پرتال امام خمینی: واقعیت این است که در کنار نقل و قول های درست، فضای مجازی مملو از انبوهی از گزاره هایی است که خواسته یا ناخواسته به دروغ به امام خمینی نسبت داده شده است. اکنون نیز با سناریویی کذب و خودساخته مواجه هستیم ، که گاه به نقل از سید محمود دعایی و گاه به نقل از ابراهیم یزدی در تلگرام بازنشر شده است. این سناریو البته پیش از انتشار در تلگرام در قالب ایمیل و نشر در رسانه های بیگانه به اندازه ای نشر یافته است که گاه برخی از منتقدان با تصور این که با داده ی تاریخ نگارانه مواجه هستند؛ بی توجه به فاقد منبع بودن آن، آن را تکرار کرده اند.
متن این داستان پردازی کذب را در زیر بخوانید:
روزی در سال ١٣٥٩ از شورای انقلاب از من خواستند برای مشورت در مسئله مهمی در جلسه شورا شرکت کنم. وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعایی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد. گفتند آقای دعایی گزارشی دارند. آقای دعایی بیان کرد که... هفته گذشته صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید به دخالتها و اخلالها، گفت این وضع برای من قابلتحمل نیست. شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر اجازه بدهند من (صدام) خودم شخصا به ایران میآیم تا با مذاکره اختلافاتمان را حل کنیم اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند، من یک هیأت عالیرتبه به ایران میفرستم و یا دولت ایران یک هیأت عالی برای مذاکره به عراق بفرستد تا اختلافات فیمابین حل شود زیرا ادامه این وضع برای من قابلتحمل نیست و من برای خاتمهدادن به این وضع به ایران حمله نظامی خواهم کرد.
سپس آقای دعایی تأکید کرد این آدمی است که حمله خواهد کرد. شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به اتفاق آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر بهشتی برای بیان ماجرا و تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند. در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و نهایتا تهدید صدام را بیان میکند.
رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند محلش نگذارید.
سپس آقای مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که... رهبر انقلاب در پاسخ میگویند گفتم محلش نگذارید. مجددا آقای دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند اما آیتالله خمینی تا سخن او پایان گیرد تحمل نمیکنند و از جایشان برمیخیزند و برای بار سوم تکرار میکنند که گفتم محلش نگذارید و به طرف در اندرونی حرکت میکنند. آقای دعایی که بسیار ناراحت شده بود میگوید آقا من به بغداد نخواهم رفت. آقای خمینی که نزدیک درِ اندرونی رسیده بودند، پس از تأمل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده و میگویند وظیفه شرعیات است که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند، به قسمت اندرونی وارد میشوند.
آقایان به شورای انقلاب برمیگردند و آقای دعایی بسیار ناراحت بوده درحالیکه گریه میکرده است میگوید به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد. هیچکس کاری نمیتواند بکند و مدتی بعد عراق به ایران غافلگیرانه حمله میکند».
نکته این جاست که این سناریو که متأسفانه از زبان عبدالعلی بازرگان به نقل از خاطرات ابراهیم یزدی در یک سایت خبری منتشر می شود ؛ به جز امام سه شخصیت اصلی دارد که تنها یک نفر از آن ها زنده است.
حجت الاسلام سید محمود دعایی نخستین سفیر ایران در عراق اما، بارها این سناریو را در سال های گذشته تکذیب کرده است. آخرین بار او در مصاحبه ای با روزنامه شرق(در این جا بخوانید) به گونه ای مستدل تر این سخنان را رسما کذب محض می شمارد.
او می گوید: سناریو از جوانب مختلف مخدوش است. مدعی شدند، سال ٥٩ من حامل پیام صدام هستم.درحالی که سال ٥٩ من سفیر نبودم. مدعی اند صدام مرا احضار کرده، درحالی که من با صدام ملاقاتی نداشتم و در همان حد(برخوردهای) تشریفاتی بوده است و ملاقات شخصی با صدام نداشتم. و صدام پیغامی را توسط من نفرستاده بود که من بخواهم آن را در خدمت بزرگان به امام منتقل کنم.
تنها موردی که آنها برای مذاکره پیشنهاد کرده بودند، آن هم به دنبال اعتراضاتی بود که ما نسبت به تحرکات آنها داشتیم و اینکه چرا نسبت به حسن نیت ما بیاعتنا هستند، این بود که نماینده تامالاختیاری از طرف ایران برای مذاکره بیاید. این پیشنهاد را هم سعدالحمادی، وزیر خارجه وقت، مطرح کرده بود. به غیر از آن، پیغام و پیشنهاد دیگری نبود. البته امام هم به این پیشنهاد پاسخ باتدبیری دادند. امام گفتند که من ترجیح میدهم که نمایندهای مذاکره کند که از طرف منتخبین مردم باشد و رسمیت داشته باشد. ما انتخاباتی در پیش داریم، که قرار است مجلس و ریاست جمهوری در آن انتخاب شوند، من ترجیح میدهم که مذاکرهکننده رسمی مقامی باشد که مسئولیت سیاسی رسمی در کشور داشته باشد و اگر شما حسن نیت دارید؛ تا زمانی که این مقامات تشکیل میشود، شرایط را شرایط آرامی انتخاب کنید که امکان مذاکره وجود داشته باشد.
دعایی یادآوری می کند که نشانه ای از این سناریو در بخشی از خاطرات ابراهیم یزدی که در درباره عراق در اختیار ایشان گذاشته شده است، ندیده است. او می گوید:
خاطرم هست آقای دکتر یزدی برای متقنکردن خاطرات خود آنچه که مربوط به عراق بود، بخشی از آن را در اختیار من قرار دادند که من مطالعه کنم. من مطالعه کردم. جاهایی که نیاز به تذکر و یادآوری تاریخی بود، خدمت ایشان گفتم و این طور مواردی در آن قسمت از خاطرات ایشان وجود نداشت. دوستان به دلیل موقعیتی که دکتر یزدی دارند و اهمیتی که خاطرات ایشان دارد، یک متن مخدوش خلاف واقع را به ایشان نسبت میدهند که در حقیقت جفای به ایشان هم هست.زمانی میتوانست از جنگ پیشگیری شود که ما تسلیم خواستههای عراق شویم و از حاکمیت ملی خود صرفنظر کنیم. هیچ انقلابی تن به این کار نمیدهد. آنها میخواستند که مسئله اروندرود را برخلاف قرارداد الجزایر کانلم یکن تلقی کنند و مدعی شوند که شطالعرب برای آنهاست. آنها سر مسائل جزایر سهگانه مدعی بودند که این جزایر برای ایران نیست و باید به صاحبان عربی آنها بازگردد. همچنین نسبت به هموطنان عربزبان و کُردزبان خود تنازلاتی داشته باشیم. در حقیقت عراقیها میخواستند که در شرایط اول انقلاب که ما ارتش مناسبی نداشتیم، از آن موقعیت سوءاستفاده کنند و ما را تسلیم شرایط خود کنند.
واقعیت آن است که سناریو نویس قبل از متهم کردن امام خمینی، خودآگاه یا ناخودآگاه به تطهیر صدام می پردازد، با تقلیل انگیزه های کشورگشایانه صدام و برنامه او برای اشغال خوزستان و دستیابی به نفت ایران، به درگیری هایی لفظی، تلویحا مدعی شده است که مسأله صدام، از اساس رفع اختلافات و احیانا نقدهایی بوده است که برخی از علما و انقلابیون ایران به حزب بعث داشته اند.
دعایی که پیش از این نیز در مصاحبه ای با روزنامه اعتماد(در این جا بخوانید) این سخنان را تکذیب کرده بود؛ در این گفت و گو نیز به داستان پردازی های دروغ و شیطنت آمیز اعتراض می کند.
اخیرا شیطنتی را احساس کردهام که برخی رسانههای مجازی به آن دامن میزنند و ادعایی را مطرح میکردند که صدام برای مذاکره اعلام آمادگی کرده بوده است یا خودش به ایران بیاید و من به اتفاق مرحوم بهشتی و مرحومبازرگان خدمت امام رفتیم و امام بدون مطالعه این پیشنهاد را رد کردند و من گریه کردم که این موضوع صحت ندارد. تلاش کردند جلوه دهند که من و مرحوم بهشتی و مرحوم بازرگان علاقهمند به مذاکره بودیم تا جنگ نشود ولی امام با خشونت و خشکی مخالفت کردند. در صورتی که اصلا این گونه نیست و امام کاملا با ماهیت آنها آشنا بودند. بعد از آغاز جنگ هم امام با دریادلیای که داشتند شرایط را طوری جلو بردند که عراقیها محکوم شدند و صدام در نهایت سقوط کرد.
اما دعایی در مورد انگیزه های واقعی صدام در جنگ با ایران توضیح می دهد:
از همان آبان ماه 57 (چند ماه قبل از پیروزی انقلاب) صدام حسین در بصره قرارگاه جنگ را زد. برادرش برازان تکریتی را مسوول آن قرارگاه کرد که مطمئنترین فرد از نگاه او بود... عراق دو کنسولگری در ایران داشت که هر دوی آنها را خیلی فعال کرد. یکی در خرمشهر بود و دیگری در کرمانشاه. البته ما هم در مقابل دو کنسولگری در عراق داشتیم. نیروهای امنیتیشان در این دو کنسولگری یارگیری کرده و عناصر مختلف را جذب کرده و برای برنامه اصلیشان که انتقامگیری از ایران و بهرهگیری از شرایط شکننده کشور بود برنامهریزی میکردند. جالب اینجاست که آن مامور امنیتی که قبل از فروپاشی ساواک رابط ایران و عراق بود و ارتباطات خیلی قوی و تعیینکنندهای داشت را احضار کردند(که البته او تقاضای آن ها نپذیرفته بود)
جالب این جاست که به رغم روابط خوب دعایی با حسن البکر رییس جمهور عراق که دعایی شرحی از آن را در گفت و گوی پیش گفته آورده است؛ با آغاز ریاست جمهوری صدام انواع دخالت ها و برخوردهای غیردیپلماتیک او با سفارت و سفیری آغاز می شود؛ دعایی در گفت و گو های خود گزارش های را می دهد که نشان دهنده آن است که این عراق است که با تعطیلی سفارت و انبوه دخالت های امنیتی در کردستان و خوزستان و پشتیبانی گروه های جدایی طلب در امور داخلی ایران دخالت می کند و به ایجاد مشکلات مختلف برای مراجع دیپلماتیک و فرهنگی ایران در عراق می پردازد.
او می گوید به دنبال تاکید امام بر ایجاد رابطه و حسن همجواری با همسایگان و زدودن تشنجها بنا شد که برای عراق سفیر انتخاب شود که پیشنهاد امام من بودم. اما تقریبا سه تا چهار ماه بعد، حسن البکر استعفا داد و صدام رسما رییسجمهور شد. رسما مانورها شروع شد و در نطقهای تعیینکنندهاش نسبت به ایران موضع گرفت و عمده فعالیتهایی که داشتن تحریک اعراب منطقه و هموطنان خوزستانی ما و حتی کردهای ایرانی ما بود. ادعای حاکمیت بر شطالعرب و ادعای حاکمیت بر جزایر سهگانه ما یا به قول امام موسی صدر که خدا به سلامتش دارد تنبان ابوموسی که به شوخی میگفتند، داشتند. امام موسی صدر به شوخی میگفت که اینها دست از تنبان ابوموسی برنمیدارند. به هر حال ادعاهایی اینچنینی داشتند و بلندگوهای تبلیغاتیشان را به طرف گروههای طرفدار شاه فعال کردند. من اعتراضاتی را به این ادعاها و مطالبی که در روزنامههایشان بود با مراجعه به وزارت خارجه ابلاغ میکردم. آنها هم متقابلا اعتراضاتی داشتند نسبت به آنچه یا در روزنامههای ما مطرح میشد یا آنکه مسوولان سیاسی ما عرضه میکردند. در یک مقطع جدی که من ملاقاتی با وزیر خارجهشان داشتم ،گفتم که شما میدانید که من علاوه بر اینکه نماینده دیپلماتیک هستم و از طرف وزارت خارجه به عنوان سفیر انتخاب شدهام سوابق نزدیکی و آشنایی با رهبر انقلاب را هم دارم. خب شما چه مشکلی دارید و چرا مطرح نمیکنید؟ در ملاقات بعد که من پذیرفته شدم پیامی از طرف صدام به من داده شد و پیام جالبی بود. صدام پیشنهاد داده بود که من به ایران بیایم و راسا از امام خمینی نمایندهای را درخواست کنم که تامالاختیار بیاید و در عراق با صدامحسین مذاکره کند. خب طبیعتا آنچه آنها میخواستند در مذاکرات از ما پذیرش شود یکی تسلیم ما در مقابل ادعاهای آنها برای شطالعرب بود. تسلیم در برابر ادعاها در مورد جزایر سهگانه و پذیرش در برابر تجزیهطلبی برخی هموطنان در داخل که عراق هم حامی آنها بود. من به ایران و خدمت امام آمدم و شرایط را توضیح دادم که برنامههای عراق چیست و پیشنهاد اعزام نماینده برای مذاکره را هم دادهاند. من به دلیل آشناییای که داشتم پیشنهادم به امام این بود که در شرایط فعلی بهترین نمایندهای که میتواند از طرف امام برای مذاکره برود آقای هاشمیرفسنجانی است. امام فرمودند که باید فکر کنند. روز بعد که من رفتم امام فرمودند که من به حسننیت عراقیها اعتقاد ندارم. اینها ما را در شرایط ویژهای تصور کرده و میخواهند در مذاکره ما را تسلیم یکسری از خواستههایشان بکنند که آن خواستهها عملی نیست و ما نمیتوانیم نسبت به تمامیت ارضی کشورمان تصمیمی بگیریم و ادعاهای واهی آنها را بپذیریم. امام تاکید داشتند که آنها را صادق نمیبینند و مذاکره با آنها را بیفایده میدیدند. امام اما توجیه زیبایی در عدم پذیرش کردند. گفتند که من از طرف ایشان بگویم که فلانی ضمن تشکر از حسن نیت شما ترجیح میدهد که مذاکرهکننده رسمی با شما نماینده واقعی مردم باشد. ما در آینده نزدیک، انتخابات ریاستجمهوری داریم. مردم نماینده رسمی خود به عنوان رییسجمهور کشور را انتخاب خواهند کرد. در آینده نزدیک ما انتخابات مجلس شورا داریم و نمایندگان واقعی مردم انتخاب خواهند شد. من ترجیح میدهم نمایندهای اعزام شود که از طرف منتخب مردم ایران باشد. در شرایط فعلی که مرحله گذار از پیروزی انقلاب و رسمی شدن حاکمیت است ترجیح میدهم که من کسی را اعزام نکنم و اجازه دهید انتخابات برگزار شود و نماینده رسمی ما برای مذاکره بیاید و شما تا آن موقع که مردم نمایندهشان را انتخاب میکنند حسن نیت نشان دهید تا شرایط برای مذاکره مناسب باشد. من هم آمدم و عینا همین مسائل را نقل کردم. خب طبیعتا آنها در ترفندشان شکست خوردند.
..این ماجرا گذشت و در یکی از سفرهایی که من به ایران آمده و خدمت امام بودم پیام و سلام خیلی از عراقیهای علاقهمند به ایشان را خدمتشان ابلاغ کردم. معمولا بعد از ملاقاتهایی که من با امام داشتم مصاحبههایی هم میکردم که در آن زمان با خبرگزاری پارس مصاحبهای کردم و گفتم که پیام علاقهمندان امام در عراق را رساندم که عراقیها این مساله را بهانه کرده بودند که علاقهمندان به امام در عراق چه کسانی هستند؟ آنها به شدت ما را کنترل میکردند و تقریبا هفتهای یک بار میشد که تحرکاتی میکردند. عدهای را به عنوان خلق عرب تحریک میکردند و میآمدند جلوی سفارت شعار میدادند. خیلی هم جالب بود که چون تابستان بود ما میگفتیم که یک سینی شربت بیاورند و میانشان توزیع کنند. سعی میکردیم مسالهای ایجاد نشود. آنها برای اینکه مدعی شوند که انقلاب در امور داخلی آنها دخالت کرده است، میآمدند و صحنههای ساختگی درست میکردند. مثلا در یک مسیری که طارق عزیز یا شخصیت دیگری عبور میکرد نارنجکی را پرت میکردند که چند نفری را زخمی میکرد و بعد مدعی میشدند که این نارنجک را یک ایرانی پرتاب کرده است. با این بهانهها خبرهایی را بزرگ میکردند که ایرانیها تحرکاتی دارند. به همین دلیل سعی میکردند مراکز ایرانی را کنترل کنند. یکی از این مراکز دبیرستانها و مدارس ایرانی بود که به همین دلیل مدارس را تعطیل و دانشآموزان را اخراج میکردند. حوزه علمیهنجف را تهدید و خیلی از علما را اخراج کردند. ما در بصره و کربلا کنسولگری داشتیم و عراقیها هم متقابلا در کرمانشاه و خرمشهر کنسولگری داشتند. میدانستم که کنسولگریهای آنان فعال است و برای آیندهشان در حال جمع کردن نیرو و یارگیری هستند. اما کنسولگری ما در بصره و کربلا اصلا مراجعی نداشت و یک محلی بود که پرچم ایران بالای آن بود و از آنجایی که به شدت تحت کنترل بود کسی جرات مراجعه به آنجا را نداشت. من پیشنهاد دادم که کنسولگریهایمان را تعطیل و متقابلا کنسولگریهای عراقیها را هم تعطیل کنیم. این پیشنهاد را من به زحمت توانستم به ایران بقبولانم و تا من سفیر بودم خوشبختانه موافقت شده و کنسولگریها بسته شد. البته آنها آمدند و تحت عنوان لانه خرابکاری عدهای را به کنسولگریهای ما ریختند و هرچه بود را تاراج کردند. البته به بهانه این مراجعه آمدند و اسناد سجلی را که در کنسولگریهای ما بود، برداشتند. مثلا افرادی که ایرانی بودند و شناسنامه ایرانی گرفتند را ربودند تا ببینند که کدام عراقیها هستند که میتوانند پیشینه ایرانی داشته باشند. به هر حال این تحرکات بود تا زمانی که من در یکی از سفرهایم که به ایران داشتم و پیام علاقهمندان امام را رساندم آنها ادعا کردند که من در امور داخلی عراق دخالت میکنم و بعد به من پیغام دادند که ظرف ٤٨ ساعت عراق را ترک کنم. اما این را اعلام نکردند. در آن زمان آقای خرازی معاون سیاسی وزیر خارجه بودند که من با ایشان تماس گرفتم و پیام محرمانه فرستادم که اینها پیشنهاد اخراج مرا دادهاند و ٤٨ ساعت وقت تعیین کردهاند که من پیشنهاد میدهم که شما رسما و علنا سفیرشان را به دلیل دخالتهایی که میکند اخراج و مرا احضار کنید که این یک برند تبلیغاتی باشد.
سرانجام عراق دستور اخراج سفیری را می دهد که هنگامی که عده ای از طرفداران حزب بعث علیه ایران در مقابل سفارت شعار می دهند؛ او دستور می دهد برای آن ها در هوای گرم بغداد شربت توزیع کنند.دعایی می گوید:
اسفند ٥٨ بود. همین طور هم شد و وزارت خارجه ما رسما سفیر عراق در ایران را با مهلت٢٤ساعته اخراج و مرا هم احضار کردند که من آمدم که سفارت ما با کاردار یعنی آقای مهدی بشارت که از دیپلماتهای بسیار کاردان و ورزیده و امین بود مسوولیت سفارت را بر عهده گرفتند و عراقیها هم همین طور. من در اسفند٥٨ به ایران بازگشتم و طبیعتا به دفتر امام رفتم که مرحوم حاج احمد آقا آمدند و پیشنهاد دادند که من مسوولیت روزنامه اطلاعات را بپذیرم که اطاعت کردم و از اردیبهشت ٥٩ تا به حال در روزنامه اطلاعات هستم.
در این میان اما مراجعه به خاطرات محمد علی رحمانی، یکی از کارکنان بیت امام در قم و درباره موضوع مورد بحث می تواند پازل تاریخ نگاری ما را تکمیل تر کند. او در گفت و گویی با پرتال امام خمینی می گوید:
به یاد دارم که شورای انقلاب و هیأت دولت با هم با هلیکوپتر در دوره ای که امام خمینی در قم مستقر بودند؛ خدمت امام خمینی می آمدند. منزل امام منزل آیت الله یزدی بود. در یکی از جلساتی که هیأت دولت و شورای انقلاب با هم آمدند که به گمانم این جلسه قبل از ظهر برگزار شد؛ نوبت من بود که در حیات خلوت منزل امام حضور داشته باشم.
همیشه یک نفر از دفتر امام در حیات خلوت منزل می نشست. آن روز که جلسه هیأت دولت بود نوبت به من رسید تا آنجا باشم. بعداز ظهر بود امام در را باز کردند وارد حیات خلوت شدند و به من گفتند آقای رحمانی احمد آقا کجاست؟ من کار ضروری دارم مطلبی را یادم رفت به اعضای دولت و اعضای شورای انقلاب بگویم سعی کنید احمد را پیدا کنید تا به ایشان بگویم. اگر نتوانستید با ایشان ارتباط برقرار کنید سریع به من خبر دهید که کار دیگری انجام دهم.
من دنبال احمدآقا رفتم و به اهل منزلشان پیام دادم که امام منتظر ایشان هستند. حاج احمد آقا وارد منزل شدند تا از من پرسیدند که آقا کجاست؛ امام خودشان در را باز کردند و به هر دوی ما گفتند که بیایید داخل. ما داخل رفتیم امام به احمد آقا گفتند که من فراموش کردم مسئله مهمی را برای آقایان بازگو کنم. شما تماس بگیر یک یا دو نفری که مرضی الطرفین باشند؛ یعنی کسی که هر دو گروه شورای انقلاب و هیأت دولت او را قبول و به او اعتماد داشته باشند؛ خبر کن تا من مطلب را از این طریق به آقایان برسانم. می خواهم مطلبی درباره عراق و درگیری های مرزی را به آقایان بگویم. من نگران آینده هستم.
دقیقا به خاطر دارم که امام گفتند؛ «من نگران آینده هستم». بعد هم ادامه دادند که لازم نیست همه این افراد با هلیکوپتر بیایند و اینجا این وسایل امنیت ندارند بگویید نمایندگان با ماشین بیایند و فردا حتما این جا باشند.
فردای آن روز آنجا نبودم و یادم نمی آید چه کسی یا کسانی به عنوان نمایندگان دو طرف به ملاقات امام رفته بودند. اما یادم هست که از احمد آقا پرسیدم؛ آقا چه چیزی گفتند. احمد آقا توضیح دادند:
امام شاید بیش از بیست دقیقه با آن نماینده صحبت کرد و به ایشان گفت مطالب من را مو به مو برای اعضای دولت و شورای انقلاب عنوان می کنید؛ شما صدام را نمی شناسید. من 14 سال در عراق بودم این حزب را می شناسم و به عملکرد آن ها واقف هستم. بعثی ها عاملی هستند برای انهدام دین و دیانت. شما نمی دانید که حزب بعث و صدام چه خبیث هایی هستند و هیچ بویی از انسانیت نبرده اند. امروز در جهان عرب خلا لیدری است و یکی از کسانی هم که دنبال به دست گرفتن رهبری است، صدام است. دستیابی به این رهبری و اداره کردن جهان عرب مستلزم دو چیز است یکی جنگ با اسرائیل و دیگری درگیر شدن با غیر عرب. اما این ها که مرد جنگ با اسرائیل نیستند. در جنگ 1967 اعراب با اسرائیل مگر عراق چه کاری کرد که الان برای جنگ با اسرائیل انجام دهد. یا اینکه مرد جنگ با ترکیه باشد که آن هم نیست. آمریکا در شرایط کنونی پشتیبان ترکیه است و عراق جرأت حمله به ترکیه را ندارد. امام تأکید کرده بودند که من نگران صدام به تنهایی نیستم نگران این هستم که با ادعاهایی که در جهان عرب می کند برای ما در جهان عرب مشکل پیش بیاید. به این معنا که همین که صدام با ما وارد جنگ شود از طرف عربستان سعودی، امارات و دیگر کشورهای عربی حمایت شود. جهان عرب به ویژه پادشاهان عرب، تمایل به این جنگ دارند. عرب ها از ما ناراحتند چرا که انقلاب ما مبنای سلطنت آن ها را هم به خطر انداخته است ولی من نگران بالاتر از این هستم.
در ادامه به افزوده شدن خطر حمایت آمریکا و انگلیس از عراق اشاره می کنند. امام(س) بارها گفته اند که اینها فکر نمی کردند که انقلاب اسلامی پیروز شود و جمهوری اسلامی شکل بگیرد. ارتش عراق و اردن از اول معلوم بود که اهل جنگ اند و بقیه پول می دهند. 70 میلیارد دلار که عربستان در جنگ به عراق کمک کرد الان هم مبلغ کمی نیست چه برسد به 30 سال پیش.
مرحوم احمد آقا در ادامه توضیح دادند که امام با طرح استدلال های فوق، تأکید می کنند: دولت حتی الامکان کاری کند و طوری «به گفت و گو با عراق بنشیند که با مذاکره، جنگی بین ما و عراق رخ ندهد»؛ تا ما بتوانیم در این چند سال مملکتمان را آباد کنیم که این جنگ ابتدایش هر وقت باشد انتهای آن معلوم نیست.
مطلب دوم اینکه امام گفته بودند: به دولت توصیه می کنم ما «باید نیروهایمان و مردممان را آماده داشته باشیم، تا اگر چنانچه خدای نخواسته صدام توطئه چنین تجاوزی را عملی کند؛ از همان اول یک ضربه کاری بزنیم تا آنها عقب نشینی کنند و گرنه گرفتار می شویم.»
اما واقعیت است که ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت قبل از آغاز جنگ مذاکره ای را در هاوانا با صدام دارد که اخیرا از سوی وی منتشر شده است. این مذاکره که در ظاهر به تصمیم برای تبادل هیأت های رفع اختلاف می انجامد پشت صحنه ای دیگر دارد. رحمانی در گفت و گویی که با پرتال امام خمینی (در اینجا بخوانید)می گوید:
باید شخصیت امام خمینی را شناخته باشید تا عمق استراتژیک نحوه تصمیم گیری ایشان در این باره درک کنید. نکته نخستی که در این باره باید در نظر بگیریم این است که امام خمینی همواره از مذاکرات محرمانه پرهیز می کردند. چنانکه وقتی علم از ایشان تقاضای ملاقات خصوصی کرد نپذیرفتند و وقتی که آیت الله بروجردی از امام تقاضا کرد که درباره موضوعی به عنوان نماینده ایشان به ملاقات و مذاکره خصوصی با شاه بپردازد باز هم ملاقات به تنهایی را نپذیرفتند و موافقت آقای بروجردی را برای این که فردی به عنوان شاهد همراه ایشان باشد؛ گرفتند. از سوی دیگر امام خمینی حتی المقدور از این که در مسئولیت های اجرایی دولت دخالت کنند؛ پرهیز کنند و همواره معتقد به روال های کارشناسی و فنی تصمیم گیری بودند و حتی مخالف عهده دار شدن مسئولیت ریاست جمهوری توسط یک روحانی بودند.
ضمن این که تصور کنید؛ اگر صدام می آمد و با نماینده رهبر انقلاب ایران مذاکره می کرد و پس از آن اعلام جنگ می کرد؛ رسانه های داخلی و خارجی امام خمینی را مسئول شکست مذاکرات و آغاز جنگ می دانستند. امام خمینی با شناختی که از صدام داشتند شاید می دانستند که او به دنبال بازی دادن دستگاه دیپلماسی ایران است.
من شخصا از شبکه الجزیره مصاحبه صلاح عمر العلی که نماینده عراق در سازمان ملل متحد بود و شخص سوم مذاکرات(ابراهیم یزدی با صدام) بود را مشاهده کردم. توضیحاتی که صلاح درباره صدام می داد دقیقا منطبق بر برداشتی بود که امام از شخصیت او به دولت موقت و شورای انقلاب ارائه داد.
در اینجا من بخشی از ترجمه متن پیاده شده مصاحبه صلاح عمرالعلی درباره مذاکره دکتر یزدی و صدام را برای شما می خوانم که به روشنی نشان می دهد صدام به گونه ای فریبکارانه از سویی در مذاکره با دکتر یزدی درباره مذاکره و تبادل هیأت های دیپلماتیک سخن می گوید؛ از سوی دیگر لحظه ای بعد در گفت و گو با صلاح عمر العلی از تصمیم قطعی خود برای جنگ سخن می گوید. صلاح در گفت و گو با شبکه الجزیره توضیح می دهد که بعد از آن که دکتر یزدی با رضایت از این مذاکره و توافق حاصل شده محل مذاکره را ترک کرد ما به حیاط بزرگی که در آن یک استخر شنا هم وجود داشت رفتیم و صدام از همراهان خواست دو صندلی بیاورند و ما دو نفر را تنها بگذارند. او ادامه می دهد:
کنار استخر... من و صدام روی صندلی نشستیم. لحظات در سکوت گذشت. من به آب خیره شده بودم و او... نمیدانم به چه فکر میکرد. رو کرد به من و پرسید: به چه فکر میکنی صلاح؛ میبینم تو فکری! به او گفتم: من در واقع به خاطر این دیدار خیلی خوشحال و مسرورم. الان نسبت به حل این بحران ـ انشاءالله ـ خیلی خوشبین هستم و احساس میکنم که به زودی بین دو کشور، بحران تمام میشود....چند لحظه گذشت. رو به من کرد و پرسید: صلاح چند سال است کار دیپلماتیک میکنی؟ گفتم تقریباً ده سال. پرسید: چطور؟ و ادامه داد: تو اصلاً میدانی دیپلماسی یعنی چه؟ چه چیزی مغز تو را خراب کرده؟....به من گفت:« چه صلحی، چه مشکلی بین ما و ایران حل شد؟ ای صلاح این مساله... یک فرصت است که شاید در یک قرن یک بار اتفاق میافتد. اینها (ایرانیها) اهواز را از ما گرفتند، شطالعرب را از ما گرفتند! طبعاً حالا فرصت برای ما دست داده. الان آنها خودشان آمدهاند، در حالی که کشورشان از هم پاشیده است! ارتش آنها از هم گسیخته شده و نیروهایشان پراکنده گشته. بین خودشان جنگ و دعواست! گروهی، گروهی دیگر را میکشند! پس الان این فرصت تاریخی ماست تا بتوانیم تمام حقوقمان را به طور کامل بازگردانیم. این موضوع را فقط به تو میگویم. خودت را به عنوان نماینده عراق در سازمان ملل متحد آماده کن. من میروم ضربهای را به آنها بزنم که صدایش در تمام کره زمین شنیده شود. تمام حقوقمان را پس میگیرم.» این مساله درست چند هفته پس از به قدرت رسیدن صدام در سپتامبر 79 اتفاق افتاد. یعنی در سومین هفته از ماه سپتامبر..
اکنون باید به این نکته اندیشید که چه بسیار از گزاره های دروغ دیگری که به امام خمینی نسبت داده می شود و برخی از مخاطبان شبکه های اجتماعی بدون سنجیدن منابع آن ها، اقدام به بازنشر می کنند. مرجع واقع شدن پرتال امام خمینی به عنوان سایت رسمی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی می تواند کمک زیادی به راستی آزمایی و سنجش صحت و سقم منبع روایت نقل شده باشد. مخاطبان می توانند به این ترتیب با مراجعه به بخش پرسش و پاسخ و هم خود و هم دیگران را از میزان صحت مطالب نشر شده آگاه کنند.