کاروان عُمر

کاروان عمر

کد : 72740 | تاریخ : 09/03/1388

  • عُمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد
  • قصّه‌ام آخر شد و این غصّه را آخر نیامد
  • جام مرگ آمد به دستم، جام می‌ هرگز ندیدم
  • سالها بر من گذشت و، لُطفی‌ از دلبر نیامد
  • مرغ جان در این قفس بی‌بال و پر افتاد و، هرگز
  • آنکه باید این قفس را بشکند از در[1]نیامد
  • عاشقانِ روی‌ جانان جُمله بی‌نام و نشانند
  • نامداران را هوای‌ او دمی‌ بر سر نیامد
  • کاروانِ عشق رویش صف بصف، در انتظارند
  • با که گویم: آخر آن معشوق جان‌پرور نیامد
  • مردگان را روح ‌بخشد، عاشقان را جان ستاند
  • جاهلان را اینچنین عاشق‌کشی‌ باور نیامد.

انتهای پیام /*