درس گفتارهای تفسیر کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل امام خمینی/«6»

از منظر امام خمینی نرسیدن به مقام انسانیت، نشانه جهنمی بودن است/انسان باید معلم به تعلیم اسماء باشد

در منطق امام خمینی قرآن برای قصه گویی و بیان وقایع تاریخی نیامده است. قرآن کتاب انسان سازی است و نظر کردن به آن بدون عمل فایده ای ندارد.

کد : 59552 | تاریخ : 11/08/1394

پرتال امام خمینی: کتاب شریف «شرح حدیث جنود عقل و جهل »، از آثار عرفانی امام است که در آن مباحث عرفان نظری، حکمت متعالیه و اخلاق مطرح شده است. این کتاب اما، بر خلاف «مصباح الهدایة الی الخلافة و الهدایة »، دیگر اثر عرفانی ایشان، یکسره در عرفان نظری نیست؛ بلکه، مباحث عرفان عملی را نیز در بر می گیرد و برای علاقه مندان به سلوک عرفانی بسیار مفید و راه گشاست. مباحث اخلاقی مطرح در این کتاب، به منزله ی پلی است برای رسیدن به معرفت الله، که غایت قصوای سلوک عملی امام خمینی است.
از این رو می توان این کتاب را، بیانگر اخلاق عرفانی امام نیز دانست. فرقِ فارق این کتاب، با سایر کتبی که به بیان مقامات و روش سلوک عرفانی پرداحته اند و توسط صوفیه، به نگارش در آمده اند، مشحون بودن آن، از آیات قرآن کریم و احادیثِ ائمه معصومین است.
«شرحِ حدیث جنود عقل و جهل»، مشتمل بر شش مقاله است که بلند ترین مقالات آن، مقاله ی ششم است. این مقاله، مبتنی بر بیست و پنج مقصد و هر مقصد مشتمل بر چند فصل است.
متن زیر، گزارشی است از درس گفتارهای سرکار خانم دکتر فاطمه طباطبایی، رییس انجمن عرفان اسلامی و مدیر گروه عرفان پژوهشکده ی امام خمینی و انقلاب اسلامی در تفسیر این اثر عرفانی امام خمینی.
او که خود مخاطب برخی از مهمترین متون و نامه های عرفانی امام خمینی است، و به عنوان عروس امام خمینی از اعضای بیت امام و همواره مورد محبت و توجه آن عارف بزرگ و  درس آموخته مکتب عرفانی او بوده است؛ مدت مدیدی است که کلاس هایی در تفسیر این اثر استاد بزرگ خویش در دفتر انجمن علمی عرفان اسلامی، آغاز کرده است. متاسفانه پرتال امام خمینی، تاکنون، به جلسات قبلی این دروس دسترسی نیافته و به ناچار، از میانه کتاب به انتشار این دروس اقدام می کند.
در پی،گزارش درس گفتار دکتر طباطبایی در تفسیر مقاله ششم، مقصد چهارده، فصل چهارم کتاب که از صفحه 288 کتاب آغاز می شود  را تقدیم خوانندگان گرامی می کنیم. پرتال امام خمینی امید دارد به طور مستمر بتواند این دروس را به شیفتگان مباحث عرفانی تقدیم بدارد.

«موعظت برای اصلاح نفس» عنوانی است که امام خمینی برای فصل چهارم انتخاب کرده است. در آغاز این نشست دکتر طباطبایی نخست به ادبیات و ارتباط عاطفی مولف با مخاطب خود اشاره می کند. او در اینجا تعبیر صمیمانه «هان! ای عزیز» امام خمینی را که او برای مخاطب قرار دادن خواننده اش در این بحث بکار می گیرد را مورد نظر دارد.
دکتر طباطبایی در ادامه توضیح می دهد که چگونه امام خمینی ناآرامی انسان را در مسیر اصلاح نفس نشانه پراهمیتی برای سنجش باورهای او می داند و چگونه او با استدلال هایی ساده نشان می دهد که «دغدغه نداشتن انسان برای اصلاح نفس» همانا؛ باور نداشتن و به تعبیری لطیف تر و گویاتر «کوری باطن» اوست.
واکنشی که گزاره «بچه ات در حال غرق شدن است» در وجود آدمی بر می انگیزد؛ و مقایسه آن با برانگیختگی و دغدغه های انسان نسبت به خبر از محاسبه آخرت؛ استدلالی است که امام خمینی برای ارزیابی باور خویشتن به دست می دهد.
امام خمینی در این جا در واقع شاخصی ساده برای تشخیص و ارزبابی مفهوم کوری باطن انسان ارائه می دهد و توضیح می دهد؛ چگونه ناآرامی ای که تلقی «حسبنا کتاب الله» به انسان مومن می بخشد؛ او را ناگزیر از اصلاح نفس خود می کند.
دکتر طباطبایی این نکته را مورد توجه قرار می دهد که از منظر امام خمینی هم برهان و هم شهود؛ هم عقل و  هم نقل، می تواند انسان را به این باور و ناآرامیِ پیامد آن برساند. ناآرامی ای که تنها در اصلاح نفس، به آرامش می رسد.
او در ادامه توضیح می دهد که امام خمینی «کوری باطن» را ناشی از چه دلایلی می داند و این که از منظر او، راه حل کوری چشم باطن چیست؟
او تعریف امام خمینی را برای سه قوه شهوت، غضب و وهم یادآور می شود و با اشاره به این که در تعاریف ارائه شده؛ ما با نیروی غضب آن چه را که مضر است از خود دور می نماییم و با قوه ی شهوت، آن چه را که مفید است جذب می نماییم؛ متذکر می شود؛ حالا اگر این قوا در این جهت عمل ننموده و در فکر امور دیگری باشند و به امور نادرست اشتغال یابند، همین امر سبب «کوری چشم باطن» انسان خواهد گشت.

او توضیح می دهد که چگونه قوایی که باید بینش انسان را قوی کند و او را نسبت به بدی ها و خوبی ها حساس کند و آن ها را دفع وجذب کند، موجب کوری  چشم باطن می شود و عکس العمل او را معکوس می کند.

دکتر طباطبایی سپس با اشاره با سه مفهوم عبادت، عبودیت و عبودت. متذکر می شود؛ این تقسیم بندی، نشان می دهد حتی پس از رسیدن به مرحله ی عابد بودن، مراحل دیگری در خود عبادت مطرح می گردد.

از منظر طباطبایی هنگامی که فردی لیاقت عبادت نمی یابد، در واقع هدف خلقت در مورد وی محقق نمی شود و شخص در جایگاهی که خداوند برای او مقرر کرده بود، قرار نمی گیرد. چنین فردی با تعاریفی که از انسان بیان می‌گردد، مطابقت ندارد و همچون چهارپایان عمل می کند. حتی می توان گفت از چهارپایان نیز پست تر شده است؛ چراکه به هدف وجودی خود نائل نگشته است.
او سپس با اشاره به منطق کلی حاکم بر کتاب یادآور می شود که در اثر حکومت نفس، عقل در انسان، کم رنگ می شود و جنود شیطان بر وجود او حاکم می گردد  عقل، احکام خود را از وحی دریافت می کند و نفس  از شیطان، بنابراین چنین فردی به جای اتصال به وحی، به شیطان متصل می شود.

او با تأکید بر این که اگر انسان استعداد خود را آگاهانه در جهت عبودیت شکوفا نکند، کر و کور بوده و از پشت پردة حقایق بی خبر خواهد ماند؛ یادآور می شود: انسان هنگامی که عبد نباشد، با پروردگار خود سنخیتی نخواهد داشت.
او متذکر می شود: انسان هنگامی خلیفةالله و جاویدان خواهد گشت که با پروردگار خود سنخیت داشته باشد؛ چراکه برای خلیفه ی خداوند شدن نزدیکی و هم صفت شدن با پروردگار امری اجتناب ناپذیر و الزامی است. انسان هنگامی که با پروردگار خود هم صفت می گردد، می تواند ادعای انسانیت کرده و خود را در آستانه ی بهشت موعود فرض نماید.
او سپس تعبیر الست بربکم؟ (آیا من پروردگار شما نیستم؟) را زیباترین موسیقی خلقت می داند که پیوسته جاری است.

مدیرگروه عرفان پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی در ادامه به سخن خواجه عبدالله انصاری درباره ی آیه ی " الست بربکم " اشاره می کند که می‌گوید هنگامی که خداوند فرمود الست بربکم، نفرمود که آیا شما بنده ی من هستید در حالی که بیان جمله بدین شکل نیز امکان‌پذیر بود و در ظاهر، معنای یکسانی داشت. لکن خداوند این گونه سؤال را مطرح کرد که آیا من رب شما نیستم؟
او ادامه می دهد: آیه ی الست، آموزنده ی شیوه ی گفتگو، شیوه ی تعلیم و شیوه ی مراوده است که باید از حضرت حق آموخت. ما نیز باید این درس اخلاقی را از پروردگار خود که اولین معلم عالم است "و علم آدم الاسماء" بیاموزیم.
دکتر طباطبایی سپس به این نکته پراهمیت اشاره می کند که برای فهم علامات جهنمی بودن طبق فرمایشات حضرت امام، به دل های خود نظر کرده و توجه نماییم که آیا این دل در جهت هدف خلقت آن که تفقه و تدبر در آیات الهی است، به کار گرفته شده است یا خیر؟
او سپس به این نکته اشاره می کند که در منطق امام خمینی قرآن برای قصه گویی و بیان وقایع تاریخی نیامده است. قرآن کتاب انسان سازی است و نظر کردن به آن بدون عمل  فایده ای ندارد. همان طور نگاه کردن به نسخه ی پزشک  یا از روی آن نوشتن، مرض درمان نمی شود.
مخاطب نامه های عرفانی امام خمینی در ادامه تفسیر خود از کتاب جنود عقل و جهل می گوید: اگرچه داشتن زندگی اخروی نیکو از زندگی نیک و درست در دنیا آغاز می گردد؛ اما قرآن برای بهبود وضعیت مالی و برخورداری از سایر مواهب دنیوی انسان نازل نشده و آنچه که که در بین بسیاری از ما رایج بوده و اشتباه است، این است که راه تشویق فرزندان خود به قرائت قرآن و یا سایر عبادات را در دادن وعده های دنیوی می دانیم. این تنزل قرآن و تأمین لذات و شهوات از قرآن چه شهوات دنیوی و چه اخروی، نشان دهنده ی آن است که انسان از حیوانیت خود خارج نگشته است.
او سپس این منطق کتاب امام خمینی را مورد تأکید قرار می دهد که انسان باید در هر سه قوا اعتدال پیشه کرده و متعادل باشد و اگر در یکی ازاین سه قوا -شهویه(بهیمه) وغضبیه(سبعی)و واهمه(شیطانیه)- رشد کرد از سایر بهائم و سباع و شیاطین جلو می افتد؛ چراکه انسان برخلاف حیوان در همه چیز نامحدود بوده و حد یقف ندارد.
مدیرگروه عرفان پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی سپس با طرح این پرسش که مقصود از لذات اخروی چه می تواند باشد؟ متذکر می شود که کسی که عملی را به نیت مثلا کسب بهشت انجام می دهد، به دنبال لذت در جهان باقی است. انسان به عنوان یک انسان باید هدف خود را از انجام عبادات قرب حضرت حق قرار دهد.

دکتر طباطبایی تأکید می کند: بهشت شأنی از شئون و مرتبه ای از مراتب محسوب می شود. و نظر کردن به آن به تنهایی به معنای آن است که از هدف عالی بازمانده ایم. امام شعری در این زمینه دارند که می فرمایند:  این عبادت ها که ما کردیم خوبش کاسبی است

او با اشاره به این گزاره امام خمنی که " به حسب بعضی مراتب داخل آیه ی شریفه است که می فرماید: (اولئک کالانعام)."[14] می گوید: افرادی که به دنبال لذات می باشند بدان دلیل که ناآگاه بوده و به عبودیت خود پشت می نمایند، همچون چهارپایانند. این افراد قدمی برای عبد گشتن برنداشته و هرگز عابد نیز نشده اند. یکی از معانی که برای عبد شدن برشمرده می شود، آیینه شدن است. بدین مفهوم که انسان باید خود را به اندازه ای صفا دهد و لایه های وجودی خود را پاک نماید که همچون آیینه ی صیقل یافته، حق را نشان دهد. و بدین ترتیب از من و انانیت خود خارج گشته و "من" نبیند و "من"نگوید و در نتیجه آیینه ی وجود او تجلی گاه پروردگار گردد. چنان که پیغمبر اکرم فرموده اند: "من رأنی فقد رأی الحق".

دکتر طباطبایی ادامه می دهد: امام در این جا می فرمایند: انسانی که تمام زحمات و رنج ها و اهداف  انبیاء و اولیاء و آیات قرآن  و احادیث و علوم مختلف را وسیله ای برای تأمین شهوات خود می داند، همچون حیوانی است که  تصور می کند انسان است.
بنابراین انسانی که از میان امور انسانی تنها این دو وجه را در نظر گرفته و تمام همّ و غم خود را بر آن می گذارد، باید در انسان بودن خود تجدید نظر نماید. امام در رابطه با موضوعی که این جا مطرح می کنند، می فرمایند انسان باید معلم به تعلیم اسماء باشد.

طباطبایی در پایان این درس گفتار خود، با ارائه سروده ای عرفانی از امام خمینی به محتوای واحد کتاب چهل حدیث در ایام جوانی و سروده های عرفانی 80 سالگی اشاره می کند و می گوید: این نکته بیانگر آن است که آنچه آموخته اند را به قلب خود داده و این مطالب جزء شاکله ی ایشان گشته است.

در ادامه متن کامل این درس گفتار از محضر خوانندگان گرامی می گذرد.

پیوند شرع و عقل و عرفان

در این جلسه مقصد چهاردهم از کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل را ادامه می‌دهیم. در جلسات گذشته بیان شد که موضوع اصلی این بخش راجع به عفت و ضد آن هتک است و دارای فصول مختلفی می باشد. فصل چهارم تحت عنوان «موعظت برای اصلاح نفس»است. امام خمینی با استفاده از ادات تنبیه و به کاربردن واژه عزیز با خواننده خود ارتباط عاطفی برقرار می کنند و می نویسند:

"هان ای عزیز! اگر انسان این مطالبی را که به موازین برهانیه پیش اهلش [فلاسفه ای که با برهان و استدلال سرو کار دارند] ثابت وبه نورکشف وشهود نزد اصحاب معرفت مشهود است و مطابق اشارات بلکه صراحات کتاب الهی و احادیث شریفه وارده از اهل بیت وحی و تنزیل است احتمال نیز دهد، باید آرام نگیرد تا نفس را اصلاح کند."[1]

 مطالبی که گفته شد از وجه های مختلف تأیید و اثبات شده، به طور مثال فلاسفه آن را  با برهان عقلی ثابت کرده اند، عرفا با کشف و شهود تایید کردند و آیات قرآن و روایات اهل بیت چه به صراحت  و چه به اشاره، درباره صحت آن سخن گفته اند.
پس هم  با برهان عقلی و هم  باکشف و شهود و هم با براهین نقلی این مطالب تأیید می شود. بنابراین  اگر  در زمره کسانی هستی  که با برهان عقلی مطلبی را می پذیری  و یا اگر  اهل نقل هستی  ومی گویی "حسبنا کتاب الله "و فقط قرآن را به عنوان مرجع صحیح می دانی، همان گونه که امروزه نیز این تفکر وجود دارد و یا نیز اگر به روایات و احادیث معتقد هستی، این مطالب ذکر شده مورد تأیید بوده و خللی بر صحت آن وارد نمی باشد. کلامی است که پایگاهش محکم است. پس در چنین شرایطی،  انسان نمی تواند آرام باشد و به فکر اصلاح نفس خود بر نیاید و از کدورت ها خودرا پاک و پیراسته نگرداند و آرامش  او در پی اصلاح نفس حاصل می شود. در ادامه می فرمایند:

"مصیبت در آن است که جمیع آیات باهرۀ کتب آسمانی و تمام احادیث شریفه اهل بیت عصمت، از انبیاء عظام و اولیاء کرام، و تمام براهین اصحاب حکمت و فلسفه و مشاهدات ارباب ریاضت و شهود، در قلوب قاسیه و دلهای سخت ما ایجاد احتمال نکرده و عمل ما مثل اشخاصی است که یقین حتمی به کذب همه نعوذ بالله- داریم."[2]

یعنی نه تنها آن ها را باور نکرده ایم حتی احتمال به درستی آن هم نداده ایم. و رفتار ما مانند کسی است که اطمینان و یقین دارد که این مطالب باطل و دروغ می باشد. چرا از خبر یک فرد غیر موثق در باره وقوع حادثه ای به فکر می افتیم و در پی رفع آن بر می آییم و آن را عاقلانه می دانیم اما در برابر چنین خبرهای مهم از افراد موثق بی تفاوت می گذریم؟

"عزیزا! اگر به هریک از ما یک طفل ده ساله ای اطلاع دهد که خانه ات آتش گرفت یا پسرت در آب افتاد و الآن غرق می شود، آیا اگر اشتغال به هر کار مهمی داشته باشیم، دست از آن برداشته در تعقیب این اخبار هولناک سراسیمه می دویم یا آن که با اطمینان نفس نشسته اعتنا نمی کنیم؟"[3]

امام در این جا ما را به این نکته توجه می دهند که اگربه ما بگویند بچه ات در حال غرق شدن است، آیا عکس العمل ما چنین است که می گوییم معلوم نیست این خبر راست باشد، و در صدق راوی شک و شبهه می کنیم؟ حتی اگرمطمئن باشیم که دروغ است، یا احتمال بسیار ضعیف بدهیم که واقعیت دارد بر می خیزیم و وارد عمل می شویم.

"اکنون چه شده است، تمام آیات و اخبار برهان و عیان[شهود اهل مشاهده همان هایی که به عیان حقیقت را می بینند] به قدر خبر یک بچه ی ده ساله در ما تأثیر نکرده. اگر تأثیر کرده بود، راحتی را از ما سلب نموده بود. آیا این کوری باطن و عمای قلب را باید به چه نحو معالجه کرد؟"[4]

بنابراین باید متوجه این حقیقت باشیم که این نافهمی ما  ناشی از مشکلی است که در ما وجود دارد، نقصی داریم که  از آن بی خبریم. تا از وجود این مشکل آگاه نگردیم، نمی توانیم درصدد علاج آن برآییم. بنابراین باید این مشکل را شناسایی کنیم، منشاء این کوری باطن را بشناسیم، تا بتوانیم آن را معالجه کنیم.

چگونه کوری چشم باطن را بینا کنیم؟

"آیا راهی برای علاج این احتجاب و ظلمت هست؟"[5]

حال این سؤال مطرح می شود که آیا راه نجاتی وجود دارد؟ چگونه می توان برای سلامت نفس قدمی برداشت و از کوری باطن نجات پیدا کرد؟ آیا کسی که به محتوای سخنان آسمانی قران اعتماد و باور ندارد مومن است؟

"آیا کسی که به مقدار خبر یک طفل نابالغ، خبر انبیاء و کتب آسمانی را نشمرده، باید او را مؤمن دانست و خواص ایمان را برای او ثابت کرد؟"[6]

در این جا امام با این سؤال خواننده را متنبه می کنند که آیا می توان فردی را که به صحت این مطالب به انداره ی سخنان یک کودک نابالغ اهمیت نمی دهد، مؤمن دانست؟ وآیا می توان خواص ایمان را برای او ثابت کرد؟ یعنی با داشتن چنین نقصی نمی توانیم خودرا در زمره ی مؤمنان قرار دهیم .

"اگر آن چه را که مذکور شد با مراجعه به احوال خود درست یافتی بدان که دود شهوت و غضب چشم باطن ما را کور کرده و مجاری ادراک ما را بسته، و تصرف شیطان و نفس گوش ما را از شنیدن حق و آیات الهیه کر نموده، با چشم بسته و گوش کر نتوان حقایق را دریافت کرد."[7]

حالا وجدان خود را قاضی کرده و درباره ی خود قضاوت نمایید که آیا این گونه هستید یا نه؟
اگر از سلامت نفس برخوردار بوده و فردی مؤمن باشید، قدم بر مسیر صعود و انسانیت گذاشته و آن را طی خواهید نمود و در صورت عدم سلامت نفس و وجود نقص در ایمان، باید به فکرعلاج خود بر آییم و بدانیم کسی نمی تواند برای درمان فرد دیگری کاری انجام دهد و هرکس خود باید درصدد درمان خود برآید. پس خودمان باید به احوالمان و باورها و اعتقاداتمان  مراجعه کنیم.
نکته مهم در ادامه ی این پاراگراف این است که ببینیم این  عدم انفعال و بی تفاوتی نسبت به کلمات بزرگان و براهین عقلی از چه نشأت می گیرد؟ طبق فرمایش امام آن چیزی که موجب این بی حسی و بی اعتقادی می باشد، اثر شهوت و غضب است که چشم باطن انسان را کور می کند.
همان گونه که در گذشته بیان شد انسان دارای سه قوه است: قوه ی شهوت، قوه ی غضب و قوه ی وهم. این قوا (شهوت و غضب) نعمتی از نعمت های خداوند و وسیله ی کمال بشری است؛ بدین معنا که ما با نیروی غضب آن چه را که مضر است از خود دور می نماییم و با قوه ی شهوت، آن چه را که مفید است جذب می نماییم.
حالا اگر این قوا در این جهت عمل ننموده و در فکر امور دیگری باشند و به امور نادرست اشتغال یابند، همین امر سبب کوری چشم باطن انسان خواهد گشت. قوایی که باید بینش انسان را قوی کند و او را نسبت به بدی ها و خوبی ها حساس نماید و آن ها را دفع و جذب می کرد، اکنون موجب کوری چشم باطن  شده و عکس العمل او را معکوس نموده و سبب دفع خوبی و جذب بدی شده.

عملکرد نادرست شهوت و عضب و پیامدهای آن

همه ی آن ابزاری که انسان به وسیله  آن ها  درک می کند در اثر عملکرد غلط دو قوه ی غضب و شهوت دچار اختلال  می شود و درست عمل نمی نماید. شیطان و نفس اماره در وجود انسان فرمانروا می شود. نفس انسان  دارای مراتبی از دانی تا عالی است که  باید آن را  هدایت نمود تا از مرتبه ی پایین که لوامه و اماره است، عبور کند و به نفس مطمئنه که بالاترین مرتبۀ نفس  است نائل شود. شیطان و نفس اماره، نفس را از ورود به  این  مرتبه عالی باز می دارند.
بنابر آن چه گفته شد در اثر حکومت نفس، عقل در انسان، کم رنگ می شود و جنود شیطان بر وجود او حاکم می گردد  عقل، احکام خود را از وحی دریافت می کند و نفس  از شیطان، بنابراین چنین فردی به جای اتصال به وحی، به شیطان متصل می شود. در چنین شرایطی  بی حسی  وبی تفاوتی و کوری و کری نسبت به کلام وحی در انسان ایجاد می شود.

"چنانچه خدای تعالی در سوره ی مبارکه اعراف در آیه 179، در بیان احوال بعضی از ما می فرماید: ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون."[8]

امام پس از ترسیم موقعیت انسان و این که اگر از نیروهایی که خداوند به او ارزانی داشته است به درستی استفاده نکند، در چه جایگاهی قرار می گیرد، به بیان آیه قرآن پرداخته که می فرماید: عده ای را از جن و انس اهل جهنم آفریدیم و این به این دلیل است که آن ها صاحب قلب هایی هستند که با آن تفقه نکرده و حقیقت را درنمی یابند و نیز صاحب چشمانی هستند که با آن نمی توانند ببینند و همچنین گوش هایی دارند که با آن نمی شنوند.
افرادی که چنین هستند به گفته ی خداوند همچون انعام(چهارپایان) بلکه از آن نیز کمتر می باشند. طبق تفاسیر، منظور از صاحبان "قلوب لا یفقهون بها" کسانی هستند که آگاهانه از عبودیت خداوند روی برگردانده اند و به جای آن که  عبد خداوند بودن را برگزینند، آگاهانه تخلف می‌کنند. ریشه ی این انحرافات،غفلت است. آن چه که در مورد این افراد صادق است، این است که اینان فهم و شعور دارند، اگر نداشتند که تکلیفی بر آن ها نبود. بنابراین غفلت این افراد از فهم کلام حق بوده که آن ها هیچ حسی نسبت به کلام حق ندارند  و نقص و مرض قلبی خودرا درنیافتند و از آن چه که برای آن آفریده شده اند و مسیری که باید طی نمایند نیز غفلت نمودند. این غفلت، مهر زدن بر قلب آنان  و عدم درک حقیقت است. برچشمان این افراد پرده ای کشیده می شود که دیگر قادر به دیدن نمی باشند. این نتیجه ی عمل خود آنان است. چه گفته شود من پشت کرده ام و نمی بینم و چه بگوییم پرده ای بر چشمان ما انداخته شده که قادر به دیدن نیستیم، دو تعبیر از یک حقیقت می باشد که آن عدم رؤیت است.
برای روشن تر شدن موضوع باید گفته شود که قانون خداوند بر این است که اگر شخصی چشمان خود را ببندد، دیگر نخواهد توانست چیزی را ببیند؛ ما این حقیقت را به دو شیوه می توانیم بیان کنیم که چون چشمان خود را بسته ایم، دیگر قادر به دیدن نیستیم و یا بگوییم که چون خداوند قانون الهی را بر این وضع نموده است که اگر شخصی چشمان خود را ببندد، نمی تواند ببیند، بنابراین خداوند چشمان ما را بر حقیقت بسته است. گفته شده افرادی که آگاهانه چنین عمل می کنند، لیاقت دیدن و شنیدن و فهمیدن و سایر مواهب انسانی حتی انسان بودن را نداشته لذا خداوند انسان بودن را از آنان سلب می نماید.

تقلیل یافتن جایگاه معنوی انسانی که عبادت نمی کند؛ به جایگاه حیوانات

طبق آیات قرآن  "ما خلقت جن و الانس الا لیعبدون"، خداوند انسان را برای عبادت خلق نموده است. هنگامی که فردی لیاقت عبادت را ندارد، بنابراین هدف خلقت در مورد وی محقق نشده است و شخص در جایگاهی که خداوند برای او مقرر کرده بود، قرار نگرفته است. چنین فردی با تعاریفی که از انسان بیان می‌گردد، مطابقت نداشته و لذا انسان نبوده و همچون چهارپایان عمل نموده است. حتی می توان گفت از چهارپایان نیز پست تر گشته است؛ چراکه به هدف وجودی خود نائل نگشته است. از چهارپایان به قدر ظرفیت وجودیشان باید انتظار عمل داشت و آن ها هم به اندازه ی ظرفیت وجودی خویش عمل می نمایند. برای مثال به چهارپایان، عقلی داده نشده است تا عبادتی راکه از انسان انتظار می رود،انجام دهد. لکن  انسان به اندازه ای که به وی ظرفیت عطا شده است عمل نمی نماید. به همین دلیل در روز قیامت که به آن یوم الحسرت نیز گفته شده، انسان دچار حسرت می شود ولی حیوان چنین نیست.

سه مرحله عبادت

همان طور که در گذشته بیان شد، برای عبادت سه مرحله وجود دارد که عبارتند از: عبادت، عبودیت و عبودت. و این نشان می دهد حتی پس از رسیدن به مرحله ی عابد بودن، مراحل دیگری در خود عبادت مطرح می گردد.
بنابرآن چه گفته شد اگر انسان استعداد خود را آگاهانه در جهت عبودیت شکوفا نکند و توجهی به کلام حق  اعم از قرآن و روایات و حتی برهان فلاسفه نداشته باشد، کر و کور بوده و تنها قادر خواهد بود ظاهر امور را درک کند و از پشت پردة حقایق بی خبر خواهد ماند. انسان هنگامی که عبد نباشد، با پروردگار خود سنخیتی نخواهد داشت و انسان هنگامی خلیفةالله و جاویدان خواهد گشت که با پروردگار خود سنخیت داشته باشد؛ چراکه برای خلیفه ی خداوند شدن نزدیکی و هم صفت شدن با پروردگار امری اجتناب ناپذیر و الزامی است. انسان هنگامی که با پروردگار خود هم صفت می گردد، می تواند ادعای انسانیت کرده و خود را در آستانه ی بهشت موعود فرض نماید.

زیباترین موسیقی چیست؟

در آیه ای از قرآن آمده است که پروردگار از بندگان خویش می پرسد: الست بربکم؟ و آن ها نیز در جواب می گویند: بلی.
از بزرگی نقل است زیباترین موسیقی خلقت که پیوسته جاری است، همین گفتگو است و این بدان معناست که خداوند در هر لحظه می فرمایند آیا من رب تو نیستم؟ و ما نیز در جواب می گوییم: بلی و این امر  لحظه ای قطع نمی گردد. و اگر گوش شنوایی برای شنیدن آن وجود داشته باشد، بر این امر واقف است که جهان فطرت و خلقت و آفرینش پیوسته در حال این مکالمه با پروردگار خویش است.
خواجه عبدالله انصاری نیز به نکته ی زیبایی درباره ی آیه ی " الست بربکم " اشاره می کند. وی می‌گوید هنگامی که خداوند فرمود الست بربکم، نفرمود که آیا شما بنده ی من هستید در حالی که بیان جمله بدین شکل نیز امکان‌پذیر بود و در ظاهر، معنای یکسانی داشت. لکن خداوند این گونه سؤال را مطرح کرد که آیا من رب شما نیستم؟  لطافت این کلام در کجاست؟ به گفته ی خواجه، خداوند با بیان جمله ای بدین شکل، پیوستگی خود را با بنده اش در خدایی خود قرار داده است. یعنی میان بنده و خداوند پیوستگی هست  که خداوند آن را به خود منتسب کرده و می فرماید این پیوستگی به خدایی خودم مربوط می شود. و اگر خداوند این پیوستگی را به بندگی بنده مربوط می کرد، نتیجه این می‌شد که  اگر بنده، بندگی نکند، این پیوستگی قطع می‌‌‌‌‌شود. لکن خداوند لحظه ای از ربوبیت خود خارج نمی گردد لذا این پیوستگی نیز دائمی خواهد بود.

نکته هایی از آیه الست

بنابراین خداوند با طرح این سؤال به بندگان خود می فهماند که اگر در بندگی تو خللی ایجاد شود، در خدایی من و پیوستگی و رابطه ی من با تو هیچ خللی ایجاد نخواهد گشت. همچنین خواجه نکته ی دیگری را بیان می کند و می گوید: چرا خداوند سؤال را اینگونه مطرح نکرد که من کیستم؟ علت آن است که خداوند نمی خواست که بنده در جواب این سؤال در تحیر و سرگردانی قرار گیرد. همچنین خداوند اینگونه سؤال نکرد که تو کیستی که بنده در پاسخ گرفتار عُجب و یا یأس نگردد؛ چراکه در جواب این سؤال یا باید ضعف های خود را می دید  و خود را به عنوان موجودی ضعیف معرفی می نمود که با یأس وی همراه بود و یا به الطاف بی شمار خداوند به خود اشاره کرده که در آن صورت دچار عُجب می گردید. کار زیبای دیگری که خداوند در این جا اعمال نموده، این بوده که با القاء و تلقین خود پاسخ سؤال را به بنده آموخته است. خواجه در این جا می گوید که این نهایت لطف و بزرگواری و بنده نوازی خداوند با بنده اش می باشد. ما نیز باید این درس اخلاقی را از پروردگار خود که اولین معلم عالم است "و علم آدم الاسماء" بیاموزیم و از دیگران سؤالاتی نپرسیم که آن ها را شرمگین و شرمنده و یا حتی وادار به دروغ نماییم. آیه ی الست، آموزنده ی شیوه ی گفتگو، شیوه ی تعلیم و شیوه ی مراوده است که باید از حضرت حق آموخت.

نشانه های اهل جهنم از نظر امام خمینی(س)

امام در ادامه، علامات اهل جهنم بودن را بیان کرده و می فرمایند:

"علامت جهنمی بودن آن است که دلی را که برای تفقه و تدبر در آیات کریمه ی صحف تکوین و تدوین خلق فرموده و چشم و گوشی را که برای بصیرت و شنوایی حقایق الهیه مرحمت فرموده، در آن ها صرف نشود و از افق حیوانیت تجاوز ننماید و به مقام انسانیت لااقل که مقام تدبیرات عقلیه است، نرسد."[9]

از علامات جهنمی بودن طبق فرمایشات حضرت امام، آن است که به دل های خود نظر کرده و توجه نماییم که آیا این دل در جهت هدف خلقت آن که تفقه و تدبر در آیات الهی است، به کار گرفته شده است یا خیر؟ و یا با دیدن جهان آفرینش و گذر فصل ها که آیات مصور حقند، فکرمی نماید؟ به طور مثال، گیاه شناسان و سایر کارشناسان در علوم مختلف، زمان بسیاری را به تمرکز بر روی موضوعات مختلف می پردازند و علم خود را گسترش می دهند. اما چرا کسی تفقه نمی کند که آیا ویژگی  اهل جهنم را دارد یا نه؟ باید گفته شود چنین انسانی از حقیقت دور است. و نیز طبق این فرمایش امام، گوش انسان تنها برای شنیدن صداهای روزمره و آن چه که در شهادت و مربوط به حس آن است، نبوده بلکه این اولین کاری است که گوش انسان انجام می دهد و بعد از آن باید شنوای صداهای پشت پرده باشد. در واقع صداهای حقایق الهیه را بشنود.

سخن عطار نیشابوری

چنانکه در داستان مرغان عطار آمده است که هنگامی که خروسی آواز می کند، برخی تنها صدا می شنوند؛ غافل از این که خروس مشغول شکر پروردگار است و می گوید والحمد لک الشکر. هنگامی که دل برای تفقه و چشم و گوش برای بصیرت و شنیدن حقایق الهیه به کار گرفته نشود، انسان همچون حیوان می گردد و تنها قادر به انجام کارهایی می باشد که از حیوانات نیز برمی آید و قادر به تعقل نیز نمی باشد.

"چنین انسانی به حقیقت حیوان–گرچه به صورت دنیاوی ملکی انسان می نماید-؛ بلکه گمراه تر از سایر حیوانات است."[10]

 چنین انسانی تنها در صورت ظاهر انسان بوده لکن در حقیقت حیوان بلکه گمراه تر از آن می باشد.

"به وجوهی که یکی از آن ها این است: انسان اگر از طریق مستقیم منحرف شد، در هر بابی از ابواب بهیمیت و سبعیت و شیطنت از سایر بهائم و سباع و شیاطین جلو می افتد، زیرا که از برای قوای او سمت اطلاق است و دیگر موجودات محدود و مقیدند، شهوت بهیمی او آخر ندارد، آتش غضب او عالم سوز است، شیطنت و روباه بازی او اهل عالم را بدبخت و بیچاره می کند."[11]

گفته شد انسان باید در هر سه قوا اعتدال پیشه کرده و متعادل باشد لکن اگر از مسیر مستقیم، که مسیر اعتدال می باشد منحرف گردد و در یکی ازاین سه قوا -شهویه(بهیمه) وغضبیه(سبعی)و واهمه(شیطانیه)- رشد کرد از سایر بهائم و سباع و شیاطین جلو می افتد؛ چراکه انسان برخلاف حیوان در همه چیز نامحدود بوده و حد یقف ندارد. حیوانات چنین نیستند؛ برای مثال شیر این گونه است که بعد از آن که غذای خود را می خورد و سیر می گردد، دیگر به چیزی کاری نداشته و اقدام به شکار نمی نماید. لکن انسان این گونه است که پس از آن که سیر شد تازه اقدام به جمع آوری برای آینده می نماید و البته این موضوع برخاسته از ویژگی کمال جویی او می باشد که اگر آن را در زمینه ی مثبت به کار گیرد برای او یک ویژگی نیک تلقی گشته و در غیر این صورت یعنی به کارگیری آن در زمینه ی حرص و طمع دنیا، به عنوان یک ویژگی منفی شناخته می شود.

"عزیزا! این آیات الهیه و تعالیم ربانیه برای بیدار کردن ما بیچاره های خواب و هشیار نمودن ما سرمستان غافل آمده. این قصص قرآنیه که حاصل معارف تمام انبیاء و خلاصه ی سیر و رشد  همه ی اولیاء و بیان درد و درمان هر عیب و مرض نفسانی و نور هدایت طریق الهی و انسانی است، برای قصه گفتن و تاریخ عالم نیامده. مقصود از آن ها با آن همه تشریفات در تنزیل و نزول، بیان تاریخ گذشتگان نیست برای صرف اطلاع و تاریخ دانی. مقصود خدا را از مقصد مسعودی[تاریخ دان قرن4] و طبری[تاریخ دان قرن 3و4] و امثال آن ها تمیز بده و به نظر تاریخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شریف نظر مکن که این صورت، خود حجابی است بس ضخیم."[12]

امام دراین جا می فرمایند که آیات قرآن با آن همه مراتب نزول که گاهی تدرج و گاهی تدریج و گاهی تنزل و... داشته است، برای قصه گویی و بیان وقایع تاریخی نیامده است و باید میان قرآن و کتب تاریخی تاریخ دانانی همچون مسعودی و طبری تفاوت قائل شد. همچنین نباید همانند برخی که درگیر فصاحت و بلاغت آن گشته اند، گمان نمود منظور از آیات، بیان فصاحت و بلاغت می باشد. اگرچه که هریک از این موضوعات علمی از علوم بوده و جای تفحص و بررسی دارد لکن مقصود اصلی آیات و آنچه که باید از آن دریافت گردد تا بدان عمل شود، چیز دیگری است. قرآن کتاب انسان سازی است و نظر کردن به آن بدون عمل  فایده ای ندارد. همان طور نگاه کردن به نسخه ی پزشک  یا از روی آن نوشتن، مرض درمان نمی شود. آیات قرآن را نیز باید به دقت مطالعه نموده و پس از غور کردن در آن به کار گرفت و بدان ها عامل گشت تا اثرات بهبودی در تو رؤیت گردد.

"قرآن کتاب رشد معنوی و تعالیم الهیه مربوط به مقاصد اهل دنیا نیست. تمام مقاصد دنیاوی، مقاصد حیوانی است و انسان در تعقیب هر مقصدی که به دنیا نتیجه اش برگردد، برود، از افق حیوانی خارج نشده، بلکه مادامی که در بند مقاصد شهوات و لذات -چه دنیاوی و چه اخروی-در افق حیوانیت است"[13]

همچنین امام می فرمایند: قرآن برای بهبود وضعیت مادی دنیا نیامده. اگرچه داشتن زندگی اخروی نیکو از زندگی نیک و درست در دنیا آغاز می گردد؛ اما قرآن برای بهبود وضعیت مالی و برخورداری از سایر مواهب دنیوی انسان نازل نگشته است. چیزی که در بین بسیاری از ما رایج بوده و اشتباه می باشد، آن است که راه تشویق فرزندان خود به قرائت قرآن و یا سایر عبادات را در دادن وعده های دنیوی می دانیم و به فرزندان خود متذکر می شویم که قرآن بخوانند که مثلا نمره ی خوبی بگیرند و در امتحان مدرسه موفق گردند، غافل از این که با این سخن موجب تنزل قرآن در فهم فرزند خود می شویم  و گذشته از این تنزل، در صورت عدم موفقیت فرزند در موضوعی که با آن مواجه است، قرآن را در نظر وی زیر سؤال  می بریم. می توان فرزندان را تشویق نمود که قرآن بخوانند تا برای مثال به آن ها کمک شود و رشد پیدا کنند و ابعاد وجودیشان پرورش یابد، لکن نمی توان وعده ی تسخیر آرزوهای دنیا را در قرائت قرآن معرفی نمود. اگرچه ممکن است از برکات قرآن این باشد که انسان از بعضی مواهب دنیا بی نصیب نماند، لکن این شیوه ی آموزش به قرائت قرآن صحیح نمی باشد. این تنزل قرآن و تأمین لذات و شهوات از قرآن چه شهوات دنیوی و چه اخروی، نشان دهنده ی آن است که انسان از حیوانیت خود خارج نگشته است.

هدف از عبادت باید قرب حق باشد

اما مقصود از لذات اخروی چه می تواند باشد؟ کسی که عملی را به نیت مثلا کسب بهشت انجام می دهد، به دنبال لذت در جهان باقی است. انسان به عنوان یک انسان باید هدف خود را از انجام عبادات قرب حضرت حق قرار دهد. بهشت شأنی از شئون و مرتبه ای از مراتب محسوب می شود. و نظر کردن به آن به تنهایی به معنای آن است که از هدف عالی بازمانده ایم. امام شعری در این زمینه دارند که می فرمایند:  این عبادت ها که ما کردیم خوبش کاسبی است. البته باید گفته شود که فردی که هدف خود از انجام عبادات را در تأمین زندگی مادی خود قرار می دهد، با فردی که هدف خود را در کسب بهشت و زندگی اخروی قرار می دهد، بسیار متفاوت است و فرد دوم در مرتبه ی بسیار بالاتری  از فرد اول قرار گرفته و به حقیقت نزدیک تر است. لکن نیت فرد دوم نیز کامل نیست. فردی که نقصان وی در بسنده کردن به دنیا باشد کالانعام خواهد شد و فردی که نقصان وی در بسنده کردن به لذات اخروی است به کمال خود نائل نخواهد آمد. به گفته ی امام او نیز حیوان خواهد بود، لکن حیوانی عاقل و عابد که عباداتی انجام می دهد که در قبال عبادات خود طلب پاداش می نماید. بنابراین باید میان این دو گروه تمیز داده شود و آن ها یکسان دانسته نشوند.

انسانی که وجودش حقانی گشت، تنها رفتار الهی از وی صادر می شود

"و به حسب بعضی مراتب داخل آیه ی شریفه است که می فرماید: (اولئک کالانعام)."[14] بنابراین افرادی که به دنبال لذات می باشند بدان دلیل که ناآگاه بوده و به عبودیت خود پشت می نمایند، همچون چهارپایانند. این افراد قدمی برای عبد گشتن برنداشته و هرگز عابد نیز نشده اند. یکی از معانی که برای عبد شدن برشمرده می شود، آیینه شدن است.
بدین مفهوم که انسان باید خود را به اندازه ای صفا دهد و لایه های وجودی خود را پاک نماید که همچون آیینه ی صیقل یافته، حق را نشان دهد. و بدین ترتیب از من و انانیت خود خارج گشته و "من" نبیند و "من"نگوید و در نتیجه آیینه ی وجود او تجلی گاه پروردگار گردد. چنان که پیغمبر اکرم فرموده اند: "
من رأنی فقد رأی الحق".
اما چگونه می توان به انسانی تبدیل گشت که آیینه ی حق است؟ هنگامی که انسان به جایگاهی برسد که همه ی قوای او الهی شود، در آن صورت تمام لشگر وجود او قوای رحمان گشته و هنگامی که تکلم می نماید، حرف او، حرف خداوند است و کلام او مجرای کلام حق می باشد و درتمام حرکات و اعمال او خواست خداوند جریان دارد. چنان که در قرآن داریم "ما رمیت اذ رمیت". تو سنگ را می اندازی، لکن خداوند می فرمایند تو سنگ را نینداختی.
بنابراین انسانی که وجودش حقانی گشت، تنها رفتار الهی از وی صادر می شود؛ چراکه فعل او دیگر رنگ او را نداشته و بی رنگ بوده و به رنگ الهی یعنی رنگ توحید است. همه ی حرکات چنین فردی یعنی رفتار و گفتار او با یکدیگر هم سنخ و هماهنگ بوده و به رنگ توحید و خالی از هرگونه  انانیت است و او آیینه ایست که صفات خداوند همچون کمال الهی و جلال الهی و رزاقیت و رحمانیت و... در او آشکار است.

جهان آفرینش آینه تمام نمای حق است

داستان زیبایی در منطق الطیر عطار است مبنی بر این که پادشاه صاحب جمالی بود که هرگاه از منزل خارج می شد بدین دلیل که همه می‌‌خواستند او را تماشا کنند، دچار دردسر میشد. او در نهایت برای رفع این مشکل آینه ی بزرگی ساخته و در مقابل آن نشست که همه بتوانند او را در آن مشاهده نمایند. بیان این داستان اشاره به پروردگاری است که عالم و زیبایی های آن را آفرید تا در آن تجلی کرده و همه او را به نظاره بنشینند. و این جمله ی امیر المؤمنین است که می فرمایند: "هیچ شیئی را ندیدم مگر آن که با او و قبل و بعد از او خدا را دیدم. یعنی به هر پدیده ای نظر می کند، خدا را می بیند و جهان آفرینش و آنچه در اوست برایشان آیینه ی تمام نمای حق است.

"آن آدمی زاده [ای] که از تمام زحمات و رنج های انبیاء و اولیاء و تمام آیات الهیه و صحف سماویه و جمیع اخبار و احادیث جز شهوت بطن و فرج، چیزی نیافت، و تمام مقاصد الهی و انبیاء عظام را برای لذات بطن و فرج دانست،و تمام عبادات و تحصیل علوم و معارف را وسیله رسیدن به آن لذات قرار داد، آن انعامی است که بی خود به خود گمان آدم زاده برده، آدم زاده باید معلم به تعلیم اسماء باشد. حق تعالی خاصیت و فضیلت آدم را به تعلیم اسماء قرار داد و او را به همه موجودات به خاصیت علم و معارف تفضیل داده، و الا ملاذ بطن [محل لذت] و فرجی و مقاصد حیوانی و خواص آثار آن موجب فضیلتی نیست."[15]

امام در این جا می فرمایند: انسانی که تمام زحمات و رنج ها و اهداف  انبیاء و اولیاء و آیات قرآن  و احادیث و علوم مختلف را وسیله ای برای تأمین شهوات خود می داند، همچون حیوانی است که  تصور می کند انسان است.
خداوند انسان را به وسیله ی علم و معرفت بر سایر موجودات برتری داده است و الا شهوت بشری و لذات انسان و آثار آن فضیلتی برای وی محسوب نمی شود. بعضی حیوانات از نظر شهوت و خوردن از انسان بسیار قوی تر می باشند، اگر این امور فضیلت محسوب شود، این حیوانات در فضیلت بر انسان برتری دارند.
بنابراین انسانی که از میان امور انسانی تنها این دو وجه را در نظر گرفته و تمام همّ و غم خود را بر آن می گذارد، باید در انسان بودن خود تجدید نظر نماید.
امام در رابطه با موضوعی که این جا مطرح می کنند، می فرمایند انسان باید معلم به تعلیم اسماء باشد، شعری در دیوان خود دارند که بیان آن خالی از لطف نمی باشد. اما  قبل از قرائت  سروده ی ایشان، به ذکر نکته ای که  در آثار امام حائز اهمیت است می پردازم و آن این است که امام این کتاب را در سنین جوانی تألیف کرده اند و این اشعار که در دیوان ایشان می باشد را در پیری و در اواخر عمر خود سروده اند. همچنین چهل حدیث را هم در اواخر ایام شباب تألیف نموده اند لکن بررسی آثار امام ما را به این موضوع رهنمون می نماید که نکات و توصیه های موجود در تألیفات جوانیشان در تألیفات زمان پیری ایشان نیز موجود می باشد و همه به سخنانی واحد تأکید دارند. حتی جملات ایشان نیز، جملات واحدی است و این بیانگر این مطلب است که آنچه آموخته اند را به قلب خود داده و این مطالب جزء شاکله ی ایشان گشته است. در حالی که بسیار دیده می شود که افراد امروز مقاله ای می نویسند و به سادگی در مدت یک ماه آن را فراموش می کنند. اما اگر مطلبی شاکله ی وجود ما شده باشد، ما پیوسته بدان استناد می کنیم، چراکه  جزیی از وجود ما شده است. امام این مطلب را که در جوانی نوشته اند در غزلی در سن هشتاد سالگی  به آن اشاره می کنند:

گر تو  آدم زاده ای  پس  علم الاسماء  چه  شد/قاب قوسینت کجا رفته است او ادنی چه شد
صوفی  صافی  اگر  هستی  بکَن این خرقه را/دم زدن از خویشتن با بوق و با کرنا چه شد
زهد   مفروش  ای  قلندر  آبروی  خود  مریز/زاهد ار هستی تو پس  اقبال  بر دنیا چه شد
این عبادت ها که ما کردیم خوبش کاسبی است /دعوی اخلاص با این خود پرستی ها چه شد
شاعر  بی مایه  بشکن  خامه ی   بی مایه ات/کم  دل آزاری  نما  پس  از خدا پروا چه شد (دیوان اشعار/ص92)

ادامه دارد...


[1] شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص285و286
[2]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص286
[3]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص286
[4]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص286
[5]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص286
[6]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص286
[7]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص286و 287
[8]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص287
[9]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص287
[10]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص287
[11]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص287
[12]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص288
[13]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص288 و ص289
[14]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص289
[15]
شرح حدیث جنود عقل و جهل، فصل چهارم، ص
289

انتهای پیام /*