ره توشه ماه مبارک رمضان (14) / تواضع

تواضع، به معنای «فروتنی، افتادگی و دوری از خودبرتربینی» است که از جمله اوصاف برگزیدگان و مؤمنان است. انسان موحد که خدای بلند مرتبه را سرچشمه کمال می داند و باور دارد که هر نعمتی از جانب خداوند است، در برابر دیگر انسان­ ها فروتنی می نماید و هرگز خود را از دیگران برتر نمی شمارد. البته این به معنای اظهار عجز و زبونی نیست؛ بلکه مؤمن در عین خاکساری و افتادگی، توانمند و عزّتمند نیز هست؛ اما در برابر دیگران جانب فروتنی را برمی گزیند.

کد : 54091 | تاریخ : 10/04/1394

بدون تردید، بررسی ابعاد گسترده اخلاق و عرفان حضرت امام خمینی(س) فرصتی به آدمی می دهد تا برای گام نهادن در مسیر سبزی که او تا همیشه تاریخ برای بشریت ترسیم نمود، تأملی دوباره کند؛ چه این که شناختن او که حقیقتی فراموش نشدنی در خاطره اعصار است، شناختن همه خوبی­ ها است. او چکیده قرن ها درس ­آموزی بشر در محضر انبیا و اولیای الهی است و حیات انسانی کمتر چنین وجود با عظمتی به خود دیده است.

باید اقرار نمود که اگرچه قلم ­ها و زبان­ های بسیاری درباره گستره وجودی او سخن گفته ­اند، اما به جرأت می توان گفت که هنوز ابعاد وسیعی از وجود الهی او ناشناخته باقی مانده است. و گلستان خصایص او همچنان مجال گسترده­ای برای سیر در خود می طلبد و اقیانوس مواج عرفان و اخلاق او بسیار عمیق ­تر از تلاش دُریابان آن است؛ اما در همین عرصه کوتاه و مجال اندک، ماه ضیافت الهی بهانه­ ای دست داد تا گوش جان به آوای سیره  ملکوتی او بسپاریم و در محضر او زانوی ادب زده، میهمانان سفره رمضان را به جرعه­ نوشی و توشه­ گیری از خوان نعیم او فرا خوانیم.

مجموعه حاضر، ره ­آوردی است از آیات و روایات و سیره نورانی امام راحل(س) که در سی بخش، متناسب با سی روز ماه مبارک رمضان تهیه و تنظیم شده است.

مفهوم ­شناسی تواضع

تواضع، به معنای «فروتنی، افتادگی و دوری از خودبرتربینی» است و نقطه مقابل تکبر می باشد که از جمله اوصاف برگزیدگان و مؤمنان است. انسان موحد که خدای بلند مرتبه را سرچشمه کمال می داند و باور دارد که هر نعمتی از جانب خداوند است، در برابر دیگر انسان­ ها فروتنی می نماید و هرگز خود را از دیگران برتر نمی شمارد. البته این به معنای اظهار عجز و زبونی نیست؛ بلکه مؤمن در عین خاکساری و افتادگی، توانمند و عزّتمند نیز هست؛ اما در برابر دیگران جانب فروتنی را برمی گزیند.

تواضع در قرآن

1. وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنْ اتَّبَعَکَ مِنْ الْمُؤْمِنِینَ؛[1] بال [تواضع] خود را همواره زیر پای پیروان خویش بگستران!

2. وَاخفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنیِنَ؛[2] و بال خویش را برای مؤمنان بگستر!

3. أذِلّةٍ عَلَی الْمُؤمِنیِنَ أعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ؛[3] [مؤمنان] با مؤمنان دیگر فروتن [و] بر  کافران سرفرازند.

4. وَلا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلا تَمْشِ فِی الأرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ؛[4] از مردم [از روی خودپرستی] رخ برمتاب و به نخوت روی زمین راه مرو! به  درستی که خداوند هیچ گردن فراز خودستا را دوست نمی دارد.

بر آستان جانان

1. امام صادق(ع) می فرماید: «ما مِن عبد إِلا وفی رأسه حکمة وملک یمسکها فإذا تکبّر قال له: اتّضع وضعک اللهُ فلا یزال أعظم النّاس فی نفسه وأصغر النّاس فی أعین النّاس وإذا تواضع رفعه الله عزّ وجلّ ثمّ قال له انتعش نعشک الله فلا یزال أصغر النّاس فی نفسه وارفع النّاس فی أعین النّاس»؛[5] هیچ بنده­ای نیست مگر آن که در سر او لجامی است و فرشته ­ای است که آن را نگاه می دارد. پس وقتی که تکبر کند،  می گوید: پایین بیا، خداوند تو را پایین بیاورد! پس او همیشه در پیش خود بزرگ ترین مردم است و در چشم مردم کوچک ­ترین آن ها است. و هنگامی که تواضع می کند، خداوند بلند مرتبه و سترگ آن لجامی را که در سر او است، مرتفع می نماید. پس آن فرشته به او می فرماید: بزرگ شو، خداوند تو را بزرگ و رفیع کند! پس همیشه نزد خود کوچک­ترین مردم است؛ ولی در نزد مردم بزرگ­ترین آن ها است.

2. امام حسن عسکری(ع) می فرماید: «التواضع نعمة لا یحسد علیها»؛[6] تواضع، نعمتی است که نسبت به آن حسادت ورزیده نمی شود.

3. امام علی(ع) می فرماید: «التّواضع مع الرّفعة کالعفو عند القدرة»؛[7] تواضع در حال بلندی، مانند گذشت هنگام قدرت است.

4. رسول خدا(ص) می فرماید: «إنّ التواضع یزید صاحبه رفعة فتواضعوا یرفعکم الله»؛[8] به درستی که فروتنی، بلندی صاحبش را زیاد می کند. پس فروتنی کنید تا خداوند جایگاهتان را بلند دارد.

پرتو نور

1. عدم نشستن در صدر مجلس

امام در آن روزگاری که هنوز نهضت را آغاز نکرده بود، می دیدیم وقتی وارد مجلسی می شد، هرجا که جا بود می نشست و غالباً دم در و در جمع مردم کوچه و بازار می نشست؛ برخلاف بسیاری که حتماً باید روی مسند بنشینند، هر چند که جا تنگ باشد و استخوان­ هایشان در هم فشرده شود و موجب اذیت و زحمت آنانی بشود که در کنارشان نشسته ­اند. اصولاً امام همیشه از مسندنشینی گریزان بوده اند و گریزانند.[9]

2. مخالفت با تشریفات

ملاقات ­های مسئولین و شخصیت­ ها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام می شد و کسی از محتوای حرف­های ردّ و بدل شده اطلاعی نداشت. بارها مردم تقاضا کرده بودند که ملاقات­ های خصوصی امام با شخصیت ­های سیاسی و بعضاً جهانی را جهت حفظ در تاریخ ضبط و فیلمبرداری کنیم؛ اما می دانستیم که امام در این امور مانع ما می شوند و راضی به نصب دوربین فیلمبرداری در اتاقشان نیستند و این کار را تشریفات می دانند. حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا این­که پذیرفتند این کار صورت بگیرد. در یک فرصت دو سه روزه که امام ملاقات نداشتند، با همکاری برادران صدا و سیما وسایل فیلمبرداری را در اتاق ایشان نصب کردیم. یک روز صبح که امام طبق روال قبلی جهت ملاقات وارد این اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمبرداری از جمله چند پرژکتور را که به سقف نصب شده بود دیدند، ناراحت شده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و برای من در این آخر عمری تشریفات نگذارید. من احتیاج به این کارها ندارم». و ما مجبور شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم که وسایلشان را جمع کرده و ببرند. وقتی وسایل جمع آوری شد، آثار کندن و جوشکاری پرژکتورها در سقف باقی مانده بود. می خواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه مناسبت خراب کردید که الآن می خواهید اصلاح بکنید. لذا از ایشان سؤال کردم که آیا اجازه می دهید که جای این جوشکاری ­ها را رنگ بزنیم، فرمودند: «احتیاجی نیست». آثار این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است.[10]

3. برخوردی قاطع

هنگامی که می خواستیم از نماز جماعتی که امام با شخصیت­ های سیاسی و خانواده شهدا در ماه مبارک رمضان داشتند، فیلمبرداری کنیم برای کسب اجازه خدمت ایشان رفتیم. امام که در آن ساعت طبق برنامه همیشگی قرآن می خواندند. سرشان را بالا آورده و فرمودند: «چه می گویید»؟ عرض کردم: از شما تقاضا داریم اجازه بفرمایید از نماز امشب فیلمبرداری کنیم. امام با تأثر و ناراحتی، در حالی که چند لحظه سرشان را پایین انداخته بودند، فرمودند: «شما کار بیخودی کرده ­اید که وسایل فیلمبرداری را آماده کرده ­اید». بنده دیدم اگر اصرار نکنم، قضیه منتفی می شود، عرض کردم: آقا ما زحمت کشیده ­ایم و مهمانان شما هم انتظار قبول این دعوت را دارند. لذا با اکراه این مسأله را پذیرفتند.[11]

4. بگذارید من بمیرم

روزی گروه زیادی از اقشار مختلف مردم با امام ملاقات داشتند. وقتی امام وارد حسینیه جماران شدند، مردم شروع به ابراز احساسات و شعار دادن کردند. امام بدون توجه به احساسات مردم به طبقه بالای حسینیه خیره شده بودند؛ چون احساس می کردند که تغییری در وضع حسینیه پیش آمده است. چند لحظه­ ای بدین منوال گذشت تا این­که امام متوجه مردم شده به ابراز احساسات آن ها پاسخ دادند و ملاقات تمام شد و مردم رفتند. بعد از ملاقات همین که وارد اتاقشان شدند، با عصبانیت فرمودند: «در حسینیه چه کار می کنید؟» آقای رسولی و آقای صانعی گفتند: آقا طبقه بالای حسینیه را گچ ­کاری می کنیم. امام با عصبانیت فرمودند: «بگذارید من بمیرم و شما بدون اجازه ام این کار را بکنید»... همان موقع کار را تعطیل کرده و به گچکار گفتیم: دست نگه دارید که از این به بعد ادامه کار حرام است و این محل هنوز به صورت نیمه­ کاره باقی مانده و قابل مشاهده است.[12]

5. غلبه شیطان

روزی از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم که جلو ایوان بیت امام نرده­ای نصب کنند. وقتی برادران مشغول این کار بودند، امام وارد شده، فرمودند: «احمد! چه کار می کنی؟» عرض کردم: برای حفاظت جان علی(نوه امام) که خدای ناکرده به پایین پرت شود، از برادران خواسته ­ام نرده ­ای جلوی ایوان نصب کنند و این کار مرسومی در همه خانه­ ها است. امام فرمودند: شیطان از همه جا سراغ آدم می آید. اول به انسان می گوید منزل شما احتیاج به نرده دارد. بعد می گوید رنگ می خواهد. سپس می گوید این خانه کوچک است و در شأن  شما نیست و خانه بزرگ­تر می خواهد و آرام آرام انسان در دام شیطان می افتد.[13]

6. عدم رضایت از صلوات مردم

امام(س) در بعضی از سال­ها، تابستان به محلات تشریف می آوردند. تابستان سال 1325 که به محلات آمدند، علمای شهر که به امام اخلاص داشتند، از ایشان درخواست کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند. فرمودند: مرا به حال خود بگذارید و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند. پس از چند روزی که از ماه رمضان گذشت، عده ­ای گفتند: حالا که شما جماعت را نپذیرفتید، حداقل یک جلسه­ ای باشد که بعضی ­ها از محضرتان استفاده بکنند. بالاخره بعد از صحبت­ ها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود، برپا می شد و امام پای یک ستونی روی زمین می نشستند و جمعیت دور ایشان می نشست. در این جلسه دو نکته قابل توجه دیده ام که از خاطرم محو نمی شود: یکی این­که روز اول، علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آن ها فرمودند که: «اگر چنانچه شما بخواهید شرکت بکنید، من این جلسه را تعطیل می کنم. شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد». نکته دوم این­که مرسوم بود اگر کسی از روحانیون داخل می شد، به احترامش کسی می گفت صلوات بفرستید. و در این­جا هم شخصی بود که وقتی امام وارد مسجد می شدند، جمعیت را به ذکر صلوات دعوت می کرد. روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتی را که می فرستید منظورتان ورود من است یا آن­که صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر برای رسول اکرم(ص) صلوات می فرستید، این صلوات را یک وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد می شوم، من راضی نیستم.

از آن جلسه یک نکته ای در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: برادران مسلمان و عزیز! شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کرده­ اید و می پوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر می کند، یک غروری پیدا می کنید، فکر نکرده ­اید که این فاستونی پشمی از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم، همان پشم نیست که کمر گوسفندی را پوشانده بود؟ قبل از این، گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است. این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای بی اساس، دل خود را خوش بکنیم؟[14]

7. کنار زدن زیرانداز

مسجدی که امام در قم در آن درس خارج می گفتند، مسجد سلماسی بود. مسجد ساده ­ای که کف آن با زیلوهای نازکی فرش شده بود و به خصوص در زمستان سرد نشستن روی آن واقعاً نوعی ریاضت به حساب می آمد. روزی طلاب با هم گفتند: این درست نیست که امام نیز همانند ما روی زیلوی نازک و سرد بنشیند. لذا یکی از طلبه ها برخاست و قبل از این­که امام بیاید عبای پشمی خود را تا کرده و در جایی که ایشان می نشستند، پهن کرد. همه از این کار خوشحال بودیم؛ اما همین­که ایشان وارد مسجد شدند و برای نشستن به جای مخصوص خود رفتند و آن عبا را پهن دیدند، با ناراحتی آن را جمع کرده به کناری گذاشتند و مانند هر روز مثل دیگران روی زیلو نشستند و آثار ناراحتی تا پایان درس در چهره ایشان هویدا بود.[15]

اوایلی که امام به نجف آمده بودند، گاهی من قبل از این­که امام به بیرونی تشریف بیاورند، پتو می انداختم. امام فرمودند: «نمی خواهد جمع کنید!» و روی قالی نشستند و منظورشان این بود که پتویی را که می اندازی، این امتیازی برای من است؛ ولی بعدها که در نجف به حالت رسم درآمده بود که در یک مجلس تشک می انداختند، ما هم در بیرونی منزل امام تشک می انداختیم.[16]

8. سجیّه بارز

تواضع و فروتنی، سجیه بارز امام آن اسوه علم و فقاهت بود که تا پایان عمر بابرکاتش خود را به عنوان یک «طلبه» معرفی می فرمود. آقا یک وقت ضمن بازگو کردن داستان آن طلبه ­ای که روز اول، منطق شروع کرد و روز دوم به استادش می گفت: پس ما فلاسفه چه می گوییم، توصیه اکید نسبت به پرهیز از غرور و تکبر داشتند؛ چه این رذیله اخلاقی بزرگ­ترین سدّ کمال است و بنا به گفته شهید مطهری: «فرق میان تکبر و جاهل آن است که اوّلی به واسطه غرور در خود احساس خلأ و کمبودی نمی کند و از این رو همیشه با حال رکود و جمود باقی است و بسا همین حالت فاجعه آمیز است و او را به سقوط می کشاند؛ در حالی که جاهل با درک نقصان در مقام رفع نقیصه برآمده و خلأ موجود را با فراگیری علم پر می نماید و از این رو، می توان گفت که جاهل به مراتب آینده بهتری از متکبر دارد.[17]

9. تمیز کردن اتاق خود

امام از وقتی که وارد پاریس شدند، خودشان عهده­ دار تمیز کردن اتاق محل مسکونی خود شده بودند و هرچه به ایشان اصرار می شد اجازه بدهند دیگران این کار را بکنند، چنین اجازه­ای نمی دادند. ایشان در روزهای اقامتشان در نوفل
لوشاتو مثل همیشه زندگی ساده و بی پیرایه ای داشتند و علی رغم این­که خبرنگاران پرتیراژترین نشریات جهان برای گفت وگو با ایشان، رقابت سختی با یکدیگر داشتند و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ می کردند، اما ایشان در روش زندگی خودشان هیچ تغییری ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند.[18]

10. ساده و بی پیرایه

بعد از انقلاب، خانم خبرنگاری از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در لندن بودم می شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبه ­ای با امام برای او ترتیب دهم. من با مرحوم آقای اشراقی تلفنی صحبت کردم که این خانم سؤالات زیادی دارد و دلش می خواهد مسائلی را از امام بپرسد. ایشان موافقت نفرمودند. شبی امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفاً آن خبرنگار هم آن جا بود. وقتی امام تشریف آوردند، تمام مسائل او حل شد. و گفت: عجب! ایشان همین جوری تشریف آوردند این جا؟ گفتم: بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف می برند. گفت: همان شخصی که این همه سروصدا کرده است، بدون تشریفات برخاست و به این­جا آمد؟ او که قبلاً تشریفات سلطنتی را دیده بود، ارادت فراوانی به امام پیدا کرد. بعد از آن­که ایشان تشریف بردند، تا یک هفته، بلکه بیش­تر، از همسایه­ ها و مردم اطراف می آمدند تا با لیوانی که آقا در آن آب خورده بودند، آب بخورند. ما در پارچ آب می ریختیم و آن ها در لیوان می ریختند و می خوردند؛ حتی از تهران هم آمده بودند و می گفتند: شنیده ­ایم آقا تشریف آوردند این­جا... و آبی میل کرده ­اند.[19]

در سایه­ سار عترت

1. فرزندان یک پدر و مادر

امام رضا(ع) به همراه گروهی به مسافرتی رفتند. هنگام ظهر برای خواندن نماز و خوردن غذا توقف نمودند. وقتی که سفره پهن شد، امام رضا(ع) همه همراهان، حتی خدمت گزاران و سیاهان را هم بر سر سفره نشانید و خود نیز در کنار آنان نشست. مردی از اهالی «بلخ» با دیدن این رفتار امام(ع) جلو آمد و گفت: «فدایت شوم! بهتر است برای اینان یک سفره جداگانه بیندازیم». امام(ع) از این سخن مرد بلخی ناراحت شد و فرمود: «ساکت باش! خداوند همگی ما یکی است و همگی ما نیز از یک پدر و مادر هستیم و پاداش هر کس نیز به عمل او است».[20]

2. تواضع با زیردستان

روزی امیر مؤمنان(ع) به همراه «قنبر» برای خریدن پیراهنی به بازار کوفه رفت. وقتی به مغازه لباس فروشی رسید، امام(ع) فرمود: «من دو پیراهن لازم دارم». مرد عرض کرد: «ای امیر مؤمنان(ع)! شما هر پیراهنی که بخواهید، من دارم». امام(ع) وقتی فهمید که فروشنده او را شناخته است، از خریدن منصرف شد و به مغازه دیگر رفت و از فروشنده آن مغازه که شخص جوانی بود، دو پیراهن خرید؛ یکی به قیمت دو درهم، و دیگری سه درهم. سپس به قنبر فرمود: «پیراهن سه درهمی را تو بپوش و دو درهمی را من می پوشم». قنبر عرض کرد: «مولای من! شما به پوشیدن لباس سه درهمی سزاوارتر هستید؛ زیرا شما بر منبر می نشینید و مردم را موعظه می کنید. لباس وزین بر اندام خطیب برازنده­تر است». امام(ع) فرمود: «اما تو جوانی و جوانی شکوه و آراستگی می طلبد. از سوی دیگر، من از پروردگارم حیا می کنم که خود را بر تو در لباس برتری دهم؛ زیرا از پیامبر خدا(ص) شنیدم که فرمود: «ألبسوهم ممّا تلبسون وأطعموهم ممّا تأکلون»؛ از آنچه خود می پوشید، به آنان (زیر دستانتان) نیز بپوشانید و از آنچه خود می خورید، به آنان نیز بخورانید».

سپس امام(ع) لباس را پوشید؛ اما آستین لباس­ها اندکی از دستان امام بلندتر آمد. امام(ع) مقدار بسیاری از آن را از لباس جدا کرد و آن را به جوان داد و فرمود تا آن را به نیازمندان بدهد تا از آن برای خود کلاهی بدوزند. جوان فروشنده عرض کرد: «اجازه بدهید سر آستین­ ها را بدوزم!» امام(ع) اجازه نداد و فرمود: «خیر، بگذار همین طور بماند! چرا که گذشت عمر بسیار سریع­ تر از آراستن و پرداختن به لباس است». امام(ع) مبلغ قیمت را پرداخت و از مغازه دور شد. اندکی که فاصله گرفت، صاحب مغازه دوان دوان خدمت امام(ع) رسید و خدمت امام عرض کرد: «ای مولای من! پسرم شما را نشناخته و پیراهن را به همان قیمت که به دیگران می فروخته است، به شما فروخته است. اکنون این دو درهم را پس بگیرید». امام(ع) با نهایت فروتنی بدون این که به جایگاه رفیع خلافت و امامت خود چشم داشتی داشته باشد، فرمود: «من با پسرت در مورد قیمت لباس­ ها به اندازه کافی صحبت کرده ­ام و هر دو به قیمت راضی شده ­ایم و معامله با رضایت طرفین انجام گرفته است. من این دو درهم را از تو نخواهم گرفت».[21]

3. رمز رسالت

امام صادق(ع): فرمود: «روزی خداوند متعال به موسی(ع) وحی کرد که: ای موسی (ع) آیا می دانی که در میان این همه مردم چرا تو را حکیم و همسخن خود قرار دادم؟ موسی(ع) عرض کرد: بار پروردگارا! رمز آن چیست؟ خداوند به او وحی فرمود: من بندگان خویش را جستجو و وارسی کردم و در میان آن ها کسی را متواضع ­تر از تو ندیدم».[22]

دلبرگ­ های عاشقی

تواضع، هنر مردان خدا است و سرّ نهفته در ضمیر عاشقان الهی است که خود را در پیشگاه او هیچ می انگارند و در برخورد با خلق و اولیای خدا نیز فروتن و خاکسارند. برترین اسطوره­ای که در بین فرزندان اهل بیت(ع) نمادی از فروتنی است، قمر منیر بنی­ هاشم اباالفضل العباس(ع) است که هرگز دیده نشد در جایی که امام خود حضور دارد بنشیند و یا برادر خود را برادر خطاب کند؛[23] بلکه همواره او را به برترین القاب صدا می زد و همواره فروتنانه در خدمتگزاری به ایشان آماده بود. او که باب الحوائج بود و دیگران هر حاجتی از امام خویش داشتند، برای برآورده شدن آن، ابتدا مشکل خویش را با وی بازگو می کردند و این گونه شد که او را در مدینه باب الحوائج خواندند،[24] تنها یک مرتبه امام خویش را برادر صدا زد و آن در هنگامه ­ای بود که آماج تیرها بدن او را هدف خود قرار داد و از مرکب بر زمین افتاد. در این حال، بانگ برآورد: «ای برادر! برادرت را دریاب!»[25]

منبع: بر ساحل آفتاب، ص 245-260


[1]. شعراء (26): 215.  [2]. حجر (15): 88.  [3]. مائده (5): 54.  [4]. لقمان (31): 18.  [5]. شرح چهل حدیث، ص101.  [6]. تحف العقول، ص 489.  [7]. غرر الحکم و درر الکلم، ح 1952.  [8]. الکافی، ج 2، ص 121.  [9]. سرگذشت­های ویژه از زندگی حضرت امام خمینی(س)، ج 1، ص 100 ـ 101؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی.  [10]. برداشت­هایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 150 ـ 151؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی.  [11]. همان، ص 150؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی.  [12]. همان، ص 148 ـ 149؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی.  [13]. همان، ص 149؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی.  [14]. همان، ص 144 ـ 145؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین سروش محلاتی.  [15]. همان، ص 145؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی.  [16]. همان، ص 146؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی.  [17]. صحیفه دل، ج 1، ص 74؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین مجتبی رودباری.  [18]. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 146؛ به نقل از: خبرنگار اعزامی روزنامه اطلاعات.  [19]. همان، ص 142؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین احمد صابری همدانی.  [20]. بحار الانوار، ج 49، ص 101.  [21]. همان، ج 40، ص 324؛ ج74، ص 143؛ ج 103، ص 93. (با اندکی تفاوت)  [22]. الکافی، ج 2، ص 123.  [23]. بطل العلقمی، ج 2، ص 443.  [24]. بحار الانوار، ج 45، ص 40؛ مقاتل الطالبیین، ص 55؛ مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 108؛ بطل العلقمی، ج 3،  ص 208.  [25]. بحار الانوار، ج 45، ص 42؛ مثیر الاحزان، ص 84.  

انتهای پیام /*