وقتی که بت‏ ها شکسته شدند

بازخوانی سخنرانی تاریخی امام در عصر عاشورای 1342

کد : 30386 | تاریخ : 13/03/1391

     در بهار 1342 که شور و خشم توده‏ها علیه رژیم و هیأت حاکمه به اوج خود رسید و نهضت امام خمینى در سراسر کشور گسترش یافت و زمینه براى قیام همگانى و سراسرى علیه شاه فراهم شد، نقش قائد در آمیختن با توده‏ها و ساختن و آماده کردن آنها بارزتر شد.

     امام با فرا رسیدن ماه محرم و برپا شدن مراسم و مجالس سوگوارى در محله‏هاى مختلف شهرستان قم، هر شبى به یکى از محله‏ها مى‏رفت و در مجلس عزادارى توده‏هاى محروم و فقیر شرکت مى‏کرد و در هر محله‏اى سخنگویى نیز با خود مى‏برد تا سخنان لازم را به گوش توده‏ها برساند و آنان را از جریاناتى که در کشور مى‏گذرد آگاه سازد. این عمل که بى‏سابقه بود، اثر بسزایى در مردم شریف و اصیل قم مى‏گذاشت و در آنان علاوه بر آگاهى، بینایى و رشد فکرى، احساس و کشش ویژه‏اى نسبت به امام ایجاد مى‏کرد.

     توده‏هاى محلات قم با شور و شعف فوق‏العاده و بى‏نظیرى مقدم مرجع عالیقدر خود را گرامى مى‏داشتند. هر شب از درب خانه امام تا محله‏اى را که بنا بود از آن دیدن کند با چراغ‏هاى تورى پایه‏دار مزین مى‏ساختند، ده‏ها گوسفند و گاو در سر راه او قربانى مى‏کردند و به فقرا و مستمندان مى‏دادند. مردم هر محل، از زن و مرد تا مسافتى از محله بیرون مى‏آمدند و از مرجع خویش استقبال به عمل مى‏آوردند و در وقت بازگشت نیز تا مسافتى او را بدرقه مى‏کردند. زنان و مردان محله‏هاى دورافتاده و فقیرنشین قم، از اینکه در تاریخ زندگى خویش براى اولین بار، مرجعى چون امام خمینى را در میان خود مى‏دیدند از شادى و شعف در پوست خود نمى‏گنجیدند و سر از پا نمى‏شناختند، بى‏اختیار روى دست و پاى او مى‏افتادند و از دیده، اشک شوق مى‏ریختند.

    در دهۀ اول محرم که مجلس عزادارى در خانۀ امام خمینى برپا بود، ازدحام جمعیتى که در این مجلس شرکت مى‏کردند به حدى بود که کوچه‏هاى اطراف و قسمتى از باغ انارى که در پشت خانه قرار داشت از مردم پر مى‏شد و راه‏ها بند مى‏آمد.

         امام خمینى که در آن شرایط از هر فرصتى براى افشاگرى و شعله‏ور ساختن آتش انقلاب اسلامى استفاده مى‏کرد، روز عاشورا را براى اوج نهضت و به وجود آوردن شور حسینى بیشتر، روز مناسبى دید. از این رو، با علماى قم در این زمینه به شور و مذاکره نشست و پیشنهاد کرد روز عاشورا علما به مدرسۀ فیضیه بروند و براى مردم که از اطراف و اکناف به قم آمده‏اند، سخنرانى کنند و حقایق را به گوش آنان برسانند. این پیشنهاد مورد موافقت همۀ کسانى که به ظاهر با ایشان همکارى داشتند، قرار گرفت و تصویب شد.

     چند روز پیش از عاشورا، گویندگان مذهبى در قم، تهران و بسیارى از شهرستان‏ها در منابر اعلام کردند که آقایان علماى قم، روز عاشورا نطق‏هایى ایراد خواهند کرد. این خبر شور و شعف فراوانى در توده‏هاى مسلمان و مبارز ایران ایجاد کرد. مردم تهران و بسیارى از شهرستان‏هاى دور و نزدیک، به منظور شنیدن سخنان پیشوایان دینى خود، سیل‏آسا راهى قم شدند. بنا به نوشتۀ کیهان، مورخۀ 12 خرداد 42 فقط از تهران حدود 40000 نفر در ایام عاشورا به قم عزیمت کرده بودند. ازدحامى که در آن سال در شهر مذهبى قم به وجود آمده بود، مى‏توان گفت که کم‏سابقه بود.

     انعکاس این خبر که علماى قم، روز عاشورا نطق‏هایى ایراد خواهند کرد، رژیم شاه را به تکاپو واداشت تا از هر راهى که امکان دارد، علما را از این تصمیم منصرف کند. دستگاه جاسوسى شاه، نخست در سراسر کشور منعکس ساخت، دولت به ارتش فرمان آماده‏باش داده است تا هنگام نطق علما در مدرسۀ فیضیه آنجا را همانند مسجد گوهرشاد به آتش و خون بکشد. آنگاه روحانى‏نماهاى دربارى را به عنوان اندرز و خیرخواهى به حضور علماى قم فرستاد. این مزدوران دربارى توانستند با حیله و نیرنگ، علما را از تصمیم سخنرانى منصرف کنند؛ لیکن عمده شخص امام خمینى بود که مأموران عمامه به سر جرأت روبه‏رو شدن با او را نداشتند و از طرفى تهدید و ارعاب رژیم هم نمى‏توانست او را تحت تأثیر قرار دهد.

     آخوندهاى دربارى پس از مرعوب ساختن علما و منصرف کردن آنان از سخنرانى روز عاشورا، از آنان خواستند که از هر راه ممکن، امام خمینى را از این عمل خطرناک بازدارند و نگذارند که با نطقى، علاوه بر به خطر افکندن جان هزاران نفر در مدرسۀ فیضیه، خود را نیز در معرض خطر قرار دهد!

      این تهدیدات مرموزانۀ مزدوران دربارى آنچنان بعضى از مقامات روحانى قم را تحت تأثیر قرار داد و مرعوب ساخت، که تمام نیروى خود را در راه بازداشتن امام از نطق روز عاشورا به کار گرفتند. شب و روز، وقت و بى‏وقت با تلفن و نامه، به‏طور شفاهى و پیغام به او فشار مى‏آوردند تا از این نطق خطرناک! منصرف شود و در مقابل توپ و تشر و ارعاب و تهدید رژیم، عقب‏نشینى کند؛ لیکن هرچه بیشتر کوشش مى‏کردند، کمتر نتیجه مى‏گرفتند.

     امام در پاسخ کسانى که او را پدرانه (!) اندرز مى‏دادند و از نطق روز عاشورا برحذر مى‏داشتند، مى‏گفت: من وظیفه خود را چنین تشخیص داده‏ام که در این فرصت که انبوهى از توده‏ها از اطراف و اکناف در این شهر اجتماع کرده‏اند، اظهار حقایق کنم و بعضى مطالب لازم را به گوش مردم برسانم، بگذار دستگاه در مقابل، هرچه مى‏خواهد بکند؛ نیز مى‏گفت که: «من تصمیم نهایى خود را گرفته‏ام و با این شایعه‏پراکنى‏ها و تهدیدات رژیم نمى‏توانم از تصمیم خود برگردم». زمانى هم که بعضى خیلى اصرار و التماس مى‏کردند که از این سخنرانى منصرف شوند و مطالبى را که مى‏خواهند به گوش مردم برسانند به صورت اعلامیه منتشر کنند، پاسخ مى‏داد: «فکر کنم، شاید چنین کردم».

     صبح عاشورا در حالى که هزاران نفر در منزل امام گرد آمده، مشغول عزادارى بودند و امام نیز در میان آنان نشسته بود و به سخنان گوینده مذهبى گوش فرامى‏داد، یکى از مقامات «ساواک» خود را به او رسانید و پس از معرفى خود اظهار داشت: «من از طرف اعلیحضرت مأمورم به شما ابلاغ نمایم که اگر امروز بخواهید در مدرسه فیضیه سخنرانى نمایید، کماندوها را به مدرسه مى‏ریزیم و آنجا را به آتش و خون مى‏کشیم»! امام بدون اینکه خم به ابرو بیاورد بى‏درنگ پاسخ داد: «ما هم به کماندوهاى خود دستور مى‏دهیم که فرستادگان اعلیحضرت را تأدیب کنند»!

     مقام سازمان امنیت که خود را براى چنین پاسخى آماده نکرده بود، چنان دستپاچه شد که بسیارى از حاضرین در مجلس که ناظر جریان بودند با اینکه گفت و شنود او با امام را نمى‏شنیدند، این نگرانى را در قیافۀ او خواندند. مأمور ابلاغ شاه، چنان دست و پاى خود را گم کرده بود که نمى‏فهمید از چه راهى آمده و از چه راهى باید برود! و در حالى‏‏که تعادل خود را از دست داده بود، مجلس را ترک گفت. رژیم شاه دریافت که دیگر از هیچ راهى امکان ندارد که عزم راسخ و ارادۀ آهنین امام را درهم بشکند.

     ساعت، 7 بعدازظهر را اعلام مى‏کرد. شهر مذهبى قم از انبوه انقلابیان و توده‏هاى مسلمان موج مى‏زد، جمعیت از درب خانۀ امام تا مدرسۀ فیضیه صف کشیده بودند، صحن‏هاى فیضیه، دارالشفاء و آستانۀ حضرت معصومه(ع) و مسجد اعظم، نیز میدان آستانه، خیابان آستانه تا جلوى مسجد امام و خیابان حضرتى که به مدرسۀ دارالشفاء متصل است، پر از جمعیت بود. رعب و وحشت ـ که به علت تبلیغات تهدیدآمیز ساواک پدید آمده بود ـ در محیط قم حکمفرمایى مى‏کرد. کسى شک نداشت که کماندوها و آدمکشان شاه در ساعت سخنرانى امام به فیضیه یورش خواهند برد. از این‏رو بسیارى وصیت کرده، با خانواده‏هاى خود تودیع نموده، براى کشتن و کشته شدن آماده شده بودند. بسیارى از رزمندگان و مردان انقلابى، خود را به اسلحه‏هاى گرم و سرد مجهز و مسلح ساخته، آمادۀ دفاع و پیکار بودند. برخى از افراد ورزیده و ماهر در پشت‏بام‏ها و بعضى از غرفه‏هاى مدرسۀ فیضیه، سنگر گرفته، رفت و آمد و حرکات را زیر نظر داشتند و آماده بودند که اگر حمله‏اى آغاز شد، به مقابله پردازند و تا آنجا که ممکن است از جان امام دفاع کنند. بلندگوهاى متعدد از فیضیه به تمام خیابان‏هاى اطراف صحن مطهر و مسجد اعظم کشیده شده بود و براى پیشگیرى از قطع برق از طرف رژیم، چند باترى قوى در زیر منبر تعبیه شده بود.

     امام از منزل خارج شد. انبوه جمعیتى که در مقابل منزل گرد آمده بودند با دیدن او در میان خود ابراز احساسات کردند، صداى صلوات در آسمان قم طنین افکند و شور و احساسات توده‏ها به اوج خود رسید. امام به ماشین روبازى که جلوى منزل آماده بود، سوار شد؛ لیکن جمعیت آنقدر زیاد بود و به ماشین چسبیده بودند که حرکت آن ممکن نبود. مردم ماشین را با حرکت بازوان خود تا مدرسه فیضیه رساندند. فریادهاى «خمینى خمینى» قم را به لرزه در آورده بود. از مأموران دولتى با لباس رسمى دیده نمى‏شد.

     امام، در برابر مدرسۀ فیضیه از ماشین پیاده شد. در حالى که قهرمانان دلاورى او را «اسکورت» مى‏کردند از میان صفوف جمعیت وارد فیضیه گردید. شعار صلوات و ابراز احساسات توده‏ها براى لحظه‏اى قطع نمى‏شد. امام بر بلنداى منبر قرار گرفت، صدها ضبط صوت در پاى منبر آمادۀ ضبط سخنانش بود و صدها نفر با قلم و کاغذ آمادۀ نوشتن و یادداشت کردن بودند. شور و هیجان توأم با وحشت و نگرانى، در مجلس حکمفرمایى مى‏کرد. خمینى لب به سخن گشود:

 

«اعوذ باللّه‏ من الشیطان الرجیم»

بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم

     «الآن عصر عاشوراست...

     گاهى که وقایع روز عاشورا را از نظر مى‏گذرانم، این سؤال برایم پیش مى‏آید که اگر بنى‏امیه و دستگاه یزید بن معاویه تنها با حسین سر جنگ داشتند، آن رفتار وحشیانه و خلاف انسانى چه بود که در روز عاشورا نسبت به زن‏هاى بى‏پناه و اطفال بیگناه مرتکب شدند؟! زنان و کودکان چه تقصیرى داشتند؟ طفل 6 ماهه حسین چه کرده بود؟ (گریۀ حضار) به نظر من آنها با اساس کار داشتند، بنى‏امیه و حکومت یزید با خاندان پیغمبر مخالف بودند. بنى‏هاشم را نمى‏خواستند و غرض آنها از بین بردن این شجرۀ طیبه بود. همین سؤال اینجا مطرح مى‏شود که دستگاه جبار ایران با مراجع سر جنگ داشت، با علماى اسلام مخالف بود، به قرآن چه کار داشتند؟  به مدرسۀ فیضیه چه کار داشتند؟ به طلاب علوم دینیه چه کار داشتند؟ به سید هجده ساله ما  چه کار داشتند؟(گریۀ حضار) سید هجده‏‏سالۀ ما به شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاه جبار ایران چه کرده بود؟ (گریۀ شدید حضار) به این نتیجه مى‏رسیم که اینها با اساس کار دارند، با اساس اسلام و روحانیت مخالفند، اینها نمى‏خواهند این اساس موجود باشد، اینها نمى‏خواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد. اسرائیل نمى‏خواهد در این مملکت قرآن باشد، اسرائیل نمى‏خواهد در  این مملکت علماى اسلام باشند، اسرائیل نمى‏خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد، اسرائیل نمى‏خواهد در این مملکت دانشمند باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود، مدرسۀ فیضیه را کوبید، ما را مى‏کوبد، شما ملت را مى‏کوبد، مى‏خواهد اقتصاد شما را قبضه کند، مى‏خواهد تجارت و زراعت شما را از بین ببرد، مى‏خواهد ثروت‏ها را تصاحب کند. اسرائیل مى‏خواهد به دست عمال خود، آن چیزهایى را که مانع هستند، آن چیزهایى را که سد راه هستند از سر راه بردارد، قرآن سد راه است باید برداشته شود، روحانیت سد راه است باید شکسته شود، مدرسۀ فیضیه و دیگر مراکز علم و دانش سد راه است، باید خراب شود؛ طلاب علوم دینیه ممکن است بعدها سد راه بشوند، باید کشته شوند، از پشت‏بام پرت شوند، باید سر و دست آنها شکسته شود، براى اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد، دولت ایران به تبعیت از اغراض و نقشه‏هاى اسرائیل به ما اهانت کرده و مى‏کند.

     شما اهالى محترم قم ملاحظه فرمودید آن روز که آن رفراندوم غلط، آن رفراندوم مفتضح انجام گرفت، آن رفراندومى که بر خلاف مصالح ملت ایران بود با زور سرنیزه اجرا شد، در کوچه‏ها و خیابان‏هاى قم، در مرکز روحانیت، در جوار فاطمه معصومه‏‏(ع) مشتى اراذل و اوباش را راه انداختند، در اتومبیل‏ها نشاندند و گفتند: مفتخورى تمام شد! پلوخورى تمام شد! آیا این طلاب علوم دینیه که لباب عمرشان را، مواقع نشاطشان را در این حجرات مى‏گذرانند و ماهى 40 الى 100 تومان بیشتر ندارند، مفتخورند؟! ولى آنهایى که یک قلم درآمدشان هزاران میلیون تومان است، مفتخور نیستند؟ آیا ما مفتخوریم که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم ما وقتى‏که از دنیا مى‏روند همان شب آقازاده‏هایش شام نداشتند؟ (گریه حضار) ما که مرحوم بروجردى ما وقتى که از دنیا مى‏روند ششصد هزار تومان (بابت شهریه حوزه‏ها) قرض باقى مى‏گذارند، ایشان مفتخورند؟ ولى آنهایى که بانک‏هاى دنیا را از دسترنج مردم فقیر انباشته‏اند، کاخ‏هاى عظیم را روى هم گذاشته‏اند، باز هم ملت را رها نمى‏کنند و باز هم دنبال این هستند که منافع این کشور را به جیب خود و اسرائیل برسانند، مفتخور نیستند؟ باید دنیا قضاوت کند، باید ملت قضاوت کند که مفتخور کیست؟! من به شما نصیحت مى‏کنم، اى آقاى شاه! اى جناب شاه! من به تو نصیحت مى‏کنم، دست از این اعمال و رویه بردار، من میل ندارم که اگر روزى ارباب‏ها بخواهند تو بروى، مردم شکرگزارى کنند؛ من نمى‏خواهم تو مثل پدرت بشى.

     شما ملت ایران به یاد دارید، پیرمردها، 40 ساله‏ها، حتى 30 ساله‏هایتان نیز به یاد دارند که در جنگ دوم جهانى، سه دولت اجنبى به ما حمله کردند: شوروى و انگلستان و امریکا به ایران ریختند و مملکت ما را قبضه کردند، اموال مردم در معرض تلف بود، نوامیس مردم در معرض هتک بود، لکن خدا مى‏داند مردم خوشحال بودند که پهلوى رفت! من نمى‏خواهم تو اینطور باشى، من میل ندارم تو مثل پدرت بشى، نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو، از علماى اسلام بشنو، اینها صلاح ملت را مى‏خواهند، اینها صلاح مملکت را مى‏خواهند. از اسرائیل نشنو. اسرائیل به درد تو نمى‏خورد. بدبخت، بیچاره، 45 سال از عمرت میره، یک کمى تأمل کن، یک کمى تدبر کن، یک قدرى عواقب امور را ملاحظه کن، کمى عبرت بگیر، عبرت از پدرت بگیر. اگر راست مى‏گویند که تو با اسلام و روحانیت مخالفى بد فکر مى‏کنى. اگر دیکته مى‏کنند به دست تو مى‏دهند، در اطراف آن فکر کن، چرا بى‏تأمل حرف مى‏زنى؟ آیا روحانیت حیوان نجس است؟ اگر اینها حیوان نجس هستند، چرا این ملت دست آنها را مى‏بوسد؟ چرا به آبى که آنان مى‏آشامند مردم خود را تبرک مى‏کنند؟ آیا ما حیوان نجس هستیم؟! (گریه و ابراز احساسات شدید) خدا کند که مراد تو از این جمله که (اینها مثل حیوان نجس هستند) علما و روحانیت نباشد، وگرنه تکلیف ما با تو مشکل مى‏شود و تکلیف تو مشکلتر مى‏شود. نمى‏توانى زندگى کنى، ملت نمى‏گذارند که به این وضع ادامه دهى، آیا روحانیت و اسلام ارتجاع سیاه است؟ لکن تو مرتجع سیاه، انقلاب سفید کردى؟ انقلاب سفید به پا کردى؟ چه انقلاب سفیدى کرده‏اى؟ چرا اینقدر مى‏خواهى مردم را اغفال کنى؟ چرا مردم را اینقدر تهدید مى‏کنى؟

     امروز به من خبر دادند که عده‏اى از وعاظ و خطباى تهران را برده‏اند سازمان امنیت و تهدید کرده‏اند که از سه موضوع حرف نزنند: 1ـ از شاه بدگویى نکنند 2ـ به اسرائیل حمله نکنند 3ـ نگویند که اسلام در خطر است؛ و دیگر هرچه بگویند آزادند. تمام گرفتارى‏ها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است. اگر از این سه موضوع بگذریم، دیگر اختلافى نداریم و باید دید که اگر ما نگوییم اسلام در معرض خطر است، آیا در معرض خطر نیست؟ اگر ما نگوییم شاه چنین و چنان است، آیا آنطور نیست؟ اگر ما نگوییم اسرائیل براى اسلام و مسلمین خطرناک است، آیا خطرناک نیست؟ و اصولاً چه ارتباط و تناسبى بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت مى‏گوید از شاه صحبت نکنید؟ از اسرائیل نیز صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه اسرائیلى است؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه یهودى است؟!

     آقاى شاه! شاید اینها مى‏خواهند تو را یهودى معرفى کنند که من بگویم کافرى، تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند؟! تو نمى‏دانى اگر یک روز صدایى در بیاید، ورق برگردد، هیچ‏کدام از اینها که اکنون دور تو را گرفته‏اند با تو رفیق نیستند، اینها رفیق دلارند، اینها دین ندارند، اینها وفا ندارند، دارند همه چیز را به گردن توى بیچاره مى‏گذارند، آن مردک ـ که حالا اسم او را نمى‏برم، آن روز که دستور دادم گوش او را ببرند، نام او را مى‏برم (احساسات شدید)‏‏ آمد به مدرسۀ فیضیه و سوت کشید. کماندوها اطراف او مجتمع شدند،  فرمان حمله داد: بریزید، بکوبید، تمام حجرات را غارت کنید، همه چیز را از بین ببرید، وقتى‏که از او مى‏پرسى که چرا این جنایات را کردید، مى‏گویند شاه گفته است، فرمان ملوکانه است که مدرسۀ فیضیه را خراب کنیم، اینها را بکشیم، نابود کنیم!

     مطالب خیلى زیاد است، بیشتر از آنهاست که شما تصور مى‏کنید، حقایقى در کار است، مملکت ما، اسلام ما، در معرض خطر است. آن چیزى که در شرف تکوین است، سخت ما را نگران و متأسف ساخته است. از وضع ایران، از وضع این مملکت خراب، از وضع این هیأت دولت و از وضع این سردمداران حکومت، نگران و متأسف هستیم و از خداوند بزرگ اصلاح امور را خواهانیم».

 

     امام در این نطق آتشین و حماسى با حمله به شخص شاه، رسماً به بت‏شکنى پرداخت و بدین ترتیب رسالت تاریخى خود را در راه رویارویى با شاه و رژیم سلطنتى که از آغاز نهضت، گام به گام پیش مى‏برد، در عصر عاشوراى 83 (13 خرداد 42) به انجام رسانید و رسماً رویاروى شاه قرار گرفت و مشخص کرد که مبارزه را براى واژگونى رژیم سلطنتى و تاج و تخت شاهنشاهى آغاز و دنبال کرده است. نیز با این نطق، بار دیگر غول وحشت و هراسى را که شاه با شایعه‏پراکنى و ارعاب و تهدید آفریده بود، درهم شکست و روح انقلابى تازه‏اى در مردم مسلمان ایران دمید.

 

نهضت امام خمینی، سیدحمید روحانی، 488 تا 499

انتهای پیام /*