استاد عبدالحسین حائری

مطایبه های امام

کد : 80735 | تاریخ : 17/06/1395

‏روزی در خانه حاج‌آقا مهدی در درکه بودم و آقای خمینی و دایی ‏‎ ‎‏بزرگم هم تشریف داشتند، اینها گویا از قم آمده بودند. به هر حال شب ‏‎ ‎‏آنجا بودیم. صبح پا شدیم رفتیم برای نماز. بعد از نماز سرم را روی ‏‎ ‎‏سجده گذاشته بودم (امام) آمدند دستشان را روی من گذاشتند و فشار ‏‎ ‎‏دادند و گفتند: چرا این‌قدر خودت را اذیت می‌کنی؟! یک قدری پاشو، ‏‎ ‎‏بگو، بخند، بازی کن! شوخی‌ها و حرکات امام برای من جالب بود. امام ‏‎ ‎‏نقل می‌کردند که یک جایی هست نزدیک خمین که اهل آن محل به ‏‎ ‎‏حماقت معروفند. از انواع حماقت‌شان این جور می‌گویند که مثلا یک ‏‎ ‎‏باغ را هر چهار طرفش دیوار نمی‌گذارند، یک طرفش را دیوار ‏‎ ‎‏می‌گذارند! و آن دیوار را در می‌گذاشتند و در را قفل می‌کردند و ‏‎ ‎‏خوشمزه‌تر اینکه دزد آن جا به جای اینکه از جاهای بدون دیوار داخل ‏‎ ‎‏بشود یا از دیوار بالا می‌رفت یا سعی می‌کرد قفل را بشکند! ‏

‏ ‏

‎ ‎

‎[[page 95]]‎

انتهای پیام /*