لطایف توحیدى و اسرار عرفانى در نامه حضرت امام

پروردگارا از تو یارى مى جوییم و به تو پناه مى بریم از شرّ وسواسِ خناس راهزن طریق انسانیت و راهبر یاران خود به جهنم پرتگاه طبیعت ظلمانى. ما را به صراط مستقیم که همانا برزخیت کبرا و مقام احدیتِ جمع اسماى حُسْناست راهبر باش؛ و درود فرست بر مبدأ ظهور و غایت و صورتِ اصل وجود و ماده آنکه هیولاى اولى و برزخیت کبراست؛ آنکه نزدیک شد و تعیّنات را رها کرد، سپس فرود آمد و (فاصله اش) به اندازه دو قوسِ وجود و دایره غیب و شهود شد یا نزدیکتر.

کد : 53290 | تاریخ : 27/11/1393

مجموعه آثار امام به منزله کلمات طیبه ای هستند که در هر زمانی از نو به بار می نشیند و ثمر می دهد. در سیره بزرگان عرفان، نگارش نامه های عرفانی خطاب به افراد معین (به صورت ابتدایی و یا در پی درخواست مرید) سنت حسنه ای است که پرتو نهایی از بحر نورانیت وجود آنان را ظاهر می نماید. امام نیز در ایام عمر پر برکت خود نامه هایی عرفانی خطاب به خانواده و دوستانشان داشته اند. از تدبر در نامه های عرفانی ایشان می توان به ویژگی ها و محورهایی در عرفان نظری و عملی ایشان دست یافت یافت ازجمله فطرت گرایی، تفکیک ناپذیری عرفان و قرآن و سنت، شریعت گرایی، جامعه نگری، خانواده گرایی، اصالت و تقدم مبارزه با انانیت و اصالت و تقدم رعایت اخلاص بر امور دیگر. یکی از این نامه ها، نامه ای است که امام خطاب به سید ابراهیم خویى (مقبره اى) نوشته اند. امام در این نامه که در روز 27 بهمن سال 1317 نوشته شده در فرازهایی دلنشین و تاثیرگذار از لطایف توحیدى و اسرار عرفانى سخن گفته اند. متن این نامه ارزشمند که به زبان عربی به رشته تحریر درآمده و نیز ترجمه فارسی آن در ادامه آمده است:

 بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمد للَّه الذى تجلّى من غیب الهویّة على الحضرة الأسمائیّة، و ظهرت أسمائه الذّاتیّة فى الحضرة الواحدیّة بالحقیقة العمائیة، و توحّدت نعوته فى أحدیّته الغیبیّة، و تفرّدت آلائه من الوجهة الباطنیّة. علا و تفرّد فى عین التّشبیه و دنى و تجلّى فى أصل التّنزیه. و عنده مفاتیح غیب الأسماء و مخاتیم حقائق الآلاء. فسبحانک اللَّهُمَّ یا من لا یرتقى إلى ذروة کمال أحدیّته آمال العارفین و یقصر دون بلوغ کبریاء هویته أوهام النّاعتین. جلّت عظمتک من أن تکون شریعةً لواردٍ، و تقدّست آلائک أن تصیر محموداً لحامدٍ. لک الأوّلیّة فى الآخریة و الآخریة فى الأوّلیّة. فأنت معبودٌ فى عین العابدیّة و المحمود فى عین الحامدیّة. فنحمدک اللّهم بألسنک الخمسة فى عین الجمع و الوجود على آلائک المتجلّیة فى الغیب و الشّهود. یا ظاهراً فى بطونه و باطناً فى ظهوره. و نستعینک- یا ربّنا- و نعوذ بک من شر الوسواس الخنّاس، القاطع لطریق الإنسانیّة، السّالک بأولیائه إلى جهنام مهوى الطّبیعة الظّلمانیة. فاهدنا الصّراط المستقیم الّذى هو البرزخیّة الکبرى و مقام احدیّة جمع الأسماء الحسنى . و صلّ اللّهم على مبدأ الظهور و غایته، و صورة أصل الوجود و مادّته الهیولى الأولى، و البرزخیّة الکبرى الّذى دنى فرفض التّعیّنات فتدلّى فکان قاب قوسى الوجود و تمام دائرة الغیب و الشّهود، أو أدنى الّذى هو مقام العماء بل لا مقام على الرأی الأسنى (عنقا شکار کس نشود دام بازگیر) و على آله مفاتیح الظّهور و مصابیح النّور بل نورٌ على نور: فَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً [یَهْدِیهِ إلَیْهِمْ ] فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. سیّما خاتم الولایة المحمدیّة و مقبض فیوضات الأحمدیة، الّذى یظهر بالرّبوبیّة بعد ما ظهر آبائه بالعبودیّة، فإنّ العبودیّة جوهرة کنهها الرّبوبیّة، خلیفة اللَّه فى الملک و الملکوت، و خزینة أسماء اللَّه الحىّ الّذى لا یموت، الإمام  الغائب المنتظر و نتیجة مَنْ سلف من الأولیاء و غبر- أرواحنا له الفداء- و العن اللّهم أعدائهم قطّاع طریق الهدایة و السالکین بالامّة مسلک الهلاکة و الغوایة و بعد، فإنِّ الإنسان ممتاز من بین سائر الموجودات باللّطیفة الربّانیّة و النّفخة الرّوحیّة الإلهیّة و الفطرة السّلیمة الرّوحانیّة فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى  فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها. و هذه بوجهٍ هى الأمانة المشار إلیها بقوله تعالى: «إنّا عَرَضْنا الأَمانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَ الأَرْضِ ... الخ و هذه الفطرة هى الفطرة التوحیدیّة فى المقامات الثلاثة عند رفض التّعیّنات و إرجاع الکُلّ إلیه و إسقاط الإضافات حتى الأسمائیّة و إفناء الجلّ لدیه. و مَنْ لم یصل الى هذا المقام فهو خارجٌ عن الفطرة و خائنٌ بالأمانة الإلهیّة و جَهولٌ بمقام الرّبوبیّة و ظَلومٌ بحضرة الأحدیّة. و معلومٌ عند أصحاب القلوب و العرفان و أرباب الشّهود و العیان من ذوى السّابقة الحسنى أنّ حصول هذه المنزلة و الوصول بهذه المرتبة لا یمکن إلّا بالرّیاضات العقلیّة بعد طهارة النّفس و تزکیتها، و صرف الهمّ و وقف الهمّة إلى المعارف الإلهیّة عقیب تطهیر الباطن و تخلیتها. فاخرجى أیّتها النّفس الخالدة على الأرض لاتّباع الهوى من بیت الطبیعة المظلمة الموحشة، و هاجرى إلى اللَّه تعالى مقام جمع الأحدى و إلى رسوله صاحب قلب الأحدى الأحمدى حتى یدرکک الموت الّذى هو اضمحلال التّعیّنات فوقع أجرک على اللَّه و تأسّى بأبیک الرّوحانى فى السّیر إلى ربّه و قل: وَجَّهْتُ وَجْهى لِلَّذى  فَطَر السَّمواتِ وَ الأَرْضِ ... و هذا هو الفوز العظیم و الجنّة الذّاتیة اللقائیّة الّتى لا عینٌ رأت و لا أذنٌ سمعت و لا خطر على قلب بشرٍ. و لا تقنع أیّتها النّفس بحصول الملاذّ الحیوانیّة و الشّهوانیّة، و لا بالرّئاسات الدّنیویّة الظّاهریّة، و لا بصورة النُّسک و قشرها، و لا باعتدال الخُلق و جودتها، و لا بالفلسفة الرّسمیّة و الشّبهات الکلامیّة، و لا بتنسیق کلمات ارباب التصوّف و العرفان الرّسمى و تنظیمها، و إرعاد أهل الخرقة و إبراقهم، فإن صرف الهمّ إلى کلّ ذلک و الوقوف علیها اخترامٌ و هلاکٌ، و العلم هو الحجاب الأکبر. بل یکون همّک التّوجه إلى اللَّه تعالى بارئک و مبدئک و مُعیدک فى کلّ الحرکات و السّکنات و الأفکار و الأنظار و المناسک

و هذه وصیتى إلى النّفس القاسیة المظلمة، و إلى صاحبى و سیّدى ذى الفکر الثّاقب فى العلوم الإلهیّة و النظر الدّقیق فى المعارف الرّبانیّة العالم الفاضل المولى الأمجد الآقا السیّد إبراهیم الخوئى المعروف بمقبره اى- دام مجده و بلّغه اللَّه تعالى غایة آمال العارفین و منتهى سلوک  السّالکین- فإنّى قد ألقیت فى روعه أمّهات ما عندى من أصول الفلسفة المتعالیة و شطراً وافراً مما تلقّیت عن المشایخ العظام و صحف أرباب المعارف؛ فقد بلغ- بحمد اللَّه- فوق المراد و تردّى برداء الصّلاح و السّداد و على اللَّه التّکلان فى المبدأ و المعاد. و لقد أُکرّر وصیتى بما وصّانا المشایخ العظام أن یضنّن بأسرار المعارف إلّا على أهله و لا یتفوّه بحقائق العوارف فى غیر محله؛ فإنّ اللَّه جلّ اسمه قال: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمِینَ إلَّا خَسارَاً. و التماسى منه- دام عزّه- أن یذکرنى عند ربّه ذکراً جمیلًا، و لا ینسانى عن الدّعاء فى کل الأحوال؛ فإنّ بابه مفتوحٌ للرّاغبین. رَبَّنا آتِنا فىِ الدُّنیا حَسَنَةً وَ فىِ الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب النَّارِ. و احشرنا مع الأبرار، و جنّبنا عن مخالطة السیّئة الأشرار بحقّ محمدٍ و آله الأطهار- علیهم السّلام. قد وقع الفراغ فى السّادس و العشرین من شهر ذى الحجّة الحرام (1357) و أنا العبد الضّعیف السّیّد روح اللَّه بن السّیّد المصطفى الخمینى الکَمَره اى

ترجمه:

حمد و سپاس از آنِ خدایى است که از مَکمَن غیبِ هویت (حضرت احدیت) بر حضرت اسمایى تجلى فرمود و اسماى ذاتى او به حقیقتِ عمایى در حضرت واحدیت ظاهر شد، و جمله نعوت و صفاتش در احدیتِ غیبى وحدت یافت و نعمات وى به وجهه باطنى کسوت یگانگى پوشید. متعالى و متفرد در عین تشبیه، و مُتَدانى و متجلى در اصل تنزیه. و او راست کلیدهاى (خزاین) غیب اسما، و مُهرشده هاى حقایق نعمتها. خدایا! پس تو پاک و منزهى؛ اى آنکه آمال عارفان به اوج کمال احدیتش نرسد و اوهام واصفان از رسیدن به کبریاى هویتش عاجز مانَد! عظمتت والاتر از آن است که راه ورود بر واردى دهد، و آلاى تو مقدستر از آنکه محمودِ حامدى شود. اوّلیت در عین آخریت و آخریت در عین اوّلیتْ تو راست؛ پس تویى که پرستیده و پرستنده اى. بارالها! تو را به لسان هاى پنج گانه ات حمد و سپاس مى گوییم در عینِ جمع وجود، بر آلاى متجلى در غیب و شهود؛ اى آنکه ظاهرى در عین باطن بودن، و باطنى در عین ظاهر بودن!

پروردگارا! از تو یارى مى جوییم و به تو پناه مى بریم، از شرّ وسواسِ خناس؛ راهزن طریق انسانیت و راهبر یاران خود به جهنم پرتگاه طبیعت ظلمانى. پس ما را به صراط مستقیم، که همانا برزخیت کبرا و مقام احدیتِ جمع اسماى حُسْناست، راهبر باش؛ و درود فرست بر مبدأ ظهور و غایت، و صورتِ اصل وجود و ماده آنکه هیولاى اولى و برزخیت کبراست؛ آنکه «نزدیک شد» و تعیّنات را رها کرد، «سپس فرود آمد» و (فاصله اش) به اندازه دو قوسِ وجود و دایره غیب و شهود شد «یا نزدیکتر»؛ که همانا مقام عِماء بلکه «لا مقام» است بر اساس عالیترین رأى:

 «عنقا شکار کس نشود، دام بازگیر!» (1)

و نیز (درود فرست) بر آل و اهل بیت او که مفاتیح ظهور و چراغهاى نورند، بل نور بر سر نورند: فَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نوراً (یَهْدیه الَیْهِم) فَما لَهُ مِنْ نورٍ (2) بویژه بر خاتم ولایت محمدى و مقبض فیوضات احمدى، که پس از ظهور پدرانش به عبودیت، خود مظهر ربوبیت خواهد شد؛ و «براستى عبودیت، گوهرى است که کُنه آن، ربوبیّت است». (3) امام آنکه خلیفه حق در ملک و ملکوت، و وجودش گنجینه اسماى خداى حىّ لا یموت است؛ امام غایب و منتظَر، و ثمره و ولیده اولیاى گذشته که جانهاى ما فداى او باد! و بار خدایا! بر دشمنان او که راهزنان طریق هدایت و راهبران امت بر راههاى هلاکت و گمراهى اند، لعنت فرست

و بعد، در حقیقت، انسان میان سایر موجودات به لطیفه ربانى و نفخه روحى الهى و فطرت سلیم روحانى ممتاز است؛ فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها؛ (4) و این لطیفه ربانى، به تعبیرى دیگر، همان «امانت» است که خداوند متعال بدین گونه به آن اشارت فرموده: انّا عَرَضْنَا الْامانةَ عَلَى السَّمواتِ و الْأرضِ ... (5) الخ و این فطرت، همان فطرت توحیدى در مقامات سه گانه است: واگذاشتن تعینات و بازگرداندن همه چیز به او؛ اسقاط اضافات- حتى اضافات

اسمایى؛ و فنا و محو جملگى در او. و آنکه بدین مقام نایل نگردد، همو است که خارج از فطرت ربانى و خائن به امانت الهى و سراپا جهل به مقام ربوبیت و سراسر ظلم به حضرت احدیت است. و نزد اصحاب قلوب و عرفان و ارباب شهود و عیان، که مسبوق به سابقه حسنایند، معلوم است که حصول این منزلت و وصول به این مرتبت، ممکن نیست مگر به ریاضتهاى عقلانى- پس از طهارت نفس و تزکیه آن و وجهه اراده و سمت و سوى همت را متوجه به معارف الهیه داشتن، در پى تطهیر باطن و خالى داشتنش از ما سِوا

پس- اى نفس که در سراچه خاک مخلد گشته اى- از خانه تاریک و دهشتناک طبیعت به درآى! و به سوى اللَّه تعالى- مقام جمع احدى- و رسول او- آن صاحب قلب احدى احمدى- هجرت کن! تا گاهى که مرگ دریابدت- مرگى که همانا نیستى تعینات است؛ در آن صورت اجر تو به عهده خداوند است. و در سیر الى اللَّه، به پدر روحانى خویش (ابراهیم خلیل) تأسى جوى و بگو: وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى  فَطَر السَّمواتِ و الْارضَ ...؛ (6) و این همان فوز عظیم و جنت ذاتى لقایى است که [به فرموده رسول اکرم (ص):] ... لا عَیْنٌ رَأتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى  قَلْبِ بَشَرٍ. (7)

و- اى نفس!- به دستیابى لذتهاى حیوانى و شهوانى و ریاستهاى ظاهرى دنیایى، قانع مباش؛ و خویش را به عبادات و طاعات خرسند مگردان؛ و به حسن صورت و زیبایى خداداد بسنده مکن؛ و به حکمت رسمى و شبهات کلامى خود را راضى مساز؛ و به خوش سخنى ارباب تصوف و عرفان رسمى خشنود مباش؛ و به دعاوى و طامات پر سر و صداى اهل خرقه راه مسپار؛ چرا که صرف همت در همه اینها و تکیه بر آنها شکست و هلاکت است و [به فرموده ولىّ خدا:] الْعِلمُ هُوَ الحِجابُ الأکبَرُ. نه؛ بل همت تو در تمامى حرکات و سکنات و افکار و انظار و رهپوییها باید به سوى اللَّه تعالى- آفریننده و پدیدآورنده و بازگرداننده ات- باشد.

و این سفارش و وصیت من است به نفس تیره و ظلمانى و نیز به دوست و سرورم، که در علوم الهى فکرى روشن و در معارف ربانى نظرى دقیق دارد، عالم فاضل، سرور گرامى، آقا سید ابراهیم خوئى مشتهر به مقبره اى- که خداى تعالى شوکتش را دوام بخشد و وى را به غایت آمال عارفان و منتهاى سلوک سالکان برساند. پس این بنده آنچه را که از امّهات اصول حکمت متعالیه مى دانستم بدو القا کردم و از آنچه نزد بزرگان از مشایخ و کتب ارباب معارف دریافتم، بهره اى وافر بدو رساندم؛ تا بحمد اللَّه اکنون به مراد خویش دست یافته و خویشتن را به جامه صلاح و سداد آراسته است؛ و در آغاز و انجام، اتکال تنها به خداوند متعال است

و مکرر مى گردانم وصیت خود را به آنچه که مشایخ عظام به ما سفارش کردند؛ و آن، فاش نساختن اسرار معارف است مگر به اهلش، و دهان نگشودن به حقایق عوارف مگر در محلش. پس خداوند- که والاست نامش- فرمود: وَ نُنَزّلُ مِنَ الْقُران ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ الاّ خَساراً (8) و از ایشان- دام عزه- ملتمس هستم که نزد پروردگارش از این بنده به نیکویى یاد کند و مرا در هیچ حالى در دعا فراموش نفرماید؛ که براستى دعا درى است که براى دوستداران حضرتش گشوده است

رَبَّنا اتِنا فىِ الدُّنیا حَسَنةً وَ فىِ الْآخِرَةِ حَسَنةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ. (9) و پروردگارا! ما را با نیکویان محشور فرما و از همنشینى با بدسگالان از اشرار دورمان گردان؛ به حق محمد و آله الاطهار- علیهم السلام

و از این نوشته در روز 26 ذى حجة الحرام 1357 [27 بهمن 1317] فراغت حاصل کرد. بنده ضعیف، سید روح اللَّه فرزند سید مصطفى خمینى کمره اى.

__________________________________________________

 (1)- حافظ.

 (2)- سوره نور، آیه 40: «پس هر که را خدا نورش ندهد تا به سوى ایشان هدایتش کند او را نورى نباشد».

 (3)- فرموده امام صادق (ع) منقول در مصباح الشریعه.

 (4)- سوره روم، آیه 30: «فطرت الهى که مردم را بر آن آفریده است».

 (5)- سوره احزاب، آیه 72: «براستى آن امانت را بر آسمانها و زمین عرضه داشتیم».

 (6)- سوره انعام، آیه 79: «روى خود را به سوى آنکه آسمانها و زمین را بیافرید متوجه ساخته ام».

 (7)- نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده است.

 (8)- سوره اسراء، آیه 82: «و فرو مى آوریم از قرآن آنچه را که شفا و رحمتى براى مؤمنان است؛ و ظالمان را جز خسارت و زیان نیفزاید».

 (9)- سوره بقره، آیه 201.

منبع: صحیفه امام، ج 1، ص: 14-19

انتهای پیام /*