دکتر عباس زریاب خویی

مطایبه و شوخی امام

کد : 80695 | تاریخ : 17/06/1395

‏این روح عظیم و جدی از شادابی و لطافتی خاص نیز برخوردار بود ‏‎ ‎‏و به آنچه در پیرامونش طنز و شوخی می‌نمود توجه می‌کردند، چنانکه ‏‎ ‎‏روزی خاطراتی را از دوران طلبگی‌شان برایمان نقل کرد و از جوانی ‏‎ ‎‏خود می‌گفت که ما در همین مدرسه فیضیه با چند نفر از طلاب جوان ‏‎ ‎‏در طبقه پایین بودیم. روزی عالم خیلی محترمی از یکی از شهرها به ‏‎ ‎‏حجره ما می‌آمد. عمامه او فوق العاده بزرگ بود یعنی تا آن زمان ما ‏‎ ‎‏عمامه به آن بزرگی ندیده بودیم. او عبا و عمامه خود را به زمین گذاشت ‏‎ ‎‏و برای تجدید وضو رفت ما از آن عمامه تعجب کرده بودیم فورا من آن ‏‎ ‎‏را در یک دستمال پیچیدم و به دکان نانوایی که نزدیک مدرسه فیضیه بود ‏‎ ‎‏بردم و به نانوا گفتم این را وزن کن، با ترازو کشید نمی‌دانم یک من (سه ‏‎ ‎
‎[[page 179]]‎‏کیلو) و یا نیم من بود و فورا آوردیم تا ایشان برگردد، سرجایش ‏‎ ‎‏گذاشتیم. ‏

‏یک همشهری به نام آقای شیخ عبدالله خویی داشتیم خیلی فقیر و ‏‎ ‎‏بیچاره و آشفته بود، و خط بدی نداشت. به خاطر اینکه کمکی به ایشان ‏‎ ‎‏کرده باشد یک نسخه از کتاب ‏‏مصباح‏‏ ‏‏الهدایة‏‏ را (آن وقت چاپ نشده بود ‏‎ ‎‏ولی نسخه خطی آن در دست طلاب بود) به او داده بود که بنویسد او ‏‎ ‎‏هم در انتهای کتاب نوشته بود این را نوشتم برای وارث علم کلینی. ‏‎ ‎‏حاج‌آقا روح‌الله خمینی می‌خندیدند و به من نشان دادند و گفتند: ‏‎ ‎‏همشهری شما نوشته است. ‏

‏روزی دیگر آقا به حجره من آمدند. ما آش درست کرده بودیم ‏‎ ‎‏هم‌حجره‌ای من حاج‌آقا علی صافی بود. من در آش، برنج هم ریخته ‏‎ ‎‏بودم. آن وقت به حاج‌آقا علی گفتم: حاج‌آقا علی این‌ آش اجزایش قاطی ‏‎ ‎‏نشده، برنج‌هایش رفته پایین. آقای خمینی خندیدند و گفتند: یعنی ‏‎ ‎‏می‌خواهید بگویید که به حجره پایین رفته است! گفتم: پس چه بگویم؟ ‏‎ ‎‏گفتند: بگو رفته زیر و به اصطلاح قاطی نشده با سبزی و اینها. ‏

‏در آن روزگار در قم مشهور بود که امام در سال 1314 با فروش ‏‎ ‎‏مقداری از کتاب‌هایشان عازم سفر حج می‌شوند در آن سفر امام به همراه ‏‎ ‎‏سلیمان میرزا اسکندری (مؤسس حزب توده)‏‎[1]‎‏ بوده‌اند. آقای خمینی ‏‎ ‎
‎[[page 180]]‎‏می‌گفتند سلیمان میرزا نماز شبش هم قطع نمی‌شد. این را آقای خمینی ‏‎ ‎‏به من گفتند که هرگز نماز شب سلیمان میرزا در آن سفر ترک نشد. امام ‏‎ ‎‏از این امر خیلی تعجب می‌کردند. ‏

‎ ‎

‎[[page 181]]‎

  • . سلیمان میرزا اسکندری، مؤسس حزب توده نبود و بنیانگذاران حزب، فقط برای اینکه حزب توده  حزبی دمکراتیک و ملی تلقی شود، سلیمان میرزا را که شخصیتی وجیه المله بود به ریاست حزب توده  گماشتند. (خاطرات ایرج اسکندری، به کوشش بابک امیر خسروی و فریدون آذر نور، نشر جنبش توده ای های  مبارز انفصالی، بی جا، 1366، ص 13). سلیمان میرزا مسلمان معتقدی بود و حتی به دستور او در باشگاه حزب توده نمازخانه ای برای کارگران  نمازخوان قرار داده بودند تا آنان با آسودگی فریضه مذهبی خود را انجام دهند. (منوچهر کی مرام، رفقای  بالا، انتشارات شباویز، تهران، 1374، ص 79).

انتهای پیام /*