یکی از تجار تهران که عمامه هم داشت و خیلی در کار روحانیها دخالت میکرد و گاهی هم کمکهایی مینمود، مثلا کتاب و ذغال میداد و به طلبهها کمک میکرد. شاید بهتر باشد من اسمش را نیاورم؛ ولی یکی از تجار کتابفروش بود و سلیقههای خیلی خاص داشته و از مقدسهای تند بود که با بقیه نمیخواند. امام خمینی و دایی من خیلی اظهار نگرانی میکردند و از ادامه دخالتش در دستگاه آقای بروجردی متأسف بودند.
[[page 96]]