در بهار 1342 که شور و خشم تودهها علیه رژیم و هیأت حاکمه به اوج خود رسید و نهضت امام خمینى در سراسر کشور گسترش یافت و زمینه براى قیام همگانى و سراسرى علیه شاه فراهم شد، نقش قائد در آمیختن با تودهها و ساختن و آماده کردن آنها بارزتر شد.
امام با فرا رسیدن ماه محرم و برپا شدن مراسم و مجالس سوگوارى در محلههاى مختلف شهرستان قم، هر شبى به یکى از محلهها مىرفت و در مجلس عزادارى تودههاى محروم و فقیر شرکت مىکرد و در هر محلهاى سخنگویى نیز با خود مىبرد تا سخنان لازم را به گوش تودهها برساند و آنان را از جریاناتى که در کشور مىگذرد آگاه سازد. این عمل که بىسابقه بود، اثر بسزایى در مردم شریف و اصیل قم مىگذاشت و در آنان علاوه بر آگاهى، بینایى و رشد فکرى، احساس و کشش ویژهاى نسبت به امام ایجاد مىکرد.
تودههاى محلات قم با شور و شعف فوقالعاده و بىنظیرى مقدم مرجع عالیقدر خود را گرامى مىداشتند. هر شب از درب خانه امام تا محلهاى را که بنا بود از آن دیدن کند با چراغهاى تورى پایهدار مزین مىساختند، دهها گوسفند و گاو در سر راه او قربانى مىکردند و به فقرا و مستمندان مىدادند. مردم هر محل، از زن و مرد تا مسافتى از محله بیرون مىآمدند و از مرجع خویش استقبال به عمل مىآوردند و در وقت بازگشت نیز تا مسافتى او را بدرقه مىکردند. زنان و مردان محلههاى دورافتاده و فقیرنشین قم، از اینکه در تاریخ زندگى خویش براى اولین بار، مرجعى چون امام خمینى را در میان خود مىدیدند از شادى و شعف در پوست خود نمىگنجیدند و سر از پا نمىشناختند، بىاختیار روى دست و پاى او مىافتادند و از دیده، اشک شوق مىریختند.
در دهۀ اول محرم که مجلس عزادارى در خانۀ امام خمینى برپا بود، ازدحام جمعیتى که در این مجلس شرکت مىکردند به حدى بود که کوچههاى اطراف و قسمتى از باغ انارى که در پشت خانه قرار داشت از مردم پر مىشد و راهها بند مىآمد.
امام خمینى که در آن شرایط از هر فرصتى براى افشاگرى و شعلهور ساختن آتش انقلاب اسلامى استفاده مىکرد، روز عاشورا را براى اوج نهضت و به وجود آوردن شور حسینى بیشتر، روز مناسبى دید. از این رو، با علماى قم در این زمینه به شور و مذاکره نشست و پیشنهاد کرد روز عاشورا علما به مدرسۀ فیضیه بروند و براى مردم که از اطراف و اکناف به قم آمدهاند، سخنرانى کنند و حقایق را به گوش آنان برسانند. این پیشنهاد مورد موافقت همۀ کسانى که به ظاهر با ایشان همکارى داشتند، قرار گرفت و تصویب شد.
چند روز پیش از عاشورا، گویندگان مذهبى در قم، تهران و بسیارى از شهرستانها در منابر اعلام کردند که آقایان علماى قم، روز عاشورا نطقهایى ایراد خواهند کرد. این خبر شور و شعف فراوانى در تودههاى مسلمان و مبارز ایران ایجاد کرد. مردم تهران و بسیارى از شهرستانهاى دور و نزدیک، به منظور شنیدن سخنان پیشوایان دینى خود، سیلآسا راهى قم شدند. بنا به نوشتۀ کیهان، مورخۀ 12 خرداد 42 فقط از تهران حدود 40000 نفر در ایام عاشورا به قم عزیمت کرده بودند. ازدحامى که در آن سال در شهر مذهبى قم به وجود آمده بود، مىتوان گفت که کمسابقه بود.
انعکاس این خبر که علماى قم، روز عاشورا نطقهایى ایراد خواهند کرد، رژیم شاه را به تکاپو واداشت تا از هر راهى که امکان دارد، علما را از این تصمیم منصرف کند. دستگاه جاسوسى شاه، نخست در سراسر کشور منعکس ساخت، دولت به ارتش فرمان آمادهباش داده است تا هنگام نطق علما در مدرسۀ فیضیه آنجا را همانند مسجد گوهرشاد به آتش و خون بکشد. آنگاه روحانىنماهاى دربارى را به عنوان اندرز و خیرخواهى به حضور علماى قم فرستاد. این مزدوران دربارى توانستند با حیله و نیرنگ، علما را از تصمیم سخنرانى منصرف کنند؛ لیکن عمده شخص امام خمینى بود که مأموران عمامه به سر جرأت روبهرو شدن با او را نداشتند و از طرفى تهدید و ارعاب رژیم هم نمىتوانست او را تحت تأثیر قرار دهد.
آخوندهاى دربارى پس از مرعوب ساختن علما و منصرف کردن آنان از سخنرانى روز عاشورا، از آنان خواستند که از هر راه ممکن، امام خمینى را از این عمل خطرناک بازدارند و نگذارند که با نطقى، علاوه بر به خطر افکندن جان هزاران نفر در مدرسۀ فیضیه، خود را نیز در معرض خطر قرار دهد!
این تهدیدات مرموزانۀ مزدوران دربارى آنچنان بعضى از مقامات روحانى قم را تحت تأثیر قرار داد و مرعوب ساخت، که تمام نیروى خود را در راه بازداشتن امام از نطق روز عاشورا به کار گرفتند. شب و روز، وقت و بىوقت با تلفن و نامه، بهطور شفاهى و پیغام به او فشار مىآوردند تا از این نطق خطرناک! منصرف شود و در مقابل توپ و تشر و ارعاب و تهدید رژیم، عقبنشینى کند؛ لیکن هرچه بیشتر کوشش مىکردند، کمتر نتیجه مىگرفتند.
امام در پاسخ کسانى که او را پدرانه (!) اندرز مىدادند و از نطق روز عاشورا برحذر مىداشتند، مىگفت: من وظیفه خود را چنین تشخیص دادهام که در این فرصت که انبوهى از تودهها از اطراف و اکناف در این شهر اجتماع کردهاند، اظهار حقایق کنم و بعضى مطالب لازم را به گوش مردم برسانم، بگذار دستگاه در مقابل، هرچه مىخواهد بکند؛ نیز مىگفت که: «من تصمیم نهایى خود را گرفتهام و با این شایعهپراکنىها و تهدیدات رژیم نمىتوانم از تصمیم خود برگردم». زمانى هم که بعضى خیلى اصرار و التماس مىکردند که از این سخنرانى منصرف شوند و مطالبى را که مىخواهند به گوش مردم برسانند به صورت اعلامیه منتشر کنند، پاسخ مىداد: «فکر کنم، شاید چنین کردم».
صبح عاشورا در حالى که هزاران نفر در منزل امام گرد آمده، مشغول عزادارى بودند و امام نیز در میان آنان نشسته بود و به سخنان گوینده مذهبى گوش فرامىداد، یکى از مقامات «ساواک» خود را به او رسانید و پس از معرفى خود اظهار داشت: «من از طرف اعلیحضرت مأمورم به شما ابلاغ نمایم که اگر امروز بخواهید در مدرسه فیضیه سخنرانى نمایید، کماندوها را به مدرسه مىریزیم و آنجا را به آتش و خون مىکشیم»! امام بدون اینکه خم به ابرو بیاورد بىدرنگ پاسخ داد: «ما هم به کماندوهاى خود دستور مىدهیم که فرستادگان اعلیحضرت را تأدیب کنند»!
مقام سازمان امنیت که خود را براى چنین پاسخى آماده نکرده بود، چنان دستپاچه شد که بسیارى از حاضرین در مجلس که ناظر جریان بودند با اینکه گفت و شنود او با امام را نمىشنیدند، این نگرانى را در قیافۀ او خواندند. مأمور ابلاغ شاه، چنان دست و پاى خود را گم کرده بود که نمىفهمید از چه راهى آمده و از چه راهى باید برود! و در حالىکه تعادل خود را از دست داده بود، مجلس را ترک گفت. رژیم شاه دریافت که دیگر از هیچ راهى امکان ندارد که عزم راسخ و ارادۀ آهنین امام را درهم بشکند.
ساعت، 7 بعدازظهر را اعلام مىکرد. شهر مذهبى قم از انبوه انقلابیان و تودههاى مسلمان موج مىزد، جمعیت از درب خانۀ امام تا مدرسۀ فیضیه صف کشیده بودند، صحنهاى فیضیه، دارالشفاء و آستانۀ حضرت معصومه(ع) و مسجد اعظم، نیز میدان آستانه، خیابان آستانه تا جلوى مسجد امام و خیابان حضرتى که به مدرسۀ دارالشفاء متصل است، پر از جمعیت بود. رعب و وحشت ـ که به علت تبلیغات تهدیدآمیز ساواک پدید آمده بود ـ در محیط قم حکمفرمایى مىکرد. کسى شک نداشت که کماندوها و آدمکشان شاه در ساعت سخنرانى امام به فیضیه یورش خواهند برد. از اینرو بسیارى وصیت کرده، با خانوادههاى خود تودیع نموده، براى کشتن و کشته شدن آماده شده بودند. بسیارى از رزمندگان و مردان انقلابى، خود را به اسلحههاى گرم و سرد مجهز و مسلح ساخته، آمادۀ دفاع و پیکار بودند. برخى از افراد ورزیده و ماهر در پشتبامها و بعضى از غرفههاى مدرسۀ فیضیه، سنگر گرفته، رفت و آمد و حرکات را زیر نظر داشتند و آماده بودند که اگر حملهاى آغاز شد، به مقابله پردازند و تا آنجا که ممکن است از جان امام دفاع کنند. بلندگوهاى متعدد از فیضیه به تمام خیابانهاى اطراف صحن مطهر و مسجد اعظم کشیده شده بود و براى پیشگیرى از قطع برق از طرف رژیم، چند باترى قوى در زیر منبر تعبیه شده بود.
امام از منزل خارج شد. انبوه جمعیتى که در مقابل منزل گرد آمده بودند با دیدن او در میان خود ابراز احساسات کردند، صداى صلوات در آسمان قم طنین افکند و شور و احساسات تودهها به اوج خود رسید. امام به ماشین روبازى که جلوى منزل آماده بود، سوار شد؛ لیکن جمعیت آنقدر زیاد بود و به ماشین چسبیده بودند که حرکت آن ممکن نبود. مردم ماشین را با حرکت بازوان خود تا مدرسه فیضیه رساندند. فریادهاى «خمینى خمینى» قم را به لرزه در آورده بود. از مأموران دولتى با لباس رسمى دیده نمىشد.
امام، در برابر مدرسۀ فیضیه از ماشین پیاده شد. در حالى که قهرمانان دلاورى او را «اسکورت» مىکردند از میان صفوف جمعیت وارد فیضیه گردید. شعار صلوات و ابراز احساسات تودهها براى لحظهاى قطع نمىشد. امام بر بلنداى منبر قرار گرفت، صدها ضبط صوت در پاى منبر آمادۀ ضبط سخنانش بود و صدها نفر با قلم و کاغذ آمادۀ نوشتن و یادداشت کردن بودند. شور و هیجان توأم با وحشت و نگرانى، در مجلس حکمفرمایى مىکرد. خمینى لب به سخن گشود:
«اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم»
بسم اللّه الرحمن الرحیم
«الآن عصر عاشوراست...
گاهى که وقایع روز عاشورا را از نظر مىگذرانم، این سؤال برایم پیش مىآید که اگر بنىامیه و دستگاه یزید بن معاویه تنها با حسین سر جنگ داشتند، آن رفتار وحشیانه و خلاف انسانى چه بود که در روز عاشورا نسبت به زنهاى بىپناه و اطفال بیگناه مرتکب شدند؟! زنان و کودکان چه تقصیرى داشتند؟ طفل 6 ماهه حسین چه کرده بود؟ (گریۀ حضار) به نظر من آنها با اساس کار داشتند، بنىامیه و حکومت یزید با خاندان پیغمبر مخالف بودند. بنىهاشم را نمىخواستند و غرض آنها از بین بردن این شجرۀ طیبه بود. همین سؤال اینجا مطرح مىشود که دستگاه جبار ایران با مراجع سر جنگ داشت، با علماى اسلام مخالف بود، به قرآن چه کار داشتند؟ به مدرسۀ فیضیه چه کار داشتند؟ به طلاب علوم دینیه چه کار داشتند؟ به سید هجده ساله ما چه کار داشتند؟(گریۀ حضار) سید هجدهسالۀ ما به شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاه جبار ایران چه کرده بود؟ (گریۀ شدید حضار) به این نتیجه مىرسیم که اینها با اساس کار دارند، با اساس اسلام و روحانیت مخالفند، اینها نمىخواهند این اساس موجود باشد، اینها نمىخواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد. اسرائیل نمىخواهد در این مملکت قرآن باشد، اسرائیل نمىخواهد در این مملکت علماى اسلام باشند، اسرائیل نمىخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد، اسرائیل نمىخواهد در این مملکت دانشمند باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود، مدرسۀ فیضیه را کوبید، ما را مىکوبد، شما ملت را مىکوبد، مىخواهد اقتصاد شما را قبضه کند، مىخواهد تجارت و زراعت شما را از بین ببرد، مىخواهد ثروتها را تصاحب کند. اسرائیل مىخواهد به دست عمال خود، آن چیزهایى را که مانع هستند، آن چیزهایى را که سد راه هستند از سر راه بردارد، قرآن سد راه است باید برداشته شود، روحانیت سد راه است باید شکسته شود، مدرسۀ فیضیه و دیگر مراکز علم و دانش سد راه است، باید خراب شود؛ طلاب علوم دینیه ممکن است بعدها سد راه بشوند، باید کشته شوند، از پشتبام پرت شوند، باید سر و دست آنها شکسته شود، براى اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد، دولت ایران به تبعیت از اغراض و نقشههاى اسرائیل به ما اهانت کرده و مىکند.
شما اهالى محترم قم ملاحظه فرمودید آن روز که آن رفراندوم غلط، آن رفراندوم مفتضح انجام گرفت، آن رفراندومى که بر خلاف مصالح ملت ایران بود با زور سرنیزه اجرا شد، در کوچهها و خیابانهاى قم، در مرکز روحانیت، در جوار فاطمه معصومه(ع) مشتى اراذل و اوباش را راه انداختند، در اتومبیلها نشاندند و گفتند: مفتخورى تمام شد! پلوخورى تمام شد! آیا این طلاب علوم دینیه که لباب عمرشان را، مواقع نشاطشان را در این حجرات مىگذرانند و ماهى 40 الى 100 تومان بیشتر ندارند، مفتخورند؟! ولى آنهایى که یک قلم درآمدشان هزاران میلیون تومان است، مفتخور نیستند؟ آیا ما مفتخوریم که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم ما وقتىکه از دنیا مىروند همان شب آقازادههایش شام نداشتند؟ (گریه حضار) ما که مرحوم بروجردى ما وقتى که از دنیا مىروند ششصد هزار تومان (بابت شهریه حوزهها) قرض باقى مىگذارند، ایشان مفتخورند؟ ولى آنهایى که بانکهاى دنیا را از دسترنج مردم فقیر انباشتهاند، کاخهاى عظیم را روى هم گذاشتهاند، باز هم ملت را رها نمىکنند و باز هم دنبال این هستند که منافع این کشور را به جیب خود و اسرائیل برسانند، مفتخور نیستند؟ باید دنیا قضاوت کند، باید ملت قضاوت کند که مفتخور کیست؟! من به شما نصیحت مىکنم، اى آقاى شاه! اى جناب شاه! من به تو نصیحت مىکنم، دست از این اعمال و رویه بردار، من میل ندارم که اگر روزى اربابها بخواهند تو بروى، مردم شکرگزارى کنند؛ من نمىخواهم تو مثل پدرت بشى.
شما ملت ایران به یاد دارید، پیرمردها، 40 سالهها، حتى 30 سالههایتان نیز به یاد دارند که در جنگ دوم جهانى، سه دولت اجنبى به ما حمله کردند: شوروى و انگلستان و امریکا به ایران ریختند و مملکت ما را قبضه کردند، اموال مردم در معرض تلف بود، نوامیس مردم در معرض هتک بود، لکن خدا مىداند مردم خوشحال بودند که پهلوى رفت! من نمىخواهم تو اینطور باشى، من میل ندارم تو مثل پدرت بشى، نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو، از علماى اسلام بشنو، اینها صلاح ملت را مىخواهند، اینها صلاح مملکت را مىخواهند. از اسرائیل نشنو. اسرائیل به درد تو نمىخورد. بدبخت، بیچاره، 45 سال از عمرت میره، یک کمى تأمل کن، یک کمى تدبر کن، یک قدرى عواقب امور را ملاحظه کن، کمى عبرت بگیر، عبرت از پدرت بگیر. اگر راست مىگویند که تو با اسلام و روحانیت مخالفى بد فکر مىکنى. اگر دیکته مىکنند به دست تو مىدهند، در اطراف آن فکر کن، چرا بىتأمل حرف مىزنى؟ آیا روحانیت حیوان نجس است؟ اگر اینها حیوان نجس هستند، چرا این ملت دست آنها را مىبوسد؟ چرا به آبى که آنان مىآشامند مردم خود را تبرک مىکنند؟ آیا ما حیوان نجس هستیم؟! (گریه و ابراز احساسات شدید) خدا کند که مراد تو از این جمله که (اینها مثل حیوان نجس هستند) علما و روحانیت نباشد، وگرنه تکلیف ما با تو مشکل مىشود و تکلیف تو مشکلتر مىشود. نمىتوانى زندگى کنى، ملت نمىگذارند که به این وضع ادامه دهى، آیا روحانیت و اسلام ارتجاع سیاه است؟ لکن تو مرتجع سیاه، انقلاب سفید کردى؟ انقلاب سفید به پا کردى؟ چه انقلاب سفیدى کردهاى؟ چرا اینقدر مىخواهى مردم را اغفال کنى؟ چرا مردم را اینقدر تهدید مىکنى؟
امروز به من خبر دادند که عدهاى از وعاظ و خطباى تهران را بردهاند سازمان امنیت و تهدید کردهاند که از سه موضوع حرف نزنند: 1ـ از شاه بدگویى نکنند 2ـ به اسرائیل حمله نکنند 3ـ نگویند که اسلام در خطر است؛ و دیگر هرچه بگویند آزادند. تمام گرفتارىها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است. اگر از این سه موضوع بگذریم، دیگر اختلافى نداریم و باید دید که اگر ما نگوییم اسلام در معرض خطر است، آیا در معرض خطر نیست؟ اگر ما نگوییم شاه چنین و چنان است، آیا آنطور نیست؟ اگر ما نگوییم اسرائیل براى اسلام و مسلمین خطرناک است، آیا خطرناک نیست؟ و اصولاً چه ارتباط و تناسبى بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت مىگوید از شاه صحبت نکنید؟ از اسرائیل نیز صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه اسرائیلى است؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه یهودى است؟!
آقاى شاه! شاید اینها مىخواهند تو را یهودى معرفى کنند که من بگویم کافرى، تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند؟! تو نمىدانى اگر یک روز صدایى در بیاید، ورق برگردد، هیچکدام از اینها که اکنون دور تو را گرفتهاند با تو رفیق نیستند، اینها رفیق دلارند، اینها دین ندارند، اینها وفا ندارند، دارند همه چیز را به گردن توى بیچاره مىگذارند، آن مردک ـ که حالا اسم او را نمىبرم، آن روز که دستور دادم گوش او را ببرند، نام او را مىبرم (احساسات شدید) آمد به مدرسۀ فیضیه و سوت کشید. کماندوها اطراف او مجتمع شدند، فرمان حمله داد: بریزید، بکوبید، تمام حجرات را غارت کنید، همه چیز را از بین ببرید، وقتىکه از او مىپرسى که چرا این جنایات را کردید، مىگویند شاه گفته است، فرمان ملوکانه است که مدرسۀ فیضیه را خراب کنیم، اینها را بکشیم، نابود کنیم!
مطالب خیلى زیاد است، بیشتر از آنهاست که شما تصور مىکنید، حقایقى در کار است، مملکت ما، اسلام ما، در معرض خطر است. آن چیزى که در شرف تکوین است، سخت ما را نگران و متأسف ساخته است. از وضع ایران، از وضع این مملکت خراب، از وضع این هیأت دولت و از وضع این سردمداران حکومت، نگران و متأسف هستیم و از خداوند بزرگ اصلاح امور را خواهانیم».
امام در این نطق آتشین و حماسى با حمله به شخص شاه، رسماً به بتشکنى پرداخت و بدین ترتیب رسالت تاریخى خود را در راه رویارویى با شاه و رژیم سلطنتى که از آغاز نهضت، گام به گام پیش مىبرد، در عصر عاشوراى 83 (13 خرداد 42) به انجام رسانید و رسماً رویاروى شاه قرار گرفت و مشخص کرد که مبارزه را براى واژگونى رژیم سلطنتى و تاج و تخت شاهنشاهى آغاز و دنبال کرده است. نیز با این نطق، بار دیگر غول وحشت و هراسى را که شاه با شایعهپراکنى و ارعاب و تهدید آفریده بود، درهم شکست و روح انقلابى تازهاى در مردم مسلمان ایران دمید.
نهضت امام خمینی، سیدحمید روحانی، 488 تا 499