فلسفی: شهید مطهری سرمایه ای بزرگ برای این مرز و بوم است.

به نظرم یکی از ویژگی های بسیار برجسته شهید مطهری و شاید نخستین ویژگی ایشان درزمینه فلسفه باشد، اصیل بودن ایشان است.

کد : 79769 | تاریخ : 13/02/1395

مطهری آغازگر گفتگوی میان اندیشه ها و پدر فلسفه تطبیقی در روزگار ماست و با این گفتگوی میان اندیشه ای و با این تطبیق فلسفی بود که بسیاری از مسائل از پیچیدگی ها روشن شدند و بسیاری از ناهمخوانی های اندیشه های گوناگون را با هم سازگار کردند. این کار شروعی برای یک جنبش بود.

شهادت استاد مرتضی مطهری را در تقویم به نام روز معلم نامگذاری کرده اند در این زمینه که ایشان یک معلم بوده است خیلی ها اتفاق نظر دارند. عمده کتاب های استاد مطهری سخنان ایشان در کلاس های درس بوده است که برخی در زمان حیات ایشان و برخی در بعد از شهادت ایشان جمع آوری و منتشر شده اند. یکی از اصلی ترین کتاب های شهید مطهری اصول فلسفه و روش رئالیسم است که در آن استاد مطهری به نقد دیدگاههای فلسفه غرب می پردازد. در این کتاب به طرح مباحث فلسفه غرب و بیشتر به نقد فیلسوفی مانند هیوم پرداخته که با توجه به اهمیت این کتاب و دیدگاههای استاد مطهری در بین طرفداران فلسفه اسلامی بر آن شدیم با یکی از استادانی که در این حوزه کار کرده است به گفتگو بنشینیم.

دکتر حسین فلسفی دکترای فلسفه اسلامی و استادیار فلسفه دانشگاه خرم آباد که در کارنامه علمی خود کتابهای ۱ - منطق اشراق (پژوهشی در منطق اشراق)، ۲ - چیستی دانش تجربی (ارزیابی سرشت و جایگاه دانش تجربی و روشهای آن)، ۳- خرد در برابر خرد (پژوهشی در داوریهای حکمت اشراق سهروردی) را وارد بازار نشر کرده و کتاب‌های فلسفه روشنایی او درزمینهٔ فلسفه اشراق آماده چاپ است. پرتال امام خمینی (س) وی در زمینه آثار و نظریات استاد شهید مرتضی مطهری به گفتگو نشسته است که شما را به مطالعه آن دعوت می کنیم.

*شما چگونه با شهید مطهری آشنا شدید و آشنایی شما با ایشان تا چه اندازه است؟

اینکه روزی را روز معلم بنامیم و روز دیگر را روز مادر و روزی را روز بزرگداشت شهید مطهری بنامیم از دست آوردهای شگرف دوران مدرن است و معنای بسیار روشن دارد. معنای روشن آن این است که در 364 روز دیگر نه مادر گرامی داشته می شود و نه شهید مطهری و نه معلم. این روزگار مدرن است که انسان را از هویت خویش تهی کرده و برای بازگشت به هویت خویش روزی را دستاویز می کند تا به یاد کسی و کسی را ستایش کند. این مدرن است که برای برقرار کردن ارتباط تکنولوژی می آفریند. نگاهش به جهان و انسان و همه چیز دگرگون می شود. همه دستاوردهای بشر مدرن برای ارتباط بود که یک حس اصیل در وجود آدمی است. اما این همه وسایل ارتباطی بدبختانه انسان ها را از همدیگر دورتر و دورتر کرده تا بدانجا که مادر پاس داشته نمی شود مگر در روز مادر، معلم پاس داشته نمی شود مگر در روز معلم، مطهری پاس داشته نمی شود مگر در روز سالگرد ایشان.

خب این نوید خوبی برای جامعه ما نیست ما که همواره سر درگرو مادر و معلم و یکی از معلم های نمونه شهید مطهری داریم. باید همواره اینان را پاس بداریم و ارج بگذاریم نه اینکه روزی از روزها را چنین کنیم و چنان. همین روزها هم آن خلوص و یکرنگی خود را از دست داده اند، ما برای پاسداشت مقام معلم ظرف آشپزخانه برایش می بریم. برای پاسداشت مادر وسیله ای برایش می خریم در صورتیکه اینها هیچکدام پاسداشت او نیستند. برای پاسداشت شهید مطهری جلسه ای برگزار می شود و چند نفر سخنی می گویند و بعد هم والسلام، تا سال آینده که چنین شوری در سرها بیفتد. این پاسداشت ها و این سالگردها از نظر ما نه نشان خوبی است و نه زیبنده ماست، ما باید همواره؛ مادرانمان را، شهید مطهری را، معلمانمان را و ... پاس بداریم. اگر معلم در زندگی کسی نقش دارد که دارد، نمی توان نقش او را از او جدا کرد. ببینید اگر کسی را تحلیل کنید، مثلاً اگر من را تحلیل کنید بخشی از وجود من از آن پدر و مادر است، بخشی از وجود من از آن معلمان من است. بخشی از وجود من از آن دوستانی است که بر من اثر نیکو بخشیده اند. با این حساب و کتاب نمی شود وجود آن دوستان، معلم، پدر و مادر را از هم جدا کرد. مگر یک انسان کیست؟ مگر یک انسان جدای از آنانی است که بر او اثر گذاشته اند و او را او کرده اند. مگر یک انسان چیست؟ بنابراین نمی توان وجود آن دیگران را جدا کرد و کناری نهاد و روزی برای پاسداشت به سراغشان رفت و این هم ممکن نیست.

بنابراین من با اینکه با این پاسداشت ها مخالفم؛ پیشنهاد می دهم که دست کم اگر گرفتار ارزش های مدرن شده ایم محتوای مدرن به آن ندهیم. کاسبکاران ما را فریب ندهند که ارزش های معنوی را با ارزش های مادی جابجا کنیم و بدانیم که این ارزشها ارزشهای معنویند و مادی نیستند. محتوای پاسداشت ها را لااقل پاس بداریم و اینها را از آن جایگاه والایی که دارند بر زمین نکوبیم. اگر فلسفه دانشی است که هست، اگر فلسفه ارجمند است که هست، اگر فلسفه دانش برین است که هست، اگر فلسفه دانش نخستین است که هست، اگر فلسفه دانش همه دانش ها و مادر همه دانش ها است که هست، من این دانش را با شهید مطهری آغاز کردم. درست یادم هست که در دوره راهنمایی با خواندن کتاب گران سنگ اصول فلسفه و روش رئالیسم به فلسفه علاقه مند شدم و در واقع یا اینکه علاقه ام را بازشناختم و از همان روز تا به امروز در این راه گرفتار فلسفه آمدم و همچنان ما را می برد آنجا که خاطرخواه اوست. بر این پایه من آغاز فلسفه را از شهید مطهری می دانم و سرآغازها همیشه ارجمندند، سرآغازها همیشه پایانند، سرآغازها هستند که تقدم دارند، اگر همه اینها را کنار هم بگذاریم، من بدون تردید می گویم که معلم فلسفه من، معلم فلسفه آغازین من، یا او که من را با فلسفه آشنا کرد، یا او که مرا در این راه انداخت، شهید مطهری بوده است. با اینکه هیچگاه در کلاس ایشان حضور نیافته ام و دیدار حضوری هم نداشته ام، اما آن روح بزرگ ایشان بود که ما را در این راه انداخت و در این راه به پیش می رویم تا به کجا برسیم والله اعلم. به صواب بر این پایه نمی توانیم که و نمی دانم و نمی توانم بپذیرم که روزی را برای شهید مطهری بگذاریم و دیگر روزها نه. من همواره مدیون سرآغاز کار فلسفه هستم که با شهید مطهری شروع شده است و از این رو همیشه ایشان را بزرگ می دانم و بزرگ دانسته ام و ایشان را حقیقتاً دوست می دارم.

*بارزترین ویژگی های شهید مطهری در زمینه فلسفه را چه می دانید؟

پرسش شما پرسش بسیار دشواری است و من آنچه که در ذهنم می گنجد را عرض می کنم. از بارزترین مشخصه های شهید مطهری درباره فلسفه که من فقط به بارزترین آنها اشاره می کنم. به نظرم یکی از ویژگی های بسیار برجسته شهید مطهری و شاید نخستین ویژگی ایشان در زمینه فلسفه باشد، اصیل بودن ایشان است. من برای اینکه این ویژگی را اندکی بشکافم اجازه می خواهم معنای اصیل را روشن کنم. اصیل یعنی آن چیزی که در درون انسان، در نهاد انسان ریشه دارد. آن چیزی که در نهاد من، در درون من، در وجود من ریشه دارد، اصیل است وگرنه اصیل نیست و می شود آن را از خود جدا کرد. ببینید اگر شما ده بچه در مکانی بازی کنند شما دربند بچه ای هستید که از آن شماست، به فکر دیگر بچه ها هم شاید باشید. اما از همه بیشتر اوست که مال شماست. به وجود شما بسته است یا وجود شما به آن بسته است، این است که آن برای شما اصیل است که سر در گرو آن دارید و آن برای شما اصیل نیست که در غم و هم او نیستید. به این معنا شهید مطهری اندیشمندی اصیل است. زیرا ایشان در این فرهنگ رشد یافته است واین فرهنگ در وجود ایشان نهادینه شده است و وجود ایشان به این فرهنگ بسته است و ایشان سر در گرو این فرهنگ دارد و همّ و غم این فرهنگ را دارد. و این همّ و غم ایشان را در گوشه گوشه کتاب ها و نوشته های ایشان می توان یافت. در یک نگاه و اگر خواننده ای که نویسنده آثار شهید مطهری را نشناسد، به این نوشته ها نگاه کند می یابد که نویسنده در غم چیست؟ در بند چیست؟ چه چیزی از وجودش می تراود و وجودش به چه چیزی بسته است؟ و برای چه چیزی دارد می کوشد؟ این کوشش همگانی و همواره شهید مطهری از جایی است و به جایی می رسد. از درون می جوشد و می خواهد آن حس اصیل درونی را گسترش بدهد و این به آن معنی است که ایشان اندیشمندی اصیل است و کم اند اندیشمندانی که اینسان اصالت داشته باشند.

دومین ویژگی شهید مطهری ژرف اندیشی اوست. با اینکه شهید مطهری با زبانهای لاتین و یا دست کم از زبانهای لاتین استفاده نمی کرده و با اینکه شاید خیلی از آثار خود فیلسوفان غرب را نخوانده است. اما همان اندازه که می خوانده و به دستش می رسیده است، خوب می فهمیده است. این نشان می دهد که ایشان به تعبیر خود ایشان در کتاب تعلیم و تربیت اسلامی، ایشان فیلسوفی است عاقل و نهاله. عاقل آن است که به مبادی و مبانی توجه می کند و نه به شاخ و برگ ها، عالم آن است که می آموزد اما از این اندوخته ها به جایی نمی رسد. ولی عاقل آن است که کم می آموزد و بیشتر تحلیل می کند. ایشان از آیت الله بروجردی نام می برند که آیت الله بروجردی در میان حوزوی ها کسی بودند که کمترین کتاب را می خواندند. اما با خوانش آن کتاب به مبادی و مبانی و ساختار فکری نویسنده پی می بردند. اتفاقاً این ویژگی را در خود شهید مطهری عیان دیده می شود. با اینکه کم خوانده اند و با اینکه نوشته های دسته اول را باز نخوانده اند. اما فهم و درک ایشان از فلسفه هایی که با آنها سروکار داشته اند، ژرف و باریک اندیشانه است.

ویژگی سوم ایشان دادورزی و امانت داری شهید مطهری است. شهید مطهری هیچگاه در راه فلسفه جانبدارانه برخورد نکرده است. یک اندیشمند در مقام نظر به همه دیدگاهها احترام می گذارد و شهید مطهری اینچنین بوده است. در امانتداری و در سبک رفرنس و مأخذ دادن، ایشان حقیقتاً ممتاز هستند.

ویژگی بعدی فروتنی و پشتکار شهید مطهری است. با آن همه پشتکار و با آن همه نوشته، همواره فروتن است و در عین فروتنی، انسانی بسیار مصمم و جدی و رو به سوی آینده است. ویژگی بعدی که می توان به آن اشاره کرد که در وجود ایشان موج می زند. معلم بودن ایشان است و به همین خاطر شهادت ایشان را روز معلم نامیده اند که این نامگذاری به گمانم نامگذاری درستی است. ایشان معلم است اما معلم بودن و به تعبیری که ایشان معلم است. یعنی معلم باید چه ویژگیهایی داشته باشد تا معلم باشد؟ آیا هر کس در کلاسی حاضر شد و سخنی گفت و وقتی را گذراند می توان معلم نامید؟ معلم برای معلمی باید چه ویژگی هایی و چه شرایطی داشته باشد؟ به نظر می رسد از میان ویژگی هایی که معلم باید داشته باشد، چند تا از آنها از همه سرآمدترند. نخست آنکه باید دانش بسیار داشته باشد. شاید اولین ویژگی معلم این است. معلم یعنی دانشمند و دانش آموز یا دانشجو به اعتبار دانش معلم است که سر کلاس می نشیند و گرنه همان دانش آموز و دانشجو در برابر کسی دیگر که نمی نشیند و به حرف های او که آنگونه گوش نمی دهد. بنابراین معلم باید اندوخته فراوانی داشته باشد و شهید مطهری اینگونه است. از هر دانشی بهره ای دارد و دوم اینکه این دانش ها را می تواند با هم تألیف کند و بپیوندد و از این تألیف و پیوند اینها نتیجه درست و به جایی را به خواننده و شنونده بدهد.

دومین ویژگی یک معلم خوب داشتن قلم خوب است. اگر معلم قلم خوب نداشته باشد، معلم نیست. اصلاً دبیر یعنی کسی که می تواند بنویسد. نوشتن معانی گوناگون دارد که ساده ترین معنا و دم دست ترین معنا این است که در نوشتن باز نماند و آنگونه بنویسد که می اندیشد و آنگونه بیاندیشد که می نویسد. ما بدبختانه در بسیاری از حوزه ها و اندیشمندان شکافی میان آنچه که اندیشه می شود آنچه که نوشته می شود وجود دارد و هستند کسانی که آنچه می اندیشند و آنچه می گویند و آنچه می نویسند، از هم جداست. خوب می اندیشد خوب بیان نمی کند، خوب می اندیشد، خوب بیان می کند و خوب نمی نویسد. کم اند معلمانی که خوب می اندیشند، خوب بیان می کنند و خوب می نویسند. از دید من یکی افراد یا نمونه های خوب اندیشیدن و گفتن و نوشتن، شهید مطهری است.

سومین ویژگی های یک معلم خوب که نمی توان گفت این سومی یا اولی است، به هر روی یکی از بهترین ویژگی هایی معلمی است. این است که با شنونده دیالوگ برقرار کند. این برقرای ارتباط با شنونده ویژگی هر کسی نیست، مگر اینکه بتوانیم خودمان را به دیگران نشان دهیم و دیگران را با خودمان همراه کنیم. این هنری است که می توان آن را معلمی نامید. این رفتار فقط در کلاس درس نیست. افرادی در جاهایی دیگر وجود دارند که معلم های خوبی برای دیگرانی هستند که در کلاس هم نیستند. این ویژگی خاص که اگر باشد معلمی هست و اگر نباشد معلمی نیست. این ویژگی را شهید مطهری حقیقتاً در خود بسیار دارند و ایشان به سادگی می تواند با خواننده و شنونده دیالوگ برقرار کند و شنونده را با خود همراه کند، همان کاری که سقراط می کرد.

*نقشهای برجسته شهید مطهری در باروری فلسفه چیست؟

نمونه اول را با این سخنهای دگر آغاز می کنم که ایشان در آن مقاله نامورشان با نام اندیشه چیست؟ بازگو می کند که فلسفه و متافیزیک غربی است و تفکر هم غربی است و بر آن است که ما زمینی داریم و بر این زمین اندیشه غربی چیره شده است. این به نظر می رسد که سخن درست و تحلیل به جایی است. ایشان در ادامه می گویند که اندیشیدن چیست؟ اینکه امروز غرب دچار چه سرنوشتی شده است و بر آن است که اندیشه غربی دچار نهیلیسم شده است و به جای پرداختن به بنیادها به شاخه ها می پردازد و نیاز است و بایسته است که به اصل ها و سرآغازها برگردد و اندیشه را هم اینگونه تعریف می کند که رویارویی با پیرامون ما را اندیشه می داند. دانستن غیر از اندیشه کردن است. اندیشیدن یعنی رویارویی یعنی مواجهه، یعنی درگیری با محیط پیرامون با این توضیح می خواهم بگویم که شهید مطهری اندیشمندی از این دست است. من در نوشته های ایشان این نگاه را می بینم که ایشان در پی افکندن طرحی نو هستند. در پی بنا نهادن فلسفه اسلامی هستند.

من همین جا یادآور می شوم که از دید من فلسفه اسلامی هنوز آغاز نشده است. فلسفه ما همان فلسفه ارسطو است. درست است که به گفته شهید مطهری، مسائل فلسفه 200 تا بود، اما الان به 700 تا رسیده اند. اما تمام این 700 مسئله در چارچوب فلسفه ارسطویی هستند، پارادایم، همان پارادایم ارسطویی است و فلسفه ای که اسلامی باشد اکنون وجود خارجی ندارد. شما اگر بخواهید فلسفه ای بسازید برآمده از قرآن، در این فلسفه هیچ جایی برای واژگان و معانی ای مانند؛ علت و معلول، واجب و ممکن، واحد و کثیر، حادث و قدیم نمی بینید و چنین جایی وجود خارجی ندارد. اگر بنا باشد که فلسفه ای از قرآن براید و پارادایمی ساخته بشود که بر آموزه های قرآن استوار باشد، این مفاهیم آنجا دیگر کارساز که نیستند هیچ، یا رخت برمی بندند یا خود را در شکل دیگری نشان می دهند. پس به نظر می رسد که حقیقتاً فلسفه اسلامی و تفکر غیر غربی را آغاز نکرده ایم. هر چقدر در این چارچوب بکوشیم و هر چقدر که این مسائل را بسط بدهیم، باز در این چارچوب گرفتاریم. من در نوشته های شهید مطهری به نظرم می رسد که ایشان می کوشند که چنین کنند. نشان کوشش ایشان نیز بسط بحث های گوناگون است. با روش عقلانی، با روش منطقی، عقلانی برآمده از آموزه های قرآنی در پی جا انداختن برخی از مسائل هستند. اینکه ایشان به چنین کاری توفیق یافته اند، طبیعی است که چنین نشده است. اما اینکه ایشان در این راه کوشیده اند به نظرم می شود در آثار ایشان آن را یافت و به هر حال در این زمینه نیز می توان گفت، شهید مطهری آغازگر یک جنبش اندیشه خودی است. این اندیشه ای که از یک انسان از جغرافیای خاص برمی آید.

دومین نمونه این است که شهید مطهری را حقیقتاً می توان آغازگر گفتگوی بین اندیشه ها در این روزگار شناخت و دانست. در نوشته های هیچ اندیشمندی در زمانه ایشان به اندازه ایشان نمی یابیم که اینگونه به گفتگوی اندیشه ها همت گماشته باشد. شهید مطهری در هر جا و هر زمان، اندیشه ای را در برابر اندیشه ای می نهد و می کوشد که میان آنها یک گفتگویی را برقرار کند. در این برقراری گفتگو نیز جانبداری نمی کند و بسیار سقراط گونه و با اندیشه دیگری رودررو می شود. این از ویژگی هایی است که حقیقتاً در زمان ایشان از آن ایشان بوده است. دیگر سخن می توان گفت که شهید مطهری بایسته است که پدر فلسفه تطبیقی نامیده شود. اگر فلسفه تطبیقی امروز هست و امروز می توان از آن سخن گفت، باز سرآغاز فلسفه تطبیقی را در نوشته ها شهید مطهری در کتاب شرح مبسوط، در پانوشته های اصول فلسفه و روش رئالیسم و دیگر نوشته ها می توان یافت. این نقش بنیادی شهید مطهری شناخته نشده است و می پنداریم که دیگران چنین کرده اند، درصورتی که اینگونه نیست. به نظر می رسد که مطهری آغازگر گفتگوی میان اندیشه ها و پدر فلسفه تطبیقی در روزگار ماست و با این گفتگوی میان اندیشه ای و با این تطبیق فلسفی بود که بسیاری از مسائل از پیچیدگی ها روشن شدند و بسیاری از ناهمخوانی های اندیشه های گوناگون را با هم سازگار کردند. این کار شروعی برای یک جنبش بود. اما اینکه آیا این ادامه دارد یا ندارد مسئله ای دیگر است.

سومین نمونه که من در پاسخ سؤال شما می توانم به آن اشاره کنم، مسئله یابی شهید مطهری است. یکی از نقشهای پررنگ شهید مطهری این است که مسئله یاب است. گفتم که شهید مطهری فیلسوفی است اصیل، فیلسوف اصیل پرسش دارد. انسان اصیل پرسش دارد، اندیشمند پرسش دارد، اندیشمند در پی پرسش است و چون شهید مطهری اصیل بودند و اندیشمند هم بودند، همواره مسئله یاب بودند. مسائلی که با ایشان رشد پیدا کرد، با ایشان به گونه ای در جامعه طرح شدند. مانند بحث جامعه و تاریخ، اگر دیگران گفته اند کمرنگ بوده است. آنکه این مسائل را پررنگ کرد و با عنوان یک سبک در واقع نشان داد و باز می گویم آغاز کرد، شهید مطهری است. البته نقش ایشان فقط در این سه نمونه نیست، اما من به همین سه نمونه بسنده می کنم.

*نگاه و رویکرد شهید مطهری به فلسفه غرب چگونه است؟

سه گونه می توان به غرب نگاه کرد یک رویکرد و نگاه آن است که غرب را همان گونه که هست بی چون و چرا بپذیرم یک رویکرد آن است که غرب را بی چون چرا نپذیرم، یک نگاه و رویکرد آن است که غرب را بپذیریم با همه خوبیها و بدیها و شناخت این خوبیها و بدیها وقتی که می گوییم غرب، در واقع غرب همان اندیشه و فلسفه غربی است. اندیشه غربی است که غرب را غرب کرده است، من این را قبلاً گفته ام. در برابر اندیشه غربی هم همین سه رویکرد هست. بسیاری با غرب سرستیز دارند و غرب را از بنیاد نمی پذیرند و غرب را در جایگاهی نمی دانند که با آن گفتگو کنند. از این گونه افراد بسیارند که در جامعه خودمان و جوامع دیگر هستند و بوده اند. برخی غرب را دربست پذیرفته اند، اندیشه غربی را دربست پذیرفته اند، نگاه شهید مطهری به غرب و فلسفه غرب نگاهی نقادانه است. من اگر اشتباه نکنم در جایی ایشان می فرمایند که آشنایی و خواندن فلسفه غرب لازم و ضروری است. یعنی نه تنها باید خوانده شود بلکه ضرورت دارد. اما چه خوانش و نگاهی؟

نگاه شهید مطهری برگرفته از آن آیه شریفه است که می فرماید: بندگان من را مژده بدهید که حرفها را می شنوند و بهترین آنها را انتخاب می کنند. این نگاه، نگاه انتقادی است، نگاه انتقادی حتی به معنای کانتی هم که ما وقتی انتقاد می کنیم یعنی تمام نقاط قوت و ضعف یک چیز را بشناسیم و اینها را درهم نیامیزیم؛ ببینیم که یک چیز چقدر توانمند است، چقدر ناتوان است. شهید مطهری در برخورد با فلسفه غرب چه فلسفه غرب و چه فلسفه قرون وسطی و چه فلسفه جدید نگاهی نقادانه دارد. نقادی این نگاه نقادانه شهید مطهری به فلسفه غرب بیش از فلسفه یونان است زیرا فلسفه غرب از آن مسیر فلسفیدن پایین آمده و جایگاه راستین فلسفه بودن خود را از دست داده است.

این البته سخن فیلسوفان ما نیست بلکه سخنهای دگر است که می گوید چنانچه که پیش از این گفتیم فلسفه غرب دچار نهیلیسم شده و باید رفرمی در آن صورت بگیرد. فلسفه غرب به پوزیتیویسم تنزل پیدا کرده است و پوزیتیویسم آن نگاه تکنولوژیک به جهان است. ببینیدهای دگر در مقاله تکنولوژی بیان می کند که تکنولوژی یک گونه آفرینش است، همانگونه شعر یک گونه آفرینش است و همانگونه فوسیس گونه آفرینش است (فیزیک). اما این سه گونه آفرینش، تفاوت هایی با هم دارند. تکنولوژی آفرینشی است که داری کمیت است، نگاه تکنولوژی نگاهی است که این آفرینش دارای کمیت و نظم و انضباط است و این نگاه از کانت به این طرف و یا شاید از دکارت به این طرف که میان فاعل شناسا (من) و جهان (ابژه) تفاوت افکند، حاکم شده است و فلسفه از جایگاه راستین خود که وجود شناسی باشد، تنزل یافته و به تکنولوژی تبدیل شده است. این است که نگاه شهید مطهری به فلسفه جدیدغرب نگاهی نقادانه تر است و بیشتر می کوشد تا این فلسفه را بشناسد. نقاط قوت و ضعف آن را بر آفتاب بیندازد. این نگاه، نگاهی است که برخی از فیلسوفان بزرگ غرب هم با آن مواجه بوده اند. نیچه فیلسوفی است که به بخشی از اندیشه غربی شکاک است و می خواهد که فلسفه را دوباره به آن مسیر اصلی اش بیندازد. این است که در فلسفه جدید غرب با توجه به اینکه بحثهای وجود شناسی که در تاریخ به عهده فلسفه گذاشته شده است رها شده  و فلسفه  به پوزیتیویسم یا برادران پوزیتیویسم بدل شده است. بنابراین این فلسفه شایستگی حتی نام فلسفه را از نگاه برخی مانند هایدگر و دیگران ندارد. افزون بر اینکه برخی از این فلسفه ها مانند مارکسیسم، فلسفه های اجتماعی اند و تحولات بنیادینی را به دنبال داشته اند.

خب! مارکسیسم تا آنجایی که به عنوان یک اندیشه است، مشکلی نیست. اما آنجا که مارکسیسم از جنبه اندیشه به بطن جامعه آورده می شود و تحولات و دگرگونی را در پی داشته و دارد. این است که نقادی این اندیشه ها به نظر می رسد که یکی از وظایف فیلسوفان است که معتقدند که فلسفه از جایگاه اصلی خودش رها شده و باید به آن سرمنزل مقصود برگردد. این است که شهید مطهری فلسفه جدید غرب را با آنکه با متون اینها برخوردی نداشته است، می کوشد که دریابد و هر کجا هم درمی یابد آنجا نگاهش نگاه انتقادی است. نگاه به مارکسیسم انتقادی است. در اصول فلسفه و روش رئالیسم نگاهش به مسائلی که هیوم مطرح می کند و آنچه که او مطرح می کند انتقادی است. نگاهش به بیشتر فلسفه غرب انتقادی است، مثلاً در بحث شرح مبسوط منظومه که در آنجا جای جای به تطبیق و بعد انتقاد از دیدگاهها می پردازد، به نظر می رسد بهترین دیدگاه هم همین باشد کاری که خود غربی ها با اندیشه خودشان می کنند که اندیشه باید خود را نقد کند. شهید مطهری دقیقاً این کار را کرده است که مژده بدهید بندگانی که سخن را می شنوند و بهترین آن را، بهترین در اینجا به معنی بهترین ارزشی عامی نیست، بلکه به معنی استوارترین سخن است و آن را می پذیرند.

*مؤلفه های نگاه نقادانه شهید مطهری چیست؟

در پاسخ به این پرسش باز من به برخی از برجسته ترین سازه ها یا مؤلفه های نگاه نقادانه  شهید مطهری به فلسفه غرب می پردازم.چون که این مؤلفه ها یا سازه ها می توانند بسیار بیش از آن باشند که در اینجا از آنها گفتگو می کنیم. شاید مهمترین سازه نگاه نقادانه شهید مطهری به فلسفه غرب را بتوان ژرف اندیشی او در فلسفه غرب دانست. این ژرف اندیشی بدان معنا نیست که تمام فلسفه غرب را و همه نوشته های  اصیل را دیده و خوانده و سرگذرانده است. نه به این معنا است که آنچه که شهید مطهری دیده و خوانده است آن را ژرف نگریسته و بسیار برآن احاطه دارد. این یکی از ویژگی های همه نوشته های آن است. در زمینه فلسفه غرب و همچنین فلسفه اسلامی که تا نکته ای را خوب در نیابد از آن در نمی گذرد، این نگاه و سازه در نگاه نقادانه شهید مطهری بسیار ارجمند است. زیرا ما که نمی توانیم تمام آثار و نوشته های اندیشمندان و فیلسوفان را باز خوانی کنیم. مهم آن است که ما آنچه را که می خوانیم به بنیاد اندیشه ها برسیم و به گمانم شهید مطهری چنین کرده است و به چنین چیزی هم رسیده است.

دومین سازه ای که بی واسطه از همین سازه اولی برمی آید، کما اینکه بیش از این نیز گفتم منصفانه بودن شیوه استاد با فلسفه غرب است. دادورزی ایشان در همه جا پیداست. با اینکه با بسیاری از این اندیشه ها سر سازش ندارد و آنها را نپذیرفته است وپیداست که با این دیدگاهها هم خوانی ندارد و با مبانی اندیشه ای که خود اصیل می داند ناسازگارمی داند. اما هیچ گاه آن دادورزی را در نگاهها و تحلیلها و نوشتن فراموش نکرده است. این ویژگی بسیار شایسته و بایسته ای برای هر گونه پژوهش است که باید در هر حال ما انصاف را از دست ندهیم و اگر چیزی را نمی پسندیم آن را کوچک نشماریم و اگر چیزی را می پسندیم آن را بی جهت بزرگ نکنیم. این از ویژگی های ایشان است که در هرگونه پژوهش ویژگی ارزشمندی است. سازه بعدی که باز از این دو سازه برمی آید، یعنی آن نگاه ژرف به فلسفه غرب و دادورزی ایشان در بیان و نوشتن و تحلیل اندیشه های غربی، همه و همه گویای این هسنند که شهید مطهری از اندیشه ای سخن می گوید که آن اندیشه چنان که پیش از این گفتم، اندیشه اصیل اوست. ما در اینجا بر سر درست یا نادرست، خوب یا بد بودن، این اندیشه ای که برای شهید مطهری اصیل است، سخن نمی گوییم. سخن برسر این است که شهید مطهری اندیشه ای خودی دارد. اندیشه ای برآمده از جانش دارد. اندیشه ای برآمده از فرهنگش دارد. اندیشه ای برآمده از جغرافیایش دارد که آن اندیشه اندیشه ای اصیل است که ایشان آن را ارج می گذارد. ارج گذاری به این اندیشه بدان معنا نیست که با اندیشه ای دیگر تندی کند و باز می گویم که انصاف را کنار بگذارد. نه با اینکه از اندیشه ای اصیل پشتیبانی کند. اما اندیشه رقیب را کوچک نمی شمارد و با آن بد رفتار نمی کند. این سومین سازه اندیشه شهید مطهری سومین سازه از آن نوع نگاه نقادانه شهید مطهری به فلسفه غرب است.

سازه بعدی که باز پیش از این گفتم که از همین ها برمی آید یعنی با ژرف نگری در اندیشه رقیب و پاس داشت. آن اندیشه اصیل خویش درواقع ایشان به یک نوع فلسفه تطبیقی رسیده اند. به فلسفه ای که ناگزیر از دو جهان متفاوت است. جهانی که شرق است و جهانی که غرب است، اندیشه ای که از انسان شرقی برآمده است و اندیشه ای که از انسان غربی برآمده است. این دو اندیشه را شناختن که ناگزیر این دو اندیشه در دو منطقه جغرافیایی و با دو زبان گوناگون و با دو هدف گوناگون هم زاده شده اند. شناخت این دو و سنجش اینها با همدیگر همان است که امروز آن را فلسفه تطبیقی می نامیم. من باز می گویم که اگربناست که در این سرزمین  کسی را پدر فلسفه تطبیقی نامید. باید از شهید مطهری نام برد. او بود که حقیقتاً بی آنکه در فلسفه تطبیقی تحصیل کند خود فلسفه تطبیقی را به دیگران آموخت آن هم فلسفه تطبیقی ای که با همه ویژگی هایی که می تواند داشته باشد، از همین جاست که ایشان به ناگزیر به تاریخ فلسفه می پردازد. یعنی نتیجه این چنین نگاهی به اندیشه رقیب و این چینین نگاهی به اندیشه خویش و پرداختن به فلسفه تطبیقی در واقع ناگزیر، شانه به شانه تاریخ فلسفه اسلامی می زند. همچنین فلسفه غرب اینکه ایشان تا چه اندازه در این کار کامیاب بوده اند، این سخنی دیگر است. اما اینکه چنین کرده اند بی گمان چنین است که ایشان به این تاریخ فلسفه پرداخته اند و به هر حال یکی از آن سازه های آن نگاه نقادانه شهید مطهری به فلسفه غرب است. این نگاه نگاهی بسیار ارجمند است. این سازه ها خود می توانند آغازی باشند برای کارهایی که در پی خواهد آمد و می توانند روشی باشند تا با آن روش ها بتوانیم به مسائل اصیل و بنیادی برسیم.

ببینید یکی از مسائلی که در میان فلاسفه غرب بسیار گسترش یافته و اصلاً فلسفه جدید غرب در پی آن است بحث شناخت در فلسفه اسلامی است، آن چیزی که امروز به عنوان فلسفه اسلامی گفته می شود که در کتاب های به فرض مثال بدایهه و نهایه باز نموده می شوند این فلسفه در دو جا بحث علم را مطرح می کند، یکی در بحث وجود ذهنی است که تمام سخنش این است که پیوند و رابطه میان این معنا و وجود خارجی چه پیوند و ربطی است. آیا این آن است یا شبه آن است یا اضافه است یا الی آخر. یکی هم بحث اتحاد عاقل و معقول است که باز در آنجا سخن برسر این است که آن پیوند و رابطه عالم و آن معنا چه پیوندی است. آیا رابطه اینها مانند جوهر و عرض است یا مانند حال و محل است و الی آخر. این سربسته تمام معرفت شناسی فلسفه در این دو جا گفته می شود و دفتر معرفت شناسی در فلسفه اسلامی بسته می شود. اما در فلسفه غرب می بینیم که در دوره مدرن به خاطر اندیشه هایی که فیلسوفان غربی بوجود آورده اند، این اندیشه ها اگر نگوییم که همه آنها به ویژه از دکارت به این طرف بیشتر آنها درباره معرفت بوده است. در دکارت می بینیم که من می شوم جوهر اندیشه ای یا اندیشنده ای. ذات انسان در ارسطو جوهر جسم نام حساس ناطق بود در دکارت می شود جوهر ناطق و هر چه در برابر من است می شود ابژه، جهان و الی آخر. در کانت تمام همّ و غم او در این است که بداند من تا چه اندازه می توانم معرفت پیدا کنم. معرفت من تا کجا گسترده است، من به چه چیزهایی می توان علم داشته باشم؟ این بحث ها که نتیجه آن در غرب تا امروز همچنان پیداست و مکتب های گوناگون معرفت شناسی را به دنبال داشته است؛ معرفت شناسی علمی ، پوزیتیویستی و الی آخر ... این بحث ها را به گمانم در آن روزگار شهید مطهری به پیش کشیدند و نقادانه با آنها برخود کرده اند. باز می گویم که اینکه ایشان در این نقدها کامیاب بوده اند یا نه، سخنی دیگر است. مهم آن است که ایشان به چنین کاری کمر همت بسته اند و به عنوان یک کار نو می توان از آن سخن گفت و بحث معرفت شناسی را ایشان در آثار خود بسیار گسترده آورده است.

در شرح مبسوط منظومه، در اصول فلسفه و در کتاب مسئله شناخت و... این نشان می دهد که این نگاه و رویکرد نقادانه به غرب دستاوردهای هم در پی داشته است. این دستاوردها بسیار، قبل از آنکه انباشتی از دانش ها باشد روشی است که می توان با آن روش به سرانجامی رسید. سازه های دیگری هم دارد که اگر بخواهیم به آنها بپردازیم سخن به درازا می کشد و من به همین ها بسنده می کنم.

*شهید مطهری بیشتر از چه فیلسوفانی غربی سخن گفته اند و چرا؟

پیش از این گفتیم که شهید مطهری با نگاه مسئله یابی به سراغ فیلسوفان رفته است. از این روی می توان گفت که فیلسوفی که بیش از دیگران شهید مطهری درباره ایشان قلم زده است، مارکس است. مارکس هم به اعتبار مارکسیسم و به اعتبار دورانی که بر بخشی از جهان و بر کشور ما حاکم بوده است و آن نگاهی که جوان آن روزگار ما ممکن است نادانسته در دامی بیفتد که راه برگشتی ندارد. من البته آن دوران را نه دیده ام و نه تجربه ای از آن دارم. اما پیداست که بالأخره مسئله بسیار مهمی در کار بوده است. نگرانی شهید مطهری به جوانان و گمراهی آنان بوده است و از این نگران بوده است که جوان ایرانی با داشتن فرهنگی از نوع فرهنگ اسلامی و با ارزش هایی که ریشه در آسمان دارند. این جوان به فرهنگی دل ببازد که ریشه در زمین دارد. با این تفاوت که این ریشه زمینی که در واقع بی ریشه است، بسیار افسونگر و بزک شده است و می تواند رهزن باشد. از این روی آنچه ما در نوشته ها می بینیم بیش از همه به مارکس و فلسفه مارکسیستی می پردازد. پیداست که شهید مطهری دست کم آنچه در نوشته هایش پیداست به نوشته های مارکس دسترسی نداشته است و از نوشته های دسته دومی مانند نوشته تقی ارانی و دیگران و ترجمه ها و یا تألیف هایی که درباره مارکس بوده است خوانده است و دسترسی داشته است. می بینیم که همّ ایشان، همّ استاد علامه طباطبایی که استاد شهید مطهری است. در اصول فلسفه گرچه در پی بیان فلسفه اسلامی هستند. اما هدفی که همدوش این هدف در آن کتاب دنبال می شود. در واقع شناسایی و شناساندن مارکسیسم و فلسفه مارکس است که در مقدمه به آن اشاره می شود. به نظر می رسد، شاید هم اینجوری نباشد، اما برداشت من این است که آن درس ها را بهانه ای کرده اند که مارکسیست را به کسانی که در آن روزگار در پی شناخت مارکسیست بوده اند بشناسانند. در این کار هم موفق بوده اند.

دومین نوشته که درباره مارکس است، نقدی بر مارکسیست است که مجموعه درسهایی است که درباره مارکسیست داده است. سومین کتاب که می توان گفت که درباره مارکسیست است، فلسفه های تاریخ اند که در آنجا با طرح فلسفه تاریخ نگاه تاریخی مارکس و آینده تاریخی را نقد می کند و اینکه تاریخ بالاخره موجودی زنده است یا خیر؟ آیا ما در تاریخ افتاده ایم؟ آیا ما مجبوریم در دریای بیکران دریای تاریخ که هیچ چیز را نمی شناسد به پیش برویم، یا اینکه ما مختاریم با این امواج خروشان تاریخ به پیش نرویم؟ این بحث هایی بوده است که در آنجا شده و همچنین نقد شده است و آن نقد هم از نگاه آن تفکر اصیلی است که برگرفته از تفکر اصیل اسلامی است که بسیار با نگاه مارکسیستی متفاوت است. در دیگر نوشته ها مانند علل گرایش به مادیگری و الی آخر...می پردازد.

دومین فیلسوفی که شهید مطهری به آن می پردازد هگل است می دانیم که هگل استاد مارکس است و جمله ای دارد که واقعی معقول است. این جمله هگل، در واقع منشأ دو تفکر گوناگون شد و شاگردان ایشان دو دسته شدند. برخی معتقدند که آنچه واقعیت دارد و آنچه تحقق دارد و اکنون است، معقول است. پس باید آن را نگه داشت و حفظ کرد و نگذاریم که دگرگون شود. این دسته از شاگردان و هر کسی که چنین دیدگاهی داشته باشد که آنچه اکنون هست خوب هست و معقول است این افراد را در فرهنگ سیاسی راست یا محافظه کاران نامیده اند و می نامند. در برابر گروهی بر آن بودند که درست است که واقعی معقول است. اما آنچه امروز تحقق دارد و هست، معقول نیست. برای اینکه آنچه هست را معقول کنیم، باید آنچه هست را دگرگون کنیم و ساختار را از بین ببریم و این یعنی انقلاب. این گروه را انقلابیون یا چپ ها نامیدند که در این طیف مارکس و انگلس سرآمد بودند که معتقدند به هر حال آنچه که در جامعه انسانی وجود دارد معقول نیست پس باید انقلاب کرد. این اندیشه و در واقع بسیاری از بنیادهای اندیشه مارکس ریشه در فلسفه هگل دارد و نه تنها در این مورد بلکه در دیگر موارد در دیالکتیک، در سیر تاریخی، در اینکه بشر به هر حال از کجا و به کجا می رود. اینها همگی ریشه در هگل داشته اند. این هگل است که به عقل یا خرد معتقد است که خرد از ایران باستان آغاز شده است و بالاخره در اروپایی ژرمنی به تکاملی که می خواسته است رسیده است و تاریخ هم به پایان رسیده است و دیگر تکرار هم نخواهد شد. این اندیشه های مارکس چون از اندیشه هگل برآمده اند؛ بنابراین شهید مطهری پس از مارکس بیش از همه درباره هگل سخن گفته است. افزون بر این آموزه ها و فلسفه هگل همانندیهایی هم با فلسفه اسلامی دارد. در بحث مقولات، در بحث هستی، نیستی و مسائلی دیگر این ها همه سبب شده است که شهید مطهری در پی این فلسفه باشند. اتفاقاً در این نوشته ها  که دارند تطبیق کرده است و در خیلی جاها هم خرده گرفته اند که آنچه ما در فلسفه اسلامی داریم با آنچه که هگل می گوید یکی نیست.

فیلسوفی که پس از این دو می توان به آن اشاره کرد که شهید مطهری به آن پرداخته است کانت است. دلیل پرداختن به کانت این است که فلسفه کانت، از جهاتی با فلسفه اسلامی در واقع همانندیهای صوری بسیاری دارد. مثلاً بحث احکام تحلیلی و ترکیبی در فلسفه کانت با حمل اول و شایع در فلسفه اسلامی، بحث مقولات و جایگاه آنها، بحث خداشناسی، جهانشناسی و همه اینها سبب شده است که فلسفه کانت برای ما ایرانیان و کسانی که فلسفه اسلامی می خوانند جذاب باشد. این جذابیت هم به خاطر آن وجوه مشترکاتی است که در این فلسفه آن فلسفه است. منتها با دو ساختار متفاوت که در همین حمل اول و شایع و آن احکام تحلیلی ترکیبی از نظر من این دو اصلاً هیچ سنخیتی با هم ندارند. یا بحث مقولاتی که در ارسطو مطرح می شود و بحث مقولاتی که کانت مطرح می کند در دو گستره بسیار متفاوتی هستند. اما با همه اینها به خاطر همین همانندی هاست که شهید مطهری بیش از فیلسوفان دیگر به کانت می پردازد.

فیلسوفی که باز برای شهید مطهری بسیار درخور توجه بوده است «هیوم» است. ایشان به خاطر شکی که در برخی از مبانی کرده است. برای همگان مهم است به تعبیر یکی از مورخان؛ شکی که هیوم در مابعدالطبیعه کرده است، هم بنیاد علم و هم بنیاد متافیزیک و الهیات را نابود کرده است. به هر حال نگاه هیوم یک نگاه استثنایی به برهان نظم هم به بحث بایدها و نبایدها بوده است و هم به مسئله علیت به هر حال در همین بحث علیت اگر آنچه هیوم می گوید درست باشد. دیگر بقیه مسائل جایگاهی نخواهند داشت. از همین رو در مقام چهارم به هیوم می پردازد و همه کوشش ایشان هم همین است که این خرده هایی که هیوم بر مسئله علیت، بر مسئله برهان نظم، بر گسست میان باید و هست، می گیرد را به گونه ای نقادی کند و بگشاید. افزون بر اینها از فیلسوفان زیادی نام می برد. منتها اگر بخواهیم از میان آن مهمترها اگر بخواهیم یادی از چند نفر داشته باشیم به نظر من این چهار نفر در اولویت هستند و ضرورت بحث از این چهار تا همین است و هیچ کدام از اینها را از سر همینجوری و تفنن انتخاب نکرده است. بلکه برای منظوری و برای اینکه از آن تفکر اصیلی که ایشان دارد پاسبانی کند، به بحث از این فیلسوفان پرداخته است. باز باید گفت که تا چند اندازه در این کار کامیاب بوده است یا نه، بحث دیگری است. اما اینکه مسئله یاب بوده اند و کار اندیشمندی را برای پرسشی و برای پاسخ به پرسشی و برای اینکه این اندیشه ای که رنگ و لعابی دارد و این رنگ و لعاب را بردارد و آن را عریان کند. شهید مطهری کار بسیار بزرگی را انجام داده است.

*امروزه چه نیازی به شهید مطهری داریم؟

بی گمان شهید مطهری برای آن اندیشه ای که اصلیش می پندارد، بسیار رنج کشیده اند و بخشی از کارهای ایشان را ما در اینجا به بحث گذاشتیم. درباره فلسفه اسلامی آنچه که به هر حال فلسفه اسلامی خوانده می شود، گر چه چنین نیست. زحمات فراوانی کشیده اند که با قلمی شیوا و روان مسائل مشکل فلسفه را به خوبی گزارش کرده اند. مباحثی که حقیقتاً در کمتر کتابی پیدا می شود که به اندازه نوشته های استاد شهید مرتضی مطهری به این سادگی به آن پرداخته شده باشد. مجموعه درسهایی که ایشان داشته اند، شرح منظومه، شرح شفا، اشارات، نجات، اسفار به ویژه مبحث بسیار سنگین حرکت و زمان که حقیقتاً به خوبی از پس این مباحث برآمده اند، به خوبی برآمدند، به این معنا که به خوبی بیان کرده است. چرا که فهم این مباحث چرا که تخصص ایشان بوده است، کار ساده ای بوده است.

اما بیان این مسائل کار بسیار دشواری بوده است که ایشان به سادگی از پس آن برآمده اند. در مباحث کلامی هر جا که شبهه ای بوده است، هر جا که ایرادی بر مبانی دینی بوده است، آنها را رصد کرده و کمر همت بسته است. در مسائل روز مانند مسئله حجاب، زن، بانک، بیمه و ... اینها را همه کوشیده اند و به گونه ای نو بیان کرده اند. طرح علوم اسلامی را که طرح بسیار بزرگی بوده است تا جایی که من می دانم در آن موقع که ما در دوران دبیرستان و راهنمایی از جمله کتاب هایی که همه می خوانند، تقریباً علوم اسلامی بود. به دلیل قلم شیوا و روایی و اینکه در هنگام خواندن آدم احساس می کرد دارد با خود ایشان صحبت می کند.

در مسئله اینکه معانی و مفاهیم را در غالب داستان بیان کردند که حقیقتاً هنری ناب است که ایشان در آن کتاب داستان راستان مفاهیمی که اگر از قلم ایشان تراوش نمی کرد، شاید جذابیتی برای بیان هم نداشتند. این هنر، هنر بزرگی است یا بحث مسائل توحیدی را مانند بحث خدا، بحث معاد امامت را بیان می کند. با قلمی بسیار روان و شیوا همه اینها نشان می دهند که شهید مطهری اندیشمندی بزرگ است و سرمایه ای است. در این مرز و بوم که باید پاس داشته شود نه در یک روز بلکه همواره و همیشه دست کم اگر می خواهیم ایشان را پاس بداریم، بینید ما گرفتار برخی از عادات بد شده ایم و این عادات همچنان نهادینه می شوند. اینکه ما پاسداشت هایمان با ستایش به معنای زبانی آن همراه است. هایدگر در مورد ارسطو می گوید ارسطو زاده شد، زیست و مرد. معنای این سخن این است که زندگی ارسطو برای کسانی که می خواهند درباره اندیشه ارسطو سخن بگویند و درباره آن بیاندیشند چندان مهم نیست. اما ما برعکس بیشتر به این جنبه از بزرگداشتها می پردازیم تا اینکه تحلیل کنیم. اگر در بزرگداشتها اندیشه ها را تحلیل کنیم هم به عظمت و بزرگی آنکه تحلیلش می کنیم افزوده می شود. هم اینکه حاصل این تحلیل خود یک اندیشه نو است.

ما باید رو به آینده داشته باشیم و برای آینده فکر کنیم. اگر به گذشته برمی‌گردیم گذشته هم برای آینده است. با نقادی و با تحلیل آثار شهید مطهری با همگانی کردن خوانش نوشته ها شهید مطهری، دست کم به بسیاری از گروه های هدف می توان پیشنهاد بشوند. برخی می توانند از کتاب تماشاگه رازش لذت ببرند، برخی می توانند از کتاب جاذبه و دافعه آن و الی آخر... به همین شکل است که با خوانش و تحلیل اینها این اندیشمندان را بزرگ بداریم و با طرح مسائل بسیار کوچک و حاشیه ای در واقع اندیشمندان بزرگمان را کوچک نکنیم. اینکه مثلاً این اندیشمند دانشگاهی است، آن یکی حوزوی، طرح این مسائل در واقع به معنای نادیده گرفتن بزرگی این اندیشمندان است و با چنین مسائلی بزرگانمان را به حاشیه نرانیم و کوچک نکینم. روش و متدی را که ایشان به کار برده است به گمان بسیار زیبنده است. اگر همین روش و متد بتواند در جاهای دیگر و افراد دیگر هم بتوانند این روش و متد را به کار برند بسیار کارآمد خواهد بود و در پایان از شما بسیار سپاسگزارم که فرصتی ایجاد کردید که اندکی از آنچه که در ذهنم درباره شهید مطهری می گذرد به زبان بیاورم.

انتهای پیام /*