خاطرات

آیت اللّه سیدعباس مهری

کد : 80476 | تاریخ : 15/06/1395

‏302ـ ‏‏یکبار وقتی که در نجف به ملاقات امام رفتم، عرض کردم که با امام‏‎ ‎‏کار دارم. گفتند امام پایین است. شیخ عبدالعلی(قرهی) رفت داخل و به ایشان‏‎ ‎‏خبر داد و امام فرمودند: بگو بیایید پایین. هوا گرم بود. رفتم دیدم امام در‏‎ ‎‏وسط حیاط نشسته اند. سلام کردم و دستشان را بوسیدم. دیدم ایشان یک‏‎ ‎‏دستمال دارند و عرق صورتشان را پاک می کنند. گفتم آقا شما اینجا نشسته اید‏‎ ‎‏و می خواهید مطالعه کنید، بنویسید. یک کولر شاید کفایت همۀ منزل را بکند.‏‎ ‎‏بگویید یک کولر اینجا بیاورند و شما بتوانید با خیال راحت مطالعه کنید. امام‏‎ ‎‏با کمال ناراحتی گفت: فلانی از شما توقع نداشتم اینطوری بگویید.‏

‏***‏

‎ ‎

‎[[page 187]]‎

انتهای پیام /*