فصل دوم

هنوز نامحرم نیستی

کد : 80987 | تاریخ : 16/06/1395

‏در سال 1360 تقریباً به سن بلوغ رسیده بودم، البته علائم ظاهری بلوغ در من‏
‎[[page 68]]‎‏خیلی ظاهر نشده بود. در این ایام هر موقع پیش آقا می رفتم، آقا می گفتند «علی‏‎ ‎‏بیا جلو» و عادت داشتند انگشتشان را روی دماغ آدم می گذاشتند تا مشخص‏‎ ‎‏شود که مثلاً دو شقه شده است یا نه. بعد دستشان را که فشار می دادند،‏‎ ‎‏می گفتند: نه، هنوز یک شقه است، به سن تکلیف نرسیدی. یک روز در قم بودم و‏‎ ‎‏یکی از بستگان از تهران آمد و به من گفت که آقا گفته است که علی به سن تکلیف‏‎ ‎‏رسیده است. حالا همان اوایل شصت من هم خیلی خوشحال شدم که آقا‏‎ ‎‏تشخیص دادند که من مکلف شده ام، دیگر از آن روز خیلی مقید شدم و همیشه‏‎ ‎‏برای داخل شدن «یاالله » می گفتم. بار دیگر وقتی به تهران پیش آقا رفتیم، ایشان‏‎ ‎‏دوباره به من گفتند: علی بیا جلو، علی بیا جلو. دوباره دست گذاشتند روی دماغم‏‎ ‎‏و گفتند: نه، نه، تو هنوز به سن تکلیف نرسیدی، هنوز نامحرم نیستی. من به آقا‏‎ ‎‏گفتم: آقا من دو ماه است طبق دستور شما «یاالله » می گویم، همه پیش من حجاب‏‎ ‎‏را رعایت می کنند. شما هم بگویید من به تکلیف رسیده ام. آقا گفتند: باشد من‏‎ ‎‏حرفی نمی زنم.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

‎[[page 69]]‎

  • )) علی اشراقی.

انتهای پیام /*