اسدالله تجریشی

دستگیری آقای لاهوتی

کد : 80251 | تاریخ : 08/06/1395

‏بعد که آقای لاهوتی را دستگیر کردند ما و آقای ابراری را با ایشان‏‎ ‎‏رو به رو کردند. قضیه اسلحه را که متوجه شدند و فهمیدند که فقط من و‏‎ ‎‏آقای لاهوتی در جریانش هستیم، آدرس آقای لاهوتی را از من گرفتند.‏‎ ‎‏نصف شب به خانه اش ریختند، ولی ایشان در منزل نبود. سحر که بر‏‎ ‎‏می گردد دستگیرش می کنند.‏

‏پسر سرهنگ صداقتیان‏‏ را هم رفتند و از مدرسه اش دستگیر کردند.‏‎ ‎‏این قضایا چهار روز بعد از بازجویی من اتفاق افتاد. خیلی به ما فشار‏‎ ‎‏می آوردند که سمپاتهای سازمان را معرفی کنیم و چون بعضی اطلاعات‏‎ ‎‏را فقط خود من داشتم و کسی مطلع نبود، نگفتم.‏

‏حتی زیر وحشیانه ترین شکنجه ها لب باز نکردم. مثلا آن وقتی که در‏‎ ‎‏اتاق بازجو آویزان بودم، یک بخاری توی دفتر کارش داشت که یک‏‎ ‎‏آتش زنه داشت. این را روشن کرد. من هم برهنه بودم. بوی سوختگی به‏‎ ‎‏مشام می خورد. اما احساس سوختگی نمی کردم. علتش این بود که فشار‏‎ ‎‏کف پا و سوزش ناشی از شلاق ها و کابلها به قدری زیاد بود که‏‎ ‎‏سوختگی را احساس نمی کردم. از آنجا که خود وحید هم یک سری‏‎ ‎‏شکنجه های این طوری دیده بود و می دانست چه نوع شکنجه هایی‏‎ ‎‏آزار دهنده تر است، نحوه شکنجه ها را می گفت و آنها هم عمل می کردند.‏

‏بعد از سوزاندن، من را آوردند داخل حیاط. برف زیادی آمده بود و‏‎ ‎‏همه را یک جا جمع کرده بودند. من را کردند داخل برف و برف را با‏‎ ‎‏پارو ریختند رویم که فقط سرم بیرون بود.‏

‏دیگر مشرف به موت بودم. به بهداری منتقلم کردند. روی زخم ها را‏‎ ‎‏بستند تا بهتر که شد دوباره ببرند برای شکنجه. خوب اینها وقتی‏‎ ‎
‎[[page 78]]‎‏طاقتشان طاق می شد، بچه ها را می بردند بهداری و معالجه می کردند. به‏‎ ‎‏اصطلاح روی پایشان مرهم می گذاشتند، خوبشان می کردند و یکی دو‏‎ ‎‏روز دیگر شکنجه ها دوباره شروع می شد.‏

‏یک روز سحر که هنوز آفتاب نزده بود، سراغم آمدند و چیزی روی‏‎ ‎‏سرم انداختند و بردند طبقه پایین. خیلی نگران بودم که دوباره چه شده؟‏‎ ‎‏بردند داخل یک راهرو و گفتند کیسه را از روی سرت بردار. برداشتم،‏‎ ‎‏نگاه کردم دیدم آقای لاهوتی را دستگیر کردند و از شب تا صبح‏‎ ‎‏شکنجه اش کردند. هیچ لباسی به تن و پایش نبود. سخت زده بودند. بعد‏‎ ‎‏انداخته بودند تو حوض آب یخ و همین طور لخت آورده بودند تو آن‏‎ ‎‏راهرو که بنده خدا مثل یک جوجه می لرزید‏‎.‎

‏به لاهوتی گفتند نگاه کن ببین این کیه. گفت : اسدالله تجریشی است.‏‎ ‎‏به من گفت : این کیه؟ گفتم : آقای لاهوتی. منوچهری‏‏ بازجو چند تا کابل‏‎ ‎‏تو سر و صورت من زد که فلان فلان شده، آقا کدام است و شروع کرد‏‎ ‎‏به فحش و ناسزا گفتن که بعد از آن آقای لاهوتی را بردند و من از او‏‎ ‎‏بی خبر ماندم.‏

 

[[page 79]]

انتهای پیام /*