خاطرات

خانم مرضیه حدیده ‌چی (دباغ)

کد : 80552 | تاریخ : 15/06/1395

‏86ـ‏‏ در پاریس در بیرونی منزل امام غذای بسیار ساده ای که غالباً تخم مرغ‏‎ ‎‏و سیب زمینی بود، به افراد داده می شد. اینقدر این برنامه غذایی ساده و‏‎ ‎‏تکراری بود که خبرنگارهای خارجی از ما می پرسیدند مگر تخم مرغ سمبل‏‎ ‎‏چه چیزی برای شما ایرانی هاست که اینقدر از آن مصرف می کنید!‏

87ـ‏ از آنجا که امام خود ساده می زیستند، اطرافیان ایشان نیز در زندگی خود‏‎ ‎‏رعایت سادگی را می کردند. برای مثال غذای آنها در نوفل لوشاتو نان و پنیر و‏‎ ‎‏گوجه فرنگی و تخم مرغ و گاهی اوقات هم اشکنه بود.‏

88ـ‏ بارها می دیدم که اگر ایشان آب می خوردند باقیماندۀ آب لیوان را خالی‏‎ ‎‏نمی کردند، بلکه کاغذی روی آن می گذاشتند تا بعداً از آن استفاده کنند. برای‏‎ ‎‏امام ماندن و گرم شدن آب مسئله ای نبود.‏

89ـ‏ من بارهاناظر وضو گرفتن امام بوده ام و دیده ام که ایشان در فاصلۀ به جا‏‎ ‎‏آوردن اعمال وضو، شیرآب را می بندند و در موقع لزوم دوباره باز می کنند تا‏‎ ‎‏مبادا آب اضافی از شیر خارج شود.‏

90ـ‏ روزی من در نوفل لوشاتو به علت ارزانی در حدود 2کیلو پرتقال‏‎ ‎‏خریدم. فکر کردم که هوا خنک است و برای سه الی چهار روز پرتقال‏‎ ‎‏خواهیم داشت. امام با دیدن پرتقالها فرمودند: این همه پرتقال برای چیست؟‏‎ ‎‏من هم برای اینکه کار خودم را توجیه کرده باشم، عرض کردم پرتقال ارزان‏‎ ‎‏بود، برای چند روز اینقدر خریدم، ایشان فرمودند: شما مرتکب دو گناه‏
‎[[page 84]]‎‏شدید؛ یک گناه اینکه ما نیاز به این همه پرتقال نداشتیم و دیگر اینکه شاید‏‎ ‎‏امروز در نوفل لوشاتو کسانی باشند، که تا به حال به علت گران بودن پرتقال،‏‎ ‎‏نتوانسته اند آن را تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن، می توانستند مقداری از‏‎ ‎‏آن را تهیه کنند، در حالی که این مقدار پرتقال را برای سه یا چهار روز آن هم‏‎ ‎‏به جهت ارزان بودن آن خریده اید. ببرید مقداری از آن را پس بدهید. گفتم:‏‎ ‎‏پس دادن آنها ممکن نیست. ایشان فرمودند: باید راهی پیدا کرد. عرض کردم‏‎ ‎‏چه کار می توانیم بکنیم؟ ایشان فرمودند: پرتقالها را پوست بکنید و به افرادی‏‎ ‎‏بدهید که تا حالا پرتقال نخورده اند. شاید از این طریق خداوند از سرگناه شما‏‎ ‎‏بگذرد.‏

91ـ‏ کیفیت خرج خانه و خرید به عهدۀ من بود. لیست چیزهایی را که‏‎ ‎‏می خواستیم، می نوشتم و آن را خدمت امام می بردم و پول می گرفتم و برای‏‎ ‎‏خرید به بازار می رفتم. هرچه باقی می ماند، به عنوان تنخواه نگه می داشتم.‏

‏     یک روز خدمت ایشان رسیدم و گفتم: این چیزها را می خواهیم و‏‎ ‎‏جمعش اینقدر می شود. مبلغ را که گفتم امام فرمودند: در جمع اشتباه کردی.‏‎ ‎‏من دوباره شروع کردم به جمع زدن و گفتم: جمعش درست است. ایشان‏‎ ‎‏سکوت کردند و فقط پول را دادند. من به بازار رفتم و خرید کردم. دست آخر‏‎ ‎‏دیدم پول زیاد آوردم. فهمیدم که در جمع کردن 9فرانک را 90فرانک حساب‏‎ ‎‏کرده ام. خدمتشان رسیدم و گفتم: حاج آقا! من اشتباه کردم و پول زیاد آوردم.‏‎ ‎‏فرمودند: من همان صبح فهمیدم، می خواستم خودتان بفهمید. این نکتۀ ریز‏‎ ‎‏و لطیفی است. اگر ایشان همان صبح روی حرف خودشان پافشاری‏‎ ‎‏می کردند، من احساس می کردم که در این خانه به من اطمینان ندارند و دلسرد‏‎ ‎‏می شدم. اما وقتی که ایشان به من اعتماد کردند، چقدر ارتباط خالصانه شد.‏


‎[[page 85]]‎‏     به یاد ندارم که چیزی خریده باشم -البته برای بیت امام- و امام نگاه نکنند.‏‎ ‎‏در حالی که دقیقاً هر وقت می خواستم چیزی بخرم، خانم می گفتند که چه‏‎ ‎‏بخرم و چه نخرم. یا از خودشان گاهی سؤال می شد که فلان چیز لازم است یا‏‎ ‎‏نه، ولی در عین حال، در مورد کم یا زیاد خریدن یا گران و ارزان خریدن،‏‎ ‎‏دقت نظر داشتند. ‏

‏***‏

‎ ‎

‎[[page 86]]‎

انتهای پیام /*