رُخ خورشید
رخ خورشید
کد : 72697
|
تاریخ : 24/04/1388
- عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است
- دیده بگشای که بینی همه عالم طور است
- لاف کم زن که نبیند رُخ خورشیدِ جهان
- چشم خُفّاش که از دیدن نوری کور است
- یا رب! این پردهی پندار که در دیدهی ماست
- باز کن تا که ببینم همه عالم نور است
- کاش در حلقهی رندان خبری بود ز دوست[1]
- سخن آنجا نه ز «ناصر» بود، از «منصور» است[2]
- وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی
- فاش گردد که چه در خرقهی این مهجور است
- چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟
- کاین سفر توشه همی خواهد و، این ره دور است
- وادی عشق که بیهوشی و، سرگردانی است
- مُدّعی در طلبش بوالهوس و مغرور است
- لب فرو بست هر آن کس رُخ چون ماهش دید
- آنکه مدحت کُند از گفتهی خود مسرور است
- وقت آن است که بنشینم و دم در نزنم
- به همه کون و مکان مدحت او مسطور است.[3]
انتهای پیام /*