عوامل موثر بر وحدت نخبگان از دیدگاه امام خمینی(س)

از دیدگاه حضرت امام، عامل اصلى اختلاف بین تحصیل کردگان دانشگاهى و حوزوى در نهضت فرهنگى دهۀ چهل و پنجاه ابتدا مداخلۀ دشمنان اسلام و انقلاب در این امر است؛ یعنى عامل سیاسى در این امر نقش عمده ایى دارد و سپس زیاده روى قشرِ روشنفکر و تحصیل کرده دانشگاهى دربارۀ علماى اسلامى است که در شعار اسلام منهاى آخوند، اسلام منهاى روحانى یا اسلام منهاى روحانیت خود را نشان مى دهد.

کد : 53197 | تاریخ : 28/10/1393

از کسانى که بیش از همه به مسألۀ وحدت بین دو قشر روحانى و دانشگاهى مى اندیشیدند امام خمینى، رهبر انقلاب اسلامى و بنیانگذارنظام مقدس جمهورى اسلامى ایران، هستند.

ایشان حوزه و دانشگاه را دو مرکز مى دانند که کارشان ساختن انسان است و به دنبال وحدت این دو، در واقع روند اجتماعى شدن نسل آینده در مسیر درست و سالم خودش قرار مى گیرد و هم، ائتلاف این دو قشر را با ائتلاف همۀ ملت سارى مى دانند و معتقدند که اگر این دو مغز متفکر جامعه به هم بپیوندند قهراً سایر مردم هم به آنها خواهند پیوست.

امام وحدت را به دو نوع فکرى و عملى تقسیم مى کنند. وحدت فکرى بین تحصیل کردگان دانشگاهى و حوزوى را با واژۀ وحدت کلمه بیان مى دارند و معتقدند که وحدت کلمه در حقیقت وحدت در یک کلمه و آن هم توافق بر سر حفظ کشور و حفظ کیان اسلام است؛ یعنى محور وحدت فکرى میان اقشار مختلف ـ خصوصاً این دو قشر متفکر ـ فقط علاقه مندى به حفظ کشور و حفظ کیان اسلام مى تواند و باید باشد و هر شرط دیگرى زاید است. ایشان وحدت عملى را با واژه هایى چون: ـ داشتن پیوند دوستى و تفاهم؛ ـ دوست و رفیق بودن؛ ـ نزدیکى دلها؛ ـ احترام متقابل؛ ـ همدیگر را قبول داشتن؛ ـ همدیگر را همکار دانستن؛ ـ همدیگر را تحمل کردن؛ ـ انسجام داشتن و.... بیان مى کنند.

از واژه هاى فوق مى توان استنتاج کرد که در اینجا فقط صحبت از ایجاد برادرى، رفاقت و نزدیکى دلهاست و از وحدت تشکیلات، وحدت حوزه هاى معرفتى، وحدت سلایق و... خبرى نیست. از اینکه دانشگاه حوزه شود یا برعکس حوزه دانشگاه شود خبرى نیست. از اینکه برخى علوم تعطیل یا در علوم دیگر ادغام شوند خبرى نیست. بلکه با حفظ استقلال و هویت هر یک از این دو مرکز مى توان همدیگر را قبول داشت و دلها را به هم نزدیک کرد و در جهت خدمت به جامعۀ اسلامى و مردم مسلمان برادرانه در کنار هم بود و در کنار هم زیست و شرط این همزیستى مسالمت آمیز فقط علاقه به کشور و حفظ کیان اسلام است.

 نقش عامل سیاسى

امام در شکل گیرى جدایى و عداوت بین دو قشر دانشگاهى و حوزوى دست استعمار خارجى و استبداد داخلى را در کار مى بیند. به عبارت دیگر، معتقد است سیاست دو گانۀ سردمداران مستبد پهلوى به اجتماعى شدن متفاوت این دو قشر در طى چندین نسل منجر شد. اجتماعى شدن متفاوت این دو قشر و حمایت جانبدارانه حکومتها از یک قشر (قشر تحصیل کردۀ وابسته به غرب یا شیفته غرب) کم کم دامنۀ فعالیت قشر حوزوى را به نهاد دین محدود کرد و برعکس دامنۀ فعالیت قشر تحصیل کرده دانشگاهى را به تمامى نهادهاى سیاسى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى جامعه گسترش داد. این امر ـ یعنى محدود شدن عرصۀ فعالیت روحانیان و گسترش دامنۀ فعالیت قشر مقابل ـ به همراه تبلیغات دامنه دار بوقهاى تبلیغاتى استبداد علیه روحانیان ـ به شکل گیرى و تشدید جدایى و عداوت بین چهار طرف: 1ـ روحانیان؛ 2ـ تحصیل کردگان دانشگاهى؛ 3ـ توده مردم؛ 4ـ سردمداران سیاسى جامعه؛ منجر شد. (صحیفۀ امام، ج 21، ص 413) 

در حقیقت در این طرح، امام به نقش عامل سیاسى در به وجود آمدن جدایى و عداوت بین دو قشر فوق اشاره مى کنند و آن را اساسى ترین عامل مى دانند و معتقدند که اگر اوضاع سیاسى جور دیگرى بود امروز دانشگاه دیگرى داشتیم و قشر تحصیل کرده ما خصوصیت دیگرى مى داشت. این عامل به میزان زیادى در جامعۀ ما پس از پیروزى انقلاب اسلامى از بین رفته است. امروزه با از بین رفتن استبداد پهلوى هیچ نیرویى به آن شدت علیه قشرى فعالیت نمى کند اما آن جدایى و عداوت دیرینه به یکباره فروکش نکرده است چرا که آثار به جا مانده از بستر اجتماعى شدن در طى چند نسل،به این زودیها از بین نخواهد رفت، بلکه زمان مى طلبد و حوصله و هوشیارى لازم دارد.

 عوامل افزایش یا کاهش احساس وحدت

آنچه تاکنون گفته شد نقش سیاستهاى استعمارى و عوامل داخلى آن در ایجاد جدایى و عداوت بین دو قشر روحانى و دانشگاهى بود، اما از بیانات امام خمینى مى توان عوامل مؤثر بر افزایش یا کاهش احساس وحدت بین دو قشر فوق را نیز استخراج کرد. این عوامل عبارتند از: 1ـ عوامل معرفت شناختى؛ 2ـ احساس نیاز به قشر مقابل؛ 3ـ وفاق نقشى؛ 4ـ ارتباط گفتمانى.

عوامل معرفت شناختى

دو قشر حوزوى و دانشگاهى از لحاظ معرفت شناختى تفاوتهایى دارند بدین نحو که روحانیان عمدتاً با علوم دینى و فلسفى و دانشگاهیان با علوم تجربى سروکار دارند. یکى از عوامل دورى بین این قشر مى تواند همین دو گانگى حوزۀ معرفت شناختى مراکز دانشگاهى و حوزوى باشد، بدین نحو که هر قشرى با مطلق انگاشتن حوزۀ معرفتى و روشهاى خاص آن ـ که مورد قبول و مطلوب وى است ـ دانشمندان دیگر حوزه هاى معرفتى را بر صواب نداند و تمایلى به نزدیکى با آنها در خود احساس نکند. 

امام خمینى ضمن تأیید دو گانگى معرفت شناختى دانشگاهها و حوزه ها پیشنهاد تلفیق این دو فرهنگ یا کاهش فاصلۀ بین آنها را طرح مى کنند و آن را عامل ذوب شدن حوزه و دانشگاه در هم مى دانند: فرهنگ دانشگاهها و مراکز غیر حوزه اى به صورتى است که با تجربه و لمس واقعیتها بیشتر عادت کرده است، تا فرهنگ نظرى و فلسفى. باید با تلفیق این دو فرهنگ و کم کردن فاصله ها، حوزه و دانشگاه درهم ذوب شوند، تا میدان براى گسترش و بسط معارف اسلام وسیع تر گردد. (صحیفۀ امام، ج 21، ص 99).

احساس نیاز به قشر مقابل

از عوامل مؤثر بر وحدت بین دو قشر روحانى و دانشگاهى وجود این احساس در افراد هر قشر است که قشر مقابل نیز براى جامعه مفید است و نیاز مهمى را از نیازهاى جامعه برآورده مى سازد. مثلاً دانشگاهى باور داشته باشد که افراد جامعه در مسیر کسب ارزشها و معنویات به وجود روحانیان و علماء متعهد اسلام احتیاج دارند و هیچ گاه و تحت هیچ شرایطى جامعه از هدایت و همکارى آنها بى نیاز نیست (همان) و روحانى نیز باور کرده باشد که در جهان معاصر، دانشگاهى قشر مؤثرى براى جامعه است و سرنوشت و مقدرات فرداى جامعه در دست آنها است و جامعه بدون دانشگاه و دانشگاهى در جهان امروز راه به جایى نمى برد. (همان، ج 3، ص 249).

علما و دانشمندان این دو مرکز لازم است کوشش کنند در پیوند دادن این دو قشر عزیز. و باید بدانند که نه دانشگاهى بدون روحانى مى تواند به استقلال برسد؛ و نه روحانى بدون دانشگاهى (همان، ج 10، صص 82ـ83).

وفاق نقشى[1] یا وفاق بر سر نقشهاى جدید

توجه روزافزون جوانان و اندیشمندان دانشگاهى به دین اسلام باعث شده است تا آنان احساس کنند مى توانند در موضوعات و مسائل مختلف اسلامى بیاندیشند و اندیشه هاى خود را به شکل گفتارى و نوشتارى در اختیار دیگران قرار دهند. این امر موجب شده تا روحانیان احساس کنند که افراد غیر متخصص به قلمرو وظایف آنها وارد شده اند و در کار آنان اخلال شده است.

اندیشمندان مسلمان دانشگاهى با توجه به شناختى که از جهان معاصر و افکار امروز دنیا دارند در برخى موارد خود را حتى محق تر از روحانیان در اظهارنظر در موضوعات و مسائل مختلف اسلامى مى دانند؛ زیرا که معتقدند روحانیان عمدتاً از درون به دین مى نگرند و این نحوۀ نگرش به دین به کار متدینان مى آید. در حالى که اندیشمندان دانشگاهى عمدتاً از بیرون به دین مى نگرند و در میدان رقابتهاى فرهنگى که ایدئولوژیهاى قوى غیر اسلامى به صید جوانان ما مى پردازند این نگرش از بیرون به دین و مقایسه آن با مکاتب و ایدئولوژیهاى دیگر بیشتر به کار مى آید؛ لذا تصور مى کنند این اندیشمندان دانشگاهى هستند که مى توانند نقش مؤثرترى در هدایت جوانان امروز داشته باشند.

این کشمکش کار را به جایى کشانده است که برخى از روحانیان براى خنثى کردن تأثیر افکار اندیشمندان دانشگاهى آنها را التقاطى خوانده اند و فقط روحانیان را متخصص واقعى دین معرفى مى نمایند و برخى از دانشگاهیان نیز براى خنثى کردن اقدام اندیشمندان روحانى شعار «اسلام منهاى آخوند» را و اینکه دین نباید در انحصار متولیان رسمى باشد سر مى دهند. و به این وسیله کشمکش و عداوت تشدید مى شود و تداوم مى یابد. در اینجا مى گوییم با ورود یک قشر جدید در حوزۀ فرهنگ بر سر نقشهایى که قبلاً ـ عمدتاً ـ بر عهدۀ قشر سنتى بوده تردید یا ابهام ایجاد شده و این تردید به تضاد نیز کشیده شده است. این تضاد را «تضاد نقشى» مى نامند. به این معنا که دو قشر جدید و قدیم بر سر نقش همدیگر توافق ندارند بلکه اختلاف نظر دارند و همین اختلاف نظر به دوستى و رفاقت آنها صدمه مى زند.

امام خمینى از یک سو در مقابل قشر دانشگاهى شعار «اسلام منهاى روحانى» را زیر سؤال بردند و گفتند که اسلام منهاى روحانى به مثابۀ طب منهاى طبیب در واقع نفى اسلام است و به نسل جوان توصیه مى کنند که خود را در هیچ شرایطى بى نیاز از هدایت و همکارى روحانیان ندانند. (همان، ج 7، ص 376) و از سوى دیگر، به روحانیان توصیه مى کنند که با اظهارنظرهاى جوانان و اندیشمندان اسلامى با روى گشاده و آغوش باز برخورد کرده و اگر خطایى مى بینند با بیانى آکنده از محبت و دوستى راه راست اسلامى را به آنان نشان دهند و فوراً با زدن انگ التقاط و انحراف بر نوشته هاشان همه را یکباره به وادى شک و تردید نکشانند (صحیفۀ امام،  ج 21، ص 98)

وقتى ما مى توانیم به آینده کشور و آینده سازان امیدوار شویم که به آنان در مسائل گوناگون بها دهیم، و از اشتباهات و خطاهاى کوچک آنان بگذریم، و به همه شیوه ها و اصولى که منتهى به تعلیم و تربیت صحیح آنان مى شود احاطه
داشته باشیم (
همان، ص 99)

ارتباط گفتمانى

وجود ارتباط بین دو قشر، خصوصاً ارتباط گفتمانى، مى تواند آنها را در شناخت یکدیگر واقع بین تر نماید. دستهاى ناپاک استعمار سالهاى سال کوشید که این دو قشر را به هم بدبین نماید و تا حد زیادى موفق هم شد. امام خمینى معتقدند که استعمار با ایجاد بدبینى بین دو قشر تحصیل کرده دانشگاهى و روحانى وحدت فکرى و عملى بین آنها را توانست از بین ببرد: ماها را از دانشگاهیها همچو دور کردند که ماها آنها را تکفیر مى کردیم آنها ما را تحمیق مى کردند (همان، ج 7، ص 43)

در جاى دیگر مى فرمایند: مصیبتهایى که الآن ما مى کشیم و کشیدیم براى این بوده است که ما از هم جدا بودیم. ما و شما در یک مجمعى با هم صحبت نکردیم که ببینیم ما چهمى گوییم شما چه مى گویید. (همان، ج 6، ص 238)

به عبارت دیگر، عدم ارتباط گفتمانى در تشدید جداییها و عداوتها بسیار مؤثر است و برعکس وجود آن مى تواند دلها را به هم نزدیک کند و شناخت افراد را از قشر مقابل واقعى تر نماید. آنها مى خواهند که دانشگاه و فیضیه با هم مرتبط نباشد؛ براى اینکه این ارتباط موجب اسلامى شدن دانشگاه مى شود و این ارتباط اسباب این مى شود که آن بدبینى هایى که در طول مدت زیاد بین دانشگاه و طلاب علوم دینى حاصل شده بود از بین برود. وقتى این بدبینى ها از بین رفت و دانشگاه در کنار فیضیه مشغول به فعالیت شدند، دست اینهایى که قبله شان شرق، یا قبله شان غرب است کوتاه مى شود (همان، ج 14، ص 429).

پس به نظر امام ارتباط خصوصاً ارتباط گفتمانى در تقویت پیوند بین دو قشر و رفع کدورتها و عداوتها بسیار مؤثر است.

 تبیین روانشناختى از اختلاف بین نخبگان جامعه

امام خمینى در بیانات خود دربارۀ اختلاف بین نخبگان جامعه  تبیینى روانشناختى نیز ارائه مى دهند که جا دارد در اینجا به آن اشاره شود.

امام منشاء همۀ اختلافات بین ابناى بشر را طغیان نفس آدمى مى داند. ایشان بر آیۀ شریفۀ اِنَّ الْاِنْسٰانَ لَیَطْغىٰ اَنْ رَآهُ اِسْتَغْنىٰ[2] تأکید مى کنند و معتقدند چنانچه صاحبان ثروت، قدرت و علم خود را بى نیاز احساس کنند طغیان مى کنند و اختلافاتى که در همۀ بشر هست ریشه اش در همین طغیانى است که در نفس حاصل مى شود. این حالت بى نیازى براى هر انسانى ممکن است اتفاق بیافتد؛ یعنى ممکن است براى هر انسانى توّهم بى نیازى حادث شود ولى مطمئناً آنهایى که ثروت، قدرت و علم دارند بیشتر در معرض این خطر هستند.
ایشان با این تمثیل بسیار زیبا که اگر تمام انبیاء الهى در یک شهر یا کشورى با هم جمع مى شدند هیچ گاه با هم اختلاف پیدا نمى کردند تبیین روانشناختى خود را کامل مى کنند و در پایان، اصلاح نخبگان را عامل اصلاح کل جامعه مى دانند.

وضع روحى همه انسانها این طور است که تا یک استغنایى پیدا مى کند طغیان مى کند؛ استغناى مالى پیدا مى کند، به حسب همان مقدار طغیان پیدا مى کند،... مقام پیدا مى کند، به مقدارى که مقام پیدا کرده است طغیان مى کند... این خودبینى اسباب طغیان است. اختلافاتى که بین همه بشر هست،... ریشه اش این طغیانى است که در نفس هست.... اگر انسان تزکیه بشود و نفس انسان تربیت بشود، این اختلافات برداشته مى شود اگر تمام انبیاى عظام جمع بشوند در یک شهرى و در یک کشورى، هیچ گاه با هم اختلاف نمى کنند؛ براى اینکه تزکیه شده اند. علم و حکمت را بعد از تزکیه در نفس دارند... تا تزکیه در رده هاى بالا حاصل نشود و تصفیه در رده هاى بالا حاصل نشود، این مملکت و همۀ ممالکى که هستند اصلاح نخواهند شد (11/3/60؛ همان، ج 14، صص 389ـ393).

 دربارۀ نهضت مشروطیت

امام خمینى در نهضت مشروطیت هر دو جناح روحانیان نظر مساعد داشتند و اساس نهضت مشروطیت را بر دوش علماى نجف و تهران مى دانستند. در جنبش مشروطیت همین علما در رأس بودند و اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت؛ اینقدرى که آنها مى خواستند که مشروطه تحقق پیدا کند و قانون اساسى در کار باشد، شد. (4/8/1360؛ همان، ج 15، ص 328).

جرم شیخ فضل اللّه  بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضل اللّه  این بود که [مى گفتقانون باید اسلامى باشد، جرم شیخ فضل اللّه  این بود که [مى گفت] احکام قصاص غیر انسانى نیست انسانى است (25/3/1360؛ همان، ج 14،صص 464ـ465).

آن وقت ترور کردند سیدعبداللّه  بهبهانى را، کشتند مرحوم نورى را و مسیر ملت را از آن راهى که بود برگرداندند به یک مسیر دیگر (3/3/58؛ همان، ج 7،ص 459).

امام در ارتباط با علت شکست نهضت مشروطیت به دو عامل اشاره مى کنند: الف ـ نقش قدرتهاى خارجى (خصوصاً انگلستان) و عمال داخلى آنها (عامل سیاسى)؛ ب ـ همراهى نکردن مردم براى تداوم نهضت؛

الف ـ نقش قدرتهاى خارجى و عمال آنها

قدرتهاى خارجى، خصوصاً انگلستان، از طریق عوامل وابستۀ خود در داخل با پشتیبانى از فرنگ رفته ها و غربزده ها و با تبلیغات وسیع خود علیه روحانیان ـ به قصد ایجاد اختلاف بین آنان ـ کارى کردند که آتش اختلاف بین خود روحانیان از یک طرف و روحانیان و غربزده ها از طرف دیگر، بالا گرفت. همان طور که در فصل قبل به آن اشاره شد این اختلاف آن چنان شدید شد که حتى روحانیان براى همدیگر از القاب ناشایست استفاده مى کردند.

در مشروطه بعد از اینکه ابتدا پیش رفت دستهایى آمد و تمام مردم ایران را به دو طبقه تقسیم بندى کرد. نه ایران تنها، از روحانیون بزرگ نجف یک دسته طرفدار مشروطیت، یک دسته دشمن مشروطه، علماى خود ایران یک دسته طرفدار مشروطه، یک دسته مخالف مشروطه. اهل منبر یک دسته بر ضد مشروطه صحبت مى کردند؛ یک دسته بر ضداستبداد. در هر خانه اى دو تا برادر اگر بودند. مثلاً در بسیارى از جاها این مشروطه اى بود، آن مستبد. و این یک نقشه اى بود که نقشه هم تأثیر کرد و نگذاشت که مشروطه به آن طورى که علماء بزرگ طرحش را ریخته بودند، عملى بشود. به آنجا رساندند که آنهایى که مشروطه خواه بودند به دست یک عده کوبیده شدند (13/7/66؛ همان، ج 18، ص 170)

... در مشروطه هر دو طرف قوى بودند. [در] نجف بعضى علماى درجه اول مخالف بودند، بعضى علماى درجه اول موافق بودند. در ایران هم بین علما همین جور اختلافات را ایجاد کردند و این، این طور نبود که خود به خود ایجاد شد، ایجاد کردند در بین آنها... (همان، ص 171)

از آن طرف، عمال قدرتهاى خارجى و خصوصاً در آن وقت انگلستان در کار بودند که اینها [روحانیون] را از صحنه خارج کنند؛ یا به ترور یا به تبلیغات گویندگان و نویسندگان آنها کوشش کردند به اینکه روحانیون را از دخالت در سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایى که مى توانند، به قول آنها، یعنى فرنگ رفته ها و غربزده ها و شرقزده ها، و کردند آنچه را کردند. یعنى اسم مشروطه بود و واقعیت استبداد (4/8/1360؛ همان، ج 15، ص 328).

ب ـ همراهى نکردن مردم براى تداوم نهضت

به نظر برخى از صاحب نظران، چون انور خامه اى، نهضت مشروطیت بیشتر در سطح تحصیل کردگان و نخبگان فرهنگى جامعه ـ اعم از تحصیل کردگان حوزه و دانشگاه ـ مطرح بود و اقشار دیگر شهرى مانند تجار و اصناف و... به میزان کمتر به آن پیوسته بودند و در روستاها اصلاً خبرى از نهضت مشروطیت نبود و حضور اقشار روستایى در نهضت فوق بسیار کمرنگ یا بى رنگ است (انور خامه اى،  1357). با توجه به این امر، جو اختلاف و کشمکش بین دو جناح روحانى با هم و جناح تحصیل کردگان غربزده با هر دو جناح روحانى باعث شد همین مقدار از تودۀ شهرنشین متمایل به نهضت هم به تردید و دو دلى دچار شوند و از ادامۀ نهضت پس از پیروزى اولیه آن ـ دست بردارند و بى تفاوت شوند.

به دنبال خروج روحانیون یا به عبارت دیگر، اخراج آنان از صحنه، عموم متدینین از هر قشرى از اقشار، چه فرهنگى، چه کارگرى، چه ادارى و بازارى و چه غیر اینها نیز از دخالت کناره گرفتند یا بر کنارشان کردند؛ و آن شد که شد. (22/11/62؛ همان، ج 18، ص 335)

روحانیون این کار را درست کردند و دست استبداد را کوتاه کردند، لکن دوباره به واسطه اینکه ملت مجتمع نبود و با روحانیت آنطور سازش، اطاعت محکم نداشت، مشروطه را آنها بپا کردند و دیگران آمدند و مشروطه را همان استبداد غلیظتر با اسم مشروطه... بر ما حکومت مى کرد (همان، ج 15، ص366)

در اینجا به نوشتۀ سوزناک آیت اللّه  طباطبایى ـ یکى از رهبران برجستۀ نهضت مشروطیت ـ که هفت سال بعد از پیروزى اولیه آن نوشته است توجه کنیم تا ببینیم این رادمرد تاریخ ایران مسبب اصلى شکست نهضت مشروطیت را چه کسانى مى داند و سپس نظر وى را با نظر امام مقایسه مى کنیم. این نوشتۀ کوتاه در صفحۀ ما قبل آخر نسخه ایى خطى آمده است که براى اولین بار آن را آقاى محمد ترکمان در مجلۀ «راه نو» نقل کرده است:

بسم اللّه  الرحمن الرحیم

امشب که شب چهارشنبه بیستم شهر رجب 1331 [قمرى / 1290 شمسى] است در قریۀ اوین، باغ مرحوم امین حضور مشغول مطالعه این کتاب و کتاب ثواب الاعمال هستم[.] خیالم پریشان و مزاجم چندان سالم نیست[.]گاهى با خداوند تعالى درد دلى مى کنم کسِ قابلى نمى بینم که با او مأنوس شوم[.آه از اهل ایران [.] چه قدر بى غیرت و منافقند [.] دو نفر با هم متحد نیستند[.] به نفاق و بى غیرتى ایران را به باد دادند[،] خاصه وزراء و کلاء که مبداء اصلى به باد دادن ایران این دو طایفه بودند [.] وطن عزیز را به ثمن بخس فروختند عن قریب به جزاى اعمالشان مبتلا خواهند شد[.] گمان کردند روس و انگلیس را ممنون کرده فواید کلى از هر جهت از آنها خواهند کرد [.] زهى خیال خام [.] این دو پس از تسلط [،] به اولین کسى که معترض شوند [، ]اینها خواهند بود آن فوائد که خیال دارند نخواهند برد و اذل از یهود خواهند شد.[.از همه چیز گذشتیم که خدمتى به این مردم کرده باشیم [،] از قید رقیت آزاد شوند افسوس قدر ندانستند و نتیجه اعمالشان عکس آنچه مقصود ما بود شد و خواهد شد[.] محمدبن صادق الحسینى الطباطبایى (راه نو، 24 مرداد 1377، ص 35).

مرحوم طباطبایى در سوگنامۀ فوق از همۀ اهل ایران مى نالد و آنها را بى غیرت و منافق (دورو) مى نامد و معتقد است حتى دو نفر هم یافت نمى شوند که با هم وحدت داشته باشند و این بى غیرتى و نفاق مردم ایران را به باد داد. به نظر ایشان وزراء و وکلاء ـ که در آن زمان غالباً غربزده و فرنگ رفته بودند ـ منشاء اصلى نابودى ایران هستند. آنها هستند که وطن عزیز ایران را با کمترین بها به دول استعمارى روس و انگلیس فروختند و منافع آنها را بر منافع ملى ترجیح دادند.

با مقایسۀ دو دیدگاه مرحوم طباطبایى و حضرت امام به نظر مى رسد که شباهت بسیارى بین آن دو وجود دارد. تنها تفاوتى که در این دو منظر دیده مى شود ـ یا به نظر مى رسد ـ آن است که مرحوم طباطبایى انگشت تأکید بر وزراء و وکلا مى گذارد که سعى داشتند براى اربابان روسى و انگلیسى، خود شیرینى کرده و مملکت را دو دستى تقدیم آنها کنند و منافع آنان را بر منافع ملت ترجیح دادند، ولى امام خمینى آن طرف سکه را بیشتر مى بیند که عمال قدرتهاى خارجى (خصوصاً انگلستان) مى کوشیدند که دست روحانیان را از سیاست کوتاه نمایند و سیاست را ـ یعنى وکالت و وزارت را ـ به دست فرنگ رفته ها و غربزده ها بسپارند.

مرحوم طباطبایى فرنگ رفته ها و غربزده ها را ـ که در آن زمان وکیل و وزیر بودند ـ عامل اصلى شکست مى داند ولى امام خمینى استعمار خارجى و عمال داخلى اش را عامل اصلى مى داند که در جهت حاکمیت فرنگ رفته ها و غربزده ها مى کوشیدند. شاید بتوان گفت که دو دیدگاه فوق چون دو روى یک سکه هستند که هیچ یک انکار یا رد دیگرى نیست بلکه مکمل هم هستند؛ البته امام خمینى به آن روى سکه ایى که مرحوم طباطبایى اشاره کردند نیز توجه کرده اند؛ آنجا که هم به روشنفکران و غرب و شرق زدگان خائن اشاره مى کنند و هم به آن دسته از آنان که از روى نفهمى همان نقشۀ دشمن را پیاده مى کنند: روحانیون را یکسره از دخالت [در امور سیاسى] برکنار کردند؛ و با توطئه هاى موذیانه و تبلیغات مسموم ملهم از غرب، که توسط روشنفکران و غرب و شرقزدگان خائن یا نفهم صورت مى گرفت، مجلس [شوراى ملى] را در نظر روحانیون و متدینین به گونه اى ساخته بودند که دخالت در انتخابات [آناز معاصى بزرگ و اعانت به ظلم و کفر بود؛ و روحانیت به کلى از صحنه خارج شد و به انزوا کشیده شد؛ و دست قلدران و شرق و غربزدگان باز شد و کشور را به آنجا کشاندند که دیدید و دیدیم (12/11/62؛ صحیفۀ امام، ج 18، ص 335).

در نهضت مشروطیت سه جناح فرهنگى بودند که با هم اختلاف داشتند. از بیانات امام استفاده مى شود که علت اختلاف بین دو جناح روحانیان، جنبۀ سیاسى دارد؛ یعنى عامل سیاسى در ایجاد این اختلاف مؤثر است. قدرتهاى خارجى و عوامل آن هستند که چشم دیدن هیچ یک از دو جناح روحانیان را ندارند و لذا با ایجاد اختلاف بین آنان در جهت کوتاه کردن دست همۀ روحانیان از امور سیاسى اقدام مى کنند. اما در مسأله اختلاف بین تحصیل کردگان دانشگاهى و روحانیان، امام بر عامل تفاوتهاى فرهنگى ـ و اجتماعى شدن متفاوت دو قشر فوق براساس آن تفاوتها ـ تأکید مى کنند. به این صورت که روحانیان به طور کلى ـ براساس آموخته هاى خود در حوزه ها ـ معتقد مى شوند که در مملکت باید دین حاکم باشد و دستورات دینى در همۀ امور اجرا شود، ولى تحصیل کردگان دانشگاهى اعم از غربزده و ملى گرا ـ براساس آموخته هاى خود در فرنگ یا از فرنگ ـ معتقد مى شوند که باید احکام پذیرفته شدۀ غرب را در ایران پیاده کنند و از الگوهاى آنها در امور مملکت دارى اقتباس نمایند.

جرم اینها [شیخ فضل اللّه  نورى و آیت اللّه  کاشانى] همین است که اینها عقیده شان این است که باید اسلام در ایران پیاده بشود. و شما [افراد جبهه ملىمى گویید که احکام غرب مترقى است. ما باید احکام مترقى را [پیاده کنیم]
(25/3/1360؛ همان، ج 14، ص 465).

به نظر امام علت شکست نهضت مشروطیت ابتدا اختلاف بین دو جناح روحانى ـ که به دست عمال قدرتهاى خارجى ایجاد شد ـ و سپس دلسردى و همراهى نکردن مردم در ادامۀ نهضت بود. عمال خارجى از یک طرف، با ترور فیزیکى روحانیان و از طرف دیگر، باترور شخصیتى آنان با بوقهاى تبلیغاتى مى کوشیدند تا آنان را از مراکز قدرت سیاسى ـ مانند وزارت و وکالت دور کنند و تلاش مى کردند تا مراکز فوق در دست تحصیل کردگان غربزده یا شیفتۀ غرب قرار گیرد که به قول مرحوم طباطبایى ـ از رهبران مشروطه ـ مملکت را با کمترین بها به اربابان خود فروختند و منافع آنها را بر منافع ملى ترجیح دادند.

دربارۀ نهضت ملى شدن نفت

در نهضت ملى شدن نفت بین دو جناح عمدتاً تحصیل کردۀ دانشگاهى، به رهبرى دکتر مصدق، و جناح عمدتاً تحصیل کرده حوزوى، به رهبرى آیت اللّه  کاشانى، اختلاف درگرفت و در نهایت به شکست نهضت منجر شد.

امام خمینى در این واقعه به آقاى کاشانى نظر مساعد داشتند و وى را در خدمت اسلام مى دانند ولى به آقاى مصدق نظر مساعد نداشتند و وى را حتى مسلمان هم نمى دانند: از میرزاى شیرازى که قضیه تنباکو را درست کرده، تا آقاى کاشانى، تمام علمایى که در خلال [ این مدت]  مشروطیت براى اسلام کار کردند، میرزاى شیرازى براى اسلام کار کرده است، آقاى کاشانى براى اسلام کارکرده، شیخ فضل اللّه [نورى] [براى اسلام کار ]کرده، تمام اینها را به آنها بد گفتند آن روزنامه جبهه ملى را پیدا بکنید، [و ببینید]. (25/3/1360؛ همان، ج 14، ص 464)

یک گروهى [جبهه ملى] که از اولش باطل بودند [هر کارى مى خواهند بکنند] ـ من از آن ریشه هایش مى دانم ـ یک گروهى که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند از اولش هم مخالف بودند. اولش هم وقتى که مرحوم آیت اللّه  کاشانى دید که اینها خلاف دارند مى کنند و صحبت کرد، اینها] این [ کار کردند ]که] یک سگى را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیت اللّه » گذاشتند. این در زمان آن [مصدق] بود که اینها [جبهه ملى ها ]فخر مى کنند به وجود او. او هم مسلم نبود (25/3/1360؛ همان، ج 14، ص 456).

امام خمینى علت اختلاف بین دو جناح فوق را ـ مانند نهضت مشروطیت ـ از تفاوتهاى فرهنگى بین دو تیپ تحصیل کردۀ حوزوى و دانشگاهى مى دانند که از دو نحوۀ تربیت آنها ناشى است: جرم اینها همین است که اینها عقیده شان این است که اسلام باید در ایران پیاده بشود. و شما مى گویید که احکام غرب مترقى است. ما باید احکام مترقى را [پیاده کنیم] (همان، ج 14، ص 465).

امام براى نهضت ملى شدن نفت ـ با هدف صرفاً ملى شدن نفت ـ اصالتى قائل نبودند و از اینکه حکومت دکتر مصدق نتوانست تداوم بیابد اظهار رضایت مى کنند چرا که تداوم حکومت وى را ـ با توجه به موضع دکتر مصدق و یارانش در قبال  روحانى مبارز آیت اللّه  کاشانى ـ به نوعى منجر به ضربه خوردن و شکست اسلام مى بینند: مسیر ما مسیر نفت نیست؛ نفت پیش ما مطرح نیست. ملى کردن نفت پیش ما مطرح نیست. این اشتباه است. ما اسلام را مى خواهیم اسلام که آمد نفت هم مال خودمان مى شود. مقصد ما اسلام است. مقصد ما نفت نیست تا اگر یک نفر نفت را ملى کرده، اسلام را کنار بگذاریم براى او سینه بزنیم (3/2/58؛ همان، ج 7، صص 458ـ459).

من در آن روز در منزل یکى از علماى تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگى را عینک زده اند و به اسم «آیت اللّه » توى خیابانها مى گردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلى خواهد خورد و طولى نکشید که سیلى را خورد و اگر مانده بود سیلى بر اسلام مى زد (25/3/1360؛ همان، ج 14، صص 456ـ457).

به نظر مى رسد امام علت شکست حکومت مصدق را در رفتار هتاکانه روشنفکران و تحصیل کردگان غربزده و ملى گرا به مکتب اسلام و روحانیت مبارز آن مى دانند. رفتار هتاکانه آنها به دین و مردان دین موجب شد که روحانیان مبارز و پیروان مسلمان آنها دیگر براى حمایت از دولت ملى انگیزه اى نداشته باشند و همین امر باعث شد که وقتى به دست دولت خارجى امریکا و عوامل دربار علیه مصدق کودتا شد دیگر کسى از وى و حکومت وى پشتیبانى نکند و دولت وى سقوط کند. برخورد هتاکانه به دین و روحانیت آن ناشى از نحوۀ تربیت این افراد در دانشگاههاى غربى است. به عبارت دیگر، عامل تفاوتهاى فرهنگى ـ خصوصاً تفاوتهاى ارزشى ـ که در روند اجتماعى شدن نسلها شکل مى گیرد در اینجا نقش اول را دارد.

 دربارۀ نهضت فرهنگى دهۀ چهل و پنجاه

در دهۀ چهل بعد از سرکوبى ظاهرى نهضت امام خمینى در 15 خرداد 1342 و تبعید ایشان در 13 آبان 1343 به ترکیه و از آنجا به عراق و دستگیرى عده اى از روحانیان و مبارزان، جوّ به ظاهر آرامى بر ایران حاکم شد. بعد از مدت کوتاهى نهضتى فرهنگى در ایران شروع به رشد کرد. تأسیس مرکز بزرگ دینى ـ تبلیغى به نام «حسینیۀ ارشاد» که از سال 1344 بناى آن گذاشته شد یک پایۀ عظیم این نهضت فرهنگى بود که در آن بزرگانى از حوزه چون شهید مطهرى، استاد محمدتقى جعفرى، شهید محمدرضا باهنر، آیت اللّه  ابوالقاسم خزعلى، حجت الاسلام محمدتقى فلسفى و... و بزرگانى دیگر چون محمدتقى شریعتى (پدر) و دکتر على شریعتى (فرزند) در آن فعالیت داشتند. به موازات آن در خارج و داخل کشور جوانان دانشگاهى در مراکزى موسوم به انجمنهاى اسلامى به فعالیتهاى عمدۀ فرهنگى و سیاسى مشغول بودند، به طورى که جوّ فرهنگى مناسب و مساعدى براى دفاع و تبلیغ مکتب اسلام در بین جوانان تحصیل کردۀ دانشگاهى و غیره به وجود آمده بود. امام امت در سال 1346ش در پاسخ به نامۀ اتحادیه انجمنهاى اسلامى دانشجویان در اروپا در خصوص ایجاد این شور و حرارت در بین جوانان احساس مسرّت و سربلندى مى کنند:

از اینکه احساس مى کنم طبقات جوانان غیور دانشجوى قدیم و جدید داخل کشور و خارج و روشن ضمیران سایر طبقات ملت شریف مسلمان ـ ایدهم اللّه  تعالى ـ از خواب گران چند صد ساله که به نغمه هاى خواب آور عمال خبیث استعمار بر ملتها غلبه کرده بود، بیدار شده اند و در فکر چاره هستند، و از پیوستگى دانشجویان مدارس قدیم و دانشگاهها و همکارى آنها و سایر طبقات بیدار در این نهضت مقدس اسلامى که به خواست خداوند متعال منتهى به قطع ایادى اجانب و... استعمار خواهان و غربزدگان خواهد شد احساس مسرت و سربلندى مى کنم... به خود نوید مى دهم که به خواست خداى بزرگ آتیه درخشان زندگى نزدیکى در انتظار ملل مظلوم است (1346؛ همان، ج 2، ص 142).

ایشان در سال 1350 ـ یعنى چهار سال بعد ـ در پاسخ به نامۀ همان اتحادیه مجدداً از بیدارى جوانان و شور و حرارتى که ایجاد شده یاد مى کنند و دربارۀ این نهضت فرهنگى و بیدارى جوانان این چنین مى نویسند: اینجانب با آنکه دوران نقاهت پیرى را مى گذرانم و امیدهایى که داشتم به هیچ یک به طور دلخواه نایل نشدم، لکن از نهضتى که در سالهاى اخیر به تأیید خداوند متعال بپاشد و موجب نزدیکى قشرهاى تحصیل کرده با علماى دین شد، امید واثق دارم که این نور به خاموشى نگراید و هر روز شکافهایى که به دست خائنان سوداگر غرب و شرق براى استعمار ملل اسلام حاصل شده است، با جنبش دنیایى و همه جانبه طبقات تحصیل کرده اعم از روحانى و دانشگاهى از بین برود. و با اطلاع از دردها و نابسامانیها به علاج و سازندگى بپردازند (6/2/50؛ همان، ص 345).

امام خمینى اختلاف موجود بین روحانیان و روشنفکران و تحصیل کردگان دانشگاهى مسلمان را از نقشۀ سیاسى دشمنان متأثر مى دانند. به عبارت دیگر، به نقش عامل سیاسى در ایجاد اختلاف بین آن دو قشر تأکید زیادى مى کنند. ایشان معتقدند که دشمنان اسلام و مسلمانان ـ یعنى شاه و عوامل آن ـ دریافته بودند که ایام مبارک ماه رمضان و ماه محرم زمانى است که روحانیان با مردم روبه رو مى شوند و اگر بخواهند مى توانند از انرژى متراکم مردم علیه رژیم ستمشاهى و حامیانش ـ اسرائیل و امریکا ـ (مانند سالهاى 42ـ43) استفاده کنند؛ لذا هر سال وقتى این ایام نزدیک مى شود نقشۀ حساب شده اى مى کشند و معرکه اى به پا مى کنند و همۀ انرژى روحانیان را در آن ایام بر سر موضوعى بى اهمیت به هدر مى دهند. مثلاً یک سال کتاب شهید جاوید[3] را مطرح کردند و گفتند این کتاب اشکالات عمده اى دارد مراجع و علما آن را قبول ندارند آن سال تمام انرژى روحانیان در منابر و مجالس صرف بحث بر سر مطالب این کتاب و اشکالات آن گذشت. سال دیگر، قتل مرحوم شمس آبادى (روحانى) را بهانه کردند و قتل وى را به گردن حامیان نویسندۀ کتاب مذکور انداختند و دوباره معرکۀ دیگرى ایجاد کردند که وى را کى کشت، چرا کشت و امثال آن و یک سال هم على شریعتى را مطرح کردند و همۀ منابر و مجالس سوگوارى به سخنان له یا علیه وى اختصاص پیدا کرد و همین اختلافات اسباب این مى شد که دشمنان اصلى ملت با خیال راحت به چپاول خود ادامه دهند و خواب خوشى داشته باشند و به قول امام «اعلیحضرت» با کمال آرامش اموال این ملت را خورد و سلطه خودش را تحکیم کرد بر آنها (همان، ج 4، ص 236).

یک قدرى که این کمتر مى شد آن وقت یک کس دیگر را به میدان مى آوردند: این کتابهایش چه طور است! آن مى گفت کافر است آن مى گفت مسلمان است، آن مى گفت که مسلمانى است در تالى مثلاً انبیا! آن مى گفت کافرى است از ابوجهل بدتر! اما نقشه توى کار است! آنهایى که اینها را درست مى کنند نه به اسلام عقیده دارند و نه به روحانیت عقیده دارند و نه به هیچ چیز، آنها مادیت در نظرشان هست، و مسلمانها را به جان هم بریزند تا آنها چپاول کنند (14/4/58؛ همان، ج 8، ص 461).

در 28 خرداد 1356 دکتر شریعتى بعد از گذشت یک ماه از فرار مخفیانۀ وى به خارج از کشور به طرز مرموزى در شهر لندن در گذشت. مرگ ناباورانۀ وى در سن 44 سالگى موجى از نفرت و کینه علیه حکومت پهلوى در دل دانشگاهیان مسلمان و انقلابى ایجاد نمود. غالباً مرگ وى را شهادت به دست عوامل حکومتى دانستند و در تب و تاب اعتراض و انتقام از حکومت و عوامل آن بودند.

در اول آبان همان سال (یعنى تقریباً چهار ماه بعد) فرزند برومند حضرت امام ـ آیت اللّه  سید مصطفى خمینى ـ در نجف اشرف (عراق) به طرز مشکوکى در گذشت. در این حادثه نیز همۀ انقلابیان مسلمان ـ اعم از دانشگاهیان و حوزویان ـ مرگ وى را شهادت به دست عوامل حکومتى مى دانستند و در مراسم سوگوارى وى ـ در قم ـ به اعتراض و تظاهرات دست زدند. در این مراسم حضور دانشگاهیان طرفدار دکتر شریعتى را در کنار روحانیان حوزه ـ که عمدتاً طلاب جوان بودند ـ براى اولین بار مشاهده مى کنیم. در این مراسم طلاب حوزه و دانشجویان دانشگاهها تظاهراتى با شعارهایى علیه رژیم ستمشاهى برپا کردند، که مى توان آن را جوانه هاى اعتراض این دو قشر علیه رژیم شاه دانست که بعدها ـ با حوادث دیگرى ـ به حرکت خروشان انقلاب اسلامى تبدیل شد. در حقیقت شهادت یا درگذشت شهادت گونه این دو شخصیت بزرگ دانشگاهى و حوزوى باعث نزدیکى این دو جناح شد.

اما شعار اسلام منهاى آخوند دکتر شریعتى و مطالب تند و افراط گونه وى در اواخر عمرش ـ که در فصل قبل ذکر شد ـ و شهادت یا مرگ شهادت گونه وى و مخالفت برخى از روحانیان با اندیشه هاى او حتى بعد از فقدان وى ـ جوّى به وجود آورده بود که به نظر مى رسید تحصیل کردگان دانشگاهى مسلمان و انقلابى طرفدار وى فقط با روحانیانى سرآشتى دارند که شریعتى را در حد مصلحى شبیه سید جمال الدین اسدآبادى و محمد اقبال لاهورى قبول داشته باشند و با دیگران که این احساس را نداشتند سر آشتى و سازگارى ندارند. این جوّ در نامۀ شهید مطهرى به حضرت امام ـ که چند ماه بعد از درگذشت دکتر نوشته شده است ـ به خوبى آشکار است:

اخیراً مى بینیم گروهى که عقیده و علاقۀ درستى به اسلام ندارند و گرایشهاى انحرافى دارند با دسته بندیهاى وسیعى درصدد این هستند که از او بتى بسازند، که هیچ مقام روحانى جرأت اظهار نظر به گفته هاى او را نداشته باشد. این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد ـ متأسفانه با حضور بعضى از دوستان خوب ما ـ و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد، تحت عنوان اینکه بعد از سید جمال و اقبال و بیش از آنها، این شخص رنسانس اسلامى به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبیم[4] ولى خوشبختانه با عکس العمل شدید گروهى دیگر مواجه شد و به علاوه هوشیارى و حسن نیت امام مسجد[5] که متوجه شد توطئه اى علیه روحانیت بوده در شبهاى آخر فى الجمله اصلاح شد. (روحانى، 1372، صص 787ـ788).

در فاصلۀ فوت یا شهادت آن دو شخصیت بزرگ دانشگاه و حوزه ـ یعنى در بین ماههاى شهریور تا مهر سال 1356 ـ شهید مطهرى نامۀ فوق را به حضرت امام مى نویسند و در آن مطالبى علیه دکتر شریعتى و یاران و هواداران وى ذکر مى کنند. امام که از یک طرف، به شهید مطهرى بى نهایت علاقه دارند و از طرف دیگر، به نهضتى که روشنفکران و تحصیل کردگان دانشگاهى را به اسلام و روحانیت نزدیک کرده است بى نهایت امید بسته اند در سخنرانى خود به تاریخ 10 دى ماه 1356 ـ یعنى هفتاد روز بعد از شهادت فرزند خود ـ عکس العمل نشان مى دهند. ایشان سعى مى کنند با بیان دلسوزانه و ابراز گله هاى دردمندانه و به قول خود ایشان ارادتمندانه ـ باعث نزدیکى بیشتر این دو قشر حوزوى و دانشگاهى شوند. امام در بیانات خود به هر دو قشر اظهار علاقه مندى و ارادت مى کنند و تذکرات سودمندى به صورت گله گذارى بیان مى نمایند. ابتدا از روشنفکران و محصلان جدید دانشگاهى گله مى کنند:

من با تمام این جناحهایى که هستند و براى اسلام خدمت مى کنند چه جناحهاى روحانى که از اول تا حالا خدمت کرده اند و چه جناحهاى دیگر، از سیاسیون، از روشنفکرها که براى اسلام خدمت مى کنند، من به همۀ اینها علاقه دارم
و از همۀ اینها هم گلایه دارم. اما علاقه، باید هر مسلمى به اشخاصى، به گروههایى که براى اسلام خدمت مى کنند ـ قلماً قدماً ـ ...، چاره ندارد اِلاّ اینکه علاقه داشته باشد به آن... از آن طرف گلایه هم هست از همه گروهها ـ گلایه ارادتمندانه. اما آن گروههاى روشنفکر و دانشگاهى و محصلین جدید... ـ ایدهم اللّه  ـ آنهایى که خدمتگزارند براى اسلام خداوند تأییدشان کند، من از آنها گلایه  دارم، براى اینکه مى بینیم که در نوشته هایشان، بعضى نوشته هایشان،
اینها راجع به فقها و راجع به فقه، راجع به علماى اسلام، راجع به فقه اسلام اینها یک قدرى زیاده روى کرده اند، یک قدرى حرفهایى زده اند که مناسب نبوده است بگویند. اینها غرض ندارند. من مى دانم که غالباً اینها که براى اسلام مى خواهند خدمت کنند، نه این است که مغرض باشند و از روى سوء نیت اینها حرفى بزنند؛ اینها اطلاعشان کم است (صحیفۀ امام، ج 3، صص 237ـ238).

گله من از این طبقه روشنفکر، در عین حالى که من علاقه دارم به اینهایى که خدمت مى کنند به اسلام ـ خصوصاً این خارج، اینهایى که خارج کشور هستند ... [ این است که] نباید... ـ بعضى از اینها ـ خدمتهاى علماى اسلام و آخوند جماعت را ندیده بگیرند و بگویند که ما اسلام مى خواهیم منهاى آخوند.» (همان، ص 247).

امام بر نقطۀ حساسى دست مى گذارند که اختلاف بین روشنفکران و تحصیل کردگان مسلمان دانشگاهى چون شریعتى و روحانیان روشن ضمیرى چون مطهرى است. مگر نه اینکه شریعتى در اوج فعالیت خود در حسینیۀ ارشاد یعنى در نیمه دوم سال 1351 (اندکى بعد از بسته شدن حسینیۀ ارشاد به دست ساواک) با خرسندى اعلام کرد که اکنون «تز اسلام منهاى آخوند در جامعه تحقق یافته است» و مگر نه اینکه مطهرى در نامۀ خود به امام نوشته: «کوچک ترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است». پس امام بر نکته اى انگشت مى گذارد که مى توان ـ بعد از عامل سیاسى از جانب دشمنان ـ مهمترین عامل اختلاف بین دو قشر فوق دانست. امام معتقدند که اندیشۀ فوق غلط است و اسلام و روحانى از هم جداشدنى نیستند: مثل این است که بگویید ما اسلام مى خواهیم، اسلامى که سیاست نداشته باشد... اسلام، بى آخوند اصلاً نمى شود... «من آخوند نمى خواهم» حرف شد؟ (همان، ص 247).

امام در اینجا بر مفید و مؤثر و حتى ضرورى بودن وجود قشر روحانى یا تحصیل کرده حوزوى تأکید مى کنند و معتقدند حاملان اصلى دین همین عالمان دینى هستند که باید قدر آنها را دانست و اگر نقصى هم وجود دارد این نقص با ارتباط و پیوند از بین مى رود نه با دورى و جدایى؛ البته زمانى که دکتر شریعتى تز «اسلام منهاى آخوند» را در سال 1351 مطرح کرد به دو موضوع مهم توجه داشت اول آنکه به زعم وى آخوند و روحانى غیر از عالم اسلامى است. وى وجود عالم اسلامى را براى جامعه ضرورى مى دانست، همان طور که امام در اینجا مطرح مى کنند، منتها امام فرقى بین عالم، روحانى، آخوند و ملا نمى گذارند و همۀ این واژه ها را به یک معنا مى گیرند در حالى که شریعتى بین آنها فرق مى گذاشت. نکته دوم اینکه تز فوق در ابتدا درصدد شکستن انحصار دین در دست روحانیان بود؛ یعنى تفسیر دین در انحصار آنها نباشد و دیگران ـ یعنى روشنفکران و تحصیل کردگان دانشگاهى در رشته هاى مختلف علوم انسانى و اجتماعى ـ هم بتوانند دربارۀ دین اظهارنظر کنند. به نظر مى رسد این نکته تا این حد در نزد امام منعى نداشته باشد. امام در این سخنرانى به صورت گلایه از روحانیان به همین نکته اشاره مى کنند.

از آقایان هم ـ علماى اعلام هم ـ گله دارم. [گله من از آقایان علما این است که:] اینهایى که دارند الآن براى اسلام کار مى کنند و چیز مى نویسند... حالا حتماً یک خطایى هم کرده اند، خطایش را رفع کنید. شما عالمید خطایش را رفع بکنید، طرد نکنید.... آنهایى که قلم را دستشان گرفته اند و دارند ترویج مى کنند از شیعه، فرض کنید چهار تا هم غلط دارد، خوب غلطش را رفع بکنید؛ طرد نکنید، بیرون نکنید.... هى منبر نروید و بد بگویید. منبر بروید و نصیحت کنید. نه منبر بروید و فحش بدهید. فحش هم چیز شد در عالم؟ (10/10/56؛ همان، ص 247ـ249).

مى توان گفت که شهید مطهرى بیش از هر کس دیگرى به این نصحیت امام توجه کرد و در نوشته هاى خود، از همان زمان به بعد، نواقص و اشکالات نوشته هاى روشنفکران مسلمان را مطرح مى کند و به نقد آنها مى پردازد. سرى کتابهاى موسوم به مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى تحت عناوین انسان و ایمان، جهان بینى توحیدى، وحى و نبوت، جامعه و تاریخ و کتاب نهضتهاى اسلامى درصد سالۀ اخیر سرشار از نقل قولهاى مستقیم و غیر مستقیم (با نام و نشان و بى نام و نشان) از روشنفکران آن زمان ـ چون دکتر شریعتى، حبیب اللّه  پیمان، ابوالحسن بنى صدر و... ـ و اقبال لاهورى مى باشد.

امام آن قدر به این سنت حسنه براى روحانیان اهمیت مى دهند که حتى در سال 1367 ـ در اوج قدرت سیاسى خود ـ باز هم برآن تأکید مى ورزند. این امر نشان مى دهد که اعتقاد امام تاکتیکى سیاسى ـ در برهه اى از زمان که حکومت در اختیار دشمنان است و تعداد دوستان اندکند ـ نیست بلکه با به وجود آمدن این قشر جدید جز این گریزى نیست.

امروز که بسیارى از جوانان و اندیشمندان در فضاى آزاد کشور اسلامى مان احساس مى کنند که مى توانند اندیشه هاى خود را در موضوعات و مسائل مختلف اسلامى بیان دارند، با روى گشاده و آغوش باز حرفهاى آنان را بشنوند و اگر بیراهه مى روند با بیانى آکنده از محبت و دوستى راه راست اسلامى را نشان آنها دهید. و باید به این نکته توجه کنید که نمى شود عواطف و احساسات معنوى و عرفانى آنان را نادیده گرفت و فوراً انگ التقاط و انحراف بر نوشته هاشان زد و همه را یکباره به وادى تردید و شک انداخت. اینها که امروز اینگونه مسائل را عنوان مى کنند مسلماً دلشان براى اسلام و هدایت مسلمانان مى تپد وَ اِلاّٰ داعى ندارند که خود را با طرح این مسائل به دردسر بیندازند، اینها معتقدند که مواضع اسلام در موارد گوناگون همان گونه اى است که خود فکر مى کنند. به جاى پرخاش و کنار زدن آنها با پدرى و الفت با آنان برخورد کنید اگر قبول هم نکردند مأیوس نشوید. در غیر این صورت، خداى ناکرده به دام لیبرالها و ملى گراها و یا چپ و منافقین مى افتند و گناه این کمتر از التقاط نیست. وقتى ما مى توانیم به آیندۀ کشور و آینده سازان امیدوار شویم که به آنان در مسائل گوناگون بها دهیم و از اشتباهات و خطاهاى کوچک آنان بگذریم و به همۀ شیوه ها و اصولى که منتهى به تعلیم و تربیت صحیح آنان مى شود، احاطه داشته باشیم (29/4/67؛ همان، ج 21، صص 98ـ99).

به طور خلاصه، مى توان گفت از دیدگاه حضرت امام، عامل اصلى اختلاف بین تحصیل کردگان دانشگاهى و حوزوى در نهضت فرهنگى دهۀ چهل و پنجاه ابتدا مداخلۀ دشمنان اسلام و انقلاب در این امر است؛ یعنى عامل سیاسى در این امر نقش عمده ایى دارد و سپس زیاده روى قشرِ روشنفکر و تحصیل کرده دانشگاهى دربارۀ علماى اسلامى است که در شعار اسلام منهاى آخوند، اسلام منهاى روحانى یا اسلام منهاى روحانیت خود را نشان مى دهد؛ یعنى باور بر این عقیدۀ افراطى که به علماى اسلامى و روحانیان در این حرکت و نهضت عظیم فرهنگى احتیاجى نیست و اسلام امروز جز روشنفکران دینى امثال شریعتى هیچ کس را ندارد. طرح شدن این عقاید تند، حساسیت بسیارى از روحانیان را برانگیخت و آنان را علیه روشنفکران مسلمان ـ خصوصاً دکتر شریعتى ـ بسیج نمود؛ البته در این امر (بسیج روحانیان علیه دکتر شریعتى) به قول حضرت امام عمال بیگانه ـ یعنى سردمداران نظام سیاسى وابستۀ محمدرضا پهلوى ـ نقش بسزایى داشتند. روحانیان مخالف این طرز فکر غالباً، قشر سنتى بودند و خود شریعتى تمایل داشت آنها را بى سواد، کم سواد، آخوند، روحانى و مقدس مأب ـ و نه عالم اسلامى ـ بنامد. اما این فکر افراطى، افراد روش ضمیرى چون مطهریها را هم به مخالفت واداشت و نزدیک بود که جوّ اختلاف با ضربۀ کارى بر نهضتى که امام خمینى تمام امیدش به آن بود همه چیز را به باد بدهد، اما همان طور که گفتیم خداوند منان که سیل خون شهیدان 15 خرداد و شکنجه و زندانى مبارزان و مخلصان راهش و دورى از وطن امام خمینى و یارانش را در پیش روى داشت، اجازه نداد که این نهضت فرهنگى به بن بست برسد، لذا با شهادت یا مرگ شهادت گونۀ دکتر شریعتى و آیت اللّه  سید مصطفى خمینى و وقایع مهم دیگر، نهضت فرهنگى فوق را به فاز سیاسى کشاند و در فرایندى یک سال و نیمه دودمان پنجاه سالۀ پهلوى و ریشۀ 2500 سالۀ سلطنت را در ایران از بیخ و بن برکند و امام را در حیرت همۀ دنیا به قدرت رساند و امروز که این نوشته رقم مى خورد نزدیک به 25 سال از حکومت عدل آن مرد خدا و جانشین برحقش مى گذرد و ایران اسلامى روزبه روز سرافرازتر از گذشته به راه پرافتخار خود ادامه مى دهد. 

منبع: عوامل موثر بر وحدت نخبگان، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، ص 123-146

[1] در مقابل تضاد نقشى به معناى سوم. [2] علق (6): 96. [3] این کتاب دربارۀ علل و انگیزه قیام امام حسین علیه السلام نوشته شده و حاوى دیدگاه هایى است که برخى از صاحب‏نظران مانند شهید مطهرى آن را قبول ندارند. این کتاب در آن سالها بحثهاى بسیارى در بین روحانیان برانگیخت. نویسندۀ کتاب نعمت ‏اللّه‏ صالحى نجف‏آبادى خود روحانى است. [4] این عقاید در سخنرانى دکتر کاظم سامى در مسجد قبا در تهران مطرح شد. [5] شهید محمد مفتح امام جماعت مسجد بودند. 

انتهای پیام /*