اشعاری که امام به درخواست عروسشان نوشتند

در جوانى که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس امّاره است سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پُر زرق و برقى شدم که نه از آنها جمعیّت حاصل شد نه حال، و هیچ گاه درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملک آنها به ملکوت برنیامدم و گفتم:
از قیل و قال مدرسه ام حاصلى نشد/جُز حرف دلخراش پس از آن همه خروش

کد : 53064 | تاریخ : 12/09/1393

از جمله نامه های متعددی که حضرت امام به درخواست عروسشان فاطمه طباطبایی (همسر حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی) نوشته اند، نامه اخلاقی زیر است  که در آذر 1365/ ربیع الاول 1407 تحریر یافته و موضوع آن لزوم توجه به حقایق و پرهیز از استغراق در اصطلاحات و اعتبارات است. متن این نامه ارزشمند را با هم می خوانیم:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

فاطى عزیزم

بالأخره بر من نوشتن چند سطر را تحمیل کردى و عُذر پیرى و رنجورى و گرفتارى ها را نپذیرفتى.

اکنون از آفات پیرى و جوانى سخن را آغاز مى کنم که من هر دو مرحله را درک کرده یا بگو به پایان رسانده ام، و اکنون در سراشیبى برزخ یا دوزخ با عُمّال حضرت مَلَک الموت دست به گریبان هستم، و فردا نامه سیاهم بر من عرضه مى شود و مُحاسبه عمر تباه شده ام را از خودم مى خواهند و جوابى ندارم جُز امید به رحمت آن که وَسِعَتْ رَحْمَتُهُ کُلَّ شَیْ ءٍ «1» و لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحمَةِ اللَّهِ انَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً «2» را بر رَحْمَةً لِلْعالَمِین «3» نازل فرموده است.

گیرم مشمول این نحو آیات کریمه شوم لکن عروج به حریم کبریا و صعود به جوار دوست و ورود به ضیافت اللَّه که باید با قدم خود به آن رسید چه مى شود. در جوانى که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس امّاره است سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پُر زرق و برقى شدم که نه از آنها جمعیّت حاصل شد نه حال، و هیچ گاه درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملک آنها به  ملکوت برنیامدم و گفتم:

از قیل و قال مدرسه ام حاصلى نشد                 جُز حرف دلخراش پس از آن همه خروش

 چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جاى رفع حُجب به جمع کُتب پرداختم که گویى در کون و مکان خبرى نیست جُز یک مُشت ورق پاره که به اسم علوم انسانى و معارف الهى و حقایق فلسفى طالب را که به فطرت اللَّه مفطور است از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده.

اسفار اربعه «4» با طول و عرضش از سفر به سوى دوست بازم داشت نه از فتوحات «5» فتحى حاصل و نه از فُصوص الحِکَم «6» حکمتى دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غم انگیز دارد.

و چون به پیرى رسیدم در هر قدم آن مُبتلا به استدراج شدم تا به کهولت و ما فوق آن که الآن با آن دست به گریبانم وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إلى  أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً «7» و چون دخترم از این مرحله فرسنگ ها دورى و طعم آن را نچشیدى که خدایت به آن برساند با حذف عوارض آن، از من توقع نوشتار و گفتار آن هم نظم و نثر به هم آمیخته مى کنى و ندانى که من نه نویسنده ام و نه شاعر و نه سخن سرا.

و تو اى دختر عزیزم که غوره نشده حلوا شدى بدان که یک روزى خواهى بر جوانى که به همین سرگرمى ها یا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافله عُشاق دوست، خُداى نخواسته بار سنگین تأسّف را به دوش مى کشى. پس از این پیر بینوا بشنو که این بار را به دوش دارد و زیر آن خم شده است، به این اصطلاحات که دام بزرگ ابلیس است بسنده مکن و در جستجوى او- جلّ و علا- باش، جوانى ها و عیش و نوش هاى آن بسیار زودگذر است که من خود همه مراحلش را طى کردم و اکنون با عذاب جهنّمى آن دست به گریبانم و شیطان درونى دست از جانم بر نمى دارد تا- پناه به خداى تعالى- آخر ضربه را بزند. ولى یأس از رحمت واسعه خداوند خود از کبائر عظیم است، «8» و خدا نکند که معصیت کارى، مُبتلاى به آن شود.

گویند حجّاج بن یُوسف- آن جنایتکار تاریخ- در آخر عمرش گفته است که خدایا مرا بیامرز، گرچه مى دانم همه مى گویند نمى آمرزى، و شافعى «9» که این را شنید گفت: اگر چنین گفته شاید، و من ندانم که آن شقى توفیق چنین امرى را پیدا کرده یا نه. «10» و مى دانم که از هر چه بدتر یأس است و تو اى دخترم مغرور به رحمت مباش که غفلت از دوست کنى و مأیوس مباش که خَسِر الدنیا و الآخره شوى.

خداوندا! به حق اصحاب پنج گانه کسا، احمد و فاطى و حسن و رضا (یاسر) و على را که از دودمان رسول گرامى و وصىّ اویند و به این افتخار مى کنم و مى کنند، از شرور شیطانى و هواهاى نفسانى مصون دار، در اینجا کلام من ختم شد و حُجّت حق بر من تمام، و السلام.

اینک چون تو با اصرار خاص به خودت از من شعر خواستى باید به حق بگویم که نه در جوانى که فصل شعر و شعور است و اکنون سپرى شده، و نه در فصل پیرى که آن را هم پشت سر گذاشته ام، و نه در حال ارذل العُمُر «11» که اکنون با آن دست به گریبانم قدرت شعرگویى نداشتم، گویند کسى گفت که من قوّه ام در جوانى و پیرى فرق نکرده، زیرا این سنگ را نه در جوانى توانسته ام بلند کنم و نه در پیرى، من نیز همین را مى گویم که من در شعر و ادب فرقى نکردم که در جوانى شعر نتوانستم گفتن و نیز در پیرى.

اینک گویم:

         شاعر اگر سعدى شیرازى است             بافته هاى من و تو بازى است

 اکنون که با شعر نمى توانم، با مِعر تو را بازى دهم و به اصرارت جامه عمل پوشم.

        احمد است از مُحمّد مختار                      که حمیدش نگاهدار بُوَد

        فاطى از عرش بطن فاطمه است               فاطِر آسمانش یار بُوَد

       حسن این میوه درخت حسن                     محسِنش یار پایدار بُوَد

        یاسر از آل پاک سبطین است                   سرّ احسان وِرا نثار بُوَد

       على از بوستان آل على است                   على عالیش شعار بُوَد

        پنج تن از سُلاله احمد                             شافع جُمله هشت و چار بُوَد

        دخترم شعر تازه خواست ز من                  مِعر گفتم که یادگار بُوَد

باز شعر خواستى و باز هم شعر، این هم پریشان گویى دیگر:

         عاشقم عاشق و جُز وصل تو درمانش نیست             کیست زین آتش افروخته در جانش نیست

          جُز تو در محفل دلسوختگان ذکرى نیست                این حدیثى است که آغازش و پایانش نیست

          راز دل را نتوان پیش کسى باز نمود                        جُز بر دوست که خود حاضر و پنهانش نیست

          با که گویم که به جز دوست نبیند هرگز                  آنکه اندیشه و دیدار، بفرمانش نیست

         گوشه چشم گُشا بر من مسکین بنگر                    ناز کُن ناز که این بادیه سامانش نیست

          سرِ خُم باز کُن و ساغر لبریزم ده                           که به جز تو سرِ پیمانه و پیمانش نیست

          نتوان بست زبانش ز پریشان گویى                        آنکه در سینه به جز قلب پریشانش نیست

          پاره کُن دفتر و بشکن قلم و دَم دربند                    که کسى نیست که سرگشته و حیرانش نیست

آذرماه 1365

- ربیع الثانى 1407

(صحیفه امام، ج 20، ص: 164-168)

(1) رحمت او( خدا) همه چیز را فرا گرفته. بحار الأنوار 91: 396

(2) سوره زُمَر، آیه 53:« هر گز از رحمت خدا ناامید نباشید، بدرستى که خداوند همه گناهان را خواهد بخشید»

(3) سوره انبیا، آیه 107:« و ما أرسلناک إلّا رحمة للعالمین» و اى رسول ما، تو را نفرستادیم مگر آن که رحمت براى اهل عالم باشى.

(4) اشاره است به کتاب« الحکمة المتعالیة فى الأسفار العقلیّة الأربعة» تألیف صدر الدّین محمّد بن ابراهیم شیرازى ملقّب به« صدر المتألّهین» و معروف به« ملّا صدرا» که در سال 1050 ه. ق. درگذشت

(5) اشاره است به کتاب« الفتوحات المکّیّه» تألیف أبی عبد اللَّه محمّد بن على معروف به محیى الدّین بن عربى که در سال 638 ه. ق. درگذشت

(6) اشاره است به کتاب« فصوص الحکم» تألیف محیى الدّین ابن عربى

(7) سوره حج، آیه 5 و سوره نحل، آیه 70:« بعضى از شما را به سالخوردگى مى رساند تا هر چه را که آموخته است از یاد ببرد.

(8) قال أبو عبد اللَّه( ع):« إنّ من الکبائر ... الیأس من روح اللَّه ...» و قال:« الکبائر: القُنُوط من رحمة اللَّه، و الیأس من روح اللَّه ...». اصول کافى 2: 278 و 280/ 4 و 10

(9) محمد بن ادریس شافعى، یکى از ائمه مذاهب چهارگانه اهل سنّت

(10) إحیاء العلوم الدین، 4: 697

(11) سالخوردگى و فرتوتى. 

انتهای پیام /*