سبوی دوست
سبوی دوست
کد : 72708
|
تاریخ : 12/04/1388
- عمری گذشت و، راه نبردم به کوی دوست
- مجلس تمام گشت و، ندیدم روی دوست[1]
- گلشن معطّر است سراپا ز بوی یار
- گشتیم هر کجا، نشنیدیم بوی دوست
- هر جا که میروی، ز رخ یار روشن است
- خُفاش وار، راه نبردیم سوی دوست
- میخوارگانِ دلشده ساغر گرفتهاند
- ما را نمی نصیب نشد از سبوی دوست
- گوش من و تو، وصف رخ یار نشنود[2]
- ورنه جهان ندارد جز گفتگوی دوست
- با عاقلان بگو که: رخ یار ظاهر است
- کاوش بس است این همه، در جستجوی دوست
- ساقی ز دست یار به ما باده میدهد
- بر گیر می تو نیز ز دستِ نکوی دوست
انتهای پیام /*