شب تاسوعا آقای مناقبی در مسجد بزازها منبر رفت. سران مملکت هم بعضی اوقات در مجالس شرکت می کردند. آن شب نخست وزیر هویدا آمد. مناقبی خیلی خوش رقصی کرد و از دولت تعریف و تمجید کرد. شاید به خاطر اینکه گوشت کیلویی 13 تومان شده بود 20 تومان و هویدا دوباره قیمت را به 13 تومان می رساند.
بعد از این ماجرا، یک مرتبه هم در سال 50 و 51 بود که از دوستان و طرفداران شهید اندرزگو، مناقبی را به بهانه ختم یکی از آشنایان به بیابانهای خارج از شهر می برند و در حد مرگ کتک می زنند که کار به
[[page 57]]بیمارستان می کشد.
ساواک به برادر من مشکوک می شود، چون قبل از آن هم دوبار دستگیر شده بود. ایشان را می گیرند و تحت شکنجه قرار می دهند. دست بر قضا همان شب مادرم سکته کرده و فوت می کند.
آن موقع ما از این وضعیت پیش آمده به نفع انقلاب استفاده کردیم و گفتیم حاج مرتضی را که گرفتند مادرم سکته کرد. در صورتی که چنین چیزی نبود و مادرم اصلا از موضوع دستگیری خبر نداشت.
[[page 58]]