بعد از اتمام دبیرستان به دانشگاه ملی (شهید بهشتی) و رشته فیزیک رفتم. اولین روزهایی که رفتم آنجا با جمعی از بچههای انجمن اسلامی آشنا شدم. البته آن موقع دانشکده ما انجمن اسلامی نداشت، فقط دانشکده معماری، انجمن اسلامی داشت که همین آقای مهندس میرحسین موسوی هم آنجا بود. البته آقای موسوی چهار سال از ما جلوتر بودند، ولی مثلا دکتر ندیمی که الآن رئیس [وقت] دانشگاه شهید بهشتی است فکر میکنم دو سال از من جلوتر بود. به هر حال با کمک تعدادی از دوستان حرکتهایی راه انداختیم.
با سه، چهار نفر از بچههایی که الآن هم کم و بیش یکیشان را هنوز هم میبینم، از جمله آقای دکتر غریب، یک انجمن اسلامی و یک نمازخانه در دانشکدهمان درست کردیم که یادم است برای اینکه آن نمازخانه را بتوانیم درست بکنیم (که البته به نظر من آن موقع کار درشتی هم بود که کردیم و تعجب میکنم که چطور آنها ما را تحمل کردند) یک آدمی رئیس دبیرخانه دانشکدهمان بود که آدمی خوب، مسلمان و نمازخوان هم بود، یک جوری ایشان را قانع کردیم و خلاصه یک اتاقی
[[page 38]]را که آنجا داشتند درست میکردند، گرفتیم و یک روز پنجشنبه درستش کردیم و آنها شنبه دیگر نمیدانستند چه کارش کنند میخواستند ما را بیرون کنند. به هر حال خرده، خرده حرکتهایی دانشجویی درست کردیم. دانشکده فیزیک با دکتر فرود آشنا شدم که یک وقتی رئیس دانشگاه شهید بهشتی بود و از اعضای هیأت مدیره سپاه در اوایل انقلاب بود. آقای دکتر حداد عادل معلم آزمایشگاه و استادم بودند. حالا دیگر حرکتهای متعدد دانشجویی انجام میشد که عمدهاش خلاصه میشد به حرکتهایی که دکتر شریعتی کردند و باز یک فصل بزرگترش جلساتی بود که استاد مطهری داشت، این کل قضایا بود.
من همیشه آن کلام مرحوم علامه طباطبائی(ره)، یادم می آید که میگوید: «هر جا که ما آمدیم یک اشتباه بکنیم، یک کسی ما را گرفت و گذاشت آن طرف» و من خدا را واقعا شاکر هستم، و همیشه فکر میکنم این کسانی که با آنها آشنا شدم، باعث شدند که البته حالا هم بنده هیچ چیز نیستم ولی نقش تربیت آنها روی خودم را اصلا نمیتوانم منکر باشم، ضمن اینکه ما در یک خانواده خیلی مذهبی بزرگ شدیم و اگر چه پدر من روحانی نبود ولی خیلی زیاد با ادبیات و مذهب سر و کار داشتیم.
□ آقای دکتر شما در دوران دانشجویی باز هم با مثلا دکتر بهشتی یا آقای هاشمی ارتباط مستقیم داشتید؟
■ آن موقع آقای بهشتی ایران نبودند، خارج بودند ولی آقای هاشمی را شما از خودشان بپرسید اجازه بدهید من نگویم.
□ منظورم این بود که آیا ارتباطتان بیشتر در محور مبارزه فکری بود، یا سیاسی؟
[[page 39]]■ ببینید آن موقع یک جریانی در سال 42 واقع شد که محور حضرت امام خیلی قوی و به اصطلاح خیلی پر رنگ شد ولی دوباره از سال 44 جریان مبارزه خیلی کمرنگ شد و رفت در یک هستههای کوچکتری ادامه یافت که مثلاً بنده و آقای مهندس موسوی و چهار نفر در دانشگاه دنبال این چیزها بودیم ولی دیگر جریان مبارزه مثل قبلش یا مثل بعدش فراگیر نبود. شرایط جوری بود که ما با اینکه انجمن اسلامی داشتیم ولی یک کلام آن را حتی میترسیدیم به زبان بیاوریم. اینکه میگویم میترسیدیم حتی بزرگترها به ما این جوری خط میدادند که در دانشگاه این جور چیزها را در گروههایی که ظرفیتش را دارند طرح بکنیم وگرنه من یادم هست آن زمان هم مطالبی را در گروههای کوچک میشد مطرح کرد، ولی در جمعهای بزرگتر فضا خیلی بسته بود و شدنی نبود. مثلا یادم هست آن روزها در دانشگاه بودند و ما یک مقالهای مثلا در حد دو، سه صفحه درست کردیم، جواب داده بودیم که آیا دین افیون جامعه است؟ یک چنین چیزی را در چهار صفحه و با چه مشکلاتی به یکی از دوستانمان که رشته بیولوژی بود و پدرش چاپخانه داشت، دادیم چاپ کردند و در سطح دانشگاه توزیع کردیم.
انجمن اسلامی آن موقع یک حرکت بزرگتری هم داشت و آن این بود که یکی دو تا از هر دانشکده جمع بشوند و یک نشستی هم داشته باشند که اسمش را هم گذاشتند «تجمع انجمنهای اسلامی دانشجویان سراسر کشور» و به خاطر همین هم مثلا در دانشگاه شیراز، آقای دکتر حداد عادل را گرفتند و آن موقع فکر میکنم جلال فارسی هم رفته بود آنجا سخنرانی کند که آنجا او را گرفتند.
□ شما چه سالی فارغالتحصیل شدید و بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه چه کار کردید؟
[[page 40]]■ من سال 46 رفتم دانشگاه و سال 50 فارغالتحصیل شدم و بعد رفتم سربازی. به هر حال دوباره موقعیت برای ادامه تحصیل جور شد و با کمکی که پدرم کردند رفتم خارج و در خارج، افق کار خیلی بازتر و مبارزه خیلی علنیتر و راحتتر بود. در آنجا هم به انجمن اسلامی پیوستم.
با آقای دکتر کمال خرازی و آقای دکتر غفوریفرد اتحادیه انجمنهای اسلامی را در امریکا درست کردیم.
آنجا یک شورای انجمن اسلامی بود که اصلا همان موقع درست شد و آن شورا حدود 15، 16 نفر عضو داشت که حالا از آنهایی که من یادم می آید دکتر حسن غفوری فرد، دکتر کمال خرازی و سه، چهار نفر مثل آقای دکتر ابراهیم یزدی و کسان دیگری هم بودند. البته دوره ما نه ولی دوره بعدش، بچههای بستون هم فکر میکنم یکی، دو نفرشان به آن جمع اضافه شدند.
اما شهید چمران پایهگذار انجمنهای اسلامی بود و آقایان محمد هاشمی و بهروز ماکویی در شورای انجمنهای اسلامی عضو بودند. وقتی ما عضو شورا شدیم چند سالی بود که انجمن اسلامی راه افتاده بود و در واقع میخواستند کمی آن را قویتر کنند.
در اولین شورا اینهایی که برشمردم، اعضایش بودند. منتها شهید چمران اصلا پایهگذار انجمنهای اسلامی بود و به نظر من در کالیفرنیا که شمال امریکا بود، ایشان در این قضیه نقش عمدهای داشت. اما حالا آشنایی من با شهید چمران فاصله یک نسل را دارد، چطور بگویم، یک نسل دانشگاه، مثلا سه سال یا چهار سال یا پنج سال.
تا آنجا که من میدانم شهید چمران اولین کسی بود که در گداخت هستهای در ایران، دکترا گرفت. رشته ایشان هم یک رشتهای هست به نام
[[page 41]]ساخت لامپهای خانواده کلایتروم. من هم آن را دنبال کردم. یعنی رشته من هم گداخت هستهای بود. به این دلیل هم میتوانم بگویم شاگرد شهید چمران بودم و نمیشود بگویم ادامه دهنده کار ایشان. چون اصلا به لحاظ علمی هم خیلی میان ما فاصله هست و من اصلا نمیتوانم خودم را با ایشان مقایسه کنم. درباره شهید چمران هم من در روایت فتح مطلبی نوشتم که انشاءالله امسال به صورت کتاب چاپ خواهدشد. خلاصه تـز شهید چمران را من فارسی کردم، با یک مقدمهای که شهید چمران را از لحاظ علمی هم جامعه ما بشناسد.
الآن شهید چمران را در ایران از هر کسی که میپرسم بیشتر به عنوان یک فرمانده نظامی میشناسند و به عنوان کسی که چند سال مبارزه کرد در لبنان و حالا یک جنبههای عرفانی هم دستی داشته، در صورتی که شهید چمران را من واقعا یک آدم چند بعدی میبینم. اصلا میتوانم بگویم شهید چمران در مسائل علمی به نظر من نظیر نداشت، یعنی واقعا الآن هم که میگویم به این اعتقاد هستم. شما الآن هم کارهای ایشان را که ببینید، همان است که منتهی شده به بمب هیدروژنی، این دنباله کار ایشان است و این کار کوچکی نیست و من این را یقین دارم و نمیدانم امسال بود یا پارسال که در تلویزیون یا جایی صحبت میکردم درباره شهید چمران، گفتم ایشان اگر میماند در امریکا بعد از یک سال دیگر میکشتندش. چون از لحاظ علمی خیلی بالا بود کارش و کمکم هم دستشان میآمد که این مرد، آدمی نیست که برای آنها کار بکند و درست است که کارهای علمی کرده بود در آنجا و درست است که خیلی هم به ظاهر به او احترام میگذاشتند ولی در باطن فکر نمیکنم که شهید چمران را قبول داشتند.آن شهید چمرانی که من دیدم و من میشناختم، آنها قبولش نداشتند گرچه از لحاظ علمی خیلی او را تکریم
[[page 42]]میکردند ولی از لحاظ اندیشهای فکر نمیکنم که قبولش داشتند و به همین دلیل هم آنجا جا نگرفت. شاید به نظر من بزرگترین چیزی که از شهید چمران میتوانم امروز بفهمم و آن موقع نمیفهمیدم، این را واقعا میگویم این عکسی هست که نشسته، میان آن بچههای لبنان. من آن عکس را که میبینم فکر میکنم که این آدم باید پنجاه سال بعد را میدیده است چرا که الآن آن بچهها بزرگ شدند و هر کدام یکی از بزرگهای لبنان هستند.
□ آقای دکتر شما که در امریکا تشریف داشتید این مجموعه دانشجویان مسلمان را چه کسی به امام وصل کرد که از امام بخواهد پیام بدهند؟
■ تشکیلات انجمن اسلامی آن موقع با حضرت امام ارتباط داشت و یکی از کانالهای ارتباطی، آقای محمد هاشمی بود که از طریق اخویشان آقای هاشمی بزرگ انجام میگرفت و آقای دکتر ابراهیم یزدی هم نقش داشت.
[[page 43]]