قصه ی مستی

قصه مستی

کد : 72715 | تاریخ : 05/04/1388

  • آنکه دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیست
  • آنچه جان جوید، به دست صوفی‌ بیگانه نیست[1]
  • گفته‌های‌ فیلسوف و، صوفی‌ و، درویش و، شیخ
  • در خور وصف جمال دلبر فرزانه نیست
  • با که گویم راز دل را، از که جویم وصف یار
  • هر چه گویند، از زبان عاشق دیوانه نیست
  • هوشمندان را بگو: دفتر ببندند از سخن
  • کانچه، گویند از زبان بیهش و، مستانه نیست
  • ساغر از دست تو گر نوشم، بَرَم راهی‌ به دوست
  • بی‌نصیب آن کس، که او را، ره بر این پیمانه نیست
  • عاشقان دانند درد عاشق و سوز فراق
  • آنکه بر شمع جمالت سوخت، جز پروانه نیست
  • حلقه‌ی گیسو و، ناز و، عشوه و، خال لبت
  • غیر مستان کس نداند، غیر دام و دانه نیست
  • قصه‌ی‌ مستی‌ و، رمز بیخودی‌ و، بیهُشی‌
  • عاشقان دانند کاین اسطوره و افسانه نیست.

انتهای پیام /*