راز نهان
راز نهان
کد : 72730
|
تاریخ : 19/03/1388
- داستان غم من راز نهانی باشد
- آن شناسد که ز خود یکسره فانی باشد
- به خمِ طرّهی زلفت نتوانم ره یافت
- آن تواند که دلش آنچه تو دانی باشد
- ساغری از خُم میخانه مرا باز دهید
- که تواند که در این میکده بانی باشد؟
- گِردِ دلدار نگردد، غم ساقی نخورد
- غیر آن رند که بینام و نشانی باشد
- گرچه پیرم، به سر زلف تو ای دوست قسم!
- در سرم عشق، چو ایّام جوانی باشد
- دورم از کوی تو، ای عشوهگر هر جایی!
- که نصیبم ز رُخت نامهپرانی باشد
- گر شبانان، به سر کوی تو آیند و روند
- خُرّم آن دم که مرا شغلْ، شبانی باشد.
انتهای پیام /*