مژده ی وصل
مژده وصل
کد : 72731
|
تاریخ : 18/03/1388
- گره از زلف خم اندر خم دلبر وا شد
- زاهد پیر چو عُشاق جوان رُسوا شد[1]
- قطرهی باده ز جام کرمت نوشیدم
- جانم از موج غمت، همقدم دریا شد
- قصهی دوست رها کُن که در اندیشهی او
- آتشی ریخت به جانمکه روانفرسا شد
- مژدهی وصل به رندان خرابات رسید
- ناگهان غلغله و، رقص و، طرب برپا شد
- آتشی را که ز عشقش، به دل و جانم زد
- جانم از خویش گذر کرد و، خلیل آسا شد.
انتهای پیام /*