فصل اول

تلافی

کد : 81008 | تاریخ : 16/06/1395

‏امام بعد از صرف ناهار به اتاقشان می رفتند و اخبار گوش می کردند و بعد‏‎ ‎‏می خوابیدند. یک روز که من خانه نبودم، علی پیش امام رفته بود و نشسته بود و‏‎ ‎‏با هم صحبتهایشان را کرده بودند، بعد امام گفته بود: علی جان من می خواهم‏‎ ‎‏بخوابم. به منیره خانم زنگ زدند و گفتند: بیا علی را ببر من می خواهم بخوابم.‏‎ ‎‏خیلی عادی، علی هم به روی خودش نیاورده بود، منیره خانم آمد و علی را بغل‏‎ ‎‏کرد و رفت. شب که شد ما دور همدیگر نشسته بودیم، به علی گفتیم: اگر خوابت‏‎ ‎‏می آید روی نیمکت بخواب. روی نیمکت هم که می خواست بخوابد، آقا نشسته‏‎ ‎‏بودند. حالا من نمی دانستم ظهر، چه شده است، دیدم علی بلند شد و رفت روی‏‎ ‎‏نیمکت ایستاد و آیفون زد و گفت: ننه منیر، بیا این آقا را ببر، من می خواهم‏‎ ‎‏بخوابم. آقا زدند زیر خنده و گفتند: می دانید چه شده است؟ من ظهر این کار را‏‎ ‎‏کردم، این دارد تلافی می کند.‏‎[1]‎

‎ ‎

‎ ‎

‎[[page 57]]‎

  • . فاطمه طباطبایی.

انتهای پیام /*