، همه در حد توانایی یک انسان روشنگر بود. او عاری از هر گونه تزلزل بود و این احساس را ایجاد می کرد که نه تنها بر خود مسلط است بلکه اکنون در خدمت ارباب دیگری است، تسلیم در برابر خداوند. اکنون او در اینجا حضور داشت. مع هذا، انسان او را به عنوان رهبری می دانست که کاملاً عاری از عوامفریبی بود. او حداقل می توانست به عنوان یک پیامبر تورات و یک موسای اسلامی جلوه نماید که آمده بود تا فرعون را از سرزمینهایش بیرون راند (فرعونیسم در تمام آن ارزشها و فعالیتها که واقعیت عظمت خداوند را انکار می کرد بیان شده است) .

من به آن میلیونها انسانی که روزهای زیادی را با بحران گروگانگیری سپری کرده بودند فکر می کردم که ذهنیتی منفی از آیت الله خمینی داشتند و اینکه چه خصومت عظیمی نسبت به وی وجود دارد. مع هذا او به هیچ وجه تحت تأثیر این قدرت ویران کننده قرار نگرفته بود. او آنقدر قدرت داشت که با آن مقابله نماید. اکنون من دریافتم که همین تنفر از او در واقع موجب تحکیم انقلاب شد و او را قدرتمند ساخت. او برای رضایت دیگران، برای قهرمان شدن و خواسته های شخصی زندگی نمی کرد.  او برای حقیقتی که در قوانین اسلام در وحی پیامبر اسلام و زندگی جاویدان و سعادتی که می توانست از اسلام سرچشمه بگیرد، زندگی می کرد. تمام اینها برای کسانی که این کتاب را می خواند غیر طبیعی و مهمل به نظر خواهد رسید. صراحتی که در بیان این احساسات به کار گرفته شده آن را همچون بیدار شدن از یک رؤیا عیان و واقعی ساخته است. [امام] خمینی واقعی بود و اثر حضور [امام] خمینی تأثیر وجود سایر رهبران مذهبی را که من دیده بودم دستخوش دگرگونی ساخت.

او ممکن است دشمن متافیزیک ذهنیت متغیر باشد اما نمی توان انکار کرد که او علی رغم چهرۀ جدی و ارزشهای خشک و انعطاف ناپذیرش،  نیروی عظیمی از یکپارچگی و صداقت بود. با او نمی توان معنای حق انتخاب افراد، یا زیبایی احساس برانگیز باله را مورد بحث قرار دهی، اما او انسان محکم و استواری در صحنۀ سیاست بین المللی است و از زاویۀدید من مسیح دوران معاصر است. البته [امام] خمینی هیچ گاه خود را با مسیح مقایسه نمی کند. اما در واقع خود بازتاب همان صداقت سازش ناپذیر و هدف یگانه است. چگونه است که انسان غنای تجربی آزادی فردی را رد می کند؟ چگونه چنین شخصی تا این حد می تواند نظم کائنات را در خود جای دهد. برای آن دسته از خوانندگان که توجیه سنگسار کردن زناکاران و اعدام همجنس بازان را با تحلیل و توصیف من در تضاد می بینند.  با اینهمه مایلم این موضوع را روشن کنم که انسان به منظور نتیجه گیری از انقلاب و عشق بی پایان مردم ایران نسبت به [امام] خمینی باید گفته های ایدئولوژیک او را از ابعاد عظمت او بعنوان یک نوع بشر جدا سازد. عظمت او چندان از کلمات و یا قدرت او سرچشمه نمی گیرد، بلکه از بیان زندۀ وجود او و از واکنش کائنات در مقابل شکل سازمان یافتۀ شخصیتش ناشی می شود. او در مقابل تمامی مخالفتهایش با امریکا و در قبال همۀ لعن و نفرینش به غرب همچنان فراسوی محتوی کلام و نوشته هایش قرار دارد و آنچه دردرجه اول اهمیت است احساس عمیقی است که به قلب انسان سرازیر می گردد و بدون آنکه کمترین هدفی در آن وجود داشته باشد خود را در معرض تجربه قرار می دهد. اگر قرار بود یک کارگردان فیلم و یا تأتر،  نقش آیت الله خمینی را تشریح نماید بدون تردید می گفت که او مانند یک هنر پیشۀ تواناست که قادر است نقش مسیح و یا امام دوازدهم را ایفا نماید.  و این به دلیل حضور با شکوه، اتکای به نفس مطلق و ارادۀ خلل ناپذیر او بود. اما من احساس می کنم که باید پا را از این نیز فراتر گذاشت. 

امام خمینی در قلب من و در مغز من احساسی به وجود آورد که من تنها می توانم آن را عشق بنامم. آری، استحکام غیر قابل تزلزلی در منش، و نوعی آسیب ناپذیری در اساس فردی او وجود داشت. در وجود او عشقی بود که قلب مرا تزکیه می کرد و آن را با یک خلسۀ معنوی که تا آن زمان نمی شناختم بارور می ساخت. حتی زمانی که پیش از صحبت در جای خود نشسته بود و هنگامی که یکی از روحانیون مشغول ایراد یک نطق تند و قابل پیش بینی علیه ابر قدرتها و ستایش از اسلام بود من به صورت او و نوری که اطرافش را احاطه کرده بود خیره شده و با نیرویی که آن را به زنده ترین نوع خلاقیت و قدرت، ارتباط می داد سرشار شدم. او خالق آن نیرو و احساسی بود که قلب مرا لبریز می کرد و می توانم بگویم روح مرا تطهیر می ساخت. من می خواستم در بی علاقگی و عدم وابستگی خود هنگام دیدن امام باقی بمانم. برداشت من این بود که قادر نیستم تحت سلطۀ انسان دیگری واقع شوم. پیش از این تا حدی از اینکه دریافته بودم شرافت ذاتی من تحت تأثیر تجارب بیرونی من قرار نمی گیرد احساس رضایت می کردم در اینجا یک مسلمان (واله مقدس) مرا در خود حل کرده بود، انسانی که تصور می شد چندان توانایی آن را ندارد که یک خبرنگار غربی را تحت تأثیر احساس شادی الهی قرار دهد. این تجربۀ من بود. تجربه نشان داد که امام خمینی آن واقعیت مفردی است که می توانست آگاهی مرا وسعت بخشد، قلب مرا تزکیه نماید و ذهن مرا روشن سازد و به دنبال خود احساسی از عظمت پایدار بر جای گذارد، احساسی که همه جا به دنبال من است اگر چه ممکن است تحت الشعاع مشغله های من قرار گیرد.

احساس نیروی بهشت زهرا احساس خالص را از من بیرون رانده بود. در اینجا من در برابر تجسم اسلام انقلابی تولد فردیت خود و تصویری از صداقت آشکار را که به سوی ملکوت سیر می کرد می دیدم. در آنجا معنای واقعیتی که در برابر من قرار داشت مسخ نشده بود و می توانست تنها در حافظه جهانی که آن روز دیدم اینگونه نقش بندد، که مشاهدات و تجارت من در آن روز و معنایی که به خودی خود و به گونه ای تغییرناپذیر بیان می شد، مهمترین حقیقت این انقلاب و مهمترین حقیقت تجربه بود. سپس انسان می تواند به عظمتی که منجر به تماس با یک خالق است دست یابد.
او شاهد بزرگی برای قدرت انسان در نیل به یک اعتقاد کامل است و در این اعتقاد، وی دارای بزرگترین و پرهیبت ترین زیبایی و ظرافت شخصی است.  از آنجا که [امام] خمینی براستی یک مرد خدا بود و از آنجا که حقیقت اسلام را در خود داشت و شایستۀ عشق به احساسات شهادت طلبانۀ مکتب شیعه بود، پس ما می بایست از خارج سعی کنیم که این انقلاب را درک نماییم و ببینم که چگونه خداوند ما را در برابر این واقعت مجازات می نماید. این واقعیت همان واقعیتی است که در کانون آیندۀ خاورمیانه قرار دارد. من معتقدم تا زمانی که انسان قادر به شناخت حقیقت نوشته های من نباشد، نمی تواند مقدرات سرنوشت و نیروهایی که وقایع خاورمیانه را شکل می دهند درک نماید.

نوشته های عرفانی مسیحیت، قدیسین شرق و همچنین صوفیان (البته  صرفنظر از پیامبران) نشانه ای از یک انسان خداترس و خداجو را روشن می سازد. اعمال چنین انسانی با شعور و درکی هدایت می شود که به نظر می رسد فعالیت های دنیای بزرگتری را محاسبه می نماید. ضمیر خاص و ثابت چنین فردی دیگر نمی تواند اعمالی را که از فردیت آن ناشی می شود تعیین و یا کنترل نماید. این فردیت جهان شمول شده است و شخصیت فیزیکی، فکری و احساسی چنین فردی لزوماً باید بازتاب واقعیت جهانی باشد که اکنون در آگاهی او گنجانده شده است. آیا امام خمینی در چارچوب این ملاکها قرار گرفته است؟ او آنچنان با این معیار تطبیق می کند که حتی اگر انسان فاقد چارچوب عقیدتی مذهبی، عرفان و قدرت ماوراءالطبیعه باشد، توانی گسترده و آرامشی غیر قابل تزلزل و عشقی خستگی ناپذیر در خود احساس خواهد کرد. آری، ظاهری جدی و تمرکزی همیشگی در چهرۀ او وجود داشت که انسان حتی اگر از علت آن آگاه نباشد درستی این بیان را احساس می کند. راستی اگر انسان به درجه ای از توازن با عالم ربانی نایل شود به طوری که دیگر در مقابل قدرت شعور خداوند مقاومت ننماید، روشی که از طریق این وضعیت حاصل شده، در چهره و در شخصیت فرد منعکس می گردد. حرکت آیت الله خمینی در جهت نیل به طبیعت نامحدود تا بیداری و آگاهی خالص و مطلق به وسیلۀ چند فن ساده و طبیعی ماورالطبیعه نبوده است. حرکت این شخصیت با اراده ای قدرتمند و استوار و با دقیق ترین و صریح ترین تعلق خاطر به قوانین و آداب و رسوم اسلام بوده است. اکنون یک نفر با دقیق شدن در شخصیت او به این تجربه دست یافته است که چگونه [امام] خمینی گویی از بدو تولد، تنها در جهت والاترین هدف و جهانی ترین سنت، حیات خود را سپری می کرده است.

او همانند قدیسین معروف هند از آغاز در جستجوی آگاهی بود و از لذتهای بیهوده جوانی برای تمرکز مقصود خود در مقابل هدف زندگی بشر دست کشید. فردیت او همچنان در آنجا قرار داشت و این فردیت به واسطۀ طبیعت مشروط و وابستۀ خود نمی توانست از مطلق ساخته شود اما فردیت او اکنون در درون آن مطلق قرار داشت اکنون هدف، خدمت به آن قدرت مطلق بود و من این احساس را داشتم که هرگز چنین بیان سرسختانه ای از قدرت مطلق وجود نداشته است. [امام] خمینی ظاهراً با تلقی الله بعنوان قادر مطلق آشناست. در اینجا من چهار قسمت از سخنرانی او را جداگانه نقل می کنم. اسامی خداوند..... نشانه های جوهرۀ مقدس او هستند تنها نامهای اوست که برای انسان آشناست. خود جوهره نیز در جایی قرار دارد که دور از دسترس انسان است، و حتی خاتم پیامبران، آگاهترین و شریفترین انسانها قادر نبود به آگاهی از جوهرۀ خداوند دست یابد. جوهرۀ خدا به هر کس جز خود ناشناخته است. وقتی که نور یا هستی مطلق و غیر قابل تفکیک است، باید تمام صفات را در حد کمال در خود داشته باشد، زیرا اگر تنها یک صفت در حد کمال نباشد، موجب از بین رفتن صفت مطلق می شود. اگر حتی یک نقطه ضعف در جوهرۀ الهی باشد این بدان معناست که جایی از هستی عیب دارد. هستی دیگر مطلق نخواهد بود و از دست دادن کارایی هستی را وابسته و غیر ضروری می کند. بنابراین وقتی ما با استفاده از شیوۀ ناقص استدلالی به مطلب نگاه می کنیم نتیجه می گیریم که خداوند نام جوهرۀ هستی مطلق است، که سرچشمۀ همۀ مظاهر می باشد. او همه نامها و نسبت ها را در خود دارد و کمال مطلق است کمالی که پایدار می باشد.  ..... هدفی که تمام انبیاء بخاطر آن آمدند این بود که انسان را از همین جهان هدایت کنند، آنها را از جهل برهانند و قلمرو نور مطلق را به او بفهمانند. انبیاء می خواستند که انسان را در آن نور مطلق غوطه ور سازند و قطره را به دریا پیونه دهند... تمام انبیاء برای این هدف آمدند. تمام آگاهی واقعی و واقعیت عینی منحصراً به آن نور تعلق دارد، ما هیچکدام وجود نداریم و ریشه ما آن نور است. همۀ پیامبران مبعوث شدند که ما را از جهل برهانند و آن نور مطلق را به ما نشان بدهند و ما را از آن حجاب ظلمت نجات دهند.

بعضی ها حتی موقعی که در این دنیا هستند موفق می شوند که به مرحله ای که اکنون خارج از تصور ماست، دست یابند که از آن عدم و نیستی، در خدا محو شوند. اگر [امام] خمینی که به عنوان مصداق اسلام، آگاه ترین مسلمانان جهان و نایب امام دوازدهم قلمداد می شود، نتوانسته باشد بدان «نور مطلق» دست یافته باشد –یعنی مرحله ای که انسان «در خداوند فانی» می شود -  آنگاه زمانی که وی اظهار دارد هدف وجودی اسلام و پیامبران همین بوده است، چگونه می توانیم بدو ایمان بیاوریم؟ امام می تواند به دلایلی آشکار،  توجه مردم را از پرداختن به جهاد درونی موفقیت آمیز خود منحرف سازد، اما این واقعیت که اجازه می دهد تصویر و شهرتش به عنوان نشانۀ والای این انقلاب جلوه گر شود خود یک پذیرش ضمنی است. از اینکه وی در واقع بدین مرحله دست یافته است که همچون قطره ای در اقیانوس مطلق (یعنی الله) محو گردد. وجود آثاری مانند قاطعیت، ارادۀ سازش ناپذیر و استواری در شخصیت وی بازتاب این واقعیت است که ابزار نیل بدین هدف از طریق یک جهاد دائمی فراهم آمده است. «مرحله ای که درک آن نیازمند بدان است که انسان به تمایلات خود و دنیا پشت کند». [امام] خمینی در متن این تحلیل «دنیا» را به عنوان مجموعه ای از آرزوهای انسان تعریف نموده است نه دنیای طبیعی که در آن خورشید و ماه به مثابه آیات خداوند قلمداد می شود. در این تنگنا این دنیا همان تمایلات فردی است که انسان را از تقرب به قداست و کمال باز می دارد. 

ما موافقیم که تقرب و در نهایت وصول به خداوند چنانچه پدیده ای به عنوان خداوند وجود داشته باشد –باید والاترین هدف انسان باشد. زیرا به طور منطقی این چیزی است که خداوند برای انسان مقرر داشته است.  منطقی بودن آن از این بابت است که به خلوص و سعادت منجر می شود و این چیزی است که انسان طالب است. [امام] خمینی ضمن یکی از سخنرانیهای خود به مطالبی اشاره نمود: «هرگاه فردی خانۀ خود را ترک کند و به سوی الله و پیامبرش مهاجرت نماید و در این هنگام مرگ وی را فراگیرد آنگاه پاداش وی بر عهدۀ خداوند است».

لیکن محرز است که به منظور نیل بدین هدف باید چیزهای زیادی را قربانی نمود. هدف عبارت است از تکامل بخشیدن به انسان برای «آن منبع دانش و معرفت حقیقی» و «حقیقت عینی صرفاً بدان نور تعلق دارد». «دیانت ما همان نور است». چنین بر می آید که خداوند ما را با نهایت عشق خود پاداش خواهد داد. چنانچه ما مهیای آن باشیم تا از لذاتی که خداوند برای نوع انسان در روی زمین فراهم آورده چشم پوشی کنیم – و این منشأ افکار است که از پاک دینی امام خمینی بعنوان «یک ایثار خشک و بری از شادی به خداوند - که خواهان قربانی مستمر است - این امر صورت می گیرد. [امام] خمینی ارادۀ خداوند را از طریق قرآن و اصول عدلی پیامبر و امامان تفسیر نموده است. برای نیل به نقطۀ اوج هستی، طریق یا روش ایثاری که بدون «قربانی مستمر» باشد وجود ندارد. حال اینکه خداوند در  نهایت این جهان را صرفاً از این بابت خلق نموده که انسان از آن فراتر رود،  و لذات دنیوی انسان را به دام می اندازد و وی را برای ارتکاب معاصی می فریبد. واقعیت دارد یا نه؟ پرسشی است که فقط خداوند می تواند بدان پاسخ گوید. برداشت خود من از این امر این است که اعتقاد دارم احتمالاً طرقی برای تقرب به خداوند (آن هستی مطلق آسمانی) وجود دارد که انطباق بیشتری با تمایلات انسان داشته احتمالاً چنان کنترل و انضباطی را ایجاب نمی نماید. اما آنچه که محرز است اینکه امام روح الله الموسوی الخمینی،  بدین هدف دست یافته است. زیرا گرچه هنوز وی برای اعتلای اسلام در خاورمیانه (و البته جهان) تلاش می کند، ولی خود وی از هر نوع اضطراب،  آشوب، و تقلای درونی به دور می باشد. انضباط و ریاضت گسترده در تمامیت زندگی، در ویژگیهای شخصیت وی و حتی در چهره اش بازتاب دارد، اما نمود کمالی که سراسر وجودش را فرا گرفته تردیدی به جای نمی گذارد که وی پاداش خود را دریافت داشته است.

از دیدگاه نویسنده امام خمینی هر آنچه را که متون اسلامی نوید داده و در سرتاسر جهان مطلق می باشد اشاعه می دهد همانطور که گفتم این خالق جهان بود که جهت انقلاب را مشخص نمود و این مبدأ جهان بود که راستای ستایش مردم را تعیین کرد و این مبدأ کائنات بود که ظهور مجدد اسلام را مقدور ساخت. اما صرف نظر از آنچه در غرب بر علیه [امام] خمینی ابراز می شود و جدا از آنچه که اکثر هموطنان مقیم خارج کشور او را محکوم می کنند و در تلاش نابودی انقلاب هستند، باید گفت که نیروی محرک اولیه باید از جانب چیزی مطلق، نظیر همان «مطلقی» که شخص و وجدان آیت الله خمینی را فرا گرفته، هدایت شده باشد. کلیۀ آثار، سخنان و عملکرد وی (همان طور که گفتم انسان حتی اجباری در گوش فرا دادن به محتوای گفتار حاضر نداشت) در راستای تلاقی موفقیت آمیز جهان درونی و بیرونی قرار داشت. امام خمینی تجسم آن غلیان بود (یعنی تأسیس یک جمهوری اسلامی، غلبه بر دشمنان خارجی، پیروزی اسلام در سایر نواحی جهان، و برقراری شرایط درونی ادغام و اتحاد آنچه که غلبه من علیا بر من سفلیٰ بود و ظهور فردیت در خداوند) و این انقلاب نمود آن غلیان بود. ابراز تردید در مورد وضعیت روحی [امام] خمینی یا برداشت وی از اسلام و مراتب ایثارش بدان، در واقع در حکم نادیده انگاشتن جوهرۀ انقلاب و آتیۀ اسلام در خاورمیانه بود. من که نمی توانستم فراست ذاتی خود را وادار به همکاری بیشتر نمایم و به حکم غریزه از ماهیت گیتی در جهت تکامل و تحقق خود در قالب جهاد اصغر انسانی حمایت می کردم (و بدین ترتیب ارائه توجیه نهایی و اساسی برای اولویت داشتن نیروی محرکۀ تمدن غرب با تأکید و تمجید بیش از حد فرد و یکتایی شخصیت)، نمی توانستم پذیرای اسلام شوم و نمی توانستم به اقداماتی که در جهت تحقیر شدید و فراگیر از ارزشها و متافیزیک غرب صورت می گرفت بپیوندم و حتی نمی توانستم بپذیرم که تمامیت انسانی تسلیم قوانین غلاض و شداد اسلام شود. مع هذا ناچار بودم، بپذیرم که انسانی که در این مکان در مقابل من قرار دارد، چهره انسانی است که از فضل کامل خداوند برخوردار شده و زندگی خود را وقف پروردگار ساخته و از خیلی چیزها چشم پوشیده است. لهذا چنین برمی آید که وجود وی از یک نیروی با حشمت، زیبایی و وقار بهره مند است، به نحوی که چنین می اندیشیدم که به خوبی می تواند هر فرد دیگری را که به همان هدف از طریقی غیر از ریاضت و انصراف از خود نایل شده باشد،  انکار نماید. می دانستم که [امام] خمینی با تمامیت اهریمن در سرتاسر جهان مقابله می کند و چیزی بوسیلۀ اسلام در شرف وقوع بود که می توانست  برای همیشه جهت کتاب مقدس را تغییر دهد. [امام] خمینی نقطۀ مقابل مادی گرایی وحشیانه، لذت گرایی صرف و خود پرستی وسواس گونه -  ویژگیهایی که بر غرب حاکم است - بود. حال جدا از آنکه فردی با اسلام موافق باشد یا نباشد یا حتی مؤمن به خداوند باشد یا نباشد نمی توانست بخشی از عشق سرشار و قدرت خلوص که جوهرۀ یک مرد هشتاد و یکساله را تشکیل می داد درک نکند. در غیر این صورت باید فی الواقع خشک، بی روح و خام باشد. اینکه وی به آرامی و طمأنینه بی آنکه صدایش کوچکترین خشی داشته باشد و با یک آهنگ تقریباً ملودیک با تمامی سکون و ارتعاش جهان که در وجود خود می دمد، لب به سخن گشود. جمله تضادهایی که تشریح کردم در آنجا خودنمایی می کرد؛ حدوث، لطافت، موجز بودن کلام،  غنای احساسات، استواری مطلق اراده و در عین حال انعطاف پذیری بی حد قدرتی که به انسان القا می کرد، تمرکز کامل و در عین حال یک پراکندگی کلی. آگاهی از این راز (یعنی وقوف به نزدیکی یا دوری فرد از خداوند) که از تمامی سیاستمدران جهان و مخصوصاً رسانه های گروهی غرب پنهان مانده بود مرا متأثر ساخت. یا من کاملاً شعور خود را از دست داده بودم و یا تمامی عرفا قدیسین، عقلا و رسولان مجنون بودند چرا که در اینجا احساس فراگیری از انسجام متعالی حیات، انسان و امام خمینی را تجربه می کردم. طبعاً این بخشی از مشیت خداوند است اگر افراد بتوانند جوانب مبالغه آمیزتر توصیف مرا از [امام] خمینی رد نمایند و یا حتی بدین نتیجه برسند که من تحت تأثیر نیرویی شیطانی قرار گرفته ام، با اینحال بر اساس اعتقادم به مشیّت نظام یافته (و منبعث از حکمت متعالی) حیات برای آشنا ساختن من با ساختار حقیقت و یا مطابق عقیدۀ افلاطون در باب «خیر»، شواهد امر مؤکداً حاکی از آن بود که صحنه ای که در پیش روی داشتم مجلای والاترین نوع قداست و واقعیت است. زمانیکه [امام] خمینی سخنرانی می کرد، من بدون پرداختن به مفهوم آن فقط به آهنگ و اصوات کلام گوش می دادم. حتی نکته ای وجود نداشت که در آن من هرگونه نقصانی را در وسعت آگاهی، اشباع قلبی و نیز نفوذ وی بر سلسله اعصابم -  که در تمامی مدتی که بر جای خود نشسته بود ادامه داشت - حس کنم و در تمام مدت احساس می کردم که منتها درجۀ استعداد رشد ویژگیهای انسانی به من اعطا شده است. ممکن است شمار زیادی از خوانندگان با خواندن این متن چهره درهم کشند و این کتاب را به کناری نهند زیرا روشن است که من تمامی ادراک عینی خود را از دست داده بودم. عینیتی که تا هنگام دیدار با [امام] خمینی دست نخورده باقی مانده بود. اما از جانب خود باید بگویم تحلیلی که از تجارب خویش داده ام عینی ترین و عینیت بخش ترین قسمت این کتاب است. اوج تجربۀ ذهنی یعنی مواجهه با امر مطلق. این امر و تنها این می تواند به قلمرو ذهنیت، واقعیتی عینی اعطا نماید. من هرگز مسلمان نخواهم شد، هرگز فرهنگ، فلسفه، هنر و ارزشهای غربی را - بدانگونه که مسلمانان قلمداد می کنند - متضاد با زندگی به شمار نخواهم آورد. و حتی خود را ناتوان از اتخاذ موضعی خصمانه نسبت به هر چه که در جهان امروز غیر اسلامی باشد خواهم یافت. اما آیت الله خمینی همواره به عنوان انسانی کاملاً مخلص و برجسته و انسانی که دیدگاه و شأن و ارزش انسانی را اعتلا بخشید، انسانی که عظمت خداوند را بدانگونه که در سنت اسلام جلوه گر شده، عیان ساخت، نزد من محترم باقی خواهد ماند و این مهمترین پیامی بود که به روح من در ایران منتقل شد. آیت الله خمینی در غرب مورد نفرت، ایراد، توهین و ناسزا و تمسخر است. این مسئله به کار فریسیانی می ماند که با تعقیب و آزار عیسی مسیح گفتار وی را به مسخره می گرفتند.  

این ابراز مستمر تنفر تأثیری بر آیت الله خمینی نخواهد گذاشت و انقلاب اسلامی او صرف نظر از اینکه به دیگر کشورها سرایت یابد یا نیابد، پیروز خواهد بود. کسانی که نمی توانند یا نمی خواهند رقم سرنوشت در ایران - و بیعت سازش ناپذیر آن با اسلام ناب را - بپذیرند در صورتی که با مطلق گرا بی اسطوره ای مخالف باشند باید رنج بکشند، چه ایرانی در تبعید باشند و چه غربی. انسان با اندیشیدن به بودا یا کنفوسیوس، موسی، عیسی،  محمد [ص]، این سؤال را مطرح می سازد که آیا ممکن بود که هیچیک از این افراد با نیروهای غیر مذهبی یا الحاد مادیگری سازش کنند؟ چگونه هنری کیسینجر می تواند اعماق وجودی نویسندگان کتابهای «وعظ بر کوه» و «باگاواد - گیتا» را درک نماید. شاید کیسینجر مصداق سنت افسانه زدایی باشد یعنی سنت سیاستمداری مبتنی بر سیاستهای عملی یک چنین اسطوره زدایی از کیهان و قلمرو امور سیاسی چیزی بود که تولد مجدد اسطوره و سیاستهای ماورای مادی و مبتنی بر کتاب مقدس را موجب گردید. انقلاب اسلامی در ایران تحت رهبری آیت الله خمینی به دنیا اعلام نمود که خداوند هنوز اسطوره هایی را که بر بشر نازل کرده تا از منشأ و سرنوشت نهایی خود آگاهی یابد، دوست دارد. من در نهم فوریه 1982 شاهد این واقعیت بودم.

تأثیر ویژۀ امام بر وجدان نویسنده

تمرکز پرتوان عاطفه، نیروی حیات، برکتی که از امام خمینی اشاعه می یافت مرا در یک انرژی خالص کننده غوطه ور ساخت. احساس می کردم که به من پهنۀ گسترده تری از اقیانوس هستی اعطا شده است و در دل آن اقیانوس (همان طور که از امام جریان می یافت) زلالی عالم ربانی جلوه گر بود. در اثنای سی دقیقه ای که امام بر جای خود قرار داشت احساس می کردم که تمامی سلولهای مغز و قلبم را ادراک و عشقی شفابخش در برگرفته است. هر چه را که ممکن بود به دیگری داده شود، به من نیز اعطا شده بود زیرا صرفاً از طریق انسان دیگری است که خداوند می تواند حضور و مفهوم کامل خود را متمرکز سازد. حس می کردم که سراسر زندگی من روشن شده است. آن معرفت پیرامون تقدیر در من بیدار شده بود به نحوی که می اندیشیدم از آن مرحله به بعد می توانم انسانی عمیقتر، بهتر و وسیعتر باشم. احساساتی که مرا فرا گرفته بود نفوذ عینیت بخش عجیبی در وجودم داشت. این غلیان احساسات نبود، این تمامیت امام بود که می توانست به سوی هر چیز در خلقت و در نهرهای عطوفت و معنا که در قلب راه می یافت و آن را پالایش می داد و با شکوه می ساخت، سیلان یابد. امام -  ناخواسته و صرفاً به مدد خلوصش - مرا در تصویری از آنچه که روزی بدان مبدل خواهم شد نمودار ساخت و حسی از الهیت و مطلق بودن بر اساس این واقعیت که امام والاترین تجربۀ زندگی من بود، سراسر وجود مرا فرا گرفت. به یاد دارم زمانی که به سمفونی «ناجی» اثر «هندل» گوش فرا می دادم به هنگام پخش کر «هاله پویا» چنان احساسی مرا در برگرفت که گویی خالص ترین و والاترین تجربۀ من بود و چنین برداشت کردم که موزیک بیانگر نهایت اوج احساسی است که انسان قادر به نیل بدان می باشد. به فکر لحظاتی حاکی از عشق بی حد و تسلیم به فردی دیگر، به یاد لحظاتی افتادم که به عنوان یک پدر جوهرۀ روحی دخترم را لمس می کردم، به یاد لحظاتی افتادم که در چند مسابقه ورزشی پیروز شده بودم، به یاد لحظاتی افتادم که از عبادت و حضور چند روحانی والامقام فیض بردم؛ اما این تجربه از بابت نیروی مطلق و شعله های خالص کننده احساس و معنای آن،  که در این لحظه زندگانیم پدید می آمد، زیباترین تجربه ای بود که می توانستم دریافت آن را از جانب خود پروردگار تصور کنم.

زمانی که [امام] خمینی صحنه را ترک کرد و حضار برای خارج شدن به سوی در شتافتند من تنها در جای خود ایستادم و مکانی را که [امام] خمینی بر آن نشسته بود نظاره کردم. از آنجا رشته ای از امواج انرژی که اکنون در قلب من جای داشت ساطع می گشت، تابش انرژی همچنان ادامه داشت و من تنها در جهت امواج حرکت می کردم. در درون من هنوز کاملترین و خالصترین اشکهای زندگیم احساس می شد. وی. اس. نایپائول. V.s)   (NAIPAUL می توانست مجاز اسطوره ای را که به رویارویی منطق شتافت و با برکات تمدن مدرن و غیر مذهبی به مقابله برخاست، مشاهده می کند. وی حتی می توانست به شیوایی تمام قلمفرسایی کند و شاید فصیحتر و بلیغتر از هر نویسندۀ اسطوره نگار دیگر بنویسد نماید ولی هنوز قلبش نمی توانست پاسخگوی پاکترین انگیزه هایی باشد که عیسی مسیح را واداشت تا بگوید: «تا آن زمان که متحول نشده اید و همچون کودکان در نیامده اید، نمی توانید به ملکوت آسمان وارد شوید». نایپول از ورود به ملکوت آسمان محروم خواهد شد، زیرا با آن حس زندگی که از طریق امام در تمامی وجود من جریان یافت بیگانه است. وی نخواهد توانست نظم ویژۀ موجود در فضا، فقدان و فنا، و وجود خلوص و انسجام کامل را دریابد.

برای من این حقایق در سطحی از دریافت ملموس، نمودی بارز داشت. اما برای نایپول، آنها می توانست تخیل محض باشد. درجه ای که یک انسان می تواند در انطباق کامل با قوانین خلقت عمل کند. درجۀ هماهنگی و نشاطی را که از وی متساطع می شود تعیین می سازد ولی انسان باید آنچه که تردیدهایش را پیرامون آنچه که «والاس استیوس» «رحمت سریع واقعیات» می نامد می زداید لمس کند. اینکه چه کسی برای لمس آن گزیده شده بود به عنوان یک راز برای «آنکس» که تمامی این جریان را خلق کرد، باقی ماند و باقی خواهد ماند. انسان باید به نحوی خدا را مشاهده می کرد و برای دریافت حضورش زمانی که ظاهر شد –و زمانی که از نظر محو شد از بالاترین حد معرفت کمک می گرفت. خداوند که مطابق با عرفان به طور مطلق در همه جا حضور دارد حضوری مناسب با درجاتی که می توانست از طریق یک شیئی یا یک فرد یا محیط تجلی نماید، داشت. فرد کاملاً آگاهی نظیر امام می توانست خداوند را شاید در منظمترین تواناترین و هوشمندترین فرم آن جلوه گر سازد. حتی خود قرآن یکی از آن سمبلهای اسرار خداوند بود. یگانه فردی که واقعاً قرآن را می یابد، کسی است که مورد خطاب آن است. خمینی همچون قرآن بود و قرائت وی از متون مقدس و آیات قلبی اش پیوسته از جانب الله به اجرا در می آمد. صرفاً افراد برگزیده ای که در دنیا توانایی فهم قرآن را دارند از ملکوت آسمان الهام می گیرند. تنها افراد برگزیده در این جهان از این فیض برخوردارند که انسجام و قدرتی را که در این معلم اسلامی تجسم یافته درک نمایند.

با این وجود، زمانی که انسان این برداشت را به سویی می نهد با تضادهایی مواجه می شود. از جمله آنکه در می یابد که در روی زمین افراد بسیار باهوش و خلاقی هستند که با خلوص کامل، با امام خمینی و رسالت اسلامی وی مخالفت می کنند. اما این امر نمی تواند منکر این واقعیت باشد که وجود امام، خود گویای بلیغ یک حکم نهایی بود، اوجی متعالی که مخالفان اسلام و امام را در استدلالاتشان نارسا می ساخت زیرا آنها با چیزی که توسط خود مطلق برکت داده شده بود و این کائنات را خلق نموده بود و با صراحت می فزایم که نفرتی را که اکنون در قلب میلیونها نفر حاکم است به وجود آورده بود مخالفت می کردند. به فضایی که قبلاً توسط امام اشغال شده بود می نگریستم و آن واقعیت نامریی کائنات را مشاهده کردم، آثار به جا مانده از یک انسانی که خالص است و از کمال حیات سرشار گشته  است و به محیط اطراف نور و انرژی می بخشد. لهذا بالنسبه ساده بود که خود را در حال تأمل برآنچه که بر من رفته بود بیابم و همزمان با آن توجهم معطوف به صحنه و پارچه سفیدی که در صندلی بالای سرم افتاده بود بشود.  قبل از این تجربۀ مشاهده امام خمینی کم و بیش چنین می اندیشیدم که می توانم وجود خدشه هایی را در انقلاب بیابم زیرا این احتمال می رفت که خود [امام] خمینی در جایی وجود تنگ نظریهایی را به همراه نوعی محدودیت و شدت عمل آشکار سازد. لیکن علی رغم حالت شداد و غلاض و کیفیت سرسختانه ای که در چهره اش بارز بوده و همچنین پایبندی قاطع و سازش ناپذیر به جزمیت مطلق اسلام در وجودش تقدیسی از هستی،  تقدیسی از سرشاری حیات خودنمایی می کرد. من آنچه را که در شرق «درشان» نامیده می شود، یعنی آن انرژی و نیروی مقدس که از جانب یک قدیس، یک انسان آگاه انتشار می یابد دریافت می کردم. این امر فقط در این حالت خاص صدق می کند، زیرا مفهوم توفان برانگیز انقلاب (شاید برای نخستین بار پس از حضرت محمد(ص) بود که یک عالم، یک عارف،  موجد، یک تغییر پُرشور سیاسی شده بود که به انقلاب و جنگ منجر شد) .  

احتمال بسیار زیادی دارد که یک تغییر کامل در اساس سیاستهای بین المللی پدید آورد. از بابت نتایج بین المللی فعالیتهای امام خمینی، یک نیرو و هدف اضافی در وجود این مرد خودنمایی می کرد. اکثر اوقات یک معلم دینی یا یک قدیس، نظم یک غیر مذهبی را بر هم نمی زند. اما عارف و کاهن پیروان خود را دارد ولی فعالیتهای آنان مبین یک روند سیاسی تسویه و تحول است. لیکن اینجا، ماورای آنچه که در شرف تغییر بود (یعنی قرار یافتن در زلال هستی) آیت الله خمینی انقلابی را رهبری می کرد که به زندگی کلیۀ افراد سرایت کرد، انقلابی که در قلمرو سیاستهای عملی امریکا، سیا و  مانورهای مسکو نفوذ نمود. تا این زمان تنها معارضات نسبت به غرب و سرمایه داری از سوی دکترین سوسیالیزم یعنی از جانب نظریه های الحادی مارکسیست – لنینیسم (و انقلابات آنها) صورت می گرفت. اینک محافظه کاری مذهبی در واقع همان جوهره «تریاک توده ها»، توده ها را برای دریافت قدرت اسطوره ای واقعیت مذهبی بیدار نموده بود. اینکه [امام] خمینی در کانون تمامی این تحولات قرار داشت، اینکه وی عامل اصلی تمامی این رویدادها بود و اینکه وجدان وی در قالب سخن به کشف مقصودالله می پرداخت، بدان معنا بود که فیض و قدرت معنوی او به مراتب نیرومندتر بود و اهمیتی به مراتب جهانی تر داشت. اینجا مسلمان پاکسرشتی حضور داشت که دنیا را متحول ساخت و اثبات کرد که دین می تواند نقشی حیاتی ایفا کند. حتی تقبیح دینی بودن این انقلاب خود امری دینی بود. زیرا چنین محکومیتی به نوبه خود یعنی اینکه خداوند نمی خواهد در مهمترین امور جهان حضور داشته باشد و یا اینکه اساساً خدا وجود ندارد. فقط خداوند می توانست اعتبار این انقلاب را ثابت نماید و این امر فقط با تداوم مخالفت ملت ایران با پیش بینیهای پیشگویان غیر مذهبی - که بدون تردید از تهدید اتحاد شوروی متحیر بودند و یا یک نظام دموکراسی را جانشین [امام] خمینی قلمداد می کردند تحقق می یافت. 

طبعاً اگر مشاهدات و دریافتهای من درست باشد انقلاب اسلامی ایران به مفهوم مطلق پیروز خواهد بود. ایران در قلمرو سلطۀ اسلام شیعی باقی خواهد ماند. همه ملت در ارزشها و موازین نظام دینی سهیم خواهند بود.  ایستادن در حضور یک قدیس، یک استاد یا معلم مذهبی سرشناس  (کاری که هر وقت فرصت شده انجام داده ام) یک چیز است و ایستادن در حضور شخصیتی مذهبی که کیفیت یک قدیس و یک عالم باستانی را جلوه گر می سازد در عین حال در اوج یک تحول کامل در هیئت سیاستهای جهانی قرار دارد چیز دیگری است. انقلاب [امام] خمینی برای همیشه روند دیالکتیک مناقشۀ جهانی را تغییر خواهد داد. ابرقدرتها به جنگ ایدئولوژی خود ادامه خواهند داد، ولی یک کشور کماکان مستقل و خود مختار از غولهای جهانی باقی خواهند ماند و یک بُعد جدید را بر مشاجرات پیرامون جهان آزاد و جهان استبدادی خواهد افزود. علوم و پیشرفت، خداوند را از صحنه رویدادهای جهانی خارج ساخته است، اینک به نظر می رسد که خداوند میل به بازگشت دارد، از طریق وجود و وجدان آیت الله روح الله خمینی است که این روند دور از انتظار و اسرارآمیز در شرف وقوع است.  روندی که صرفاً می توان آنرا در آرامش کامل موجود در کانون توفان اسلامی ادراک کرد.

پنج دقیقه بعد به غیر از پاسداران انقلاب که دائماً در بیت مقدس امام خمینی زندگی می کنند من تنها عضوی از حضار بودم که در حسینیه باقی ماندم. دیگر حضار به اتوبوسهای خود برگشتند. این فیض و برکت وضعیتی بود که حتی به من اجازه داده بود برای چنین مدت زمان طولانی در آنجا تأمل کنم و نیروی آشکار جمعیت را در حال خروج که با انگیزه های بارز محل نور و قدرت را ترک می کردند و به سوی اتوبوسها می رفتند نادیده انگارم. چنان در افکار خود و یا به عبارت دیگر در شعاع رحمتی که از امام خمینی بر جای مانده بود غوطه ور بودم که، گویی تا زمان تکمیل تجربه ام نامریی شده بودم. پاسداران نیز در طی سخنرانی امام متوجه من شدند و تأثیری را که این تجربه بر من گذاشت - و پیوسته نیز تدوم داشت - دریافتند.  در حالیکه من در حسینیه تقریباً خالی ایستاده بودم و بدان نقطه خیره شده بودم هنوز آن برکت محبت آمیز سوزان را در قلب خود احساس می کردم. مترجم من با پاسداران صحبت کرد آنها از پی بردن به اینکه یک غربی از درخشش حضور قدسی رهبرشان تکان خورده است، خشنود شدند.  می توانستم ببینم که آنها نیز واقعیت مطلق و ماهیت حقیقی [امام] خمینی را درک و احساس کرده اند. اینکه آن ماهیت توسط خداوند تقدیس شده است. اینکه این واقعیت منشأ انقلاب بوده است. سیمای پاسداران از شادی و خلسه دیدار رهبر محبوب خود می درخشید و مشاهدۀ اینکه یک غیر مسلمان می تواند در این عشق مشارکت نماید بر شعف می افزود آنها علاقمند شدند با من مصاحبه کنند. من به سوی دیوار رفته و بدان تکیه دادم و آنها آغاز به پرسش از من نمودند ولی سؤالات آنها پیرامون امام نبود بلکه دربارۀ انقلاب بود. متعاقب آن، بار دیگر غلیانی از احساسات مرا فرا گرفت و با دیدگان اشکبار قلبم را پالایش دادم. پاسخهای شکسته و نامنظم من در واقع فصیحترین جوابی بود که می توانستم به سؤالات آنها بدهم. آنها آنچه را که مرا به خود مشغول کرده بود مشاهده می کردند. و با سکوت در شکوه فراگیر رهبر خود سهیم گشتند. سرانجام پس از این اشکهای جسمانی (که حتی می توانم بگویم این اشکهای عینیت بخش) که تا حدی سکوت را حکمفرما نموده بود، افکار خود را – که همگی از تجربه ای که در آن لحظات داشتم نشأت می گرفت - بیان کردم. 

جویبار احساسات هنوز در قلبم جریان داشت. درون انقلاب اینک در باطن من بود گرچه مقدر نبود که من در ایران متولد شوم و به مسلمانی که برای انقلاب می جنگد بدل شوم (انقلابات دیگری – با ماهیت غیر اسلامی -  وجود داشت که شاید در مقیاسی کوچکتر مانند این انقلاب ضرورت داشت) به نظر می رسد که خداوند در مکانهای مختلف تمایلات مختلفی را بازگو می کند. حتی احساسات فردی در متون مقدس نیز معنا دارد. اسلام تنها رویه ای نبود که بر اساس آن خداوند می توانست خود را در کالبد یک انسان محقق سازد. من با احساس قلبی بدین انقلاب پیوستم تا آنجا که می دانستم منشأ انقلاب خالص و پاک است و بنابراین نیایشهای ناچیز من نیز مؤثر می باشد. فهم این امر که شاید خداوند تمایلی به حمایت از ابعاد جهان شمول انقلاب ندارد حکم یک مسأله غامض را پیدا کرده بود. اما کاملاً اطمینان داشتم که می توانم قداست این انقلاب، اسلام و امام خمینی را - بدون ایجاد تغییری در احساس خود تجربه کنم. هنوز معارضاتی بر علیه مبارزان ایرانی ابراز می شد. جهاد درونی آنها هنوز به اتمام نرسیده بود و بنابراین دیدگاه آنها هنوز می توانست دستخوش انحرافات گردد. شاید آنها،  لااقل اکثریت آنها، فاقد شفقت، رحمت و شعوری بودند که آنها را قادر سازد تا دریابند چگونه فردی می تواند خالص باشد و حتی عمیقاً تحول یابد و باز با این انقلاب مخالفت نماید.

انقلاب متعلق به گروههای خاصی بود، انقلاب متعلق به ایران بود و یا حتی متعلق به خاورمیانه، لیکن این امر بدان مفهوم نیست که هر فرد که با انقلاب مخالف نماید و یا با اسلامی شدن جهان موافقت نمی کند اندیشه ای شریر و شیطانی دارد. تا آنجا که به من مربوط می شود حتی ممکن است که خود پروردگار تمایلی به حمایت مطلق از تلاشهایی که برای اسلامی کردن کامل جهان صورت می گیرد نداشته باشد. اما یک چیز مسلم بود و آن اینکه صرفاً از طریق اسلام - و فقط اسلام - بود که خداوند قدرت یکی از اسطوره های خود را احیا می ساخت و با فراست این نظریۀ رو به گسترش را که گرایشات حاکی از جدایی دین از سیاست (در غرب و شرق) سبب شده تا وی از صحنه حوادث جهان محو شود تحت الشعاع قرار می داد. دریافت اینکه انقلاب معجزه ای خالص کننده، یک اعجاز ضروری و یا نیرویی قاطع برای احیای معنوی نوع بشر باشد امری بود که حکم معمایی غامض را برای ناظر حساس انقلاب داشت. انقلاب اسلامی در ایران نشان می دهد که از الگوی علت و معلول سیاستهای بین المللی معاصر تبعیت نمی کند. الگویی که فاقد هر نوع رنگ مذهبی بوده و انگاره ای از خداوند را در تحلیل حوادث و رویدادها کاملاً نامربوط می دانست. اسلام از طریق امام و این انقلاب ساده ترین و سرسخت ترین معارض این الگو، به شمار می آمد و سازش ناپذیری آن به همراه امتناع از ایفای نقش در بازی سیاستها مطابق با قوانین ماکیاولی، گفتاری مهم برخاسته از سرچشمه های معنا و حقیقت که از وجدان انسان رخت بربسته بود محسوب می شد. انقلاب اسلامی در ایران حکم نیرومندترین و مؤثرترین ابزار را در تحقق این شناسایی، این رویارویی و این بیداری داشت. حتی اوجگیری دیانت محافظه کارانه در امریکا بخشی از تمایل مستتر در خلقت، در این مقطع قلمداد می شد، هر چند که انسان احساس می کرد که تبیین انجیلی مسیحیت بالضروره مدل آغازین یا اسطوره ای پُر محتوا در جهت مقایسه با آنچه که در ایران اتفاق می افتاد، نیست. آنچه که برای شمار زیادی از غربیان اهمیت داشت عبارت بود از پی بردن به اینکه «بله» این انقلاب به عنوان الگویی برای جامعه در اروپا یا شمال امریکا قابل پذیرش نیست و یا اینکه «نه» یک انسان منفرد در غرب بیش از اندازه پیچیدگی یافته است. شاید اسلام می توانست در زمان حضرت محمد(ص) سراسر جهان را فتح کند اما اینک اوضاع با اسطوره زدایی از نوع بشر پیشرفت گسترده ای یافته و از آن اسطوره زدایی،  خودکفایی و ستایش فرد حقایقی آشکار گردیده است. اما آن حقیقت هر چه که بود نتوانست نظام منسجم استدلالی خود را که امکان داشت پاسخی برای این انقلاب باشد بیابد. زیرا این انقلاب براساس یک برداشت ابتدایی ولی بنیانی تحت رهبری به زیبایی تحقق یافتۀ آیت الله روح الله خمینی به مثابه خالصترین قیام معنوی در جهان امروز در آمد. معیارهایی که انسان باید پذیرای آن می شد البته با معیارهای لازم برای ارزیابی انقلاب نیکاراگوئه و انقلاب کوبا تفاوت دارد. مع هذا ارائه اینکه یک واقعیت غیر مادی در شالودۀ هستی وجود دارد نیازمند بروز است. اسلام و این انقلاب ابزاری بود برای ارائه این واقعیت و تمامی آنهایی که در مناطقی به دنیا آمده بودند که احتمال داشت نفوذ آن غالب باشد، خود برای دریافت قدرت اسطوره ای آن برگزیده شده بودند. 

اعلام اینکه حقایق زیادی وجود دارد، اینکه علاوه بر اسلام طرق دیگری برای تقرب به خداوند وجود دارد، اینکه اسلام یک حقیقت جهانی است و اما نه واقعیتی که بخواهد برتری طلبی معنوی خود را در سراسر جهان بسط دهد. هیچکدام از اینها را با پاسداران در میان نگذاردم. از نقطه نظر یک فرد مسلمان، بویژه مسلمان ایرانی صرف انرژی در این اندیشه که حقیقت کثرت گر است، اینکه دین وی با چیزهای دیگری مربوط است، اینکه وی باید یک نگرش معتدلتری را با در نظر گرفتن گسترش واقعیت اسلام اتخاذ نماید، در واقع حکم تضعیف نیروی ضروری برای تحقق هدفی که اسلام برای آن نازل گردیده را دارد. هدف عبارت است از معرفت تسلیم به آنچه که این جهان را خلق کرد. آن هدف، حرکت و تکامل بخشیدن به خویش در هماهنگی بیشتر با جهان به شمار می آمد آن هدف، در والاترین معنای آن -  متعلق به امری بود که اینک در خود امام تجسم یافته بود. یعنی ازلی ساختن فرد از طریق اتصال خود به مطلق. چنانچه انسان بخواهد به طور مؤثر در جهت چنین هدفی گام بردارد نباید در کارایی متعالی نظام عبادی، تزکیه و کردار صواب که توسط دین ابلاغ گردیده است تردید کند. از سوی دیگر بعد از آنکه فردی برکت خداوند را لمس می کند می تواند با کوشش خود بدین امر پی برد که باید طرق زیادی برای نیل به آنچه که مطلق است وجود داشته باشد. تعداد این طرق به همان میزانی است که خداوند در گزینش پیامبرانش نشان داده است. زیرا هر دین در پاره ای مسائل از دین دیگر متفاوت می باشد. اسلام هم از این قاعده مستثنی نیست. اما آنچه از اهمیت برخوردار است، این است که خداوند این دین را از این بابت برگزیده بود تا از طریق آن به تمامی افرادی که برای ابعاد معنوی حیات اهمیت بسیار زیادی قائل هستند تذکراتی دهد. انقلاب اسلامی ایران صرفاً به خاطر ویژگیهای شخصیت امام خمینی به وقوع پیوست. هیچ رهبر شناخته شدۀ دیگری از سایر ادیان مهم - حتی خود پاپ - نمی توانست با شدت و عظمت مقدسی که از امام ساطع می گردید برابری کند.

آنچه که من به پاسداران انقلاب گفتم بر روی نوار ضبط گردید و من اظهارات خویش را به عنوان خود جوشترین و رضایت بخش ترین گفتاری به شمار می آورم که به خود اجازۀ ایراد آن را پس از مشاهدۀ صحنه ای به غایت جذاب و زیبا، می دادم. انسان می توانست به تماشای رقص بالۀ دریاچه قوی رودلف نریو (RUDOLPH NUREYEV) بنشیند، انسان می توانست بازی بسیار زیبای تیم بسکتبال کارولینای شمالی را به هنگام بردن جام قهرمانی NCAA تماشا کند. انسان می توانست عاشق زیباترین مرد یا زن بشود، به قلۀ اورست صعود کند یا اینکه در کلیسای وست مینیستر بنشیند و به سمفونی «مس» (MASS) باخ در بی مینور گوش دهد، لیکن هیچ یک از این تجارب نمی توانست با آنچه که در این روز بر من گذشت برابری نماید،  زیرا دریافت برکت آیت الله خمینی حکم دریافت جلوه ای از خود پروردگار را داشت زیرا خداوند صرفاً خود را از طریق سلسله اعصاب یک انسان به نمود می گذارد. من آن فضل و برکت را به همراه جمله مفاهیم ملازم آن که در اندیشه من به رقص درآمده بود، دریافت کردم. زندگی من منوّر شده بود،  نه از بابت تصویری که از اسلام در من ایجاد شده بود و نه حتی به واسطۀ مقاصد خود [امام] خمینی بلکه از بابت این واقعیت که در چیزی مطلق که جریانی مداوم می یافت یعنی وجدان و شخصیت امام خمینی خداوند درسهایی به من می آموخت که من ناچار از فرا گرفتن آن بودم. تعالیم پروردگار در قلب من به ثبت می رسید و من از برخورد با امام خمینی حالتی یافتم که به مراتب منسجمتر از حالتی بود که قبل از آمدن به ایران داشتم. به نحوی که بر خلقت در سطوح ملکولهای وجود تأثیر می گذارد و تمامی خلقت در آستانۀ شفا یافتن قرار داشت، بویژه آن افرادی که این اقبال را یافتند تا برای دریافت ماهیت وی از سعه صدر خاصی برخوردار باشند. این روز به گونه ای در راستای کلیه تجارب پیشین برایم مقدر شده بود اما بویژه ارتباط من با بعد درونی و معنوی حیات موجد چنین تقدیری به شمار می آمد. اگر کارل یونگ امروز زنده بود - احتمالاً یکی از معدود روشنفکران غربی می بود که نقش و انسجام آیت الله خمینی را درک کرده و تمجید می کرد. زیرا یونگ از بیماری انسان در تلاش برای گسستن از اسطورۀ گذشته آگاه بود. احتمالاً یوگ این انقلاب را به عنوان تلاشی ناخودآگاه و جمعی برای نیل به نوعی توازن پس از آنکه به واسطه عقلی کردن روان انسان و جداسازی خداوند از جهان دچار عدم تعادل گسترده ای شده بود قلمداد می کرد.

پاسداران با گوش فرا دادن به تفسیرهای من که مانند تحلیل های خود آنها الهامی بود به من پیشنهاد ملاقات شخصی با امام را نمودند. ممکن است خواننده آن را مسخره انگارد اما پس از آنکه امام را دریافته بودم. و اقیانوسی از عشق و قدرت را دریافت کرده بودم، دیدار شخصی با امام به نظر بیش از حد لازم می رسید. هر آنچه را که از خداوند می خواستم به من اعطا شده بود.  در دیدار شخصی با امام یک هدف را دنبال می کردم و اینکه از ایشان بخواهم به من یک توجه شخصی نمایند. می دانستم که وقت ایشان گرانبهاتر از آن است.

می دانستم که کلیۀ پرسشهای من پیرامون انقلاب پاسخ گفته شده بود.  بنابراین چنین به نظر می آید که نیاز چندانی برای به حضور پذیرفته شدن به وسیله امام وجود ندارد. مع هذا می توانستم میزان اشتیاق مستتر در این پیشنهاد را دریابم و دریافتم که گرچه این دیدار می تواند جنبه تشریفاتی داشته باشد مرا قادر می سازد تا دریابم که آیا امام در برخورد شخصی جنبه ای متفاوت پیدا می کند یا نه. بنابراین با انجام دیداری که حالتی آزمایشی داشت و مترجم و راهنمای من محمد، مشتاقانه خواهان انجام آن بود موافقت کردم.

دری را که به بیت امام منتهی می شد به ما نشان دادند. سی دقیقه در آنجا منتظر شدیم و سپس از ما دعوت شد تا در اتاقی در داخل خود خانه به انتظار بنشینیم. پس از درآوردن کفشها بر زمین نشستیم. با چای از ما پذیرایی شد. (نوشیدن متوالی چای در ایران رسمی رایج است) . در آن اتاقروحانیان دیگری نیز حضور داشتند که در انتظار دیدار با امام به سر می بردند. اینک فضای این اتاق نیز سرشار از معنویت بود و خلوص و طراوت در آن موج می زد. در مقام مقایسه با هتل باید بگویم که درست مانند این است که انسان از لوله اگزوز اتومبیل تنفس کند و سپس بر قلۀ هیمالیا قرار بگیرد. وجدان امام خمینی نیز چنین تأثیری داشت و حرمت والای ایشان دائماً تأثیری فراگیر بر محیط اطراف به جای می گذاشت. من چشمان خود را بستم و سکون و آرامش موجود در هوا را تجربه کردم و سپس بعد از حدود پانزده دقیقه، با تعجیل به ما گفته شد که امام برنامه خود را به طور ناگهانی تغییر داده و یک بار دیگر نیز وارد حسینیه می شود تا برای جمع جدیدی از فدائیان که دانش آموزانی از نواحی فقیرنشین جنوب تهران بودند، سخنرانی کند. مفهوم آن این بود که امکان پذیرفته شدن در اتاق خصوصی ایشان وجود ندارد و ما (یعنی من و مترجم) باید در مسیر رفتن ایشان به حسینیه با امام ملاقات کنیم. ما به طرف راهرویی رفتیم که خانه را به حسینیه متصل می ساخت و به مجرد قرار گفتن در آنجا به ما گفته شد،  که امام وارد راهرو شده اند. [امام] خمینی از درهای منزلش خارج شده و باز گردبادی از توان ایزدی به جریان افتاد. نیرویی متلاطم از عشق و صلابت که معنای خود را در کائنات القا می کرد. ایشان به من نزدیک شد و توسط محمد از اسم و کشور محل زندگی ام اطلاع یافت. وی دستش را به طرف من دراز کرد و من آن را در میان دستان خود گرفتم. من دست ایشان را برای لحظاتی در میان دستان خود نگاه داشتم و وی صاعقه هایی از نیروی انتقال ناپذیر خود را متوجه دیدگان من ساخت. در اثنای ده تا پانزده ثانیه ای که در سکوت یک بار دیگر اقیانوس بیکران از مفاهیم متعالی وی را دریافت می کردم چیزی برای گفتن نداشتم. وی آنگونه بود که در درون حسینیه بود.  

فقط این بار کائنات نزدیکتر بود، اما گویی که انسان سیمای یهوه را در لحظه ای که به صورت یک موجود بشری ظاهر می شود ملاحظه می کند. آرزو و نیز قصدی برای بر هم زدن تمامیت این لحظۀ پیوند با او وجود نداشت.  قبل از آنکه دستهای مرا لمس کند (یا بهتر بگویم قبل از آنکه دستش را محکم در میان دستان خود بگیرم) اشباع شده بودم. برداشتی از دریافت جاودانه نیرو که همانا واقعیت وجودی من بود به ذهنم خطور کرد، زیرا که نزدیکترین فرد به من بود. چنین بر می آمد که سفرم به ایران به نقطه اختتام رسیده است. می توانستم بعد از خروج امام از حسینیه، ایران را ترک کنم. با مشاهده وی از نزدیک متوجه شدم که پاسخها به صورتی از یک مکاشفه مستمر به من می رسید. امام هرگز خود را به صورت یک شخص مطرح نساخته بود و حتی تمامی آنانی که عاشق وی بودند و با او بودند هرگز این انتظار را نداشتند که ایشان خود را به صورت یک شخص مطرح نماید. وی وجودی جهانی و غیر شخصی بود و به همین دلیل می توانست نهایت رحمت و ایثار را نسبت به تمام کسانی که پیروی از اسلام را بر می گزیدند ابراز نماید. [امام] خمینی منبع یک شعور زنده بود. [امام] خمینی تجسمی از اسلام بود.

محمد با حرارت و شعف تمامی دست امام را که به سوی وی دراز شد بوسید. دست زیبایی بود. دستی که علی رغم کبرسن، هنوز طراوت و تکاپویی حیات را در خود داشت و بدون تردید آثاری از لبان هزاران ایرانی بر آن منقوش شده بود. بوسیدن دستان وی برای یک مسلمان حکم تبرک را دارد و محمد با اشتیاق به من گفت که: از این به بعد دست من دیگر هیچ چیز پلید یا ناپاک را برای ایام باقی مانده از زندگی ام لمس نخواهد کرد و وقتی که به هتل مراجعه کردم شمار زیادی از مسلمانان از اینکه من شخصاً امام را دیدار کرده بودم متحیر گشته بودند. آنها خواستند تا دست مرا ببینند و رشک خود را به همراه وثوقشان دایر بر اینکه اینک دست من مقدس شده بود، ابراز دارند.

ما از کوچه هایی که به خیابان منتهی می شد عبور کردیم تا با یک تاکسی به هتل مراجعت کنیم. من توطئۀ زمان و فضا را که تلاش می کرد بتدریج تجربه مرا تقلیل دهد احساس کردم. اما در صورت بروز کوچکترین نقصانی در توجه خود قادر بودم تمامی آن معنا و حدّت را نگاه دارم – حداقل این است که اینک در شرایط کنونی من انعکاس دارد. احساس کردم که تنشهای زیادی از من زدوده شده است. تنشی که از بابت تضادها و افراط کاریهای انقلاب ناشی شده بود. می دانستم که راز بزرگ انقلاب را کشف و تجربه کرده ام. می دانستم که تا حدی تلاش خواهم کرد آن راز را در کتاب خود دربارۀ ایران منعکس سازم. اما برایم روشن است که افراد زیادی مطلب مرا غلوآمیز تصور خواهند کرد و یا اینکه خواهند گفت من گمراه شده ام. حتی ممکن است برخی تصور کنند که به آرمان آزادی و دموکراسی خیانت کرده ام (دوستانی دارم که از مخالفان سرسخت رژیم هستند زیرا از وابستگان و نزدیکان افرادی هستند که توسط رژیم حاضر اعدام شده یا بی اعتبار گشته و یا مورد تعقیب قرار گرفته اند) . ولی مصراً معتقدم که این واقعیتی است که دست کم باید آنرا مدنظر قرار گرد. من مشتاقانه اقرار می کنم که جمله تجارب بعدی من در ایران در زمینه ای از برداشتی از انسجام رهبر انقلاب حاصل آمد و بنابراین برای ارزیابی و فهم رویدادهای متفاوتی که در معرض آن قرار گرفتم به محکی دست یافته بودم. زمانی که در  حضور امام بودم آرزو می کردم که ای کاش تمامی سیاستمداران طراز اول دنیا وقتی را برای دیدار با امام صرف می کردند. من هنوز نیز این آرزو را دارم.

امام خمینی خردمندترین رهبر سیاسی قرن بیستم است و به مراتب از آن نیز فراتر می رود. وی از معدود افرادی است که من پس از ملاقات با آنها خود را متحول یافته دیدم. او در ایران است و از یکی از ارزشمندترین ارکان پروردگار که همانا اسلام و واقعیت متعالی تسلیم به خداوند است حمایت  می کند.

منبع: پنجاه تصویر از امام و ایران پس از انقلاب اسلامی، ص 21-66

انتهای پیام /*