مستی عاشق

مستی عاشق

کد : 72711 | تاریخ : 09/04/1388

  • دل که آشفته‌ی‌ روی‌ تو نباشد دل نیست
  • آنکه دیوانه‌ی‌ خال تو نشد عاقل نیست[1]
  • مستی‌ عاشق دلباخته از باده‌ی‌ توست
  • بجز این مستیم، از عمر دگر حاصل نیست
  • عشق روی‌ تو، در این بادیه افکند مرا
  • چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
  • بگذر از خویش، اگر عاشق دلباخته‌ای‌
  • که میان تو و او، جز تو کسی‌ حایل نیست
  • رهرو عشقی‌ اگر خرقه و سجّاده فکن
  • که بجز عشق، تو را رهرو این منزل نیست[2]
  • اگر از اهل دلی‌، صوفی‌ و زاهد بگذار!
  • که جز این طایفه را، راه در این محفل نیست
  • بر خَمِ طرّه‌ی‌ او چنگ زنم چنگ‌زنان
  • که جز این حاصل دیوانه‌ی‌ لا یعقل نیست
  • دست من گیر و، از این خرقه‌ی‌ سالوس رهان!
  • که در این خرقه، بجز جایگه جاهل نیست
  • علم و عرفان، به خرابات ندارد راهی‌
  • که به منزلگه عشّاق ره باطل نیست

انتهای پیام /*