پیر مُغان

پیر مغان

کد : 72774 | تاریخ : 05/02/1388

  • عهدی‌ که بسته بودم با پیر می‌فروش
  • در سال قبل، تازه نمودم دوباره دوش[1]
  • افسوس آیدم که در این فصل نوبهار
  • یاران، تمام، طرْف گُلستان و من خموش
  • من نیز، با یکی‌ دو گُلندام سیم تن
  • بیرون روم به جانب صحرا به عیش و نوش
  • حیف است این لطیفه‌ی‌ عُمر خدای‌ داد
  • ضایع کُنم به دلق ریائی‌ و دیگجوش
  • دستی‌ به دامن بُت مه طلعتی‌ زنم
  • اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه‌پوش
  • از قیل و قال مدرسه‌ام حاصلی‌ نشد
  • جز حرف دلخراش، پس از آن همه خروش
  • حالی‌ به کُنج میکده، با دلبری‌ لطیف
  • بنشینم و ببندم از این خلق، چشم و گوش
  • دیگر حدیث از لب «هندی‌» تو نشنوی‌
  • جُ‍ز صحبت صفای‌ می‌ و حرف می فروش.

انتهای پیام /*