خاطرات نزدیکان حضرت امام از نخستین روزهای بازگشت ایشان به قم

احساسات پاک و صمیمانۀ مردم و امام در حدی بود که در قم و جماران، روزهای اول کار به جایی رسید که بعضی از همسایگان امام از کثرت جمعیت نمی توانستند به خانه های خودشان بروند و بعضی مواقع به وسیلۀ نردبان رفت و آمد می کردند.

کد : 53336 | تاریخ : 10/12/1393

** تو هم مثل دیگران در صف بایست بعد از پیروزی انقلاب که در روزهای اولی امام به قم آمدند، اکثر روزها جمعیت زیادی برای دیدار ایشان به قم می آمدند. مسافرخانه ها مملو از جمعیت بود، چلوکبابی ها شلوغ و صفهای نانوایی ها طولانی بود. در شهر قم جمعیت موج می زد. پیرمردی لاغر اندام بود که در منزل امام خدمت می کرد و او را بابا صدا می کردند. یک روز امام به او فرمودند: «شنیده ام وقتی تو می روی در صف نان بایستی، می گویند ایشان خدمتکار آقاست و تو را جلو می برند و هر چند تا نان که بخواهی، بی نوبت به تو می دهند.[1] این کار را نکن. این خوب نیست که از این خانه کسی برود و بدون اینکه نوبت را رعایت کند، خرید کند تو هم مانند دیگران در صف بایست، مبادا امتیازی برای تو باشد!»[2] (برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج1، ص 127) ** اینجا را حکومت نظامی کرده اید وقتی امام از قیطریه به قم تشریف آوردند مردم زیادی در منزل ایشان در قم اجتماع کرده بودند صبح که من به منزل امام آمدم، مرحوم حاج آقا مصطفی گفتند: شما بیایید و در این اتاقی که امام نشسته اند، بنشینید. عدۀ معدودی را در این اتاق راه می دادند، به این خاطر که اگر یکی از علما آمد، جایی برای نشستن ایشان در آن اتاق باشد. مردم زیادی در داخل و بیرون منزل اجتماع کرده بودند و اتاق ها هم خیلی شلوغ بود. امام که آمدند و احساس کردند اتاق خلوت است، چیزی گفتند که من متوجه نشدم و سپس در کنار در اتاق نشستند و مردم هم بدون معطلی دستهای امام را بوسه باران می کردند. مردم از اتاق دیگر وارد شدند و شروع به کوبیدن در اتاق کردند. امام در روبرو را دیدند و چشمشان به من افتاد و فرمودند: «این در را باز کن». من در را باز کردم و مردم ریختند داخل، یکی به من گفت. چرا در را باز کردی؟ گفتم: امام امر فرمودند، من هم در را باز کردم. او دوباره در را بست و مردم نیز شروع به کوبیدن در کردند. مجدداً امام متوجه در شدند و خطاب به من فرمودند: «اینجا را حکومت نظامی کرده اید؟ هیچ کس نباید از این خانه ناراضی بیرون برود، زود در را باز کنید». من در را دوباره باز کردم. اما دوباره برای بستن در آمدند وقتی امام این را دیدند، گفتند: «همه تان بروید، لازم نیست کسی اینجا باشد، بگذارید مردم راحت باشند.» همان موقع در برای بار سوم باز شد و مردم به داخل اتاق آمدند و با امامشان دیدار کردند.[3] (همان، ص 134 و 135) ** حق ندارید جلو مردم را بگیرید امام دائماً به اعضای دفتر اخطار می کردند: «مبادا با مردم بدرفتاری شود، شما حق ندارید جلو مردم را بگیرید». یک روز امام زودتر از برنامۀ هر روز به بیرون خانه تشریف آوردند. مردم پشت نرده های خانۀ امام در فشار ایستاده بودند. به خصوص هنگام آمدن ایشان تلاش می کردند که دربها زودتر باز شود، امام با عصبانیت به اطراف نگاه کرده و رو کردند به ما و پاسداران، فرمودند: «اگر از فردا این نرده ها را برندارید همۀ آنها را آتش می زنم.»[4] (همان، ص 135) ** من مأمور مسلح نمی خواهم مشکل بسیار بزرگی روزهای اول در قم از نظر حفاظت و امنیت وجود داشت؛ و آن اینکه امام مانع می شدند از اینکه پاسداری با اسلحه دنبال ایشان باشد. همیشه می فرمودند: «من مأمور مسلح نمی خواهم.» با اینکه امام شبها به منزل فضلا و شهدا می رفتند و احتمال خطر بسیار زیاد بود. مردم قم هم به مجرد اینکه با خبر می شدند امام از یک خیابان یا کوچه عبور می کنند؛ همگی از خانه بیرون ریخته و دور ماشین ایشان جمع می شدند. حتی روی سقف ماشین سوار می شدند که نه راننده می دانست کجا می رود و نه امام. در عین حال امام می فرمودند: «کسی دنبال من نیاید. مردم از من محافظت می کنند.»[5] (همان، ص 144) ** هیچکس نباید ناراضی بیرون رود وقتی که امام به قم تشریف آورده بودند، جمعیت زیادی از مردم در داخل و خارج منزل اجتماع کرده بودند، اتاقها هم شلوغ بود. امام وارد شدند و با وجود شلوغ بودن اتاق، با آرامش با مردم مواجه شدند. مردمی هم که در آن جا بودند، امام را در میان گرفتند و دستهای ایشان را غرق بوسه کردند. در این هنگام، آن تعداد از مردم که در خارج و اتاقهای دیگر به حالت انتظار به سر می بردند، به محض اینکه متوجۀ حضور امام در آن اتاق شدند، به آنجا هجوم آوردند و شروع به کوبیدن در کردند. امام فرمودند: «در را باز کنید.» من در را باز کردم و مردم وارد شدند. امام مجدداً فرمودند: «هیچ کس نباید از این خانه ناراضی بیرون برود. در را باز کنید.»[6] (همان، ص 148) ** دیگر به فیضیه نمی آیم احساسات پاک و صمیمانۀ مردم و امام در حدی بود که در قم و جماران، روزهای اول کار به جایی رسید که بعضی از همسایگان امام از کثرت جمعیت نمی توانستند به خانه های خودشان بروند و بعضی مواقع به وسیلۀ نردبان رفت و آمد می کردند. گاهی که عشایر و مرزنشینان به ملاقات امام می آمدند و مانع ورود آنها به منزل می شدیم. با یک حرکت ما را کنار زده درب را باز می کردند و گاهی مسلح به خدمت امام می رفتند. کار به جایی رسید که برای مراعات حال همسایگان، ملاقات عمومی را در مدرسه فیضیه گذاشتیم. در ابتدا تصور می کردیم که هر هفته ملاقات کنندگان کمتر بشوند. اما هر هفته که می گذشت جمعیت به حدی زیاد می شد که کنترل آن امکان پذیر نبود. به حدی که یک روز در اثر ازدحام جمعیت چندین نفر زیر دست و پای مردم مجروح و یک نفر شهید شد. امام به مجرد شنیدن این حادثه به حدی نگران شدند که فرمودند: دیگر به فیضیه نمی آیم.[7] (همان، ص 150) ** اینها با علاقه اینجا آمده اند ایامی که امام به قم تشریف آورده بودند، اکثر روزها مردم به دیدار ایشان می آمدند و در کوچه ها ابراز احساسات می کردند. جمعیت موج می زد. آن طرف رودخانه، جمعیت مانند آبی مواج، بالا و پایین می رفت. امام به پشت بام می آمدند و به ابراز احساسات مردم  پاسخ می دادند. بعضی ها به ایشان می گفتند: «آقا! به پشت بام نیایید. خطر دارد.» مردم بسته هایی را برای اینکه امام متبرک کنند، به طرف ایشان پرتاب می کردند. لیکن امام می فرمودند: «نه اینها با علاقه ای به اینجا آمده اند.» در همان ایام عده ای می گفتند: «آقا! شما اگر خواستید بروید پشت بام، بگذارید ما اول برویم، ببینیم اوضاع چگونه است؛ بعد شما بروید.» حتی این مطلب چندین بار از جانب آقای اشراقی تکرار شد لکن امام اعتنایی نکردند. همین که سروصدای مردم را از کوچه می شنیدند، فوراً عمامه را بر سر می گذاشتند و نعلینهایشان را به پا می کردند و به پشت بام می رفتند. ایشان دوست داشتند به مردمی که با ذوق و شوقی خاص به دیدارشان آمده اند، احترام بگذارند.[8] (همان، ص 150 و 151) ** نامه ها را از دست مردم می گرفتند امام به مردم خیلی اهمیت می دادند. یادم می آید در ملاقاتهایی که روزهای اول ورودشان در قم داشتند سیل جمعیت ساعتها از جلوی منزل ایشان می گذشت و با شعارهای گوناگون به ایشان ابراز علاقه و وفاداری می نمود و امام بر روی صندلی ای که جلوی درب منزل اجاره ای ایشان گذاشته می شد سرپا می ایستادند و به ابراز احساسات امت خود پاسخ می دادند. در این میان گاه و بی گاه کسانی بودند که عریضه هایی را در دست  داشتند. امام در میان آن همه جمعیت که لاینقطع از جلوی ایشان عبور می کرد خم می شدند و نامه ها را تک تک از دست صاحبان آن افراد می گرفتند و در دست خود نگاه می داشتند تا پس از مطالعه دستور رسیدگی به آنها را صادر فرمایند.[9] (همان، ص 152 و 153) ** اظهار خستگی نمی کردند هر روز ارادتمندان و عاشقان امام جلوی منزل ایشان تجمع می کردند و فریاد می زدند: ما منتظر خمینی هستیم، و امام از خانه بیرون می آمدند. در روزهای اول انقلاب و زمانی که امام در قم بودند، بعضی روزها امام متجاوز از 6 ساعت با مردم دیدار می کردند و هیچگاه از ملاقات با مردم ابراز خستگی و نگرانی نمی فرمودند. صبح از ساعت 8 تا ساعت یک بعد از ظهر و از ساعت چهار تا 8 شب مرتب مردم رفت وآمد می کردند. بعضی شبها نیز تا ساعت 10 نیز مردم خانۀ امام را ترک نمی کردند.[10] (همان، ص 154) ** شب به منازل شهدا می رفتند ابتدای پیروزی انقلاب که امام در قم بودند شبها به منزل خانواده های شهدا می رفتند.[11] (همان، ص 191) [1] این امر نشان می‏ دهد امام با شیوه‏ ها و منابع اطلاعاتی خاصی که داشتند تا چه حد در جریان همۀ اخبار و مسائل قرار می ‏گرفتند. [2]. ثقفی، حسن؛ پابه ‏پای آفتاب؛ ج 1، ص 141. [3]. فقیهی، لطفعلی؛ اطلاعات هفتگی؛ ش 2442، ص 13. [4]. انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 73 و 74. [5]. انصاری کرمانی، محمدعلی؛ پیام انقلاب؛ ش 52، ص 23. [6]. فقیهی، لطفعلی؛ اطلاعات هفتگی؛ ش 2442، ص 13. [7]. انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 78. [8]. ثقفی، حسن؛ پابه‏ پای آفتاب؛ ج 1، ص 146. [9]. غلامعلی رجایی. [10]. انصاری کرمانی، محمدعلی؛ پیام انقلاب؛ ش 52، ص 22. [11]. انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 75.

انتهای پیام /*