مصطفی دلشاد تهرانی

جایگاه مساوات در راه و رسم پیامبر اکرم (ص)

مساوات در اسلام بر مبنایی شکل گرفته است که در تمام حوزه های عمومی همۀ تبعیض ها زیر پا گذاشته شود و امتیاز جویی ها و برتری طلبی ها زیر پا گذاشته شود و مردم از حقوق شهروندی در حوزه های مختلف به مساوات بهرمند گردند. به تعبیر امام راحل: اسلام شخص اول مملکتش با یکی از رعایا فرق نداشت بلکه پایین تر از او بود در استفاده از مادیات. آزادی آرا در اسلام از اول بوده است، در زمان ائمۀ ما(ع) بلکه در زمان خود پیغمبر آزاد بود. حرفهایشان را می زدند.

کد : 53578 | تاریخ : 25/08/1396

در اسلام همه کس حتی پیامبر عظیم الشأن ـ صلی اللّه  علیه و آله ـ در مقابل قانون، بی امتیاز در یک صف هستند.[1]

مساواتی که اسلام مقرر داشته و پیامبر اکرم(ص) آن را محقق ساخته و به لباس عمل در آورده است، در تاریخ بشر بی نظیر است. در منطق قرآن کریم، انسان ها همه از یک سرچشمه و فرزندان یک پدر و مادرند و فرقی میانشان نیست.

 پیش قرآن بنده و مولا یکی است                         بوریا و سندس و دیبا یکی است

 در منطق قرآن کریم(ص) و در راه و رسم نبوی نه سفید را بر سیاه مزیتی است، و نه عرب را بر عجم؛ نه زمامداران بر شهروندان برتری دارند، و نه حاکمان بر مردمان. همۀ انسان ها بی هیچ امتیازی در جامعه برابرند و از حقوق عمومی و اجتماعی یکسان بهره مندند، که اسلام کلیۀ تفاخرها و امتیازات نژادی و تبعیض ها و برتری جویی های اجتماعی را نفی کرده و به صراحت اعلام کرده است.

یٰا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَا کُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَیٰ وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّه  أَتْقَاکُمْ.[2] ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. بی شک گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست.

بنابراین هیچ انسانی بر انسان دیگر، هیچ برتری و تفاخری ندارد مگر به تقوا؛ و پیامبر اکرم(ص) در مهمترین مواقع و در حساس ترین مواضع مساوات همگان را در حقوق عمومی و اجتماعی و برابر قانون اعلام کرد و به گوش مردمان رساند. آن گاه که مکه فتح شد و اسلام در حاکمیت کامل قرار گرفت، رسول خدا(ص) خطبه ای خواند و مساوات اسلامی را به همگان اعلام نمود:

یٰا أَیُّهَا النَّاسُ، أَلا إِنَّ رَبَّکُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبٰاکُمْ وَاحِدٌ، أَلا لا فَضْلَ لِعَرَبیٍِ عَلَی عَجَمِیٍّ، وَ لا عَجَمِّیٍ عَلَیٰ عَرَبِیٍّ، وَ لا أَسْوَدَ عَلَی أَحْمَرَ، وَ لاَ لأحْمَرَ عَلَی أَسْوَدَ إِلاّ بِالتّقْوی. أَلاَ هَلْ بَلغتُ؟ ـ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: ـ لِیُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ.[3] مردم، آگاه باشید که پروردگارتان یکی است و پدرتان [نیز] یکی است. بنابراین بدانید که نه عربی را بر عجم، و نه عجمی را بر عرب، و نه سیاهی را بر سفید، و نه سفیدی را بر سیاه برتری است مگر به تقوا. آیا [این حقیقت را] ابلاغ کردم؟ گفتند: آری. فرمود: حاضران به غایبان ابلاغ کنند.

پیامبر خاتم(ص) اعلام کرد که میزان ارزش، قوم و قبیله، رنگ و نژاد، و دارایی و توانگری نیست. آن حضرت همۀ آن چه را که به عنوان ارزش شناخته می شد زیر پا نهاد و مساوات حقیقی انسانها را ندا داد؛ این که ارزش آدمیان به تقوا و علم و معرفت و کردار صالح آنهاست. امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل کرده است که فرمود:

أَکْثَرُ النَّاسِ قِیَمةً أَکْثَرُهُمْ عِلْمًا، وَ أَقَلُّ النَّاسِ قِیَمةً أَقَلُّهُمْ عِلْمًا.[4] با ارزش ترین مردمان دانشمندترین آنان، و بی ارزش ترین مردمان کم دانش ترین ایشان است.

بنابراین، قدر و قیمت و ارزش آدمیان، به ملاک های ظاهری و طبقاتی نیست، بلکه ملاک های باطنی و حقیقی است که ظهور و جلوه و ثمرۀ مفید دارد. میزان: علم و تقواست. به بیان امام خمینی: ارزش در لسان انبیا و در لسان اولیای خدا و در رأس آنها قرآن کریم و رسول اکرم  - صلی اللّه علیه و آله و سلم -  ارزش به علم و تقواست. میزان، ارزش، این دو خاصه است؛ علم و تقوا تواماً. علم تنها ارزش ندارد، یا ضعیف است ارزشش. تقوای تنها ارزش ندارد یا ضعیف است ارزشش.[5]

مساوات در اسلام بر چنین مبنایی شکل گرفته است و حاصل آن در روابط و مناسبات اجتماعی ـ سیاسی این است که در تمام حوزه های عمومی همۀ تبعیض ها زیر پا گذاشته شود و امتیاز جویی ها و برتری طلبی ها زیر پا گذاشته شود و مردمان از حقوق شهروندی در حوزه های مختلف به مساوات ـ آن چه از جنس مساوات است ـ بهره مند گردند. به تعبیر امام راحل: اسلام شخص اول مملکتش با یکی از رعایا فرق نداشت بلکه پایین تر از او بود در استفاده از مادیات. آزادی آرا در اسلام از اول بوده است، در زمان ائمۀ ما ـ علیهم السلام ـ بلکه در زمان خود پیغمبر آزاد بود. حرفهایشان را می زدند.[6]

مهمترین گام در تحقق اصل مساوات این است که زمامداران در آن چه بهرۀ همگان یکسان است امتیازی نداشته باشند و به سبب قدرت و امکاناتی که در اختیار دارند به تبعیض و ستم آلوده نشوند. امیر مؤمنان علی(ع) در عهدنامۀ مالک اشتر چنین آموخته است: 

وَ إِیَّاکَ وَ الاِسْتِئْثَارَ بِمٰا النَّاسُ فِیِه أُسْوَةٌ.[7] و بپرهیز از آن که چیزی را به خود مخصوص داری که ـ بهرۀ ـ همۀ مردم در آن یکسان است.

و نیز فرموده است:

فَلْیَکُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَکَ فِیِ الْحَقِّ سَوَاءً.[8] باید کار مردم در آن چه حق است، نزد تو یکسان باشد.

پیامبر اکرم(ص) این گام اساسی در معنا یافتن مساوات را برداشت و آن را محقق ساخت. امام خمینی در این باره فرموده است.

حکومتی که در رأس جامعه بوده است با مردم دیگر فرقی نداشته است؛ بلکه زندگی اش پایینتر بوده است. حکومتها نمی خواستند که به مردم حکومت کنند؛ می خواستند خدمت کنند.[9]

پیغمبراکرم که شخص اول بود و بنیانگذار اسلام و بنیانگذار هدایت مردم، سیره اش را بروید ببینید چه جور بوده. آیا هیچ وقت سلطه جو بوده؟ وقتی با همین اشخاصی که رفقایش بودند، دوستانش بودند، دیگر سیاه و سفید و اینها مطرح نبود.[10]

 جلوه های مساوات در سیرۀ پیامبر(ص)

رسول خدا(ص) در حقوق اجتماعی و حقوق عمومی، در برابر قانون، در بهره مندی از امکانات عمومی، و در کلیۀ روابط و مناسباتی که حقوق و بهره انسانها در آن یکسان است مساوات را جلوه گر ساخت.

آن حضرت در این باره می فرمود:

النَّاسُ سَوٰاءٌ کَأَسْنَانِ الْمُشْطِ.[11] مردمان چون دندانه های شانه مساوی اند.

پیامبر اکرم(ص) در جایگاه زمامدار و رهبر و مدیر جامعه اسلامی به تمام معنا پاسدار مساوات بود، چنانکه این امر را حتی در نگاه به اصحاب رعایت می نمود. از امام صادق(ع) نقل شده است.

کٰانَ رَسُولُ اللّه  (ص) یَقْسِمُ لَحَظٰاتِهِ بَیْنَ أَصْحٰابِهِ، فَیَنْظُرُ إِلٰی ذٰا وَ یَنْظُرُ إِلٰی ذٰا بِالسَّوِیَّةِ.[12] رسول خدا(ص) نگاه های خود را میان اصحاب خود تقسیم می کرد. و به هر یک به طور مساوی نگاه می نمود.

 آن حضرت از هرگونه برتری طلبی پاک و بری بود و هیچ گونه امتیازجویی نمی نمود. در این باره آورده اند:

لاٰ یَرْتَفِعُ عَلَیٰ عَبِیدِهِ وَ إِمَائِهِ فِیِ مَأْکَلٍ وَ لاٰ مَلْبَسٍ.[13] در خوراک و پوشاک بر خدمتکاران و بندگانش برتری نمی جست.

تلاش رسول خدا(ص) در دوران بیست و سه سالۀ رسالت بر آن بود که مردمان را با سیرۀ خویش و از جمله با مساوات آشنا کند و کلیۀ فضیلت های بی اساس را که با فطرت انسانی بیگانه است بسوزاند و محو نماید؛ و او چنین کرد.

 امتیازات نسب را پاک سوخت            آتش او این خس و خاشاک سوخت[14]

 او در جایگاه حاکم نیز چون دیگران بود و فارغ از هر امتیاز جویی حکومت می نمود. به بیان امام خمینی:

حکومت اسلام مثل حکومتهای دیگر از قبیل سلاطین، از قبیل رؤسای جمهوری نیست. حاکم اسلام حاکمی است که در بین مردم، در همان مسجد کوچک مدینه می آمد جلوس می کرد و آنهایی که مقدرات مملکت دستشان بود، مثل سایر طبقات مردم در مسجد اجتماع می کردند؛ و طوری بود اجتماعشان که کسی که از خارج می آمد نمی فهمید که کی رئیس مملکت است و کی صاحب منصب است[15] و کی از فقراست. لباسْ همان لباس فقرا و عشرتْ همان عشرت فقرایی. و در اجرای عدالت طوری بود که اگر چنانچه یک نفر از پایین ترین افراد ملت بر شخص اول مملکت، بر سلطان، بر رعیت ادعایی داشت و پیش قاضی می رفت، قاضی شخص اول مملکت را احضار می کرد و او هم حاضر می شد.[16]

خود رسول اکرم ـ صلی اللّه  علیه و آله و سلم ـ وضعشان با مردم مثل یکی از سایرین بود، یکی از اشخاص بود. نه یک منزل فرمانفرمایی داشتند و نه در محافل که بودند یک امتیازی بود که مردم ببینند که این بالا نشستن است و پایین نشستن، این مسائل مطرح نبود.[17]

پیغمبراکرم که شخص اول بود و بنیانگذار اسلام و بنیانگذار هدایت مردم، سیره اش را بروید ببینید چه جور بوده. آیا هیچ وقت سلطه جو بوده؟ وقتی با همین اشخاصی که رفقایش بودند، دوستانش بودند، دیگر سیاه و سفید و اینها مطرح نبود، نشسته بودند همه با هم، دور هم می نشستند؛[18] یکی آنجا بنشیند یکی پهلویش، بالا و پایین باشد، این هم نبوده.[19]

رسول خدا در مدینه که مرکز حکومت ایشان بود و سعۀ حکومتش هم آن وقت زیاد بود، عرب می آمد می دید که چند نفر نشستند دور هم با هم صحبت می کنند، او نمی توانست بفهمد که کدام یکی اینها در رأس واقع است و حاکم است و کدام یکی از این ها پایین تر هستند.[20]

پیامبر(ص) به تمام معنا خود را چون آحاد جامعه می دانست و هیچ امتیازی برای خود قائل نمی شد و از برتری طلبی سخت بیزار بود. نقل شده است که در یکی از سفرهای پیامبر، برای تهیۀ غذا قرار شد گوسفندی ذبح شود. هر یک از اصحاب کاری عهده دار گردید. یکی گفت: «بریدن سر گوسفند با من.» دیگری گفت: «کندن پوست آن با من.» سومی گفت: «پختن آن با من.» پیامبر فرمود: «جمع کردن هیزم نیز بامن.» اصحاب گفتند: «ای رسول خدا، ما خودمان کارها را می کنیم، شما زحمت نکشید.» حضرت فرمود:

قَدْ عَلِمْتُ أَنَّکُمْ تَکْفُونِی، وَلٰکِنّیِ أَکْرَهُ أَنْ أَتَمَیَّزَ عَلَیْکُمْ، فَإنَّ اللّه  یَکْرَهُ مِنْ عَبْدِهِ أَنْ یَرَاهُ مُتَمَیّزاً بَیْنَ أَصْحابِهِ. می دانم که شما کار مرا انجام می دهید، ولی من دوست ندارم که امتیازی بر شما داشته باشم، زیرا خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یاران خود متمایز ببیند. پس برخاست و برای جمع کردن هیزم به کار مشغول شد.[21]

پیامبر اکرم(ص) در تمام اموری که مردمان در آن یکسانند خود را همچون دیگران می دید و بی هیچ امتیازی رفتار می کرد: و از جمله درس آموزان جلوه های مساوات در سیرۀ نبوی، مساوات در برابر قانون است؛ به تعبیر امام خمینی:

پیغمبر اسلام و ائمۀ اسلام و خلفای اسلام تمام برای قانون خاضع بوده اند و تسلیم قانون بوده اند.[22]

این موضوع برای آنان که در جایگاه قدرت قرار دارند اهمیت بیشتری می یابد، زیرا قدرت این امکان را فراهم می آورد که انسان به سوی برتری جویی و امتیازطلبی میل کند و خود را برتر بشمارد و حاضر نباشد تن به مساوات در برابر قانون دهد، اما در راه و رسم نبوی این مساوات چنان درخشان است که در تاریخ بشر و در حکومت ها بی نظیراست. این ویژگی با تعابیر گوناگون در بیانات امام خمینی آمده و بر آن تأکید شده است، چنان که فرموده است: حکومت اسلامی همان است که در صدر اسلام بوده است که همه طوایف در مقابل قانون علی السواء بودند.[23]

اسلام، حکومتش حکومت قانون است؛ یعنی قانون الهی، قانون قرآن و سُنَّت است. و حکومت، حکومتِ تابع قانون است؛ یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلّف از قانون یک قدم نمی کردند و نمی توانستند بکنند.[24]

در آخرین روزهای زندگی مبارک پیامبر(ص) صحنه ای پیش آمد که بیانگر اوج مساوات در برابر قانون است. مردم شاهد صحنه ای شگفت بودند تا همگان برای همیشه بدانند که در برابر قانون چگونه باید بود و سیرۀ گرامی ترین خلق خدا چگونه بود. امام خمینی این صحنه را چنین بیان کرده است:

حضرت رسول ـ صلی اللّه  [علیه و آله] و سلم ـ در آن اواخر عمرشان رفتند منبر فرمودند که هرکس به من حقی دارد بگوید، خوب کسی حقی نداشته بود. یک عرب پا شد گفت من یک حقی دارم. چی هست؟ شما در جنگ کذا که می رفتید یک شلاقی به من زدید. به کجا زدم؟ به اینجا، بیا عوضش را بزن. گفت نه، من آن وقت شانه ام باز بوده، شما هم شانه تان باز کنید. بسیار خوب. شانه را باز کرد. عرب رفت بوسید! گفت من می خواستم ببوسم بدن رسول اللّه  را! ولی مسئله این بوده و مطلب این است که یک رئیس مطلق حجاز آن وقت بوده است و بعضی جاهای دیگر، او بیاید بالای منبر و بگوید هرکس حق دارد بگوید.[25]

مورخان بزرگ این ماجرا را به تفصیل آورده اند. نقل کرده اند که پیامبر اکرم(ص) در آن روز در حالی که بیماری اش شدت یافته بود و فضل بن عباس و علی بن ابی طالب زیر بغلش را گرفته بودند و به سختی راه می رفت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرین سخنانش را با مردش چنین بیان کرد:

أَیُّهَا النَّاسُ، فَإِنّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمُ اللّه  الَّذِیِ لاٰ إلٰهَ إلاَّ هُوَ؛ وَ إنَّهُ قَدْ دَنٰا مِنِّی حُقُوقَ مِنْ بَیْن أَظْهُرِکُمْ. فَمَنْ کُنْتُ جَلَدْتُ لَهُ ظَهْراً فَهٰذَا ظَهْرِی فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. وَ مِنْ کُنْتُ شَتَمْتُ لَهُ عِرْضاً فَهٰذَا عِرْضِی فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. أَلاٰ وَ إِنَّ الشَّحْنَاءَ لَیْسَتْ مِنْ طَبْعِی وَلاٰ مِنْ شَأْنِی. أَلا وَ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَیَّ مَنْ أَخَذَ مِنِّی حَقاً إنْ کٰانَ لَهُ، أَوْ حَلَّلَنِی. فَلَقِیتُ اللّه  وَ أَنٰا أَطْیَبُ النَّفْس. وَقَدْ أَرَیٰ أَنَّ هٰذَا غَیْرُ مُغْنٍ عَنّی حَتَّیٰ أَقُومَ فِیکُمْ مِرَاراً.[26]

مردم، من در برابر شما خدایی را که جز او خدایی نیست می ستایم، هر که در میان شما حقی بر من دارد اینک من اگر بر پشت کسی تازیانه زده ام، این پشت من، بیاید و به جای آن تازیانه بزند. اگر کسی را دشنام داده ام، بیاید دشنامم دهد. زنهار که دشمنی در سرشت من نیست و در شأن من نیست. بدانید که محبوب ترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر من دارد از من بستاند یا مرا حلال کند تا خدا را که دیدار می کنم پاک و پاکیزه باشم. و چنین می بینم که این درخواست را کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم.

سپس از منبر فرود آمد نماز ظهر را گزارد و باز به منبر باز گشت و همان سخن را تکرار کرد. رسول خدا(ص) جلوۀ تام رحمت الهی بود، هرگز کسی را نیازرده بود، حقی را پایمال نکرده بود، خلاف مساوات و عدالت عمل ننموده بود، در اجرای قانون ملاحظۀ این و آن را نکرده بود، و جز برای خدا خشم نگرفته بود؛ اما اینک گاه پیوستن به رفیق اعلا، اصرار داشت که کوچک ترین حقی از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترین رتبه اش تحقق بخشید. به دنبال سخنان مکرر پیامبر، مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، من سه در هم نزد تو دارم! «پیامبر فرمود: «فضل، به او بده.» فضل آن را پرداخت و مرد نشست آن گاه فرمود:

أیُّهَا النَّاسُ، مَنْ کٰانَ عِنْدَهُ شَیْ ءٌ فَلْیُؤَدِّهِ، وَ لا یَقُولْ فُضُوحَ الدُّنْیا. أَلاٰ وَ إنَّ فُضُوحَ الدُّنْیٰا أَیْسَرُ مِنْ فُضُوحِ الاْخِرَةِ.[27] مردم، هر کسی مالی از کسی نزدش باشد باید آن را بپردازد و نگوید رسوایی دنیاست. بدانید که بی شک رسوایی های دنیا از رسوایی های آخرت آسان تر است.

مرد دیگری برخاست و گفت: «ای رسول خدا، سه در هم نزد من است که در راه خدا به کار زده ام.» پیامبر فرمود: «چرا به کار زدی؟» گفت: «بدان محتاج بودم.» فرمود: «فضل، آن را از وی بستان.»

مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، در فلان جنگ بر شکم من تازیانه ای زدی!» پیامبر پیراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بیاید و قصاص کند. مرد پیش آمد، و خود را به سینه و شکم برهنۀ پیامبر افکند و جای قصاص را بوسه زد.[28]

آن حضرت نشان داد که پیامبر خدا بر مردم عادی در برابر قانون هیچ امتیازی ندارد، تا مدعیان مساوات و عدالت بیاموزند که چگونه باید رفتار کرد.

منبع: سیره نبوی از منظر امام خمینی، مصطفی دلشاد تهرانی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، ص 51-62


[1] صحیفۀ امام؛ ج 14، ص 221. [2] حجرات / 13. [3] الجامع لاحکام القرآن؛ ج 16، ص 342. [4] امالی الصدوق؛ ص 27؛ بحارالانوار؛ ج 77، ص 112. [5] صحیفۀ امام؛ ج 17، ص 185. [6] همان؛ ج 6، ص 277. [7] نهج البلاغه؛ نامۀ 53. [8] همان؛ نامۀ 59. [9] صحیفۀ امام؛ ج 8، ص 86. [10] همان؛ ج 12، ص 509. [11] تاریخ الیعقوبی؛ ج 2، ص 100؛ تاریخ بغداد؛ ج 7، ص 57؛ کنزالعّمال؛ ج 9، ص 38. [12] الکافی؛ ج 8، ص 268؛ تنبیه الخواطر؛ ج 2، ص 176؛ وسائل الشیعة؛ ج 8، ص 499. [13] مناقب ابن شهر آشوب؛ ج 1، ص 127. [14] کلیات اقبال لاهوری؛ ص 16. [15] از ابوذر غفاری در این باره چنین نقل شده است: «کٰانَ رَسُولُ اللّه‏ِ(ص)، یَجْلِسُ بَیْنَ ظَهْرانَیْ أَصْحٰابِهِ یَجیِی‏ءُ الْغَرِیبُ فَلاٰ یَدْرِی أَیُّهُمْ هُوَ حَتَّیٰ یَسْأَلُ؛ رسول خدا(ص) در حلقه‏ای میان اصحابش می‏ نشست به گونه‏ ای که وقتی فرد بیگانه وارد مجلس می‏ شد نمی‏ دانست پیامبر کدام یک است تا می ‏پرسید». (سنن أبی داود؛ ج 2، ص 527؛ الوفاء باحوال المصطفی؛ ج 2، ص 438؛ مکارم الاخلاق؛ ص 16). [16] صحیفۀ امام؛ ج 4، ص 417 ـ 418. [17] همان؛ ج 9، ص 116. [18] اَز اَنَس بن مالک، خدمتکار پیامبر نقل شده است که گفت: «کُنَّا إِذَا أَتِینَا النَّبِیَّ (ص) جَلَسْنَا حَلْقَةً؛ هر گاه خدمت پیامبر(ص) می‏ رسیدیم در حلقه‏ ای می‏ نشستیم». (مکارم الاخلاق؛ ص 22؛ بحارالانوار؛ ج 16، ص 236). [19] صحیفۀ امام؛ ج 12، ص 509. [20] صحیفه امام؛ ج 18، ص 279. [21] کحل‏ البصر؛ ص 68. [22] صحیفۀ امام؛ ج 14، ص 414. [23] همان؛ ج 11، ص 3. [24] همان؛ ص 22. [25] همان؛ ج 4، ص 326 ـ 327. [26] تاریخ الطبری؛ ج 3، ص 189 ـ 190؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: الکامل فی التاریخ؛ ج 2، ص 319؛ البدایة و النهایة؛ ج 5، ص 251. [27] همان. [28] همان؛ و نیز ر.ک: مقالۀ از هجرت تا وفات، محمد خاتم پیامبران؛ ج 1، ص 362 ـ 362.

انتهای پیام /*