ره توشه ماه مبارک رمضان (27) / ارتباط با مردم

خبرنگاری در پاریس از امام هنگامی که قصد عزیمت به ایران کرده بودند و فرودگاه ها بسته بود، سؤال کرد: «با توجه به اینکه بازگشت حضرت آیت الله ممکن است باعث خون­ریزی­ های بیشتر شود، آیا باز هم حضرت عالی اصرار به بازگشت خواهید داشت؟» امام فرمودند: «من باید پیش برادرهایم باشم تا اگر بنا باشد که خون من بریزد، در بین رفقای خودم و همراه با جوان­ های ایران بریزد»

کد : 55407 | تاریخ : 23/04/1394

بدون تردید، بررسی ابعاد گسترده اخلاق و عرفان حضرت امام خمینی(س) فرصتی به آدمی می دهد تا برای گام نهادن در مسیر سبزی که او تا همیشه تاریخ برای بشریت ترسیم نمود، تأملی دوباره کند؛ چه این که شناختن او که حقیقتی فراموش نشدنی در خاطره اعصار است، شناختن همه خوبی­ه ا است. او چکیده قرن ها درس ­آموزی بشر در محضر انبیا و اولیای الهی است و حیات انسانی کمتر چنین وجود با عظمتی به خود دیده است.

باید اقرار نمود که اگرچه قلم ­ها و زبان ­های بسیاری درباره گستره وجودی او سخن گفته اند، اما به جرأت می توان گفت که هنوز ابعاد وسیعی از وجود الهی او ناشناخته باقی مانده است. و گلستان خصایص او همچنان مجال گسترده ­ای برای سیر در خود می طلبد و اقیانوس مواج عرفان و اخلاق او بسیار عمیق­تر از تلاش دُریابان آن است؛ اما در همین عرصه کوتاه و مجال اندک، ماه ضیافت الهی بهانه­ ای دست داد تا گوش جان به آوای سیره ملکوتی او بسپاریم و در محضر او زانوی ادب زده، میهمانان سفره رمضان را به جرعه ­نوشی و توشه­ گیری از خوان نعیم او فرا خوانیم.

مجموعه حاضر، ره­ آوردی است از آیات و روایات و سیره نورانی امام راحل(س) که در  سی بخش، متناسب با سی روز ماه مبارک رمضان تهیه و تنظیم شده است.

مفهوم ­شناسی ارتباط با مردم

در ادبیات دینی، برای واژه «مردم» معادل هایی از قبیل: «ناس، جماعت، قوم، امت و خلق» به کار رفته است که اصطلاح قرآنی آن «ناس» می­ باشد. در مکتب اسلام دوگونه برخورد با ناس (مردم) شده است: یکی  برخورد منفی و دیگری برخورد مثبت؛ البته رویکرد قرآن به ناس، بیشتر منفی است و در قرآن آیاتی وجود دارد که با لحنی عتاب آمیز ناس را موردخطاب قرار داده است؛ اما در برخی موارد نیز با لحنی مثبت سخن به میان آمده است. در هر حال، در اسلام به ارتباط صمیمی با مردم و خدمت به آنان و مردمی بودن سفارش اکیدی شده و آیین اسلام رفتار اجتماعی مناسب با مردم را برمی­ تابد.

ناس در قرآن

1. وَإِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ ؛[1] به درستی که پروردگار برای مردم دارای بخشش است؛ اما بیشترشان سپاس­گزاری نمی­ کنند.

2.­ وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ؛[2] به درستی که بیشتر مردم از نشانه­ های  ما غافل هستند.

3.­ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ ألَدُّ الْخِصَامِ؛[3] و از میان مردم کسی است که سخنش تو را به تعجب وامی­ دارد و خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه می­گیرد و حال آن­که او سرسخت ­ترین دشمنان است.

4.­ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ؛[4]و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب رضای خدا می ­فروشد.

5. یَأیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمُ الّذِی خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ؛[5] ای مردم! از پروردگارتان که شما را از نفس واحدی آفرید، پروا نمایید.

6. یَا أیُّهَا النَّاسُ أنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛[6] ای مردم! شما به خدا نیازمند هستید و خدا است که بی ­نیاز ستوده است.

7. وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً؛[7] با مردم نیک سخن بگویید.

بر آستان جانان

1. رسول خدا(ص) می فرماید: «النّاس معادن کمعادن الذّهب والفضّة»؛[8] مردم، معدن­ هایی هستند مانند معدن­ های طلا و نقره.

حضرت امام خمینی(س) در تحلیل این روایت می ­نویسد: همان­طور که طلا با مواد دیگر مخلوط ­شود که تا آن را ذوب نکنند، نتوان خالص آن را بیرون آورد و طلای خالص را به دست آورد؛ فطرت انسانی چون معدن طلا و نقره خالص است.[9]

2. امام صادق(ع)می فرماید: «یا عمر! لا تحملوا علی شیعتنا، وارفقوا بهم؛ فإنّ الناس لا یحتملون ما تحملون»؛[10] ای عمر بن حنظله! به شیعیان ما فشار نیاورید و با آنان رفق و مدارا به خرج دهید. پس به درستی که مردم نمی­ توانند آنچه را شما بر آن ها تحمیل می کنید، تحمل کنند.

3. امیرالمؤمنین(ع)می فرماید: «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا»؛[11] مردم در خواب هستند و وقتی که مردند، بیدار می­ شوند.

پرتو نور

1. می­ خواهم بین امتم باشم

روزی از کمیته استقبال از تهران به پاریس تلفن زدند. من مسئول دفتر و تلفن امام بودم. تلفن­ کننده شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که می­گفت: «برای ورود امام برنامه­ هایی تنظیم شده. به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش می­ کنیم، چراغانی می­ کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی­کوپتر می­ رویم و...». وقتی خدمت امام مطالب را عرض کردم، پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود که اول سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آن­گاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر می­خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟ ابداً این کارها لازم نیست! یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز می­ گردد. من می­ خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم، ولو پایمال بشوم».[12]

2. همرنگ و همدل با مردم

خبرنگاری در پاریس از امام هنگامی که قصد عزیمت به ایران کرده بودند و فرودگاه ها بسته بود، سؤال کرد: «با توجه به اینکه بازگشت حضرت آیت الله ممکن است باعث خون­ریزی­ های بیشتر شود، آیا باز هم حضرت عالی اصرار به بازگشت خواهید داشت؟» امام فرمودند: «من باید پیش برادرهایم باشم تا اگر بنا باشد که خون من بریزد، در بین رفقای خودم و همراه با جوان­ های ایران بریزد».[13]

شبی که توطئه کودتای نوژه کشف و خنثی شد، همة مقامات وقت به جماران آمدند. ما همه مسلح شدیم و به کوه ­ها رفتیم. بعداً از حاج آقا انصاری شنیدیم که آن روز به امام گفته بودند: بیایید از اینجا برویم؛ امکان دارد یک هواپیما بیاید و جماران را بمباران کند. ولی امام گفته بودند: «مگر خون من رنگین تر از خون مردم جماران است؟».[14]

3. ایستادگی در کنار مردم

یک روز بعد از ظهر حدود هفت الی هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد. خدمت امام رفتم و عرض کردم: «اگر یک مرتبه یکی از موشک ­های ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود، ما چقدر خوشحال می­شدیم. اگر موشکی به نزدیکی­ های این جا ـ جماران ـ بخورد و سقف اینجا پایین بیاید و شما یک طوری بشوید، چه؟» امام در پاسخ گفتند: «و الله قسم! من بین خودم و آن سپاهی که در سه راه بیت است هیچ امتیاز و فرقی قائل نیستم. و الله قسم! اگر من کشته شوم یا او کشته شود، برای من فرقی نمی ­کند». من گفتم: «ما که می ­دانیم شما این­گونه هستید؛ اما برای مردم فرق می­ کند». امام فرمودند: «نه، مردم باید بدانند اگر من در یک جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من زمانی می ­توانم به مردم خدمت کنم که زندگی ­ام مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا کسانی که در این محل هستند، یک طوریشان بشود، بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم». گفتم: «پس تا کی می خواهید اینجا بنشینید؟» به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: «تا زمانی که (ترکش) موشک به اینجا بخورد».[15]

4. مانند مردم بی­ پناه

بارها و بارها من شاهد آن بودم که می­ گفتند امشب جماران را می ­زنند. شما هم بیایید. من هم با کمال افتخار می ­آمدم که در خدمت امام باشم؛ ولی ایشان اصلاً پناهگاه را قبول نداشتند. می ­گفتند: «من بروم در پناهگاه و یک عده پناهگاه نداشته باشند؟ من به پناهگاه بروم و یک عده در زیر پناه خودشان جا نداشته باشند؟» آقا به هیچ وجه این تفکر را قبول نداشتند.[16]

در دوران بمباران و موشک­باران تهران، در نزدیکی اقامتگاه امام سنگر کوچکی ساخته بودند تا آقا و خانواده ایشان در صورت وضعیت قرمز و بروز خطر، در آن پناه بگیرند؛ ولی ایشان به هیچ وجه وارد سنگر نمی شدند و وقتی سؤال می کردیم چرا وارد سنگر نمی ­شوید تا در امان باشید، می­فرمودند: «مگر همه مردم سنگر دارند که من هم سنگر داشته باشم؟ هر موقع تمام ملت دارای سنگر شدند، من نیز به سنگر خواهم رفت» و در همان اتاق کوچک خویش می ماندند.[17]

5. در خط مردم

وقتی با اعضای روزنامه جمهوری اسلامی خدمت امام رسیدیم، بنده گفتم: ما خیلی تنها هستیم و حمله زیاد هست؛ چون اول انقلاب بود و نیروهای ضد انقلاب زیاد بودند و گروهک ­ها صدها نشریه عجیب و غریب درمی­ آوردند و ما دایم در معرض اتهام بودیم. امام فرمودند: «در آینده این انقلاب، کسی درستکار خواهد شد و پیش خواهد رفت که با مردم باشد، با موج مردم باشد. اگر کنار بروید، قطعاً از بین خواهید رفت. شما بروید با مردم باشید و خط آن ها را دنبال کنید». ایشان خیلی به مردم اعتقاد داشتند.[18]

6. همدرد مردم

یک بار که خداوند رحمان به این بنده توفیق عنایت فرمود که به دست بوسی امام تشرف حاصل کنم، آن جناب در سرمای سوزان در رواق کوچک خانه خود روی یک صندلی کهنه نشسته بودند و سرمای آزاردهنده جماران دست و صورت ایشان را تقریباً از سرخی به کبودی متمایل ساخته بود. علت را جویا شدم که چرا وسیله گرم ­کننده­ای در این سرمای سخت و فضای باز نزد ایشان گذاشته نمی­ شود؟ پاسخ شنیدم که امام می­ خواهند با مردم همدرد باشند و به نمونه ای از این مواسات اشاره کردند که وقتی لباس امام را به بیت برای شست وشو داده بودند، هنوز شسته نشده بود. علت را که پرسیدند، پاسخ شنیدند که هنوز نوبت دریافت کوپن پودر رختشویی برای بیت نرسیده است و پس از رسیدن شسته می­ شود.[19]

7. پاسخ به عواطف مردم

وقتی امام در هواپیما در پاسخ به سؤال خبرنگاری که از ایشان پرسید: حال که به خاک ایران قدم می­ گذارید، چه احساسی دارید، فرمودند: «هیچ». مغرضین و بهانه­ جویان مکرر با تلفن سؤال می ­کردند که چرا امام از ورود به ایران که این همه فداکاری کرده و جوانان عزیزش را نثار انقلاب اسلامی نموده، هیچ احساسی ندارند؟ یک روز خدمت امام رسیده و این موضوع را به ایشان عرض کردم. امام با تعجب فرمودند: «چقدر بی­انصافند! نسبت به عواطف و احساسات و فداکاری­ های مردم در سخنرانی فرودگاه گفتم که این همه عواطف و احساسات به دوش من سنگینی می ­کند و من نمی­ توانم پاسخ آن را بدهم؛ لکن راجع به خاک ایران هیچ­گونه احساسی ندارم؛ زیرا برای من خاک ایران و عراق و کویت یکسان است».[20]

8. خواهان آزادی مردم

جریان جالبی درباره روح مردمی امام به هنگام فوت آیت الله طالقانی اتفاق افتاد. وقتی امام برای مراسم ختم به مسجد اعظم قم آمدند، آن قدر شلوغ شد که کفش امام گم شد و عمامه از سر ایشان افتاد و ما به سختی توانستیم امام را از میان جمعیت بیرون بیاوریم. فردای آن روز که قرار بود امام در همان­جا شرکت کنند، قبلاً تعدادی پاسدار را در مسجد مستقر کردیم که مسجد و محل حضور امام را کنترل کنند و یکی از درب ها بسته شد. پس از اینکه برنامه تمام شد، امام به جای سوار شدن به ماشین به میان مردم رفتند و مردم ایشان را احاطه کردند. در بین راه، امام به مرحوم اشراقی و آقای صانعی فرموده بودند: «چه کسی گفته است جلو مردم را بگیرند و مردم را پشت در نگه دارند؟ این کارها دیگر تکرار نشود».[21]

مشکل بسیار بزرگی روزهای اول در قم از نظر حفاظت و امنیت وجود داشت و آن اینکه امام مانع می­شدند از اینکه پاسداری با اسلحه دنبال ایشان باشد. همیشه می­فرمودند: «من مأمور مسلح نمی ­خواهم»؛ با این­که امام شب­ها به منزل فضلا و شهدا می ­رفتند و احتمال خطر بسیار زیاد بود. مردم قم هم به مجرد اینکه با خبر می­ شدند امام از یک خیابان­ یا کوچه­ عبور می­ کنند، همگی از خانه بیرون ریخته و دور ماشین ایشان جمع می­ شدند. حتی روی سقف ماشین سوار می­ شدند که نه راننده می ­دانست کجا می ­رود و نه امام. در عین حال، امام می­ فرمودند: «کسی دنبال من نیاید. مردم از من محافظت می ­کنند».[22]

در سایه­ سار عترت

1. برابری و عدالت نسبت به مردم

روزی دو زن که یکی از آنان عرب و دیگری از بلاد غیر عرب بود، برای گرفتن سهم خود از بیت­المال نزد امام علی(ع)آمدند. امام(ع)به هر دوی آن ها بهره ­ای مساوی از بیت ­المال داد. در این هنگام، زن عرب نگاهی به سکه ­های خود و زن غیر عرب انداخت و با ناراحتی به امام(ع)عرض کرد: «من زنی از عرب هستم و این زن، عجم است. آیا به هر دوی ما بهره ­ای برابر می­ دهی؟» امام (ع)از این سخن مغرورانه زن ناراحت شد و فرمود: «به خدا قسم که من فرقی بین فرزندان حضرت اسماعیل (اعراب) و فرزندان حضرت اسحاق (عجم) که هر دو فرزندان ابراهیم(ع) بودند، نمی بینم».[23]

2. رعایت حقوق مردم

روزی امام رضا(ع)غلام سیاهی را دید که در بین دیگر کارگران خود مشغول کار است. امام(ع)که او را نمی­ شناخت، نزدیک­تر رفت و او را دید که سخت مشغول کار است. امام(ع)از سرپرست کارگران خود پرسید: «مزد این کارگر را چقدر تعیین کرده اید؟» او عرض کرد: «تعیین مزد برای او لازم نیست و اهمیتی ندارد؛ زیرا ما هر قدر که به او بدهیم، او راضی خواهد شد». امام(ع)به سختی عصبانی شد و حتی با تازیانه ­ای که در دست داشت، به سینه او زد و فریاد زد: «چرا مزد کارگر را تعیین نکرده ­اید و او را به کار فرا خوانده ­اید؟».[24]

3. رفتار بهشتیان

روزی مردی اعرابی رسول خدا(ص) را دید که از محلی عبور می­ کرد و قصد شرکت در غزوه ­ای را داشت. به سرعت نزد ایشان دوید و رکاب مرکب ایشان را گرفت و عرض کرد: «ای رسول خدا! به من رفتاری بیاموز که اگر بدان رفتار نیک عمل کنم، مرا راهی بهشت گرداند». پیامبر اکرم(ص) با لبخندی ملیح بر چهره به او فرمود: «با مردم به گونه ­ای رفتار کن که دوست داری آنان نیز چنین رفتاری با تو داشته باشند و از رفتاری بپرهیز که دوست نداری مردم با تو آن رفتار را داشته باشند. اکنون نیز جلوی شتر مرا رها کن تا حرکت کند».[25]

5. ارزش خدمت به مردم

سالی امام سجاد(ع)جهت زیارت خانه خدا با کاروانی همراه شد. امام(ع)تصمیم گرفت از ابتدا تا انتهای مسافرت به صورت ناشناس با کاروانیان و همسفران خود همراه شود تا بهتر بتواند به آنان خدمت نماید. به همین منظور، کاروانی را انتخاب کرد که همگی افراد آن غریبه بودند و امام(ع)هیچ کدام از آنان را نمی ­شناخت و آنان نیز امام(ع)را نمی­ شناختند. حضرت به آنان پیوست و در ابتدا به آنان فرمود تا خدمتگزاری کاروانیان را به ایشان واگذار کنند. کاروانیان پذیرفتند و به سوی خانه خدا به راه افتادند. در بین راه، فردی با قافله برخورد کرد که امام سجاد(ع)را می­ شناخت. از دور امام(ع)را دید که مشغول خدمت ­رسانی به همسفران خویش است. با تعجب از آنان پرسید: «آیا می­ دانید این فرد که خدمت شما را به جا می ­آورد، کیست؟» گفتند: «ما او را نمی­ شناسیم». مرد گفت: «آری، شما او را نمی­ شناسید و اگر م ی­شناختید، هرگز حاضر نمی­ شدید که او خدمت شما را به جای آورد». آنان با شگفتی پرسیدند: «مگر او کیست؟» پاسخ داد: «او علی بن حسین(ع)است». کاروانیان سخت پریشان و پشیمان شدند و بی­درنگ، خدمت امام(ع)رفتند و از آن حضرت پوزش طلبیدند و دست امام(ع)را بوسیدند و گفتند: «ای فرزند رسول خدا! آیا می­ خواستید با این کار ما را گرفتار عذاب جهنم نمایید. اگر از دست و زبان ما جسارتی نسبت به شما روا می­ شد، آیا هلاک نمی ­شدیم؟ چه چیز شما را بر این کار واداشت؟» امام سجاد(ع)با مهربانی فرمود: «من یک بار با گروهی که مرا می­ شناختند، مسافرت کردم و آنان مدام مرا از انجام هر کاری به دلیل انتسابم به رسول خدا(ص) باز می­ داشتند؛ که مستحق آن نبودم. حال تصمیم گرفتم به گونه ناشناس سفر کنم؛ چرا که این برای من پسندیده ­تر و محبوب­ تر است».[26]

دلبرگ­ های عاشقی

اسلام، دین مردم­داری، تکریم انسان­ها و ارزش نهادن به مقام دیگران است؛ حتی اگر در درجات نازلی قرار داشته باشند؛ چرا که انسان­ها همگی در نزد خداوند برابرند و تنها چیزی که سبب برتری آن ها می­ شود، تقوا است و رنگ و زبان و نژاد و قوم آن ها هیچ یک ملاک برتری و ارزش نمی ­باشد.

امام حسین(ع)نیز در روز عاشورا به یکایک سپاهیان خود ارزش بخشید و بین آن ها تفاوتی قائل نشد؛ حتی بین آن ها و خانواده خود که برترین انسان­ها بودند، تفاوتی نگذاشت. پیام بزرگ عاشورا شخصیت دادن به انسان­ها است. امام(ع)بر بالین همة شهیدان سپاه خود حاضر شد و از آنان تفقد و دلجویی نمود؛ از علی­اکبر(ع)فرزند رشیدش و اباالفضل العباس(ع)برادر باوفایش گرفته تا غلام سیاه پوست خویش «جَون بن حُوَی» که غلامی سیاه و اهل «نوبه» بود.[27] امیر مؤمنان(ع)او را از «فضل بن عباس» به مبلغ 150 دینار خریداری کرده بود و به «ابوذر غفاری» هدیه داده بود. او حتی تا هنگام تبعید ابوذر به «ربذه» نیز او را رها نکرد و با او به ربذه رفت. پس از وفات ابوذر، به خدمت امیر مؤمنان(ع)شرفیاب شد و پس از آن، امام حسن مجتبی(ع)و بعد از شهادت ایشان، در خدمت­گزاری به امام حسین(ع)حاضر شد و در رکاب او به کربلا سفر کرد.[28] در روز عاشورا او از امام حسین(ع)رخصت میدان طلبید؛ اما امام(ع)به او اجازه نداد و به وی فرمود: «من فقط به تو اجازه می­ دهم که از این سرزمین بروی و جان خود را حفظ کنی؛ زیرا تو به همراه ما آمدی تا به ما خدمت کنی و به عافیت و خوشی برسی. پس در گرفتاری ما خود را به بلا مبتلا مساز!».

این سخن امام(ع) طوفانی از غم و اندوه را در دل این غلام برانگیخت و اشک او را بر رخسار آفتاب­ سوخته ­اش جاری نمود. او با بغض سنگینی در گلو از این­که امام(ع) دست رد به سینه ­اش زده بود، عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! آیا سزا است که من در زمان خوشی و نعمت بر سر سفره شما بنشینم؛ ولی در روزگار فتنه و سختی شما را تنها بگذارم؟ درست است که بدن من از نگهداری مرکب ­ها و حشر و نشر با آنان بوی بد می­دهد و نژادم پست و رنگم سیاه است، ولی شما بر من منت بگذار و مرا به آسایش جاودان بهشتی برسان تا بدنم خوشبو، نژادم شریف و رویم سفید باشد. نه هرگز! به خدا قسم که من لحظه ­ای از شما دور نمی­ شوم تا این­که خون سیاه خویش را با خون پاک شما درآمیزم». امام(ع)با دیدن بی­تابی او به وی اجازه داد.

سپس او به میدان شتافت و پس از کشتن 25 نفر به شهادت رسید.[29] هنگامی که بدنش بر زمین افتاد، امام(ع)بالای سر او رفت و با دیدگانی اشکبار عرضه داشت: «خدایا! صورتش را سفید گردان و بدنش را خوشبو ساز و او را با محمد و آل محمد(ص) محشور گردان». امام باقر(ع)فرمود: «روزها پس از شهادت جون، بدن او بوی مشک می­­ داد».[30]

منبع: بر ساحل آفتاب، ص 485-499 


[1]. یونس (10): 60.  [2]. یونس (10): 92.  [3]. بقره (2): 204.  [4]. بقره (2): 207.  [5]. نساء (4): 1.  [6]. فاطر (35): 15.    [7]. بقره (2): 83.  [8]. مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 529.  [9]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 311.  [10]. همان، ص 322.  [11]. شرح چهل حدیث، ص 373.  [12]. برداشت­هایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 110؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین فردوسی پور.  [13]. همان.  [14]. همان، ص 111؛ به نقل از: تیموری.  [15]. همان، ص 112 ـ 113؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی.  [16]. همان، ص 113؛ به نقل از: دکتر حسن عارفی.  [17]. همان؛ به نقل از: خادم، از محافظین بیت امام.  [18]. همان، ص 119 ـ 120؛ به نقل از: مهندس میرحسین موسوی.  [19]. همان، ص 130ـ 131؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین سید محمدباقر حجتی.  [20]. همان، ص 134؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین فردوسی­پور.  [21]. همان، ص 140 ـ 141؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی.  [22]. همان، ص 149؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی.  [23]. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 200.  [24]. بحار الانوار، ج 49، ص 106.  [25]. الکافی، ج 2، ص 146.  [26]. بحار الانوار، ج 46، ص 69.  [27]. تنقیح المقال، ج 1، ص 238.  [28]. همان، ص 239.  [29]. مقتل الحسین، مقرم، ص 252؛ مثیر الاحزان، ص 63.  [30]. بحار الانوار، ج 45، ص 23؛ مقتل الحسین، مقرم، ص 253.  

انتهای پیام /*