اسدالله تجریشی

گرفتن روزه ی شکر به خاطر انتقال به قصر

کد : 80242 | تاریخ : 08/06/1395

‏هنگامی که به بند 4 زندان قصر منتقل شدم، با یکی از بچه های زندانی‏‎ ‎
‎[[page 91]]‎‏که نهاوندی بود آشنا شدم. وی معلم بود. به من گفت : حاجی بیا به‏‎ ‎‏شکرانه انتقال به اینجا فردا روزه بگیریم. غذای شبمان را نگه داشتیم.‏‎ ‎‏نیمه شب که بلند شدیم که آن غذا را بخوریم، سرمای عجیبی بود. وقتی‏‎ ‎‏سحری را خوردیم، پای بخاری ایستادیم تا اذان صبح شود و نماز‏‎ ‎‏بخوانیم. یک وقت دریچهِ پشت سالن باز شد و رئیس زندانبان ها دید ما‏‎ ‎‏پای بخاری ایستاده ایم. مأموری صدا کرد و گفت : اینها را بیاور . ما را‏‎ ‎‏بردند زیر هشت. گفت : چرا بیدارید؟ گفتیم: بلند شدیم روزه بگیریم.‏‎ ‎‏سحری خوردیم و منتظر اذان بودیم. غافل از اینکه قانون اینجا این است‏‎ ‎‏که کسی حق ندارد نیمه شب از رختخواب بلند شود و وقتی خاموشی‏‎ ‎‏می دهند باید تا صبح بخوابد.‏

‏سیلی های متوالی به ما می زد و فحش می داد. می گفت : باید کلاغ پر‏‎ ‎‏بروید. با آن پاهای زخمی ما را لخت کرد و پشت در بند نگه داشت تا‏‎ ‎‏هنگامی که آفتاب زد. بعد لباس ما را داد و گفت: بروید. یادتان باشد که‏‎ ‎‏دیگر حق ندارید وقت خاموشی از داخل رختخواب بیرون بیایید.‏

 

[[page 92]]

انتهای پیام /*