فصل دوم

سوغاتی مشهد

کد : 80901 | تاریخ : 16/06/1395

‏زمانی که بچه بودم شاهد یکی از زیباترین کارهای آقا بودم. ایشان همیشه قبل از‏‎ ‎‏اقامۀ نماز، محاسن خود را شانه کرده و آن را معطر می نمود. من هروقت جانماز‏‎ ‎‏آقا را می دیدم در جانماز ایشان یک شانۀ کوچک و یک شیشه عطر وجود داشت.‏‎ ‎‏زمانی که امام در قیطریه بودند، با خانواده به مشهد مشرف شدیم در آنجا من‏‎ ‎‏اصرار بر خرید سوغاتی برای امام داشتم. مادرم گفت: معلوم نیست ایشان‏‎ ‎‏بپذیرند، ولی من گفتم که می خرم و یکی از عطرهای ارزان مشهد را انتخاب‏‎ ‎‏کردم. بعد از بازگشت، خدمت امام رفتیم و در آنجا مادرم گفت: آقا، مریم با شما‏‎ ‎‏کاری دارد. فرمودند: با من چه کار دارد؟ چرا خودش نمی گوید؟ مادرم گفت: او‏‎ ‎‏مشهد بوده و یک سوغاتی برای شما آورده است. ایشان رو به من کردند و گفتند:‏‎ ‎‏بیا ببینم چه آورده ای. گفتم: آقا، من برای شما عطر آورده ام، که شما وقت نماز به‏‎ ‎‏خودتان بزنید. عطر جانماز امام شاید صد برابر بهتر از عطر سوغاتی من بود ولی‏‎ ‎‏به محض اینکه من این مطلب را گفتم، عطر جانمازشان را برداشتند و کنار‏‎ ‎‏گذاشتند، گفتند: بَه بَه، من چنین بویی تا به حال نشنیده بودم، تو چطور یک‏‎ ‎‏چنین چیزی را انتخاب کرده ای؟ خیلی این عطر تو عالی است. من احساس‏‎ ‎‏می کردم که بهتر و قشنگتر از این کار من وجود ندارد. امام آن عطر را زدند و مرا‏‎ ‎‏بوسیدند و تشکر کردند. در حالیکه من فکر می کردم، حالا این عطر را از من‏‎ ‎‏می گیرند و کناری می گذارند، ولی ایشان عطر را در جانماز گذاشتند و فرمودند:‏‎ ‎‏واجب شد در وقتهای دیگر هم به غیر از نماز این را به خودم بزنم، چون خیلی‏‎ ‎‏خوشبو است.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

‎[[page 110]]‎

  • )) مریم کشاورز.

انتهای پیام /*