حُسن ختام
حسن ختام
کد : 72685
|
تاریخ : 04/05/1388
- ألا یا أیُّها السّاقی! ز می پر ساز جامم را
- که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم[1]را
- از آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد
- برون سازد ز هستی هستهی نیرنگ و دامم را
- از آن می ده جانم را، ز قید خود رها سازد
- به خود گیرم زمامم را، فرو ریزد مقامم را
- از آن می ده که در خلوتگه رندان بیحرمت[2]
- به هم کوبد سجودم را، به هم ریزد قیامم را
- نبودی در حریمِ قدسِ گلرویان میخانه
- که از هر روزنی آیم، گلی گیرد لجامم را
- روم در جرگهی پیران از خود بیخبر، شاید
- برون سازند از جانم به می افکار خامم را
- تو ای پیک سبکباران دریای عدم! از من
- به دریادارِ آن وادی رسان مدح و سلامم را
- به ساغر ختم کردم این عدم اندر عدمنامه
- به پیر صومعه برگو: ببین حُسن ختامم را!
انتهای پیام /*