اسدالله تجریشی

طلبه ی ساواکی

کد : 80275 | تاریخ : 08/06/1395

‏من در کنار مسجد جامع حجرهای داشتم. عکس امام را به دیوار حجره‏‎ ‎‏نصب کرده بودم. روبروی مغازه من مدرسه علمیه محمدیه بود که‏‎ ‎‏عدهای طلبه آنجا درس می خواندند.‏

‏این طلا ب برخلاف نظر امام‏‎[1]‎‏ حقوقشان را از اوقاف می گرفتند. روی‏‎ ‎
‎[[page 32]]‎‏این افراد کار می شد و کم کم جذب ساواک می شدند و از حرکت های‏‎ ‎‏علما و روحانیون برای ساواک گزارش تهیه می کردند.‏

‏یکی از وابسته های اوقاف که از همه کثیف تر بود و بعدها از کسوت‏‎ ‎‏روحانیت هم خارج و کت و شلواری شد‏‎[2]‎‏ ( این فرد علنی با ساواک‏‎ ‎‏همکاری می کرد) ، پیش من آمد و به تصور اینکه او را نمی شناسم گفت:‏‎ ‎‏این عکس چیه که اینجا زدی؟ گفتم: عکسِ حاج آقا روح الله است .‏‎ ‎‏گفت: چند تا از اینها داری؟ گفتم: چند تا می خواهی؟ گفت: من تعداد‏‎ ‎‏زیادی برای شهرستان می خواهم. گفتم: نه، تعداد زیاد ندارم. یک عدد‏‎ ‎‏دارم که آن هم این جاست. چیزی نگفت و رفت. دو سه روز بعد نامهای‏‎ ‎‏از ساواک بازار آمد که خودت را معرفی کن. من رفتم. دیدم سرهنگ‏‎ ‎‏صدارت آنجا نشسته و می خواهد زهر چشم بگیرد. خیلی هتاکی و‏‎ ‎‏بددهنی می کرد. گفت: می کشمت. بعد از داد و قال فراوان، من را بیرون‏‎ ‎‏اتاق آوردند که حسابمان را کف دستمان بگذارند. یکی جلو آمد و با‏‎ ‎‏ملایمت به من گفت: پسر جان، تو جوانی، خامی و... حالا من می روم و‏‎ ‎‏شفاعت تو را پیش جناب سرهنگ می کنم. یادت باشد اگر بار دیگر از‏‎ ‎‏این اتفاقات بیفتد تبعیدت می کنند. بعد از این خیمه شب بازیها من را آزاد‏‎ ‎‏کردند.‏

‎ ‎

‎[[page 33]]‎

  • . امام(ره) گرفتن حقوق از اوقاف را تحریم کرده بودند و چنانچه کسی که در حوزه درس می خواند از اوقاف حقوق می گرفت، به عنوان وابسته و مأمور رژیم قلمداد می شد.
  • . این شخص اهل کاشمر و معروف به آقا ضیاء بود. البته آقای عزت شاهی ، در خاطراتش (ص 143) از طلبه ای به نام آقای «ضیائی» نام می برد که احتمالا همین فرد باشد. وی می گوید:...طلبه ای هم به نام «ضیائی» که ساواکی شد و لباس روحانیت را کنار گذاشت، بیشتر آنجاها می پلکید. یکی - دو بار که به پست من خورد کلا هش را برمی داشتم و سر به سرش می گذاشتم...

انتهای پیام /*