15 خرداد 42 آغاز انقلاب اسلامى مردم ایران بود. امام خمینى پس از نوزده روز حبس در بازداشتگاه پادگان بىسیم به زندانى در پادگان نظامى عشرتآباد منتقل شد. با دستگیرى رهبر نهضت و کشتار وحشیانه مردم در روز 15 خرداد 42، قیام ظاهراً سرکوب شد.
رژیم شاه و دستگاه جاسوسى او گمان مىکردند که مىتوانند امام و دیگر مقامات برجستۀ روحانى را که دستگیر ساختهاند به محاکمه بکشند و به اعدام محکوم کنند و در چنین شرایطى علما و روحانیان مهاجر که در مرکز اجتماع کردهاند، قهراً وحشتزده و هراسان بهطور دستهجمعى در برابر دستگاه ظلم و دیکتاتورى شاهنشاهى سرتسلیم و تعظیم فرود خواهند آورد و به التماس و زارى و اظهار پشیمانى خواهند پرداخت. در چنین فرصت طلایى، شاه مىتواند حداکثر استفاده را به عمل آورد و با دادن یک درجه تخفیف در مجازات امام، خون هزاران نفر را که در 15 خرداد به قتل رسیدهاند پایمال کند و در عوض امتیازاتى نیز از روحانیت بگیرد و براى همیشه به نهضت امام و مبارزه و مقابلۀ جامعۀ روحانیت ایران با پادشاهان پایان بخشد. رژیم شاه با این خواب خرگوشى، هجرت علما و روحانیان را به مرکز آزاد گذاشت و آنگاه دست به کار شد که با سرهم کردن مشتى بافتهها و ساختههاى سازمان جاسوسى به اسم مدارک و گرفتن اعترافات و اقرارهاى دروغى، پروندۀ قطور و بلندبالایى براى امام تشکیل دهد و زمینه را براى محاکمه و محکومیت او آماده کند.
از طرف دیگر به منظور به دست آوردن سوژه و مدرکى از امام و براى پروندهسازى بر ضد او، مأمورى را براى بازجویى به سراغ او در پادگان قصر فرستادند تا با فوت و فن و حیله و نیرنگِ ویژۀ بازجویان او را در منگنه قرار دهد و اقرار و اعترافى که بتوان روى آن حساب باز کرد از او بگیرد! مأمور بىاراده آنگاه که به عنوان بازجو پرسشهاى خود را در حضور امام مطرح کرد، با بىاعتنایى و سکوت او مواجه شد و آنگاه که براى بار دوم پرسشهاى خود را تکرار کرد، ناگهان با واکنش تند امام روبهرو شد که با ترشرویى و پرخاش به او گفت: «شما مأمور چشم و گوشبسته حق بازجویى ندارى، قلم و کاغذت را بردار برو بیرون، من نمىخواهم اینجا بنشینى!».
رژیم که در وادار ساختن امام خمینى به بازجویى با شکست مواجه شده بود، براى بار دوم در تاریخ 25/3/42 هیأتى را با طمطراق به نزد او فرستاد تا به اصطلاح او را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند و از او بخواهند که وکیلى براى دفاع در محکمه بگیرد! مأمورین پس از معرفى خود به عنوان فرستادگان دادگاه، موضوع را به او ابلاغ کردند! شاید آنها انتظار داشتند که امام با شنیدن نام دادگاه، محکمه و ... چنان خود را ببازد که قدرت سخن گفتن نداشته باشد! لیکن علىرغم نقشه و دسیسۀ آنها امام بدون کوچکترین تغییرى در حال و وضع خود، در پاسخ آنها قاطعانه و با صراحت کامل اظهار داشت:
«دستگاه قضایى کشور ما، متأسفانه استقلال خود را از دست داده و به صورت آلتى در دست هیأت حاکمۀ ایران قرار گرفته است. لذا صلاحیت ندارد که مرا محاکمه کند.
البته اگر روزى محکمۀ صلاحیتدارى که خارج از نفوذ دستگاه حاکمه باشد تشکیل شود، من حرفهاى خودم را خواهم زد.»
آنگاه افزود:
«اگر دستگاه قضایى مملکت ما استقلال داشت چطور شد که در قبال جنایاتى که در مدرسۀ فیضیه اتفاق افتاد و آن خونریزىها و غارتگرىها به وقوع پیوست، نفس نکشید و به وظایف قضایى خود عمل نکرد؟ چرا از طرف مقامات قضایى دربارۀ فاجعۀ فیضیه تحقیقات لازم به عمل نیامد تا عاملین آن جنایت را بشناسند و به جزاى اعمالشان برسانند؟ اگر به مقامات قضایى الآن خبر دهند که در بین راه قم و تهران جنگ و دعوایى اتفاق افتاده و عدهاى مجروح و مقتول شدهاند آیا وظیفه ندارند بفرستند تحقیق کنند، علت یا علل منازعه را به دست بیاورند، مجرم و مجنىعلیه را بشناسند و دادرسى و دادستانى نمایند؟ چطور شد که در مورد فاجعۀ فیضیه که آنهمه فریاد کشیدیم که مشتى جانى به مدرسه حمله کردهاند، طلاب بىدفاع را در گوشۀ حجرات مصدوم و مقتول ساختند و دار و ندارشان را به غارت بردهاند و مدرسۀ فیضیه را به صورت ویرانهاى درآوردند، یک نفر از شما نیامد تا لااقل صحت و سقم و صدق و کذب این مسأله را به دست بیاورد؟ آیا این، خود دلیلى بر عدم استقلال دستگاه قضایى این مملکت نیست؟» (نزدیک به این مضمون)
مأموران زبانبستۀ رژیم در برابر گفتۀ اندیشمندانۀ امام، بکلى سرگردان شده بودند و پاسخى نداشتند که بر زبان آورند و با سرافکندگى از امام خواستند اظهارات خویش را دربارۀ دستگاه قضایى بنویسند و صریحاً مرقوم فرمایند که از پاسخ به پرسش بازجو خوددارى کردهاند. امام در یک سطر نوشت:
«چون استقلال قضایى در ایران نیست و قضات محترم در تحت فشار هستند، نمىتوانم به بازپرسى جواب دهم.»
روحاللّه الموسوى
(* تصویر سند در عکس مطلب موجود است)
مأموران رژیم پس از این دیدار با امام طى صورتجلسهاى موضع امام را چنین تشریح کردهاند:
«در ساعت 1000 روز شنبه 25/3/42 جهت بازجویى از آقاى روحاللّه الموسوى خمینى، فرزند مصطفى، دارندۀ شناسنامه 72741، صادره از خمین، متولد سال 1279 شمسى، در پادگان بىسیم حضور به هم رسانیده و پس از معرفى در مورد سؤال از ایشان اقدام لازم معمول؛ ولیکن مشارٌالیه از دادن جواب خوددارى فرمودند. علىهذا امضاکنندگان زیر، مراتب فوقالذکر را گواهى و تأیید مىنماییم».
(*تصویر سند در عکس مطلب موجود است)
برخورد قاطع و موضع والا و بالنده امام، مأموران نشاندار و صاحبمنصب شاه را به گونهاى به شگفتى واداشت که بىمحابا در محافل خصوصى لب به ستایش از امام گشودند. آنها در عمر خویش جز قلدرى از مافوق و بله قربانگویى از فرمانبر و پاییندست چیزى ندیده و نیاموخته بودند و هرگز نمىتوانستند باور کنند که انسانى در گوشه زندان با زندانبانان و دژخیمان نظامى اینگونه بىپروا و دلاورانه سخن بگوید و قدرت و شوکت نظامى و ظاهرى آنان را ناچیز و بىارزش انگارد.
منبع: نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ج1، ص 676-681